پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

توماس‌هابز: موسس نظریه حاکمیت عرفی در سیاست


توماس‌هابز: موسس نظریه حاکمیت عرفی در سیاست
توماس‌هابز یک انسانگرای دانش آموخته بود. وی در دوران جوانی زبانهای یونانی و لاتین را فرا گرفت. در دوران دانشجویی در دانشگاه آکسفورد با متون فلسفی ارسطو آشنایی عمیق یافت و کاربرد فلسفه در سیاست شناسی را از نزدیک تجربه کرد. او چند اثر از متون فلسفی دوران باستان و از جمله اشعار هومر را به انگلیسی ترجمه کرد.
هابز جوانی تیزهوش و فعال بود و حوادث روزگار خویش در سراسر اروپا و بویژه تحولات سیاسی انگلستان نیمه اول قرن هفدهم را با دقت دنبال می‌کرد. تجزیه و تحلیل این تحولات هابز را به یک ایده سیاسی رهنمون شد که اندیشه او را در سراسر عمر تحت تاثیر قرار داد. ایده مهمی‌که نظر او را بشدت جلب کرد نیاز به ثبات و آرامش سیاسی بود که از دید‌هابز همچون پیش شرط دیگر تحولات سیاسی مثبت به حساب می‌آید. با شروع جنگهای داخلی انگستان در سال ۱۶۴۰‌هابز به پاریس نقل مکان کرد. طی دوران اقامت یازده ساله در پاریس،‌هابز با بسیاری از متفکران و دانشمندان فرانسوی نظیر دکارت و پیر گاسندی از نزدیک آشنا شد و بویژه شیفته آموزشهای ریاضی گالیله شد. این آموزش‌ها و بویژه دقت و روش سیستماتیک گالیله نقش مهمی‌در شکل دهی اندیشه‌های سیاسی او بازی کرد. آشنایی‌ هابز با علوم ریاضی، روش پژوهش او را که بر تعریف دقیق پیش فرضها و احکام اولیه برای دستیابی به نتایج روشن و قاطع استوار بود، شکل داد. هابز نخستین اثر فلسفه سیاسی خود را در سال۱۶۴۲ با عنوان "درباره شهروند" منتشر کرد. در این اثر‌هابز امر ‌اجتماعی را از دیدگاهی نظری مورد توجه قرار داد و برداشت امروزی از جامعه مدنی را پیش کشید و بر تفاوت جامعه با مفهوم دولت تاکید کرد.
● خدای زمین و خدای آسمان
اما اثر اصلی او "لویاتان"است که در سال ۱۶۵۱ به چاپ رسید. ( این اثر توسط دکتر حسین بشیریه به فارسی ترجمه شده است.) در این اثر که یکی از آثار کلا‌سیک فلسفه سیاسی شناخته می‌شود و به اعتقاد برخی از صاحب نظران بنا کننده مفهوم دولت مدرن در تاریخ اندیشه‌های سیاسی است، اصلی ترین ایده‌های سیاسی ‌هابز و نحوه استدلال او که به آموزه حاکمیت مطلق معروف است به روشنی پیش کشیده شده است. برای درک بهتر نحوه تفکر‌هابز که او را به مفهوم حاکمیت مطلق رهنمون شد باید دانست که او ابتدا دو پیش شرط مهم درباره انسان و زندگی او را پیش می‌کشد. طبق استنباط‌ هابز اولا انسان موجودی است که درپی بقا و ادامه زندگی و بقای نسل می‌باشد. ثانیا انسان بطور کلی خواستار یک زندگی بی دغدغه است و دستیابی به قدرت و منزلت و حرمت جزو خصایل ذاتی اوست.‌هابز همچنین بر این باور است که همه انسانها در آسیب پذیری و استعداد یکسانند. بنابراین در راه دستیابی به ادامه حیات و کسب قدرت و مکنت که کمیاب و محدود است، میان این انسانها درگیری و جدال امری اجتناب ناپذیر است. در حالت طبیعی یعنی حالتی فرضی خارج از سلطه قدرت و طبیعت بر انسان این درگیری‌ها به "جنگ همگان علیه همگان" تبدیل میشود.
در این جنگ و جدال‌ها عده‌ای برای دستیابی به قدرت و منزلت به پیکار با دیگران دست می‌زنند، گروهی برای ادامه حیات و بقا نسل و کسانی برای دستیابی به ثروت بیشتر به یک جنگ دائمی‌علیه یکدیگر کشانده می‌شوند. بنابراین رقابت فشرده و بیرحمانه انسانها بر سر پدیده‌های کمیابی چون قدرت، منزلت و ثروت منشا جنگ میان انسانهاست.‌هابز انسان را در حالت طبیعی گرگ آسا و سرشار از خشونت می‌داند و لذا قرائت وی از انسان بدبینانه است. به همین دلیل حفظ امنیت عمومی‌از دیدگاه توماس‌هابز در گرو یک حاکمیت قاهره یا مطلق است.‌هابز صرفنظر از نوع نظام حکومتی که می‌تواند پادشاهی، اشرافی و جمهوری باشد تاکید اساسی خود برای ادامه نسل بشر و حفظ حرمت او را بر نقش خدشه ناپذیر بودن قدرت و حق حاکمیت مطلق می‌گذارد. هابز در تشریح اندیشه خود دو "قانون طبیعی" را پیش می‌کشد. طبق قانون طبیعی نخست چون در حالت طبیعی یا وضعیت جنگل، حرمت و نسل انسان از بین می‌رود، در چنین شرایطی قاعده عقلایی جستجوی صلح و آرامش است. این جستجو به‌سود ادامه حیات انسانهاست و بطور غریزی حکم می‌کند که مردم بسوی صلح و سازش با یکدیگر روند، اما این جستجو هنگامی‌عملی است که امیدی برای تحقق آن باشد. به محض آنکه چنین امیدی رخت بر بندد، مردم بسوی کاربرد همه امکانات و لوازم برای ادامه حیات و دستیابی به قدرت و ثروت بیشتر خواهند شتافت و دوباره جنگ از سر گرفته خواهد شد.
"قانون طبیعی" دوم طبق آموزه هابز این است که برای جلوگیری از "جنگ همگان علیه همگان" باید انسان به این نتیجه و یا شرایط برسد که دفاع از صلح و آرامش تنها با بستن یک قرار داد میان آنها به شکل دو به دو به نفع شخص ثالث است که می‌توان از وضعیت جنگل و قهر خارج شد. لذا می‌باید مردم با هم قرار داد ببندند که از قوه قهریه شان صرفنظر کنند و آن را به لویاتان بسپارند. اگر مردم همگی این کار را بکنند، غولی پدید می‌آید بنام لویاتان یعنی موجودی که حاکمیت دارد.
لویاتان خدای میرا و ساختگی است که طبق درک‌هابز باید در زمین عدالت را برقرار کند، زیرا خدای واقعی در آسمان است. این حاکمیت می‌تواند مردم را سرکوب کند و در باره آنها تصمیم بگیرد.‌هابز تاکید می‌کند که بنابراین لازم است که همه انسانها از راه قرار داد و برای جلوگیری از سواستفاده از خود، همه قدرت را به یک شخص و یا یک مجمع متکی بر تصمیم اکثریت بسپارند که با یک اراده و خواست واحد بتواند بر حالت تلافی جویی مداوم در جامعه غالب آید. در باره چنین قرار دادی‌هابز از جمله یاد آور میشود که این قرار داد نه میان افراد با حکومت بلکه میان افراد جامعه با یکدیگر است.‌هابز البته بر "حقوق جدایی ناپذیر فردی انسان" باور دارد و بر آن تاکید می ورزد، اما برای کاهش رنج عمومی‌و نیز جلوگیری از بی عدالتی نمی‌توان از نیاز به حاکمیت مطلق و یا دولت قاهره چشم پوشید. حاکمیت، طبق آموزه ‌هابز دارای حقوق و اختیارات بسیار زیاد است و از جمله شامل حق اعلان جنگ و صلح، حق انتخاب مشاورین، وزرا، حق مجازات و پاداش افراد و نیز حق قانونگذاری و قضاوت و حتی حق تفسیر انجیل و حق ارزشگذاری را جزو اختیارات حاکمیت می‌شمارد.
با وجود تاکید‌هابز بر حقوق و اختیارات گسترده حاکمیت، وی بر دو نکته اساسی همواره تاکید دارد. اولا ‌هابز همچون ارسطو فلسفه حکومت را خدمت به عدالت و منافع عمومی‌جامعه می‌داند و استفاده از قدرت و حکومت در راه امیال زمامداران را بشدت نکوهش می‌کند و غیر قابل قبول می‌داند. ثانیا با وجود دادن حق قانونگذاری به حکومت، شرایطی درباره حکومت قانون پیش می‌کشد و از قوانین مثبت برای احقاق حقوق جامعه و آشنا ساختن مردم به رعایت قانون سخن می‌گوید.‌
هابز تاکید می‌کند که یک قانون خوب قانونی است که در خدمت مردم باشد و بدون ابهام و بطور روشن نیکی و فضیلت را مد نظر قرار دهد.‌هابز تاکید می‌کند که درست است که انسان طبق قراردادی حقوق خود را به دولت واگذارکرده است، اما این بدان معنی نیست که حق نجات جان خود را نیز به او واگذار کند. بنابراین ‌هابز تاکید می‌کند که اگر جان انسان مورد تهدید حکومت واقع شود، دیگر نمی‌توان از حق اعمال قدرت حکومت سخن گفت و برای نجات جان انسان باید کوشید.باید تاکید کرد که یکی از دلایل اساسی تاکید ‌هابز بر حقوق حاکمیت، جدا کردن قدرت از مذهب است. زیرا حاکمیت در نزد‌ هابز همان خدای عرفی است که عدالت را در روی زمین به اجرا می‌گذارد و حاصل قرار داد اجتماعی و آلتوناتیو بشر در برابر جنگ و نابودی نسل است. طبق درک‌هابز باید در زمین خدایی میرا و مصنوع ساخت زیرا خدای واقعی در آسمان است. بعبارت دیگر دین فقط وظیفه رستگاری انسان را بر عهده دارد و نیازی نیست که در امور دنیوی مداخله کند. بنابراین جوهر اصلی فلسفه سیاسی ‌هابز تفکیک اخلاق از سیاست، هنر از اخلاق، و سیاست از مذهب است. بنا به تاکید‌ هابز اصلی ترین وظیفه لویاتان یعنی دستگاه دولت حفظ نظم و امنیت و آزادی‌های طبیعی مردم است. باید تاکید کرد که اگر منطق ‌هابز را بطور پیگیر و از زاویه نقد مورد توجه قرار دهیم نمی‌توان بر یک ضعف بنیادی سیستم نظری آن چشم پوشید. اگر قدرت قاهره دولت از قرارداد همگانی مردم و برای خدمت به آنها و اداره جامعه بر اساس صلح و آرامش و اطمینان همگانی ناشی می‌شود، حق فسخ قرار داد نیز باید به مردم داده شود تا به هنگام نیاز و در شرایطی که حکومت از انجام قرارداد سرباز زد، مردم حق نافرمانی نیز داشته باشند.ایده اصلی حاکمیت مطلقه و نامحدود در واقع همان نظریه اراده الهی است که این بار دولت در آن جانشین خدا شده است. اما به باور ‌هابز منشا اصلی لویاتان یا دستگاه دولت رضایت عمومی ‌مردم است. چنین برداشتی در واقع ترسیم گر خطوط اساسی نهاد دولت مدرن است.
نویسنده : محسن حیدریان
منبع : روزنامه همبستگی


همچنین مشاهده کنید