جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

جهان اسلام و نوگرایی غربی


جهان اسلام و نوگرایی غربی
● بررسی تاریخی:
هر نقطه عطف تاریخی که بر جها ن عرب و اسلام می گذرد، مقوله رابطه با دیگری متمدن مطرح می شود و اینکه آیا برای همراهی دنیای متمدن ضرورت دارد یا اینکه بایستی دروازه ها را بر روی خود ببندیم و نگذاریم آن دیگری متمدن به درون ما نفوذ و سرایت کند و منظومه ارزشمند ما را در زمینه های مختلف فکری و عملی تحت تأثیر قرار دهد.گویی نوعی مجادله بین ما به عنوان امت و بین دیگری متمدن که سعی در سلطه جویی بر مقدرات و میراث ما دارد، در جریان است.می توان در تاریخ نوین، تاریخچه رابطه (مقابله) میان مشرق زمین (جهان عرب و اسلام) و غرب را به واقعه ورود ناپلئون فرانسوی به مصر با دو لشگر نظامی و علمی بازگرداند. به خاطر قدرت نظامی که ارتش فرانسه از آن برخوردار بود، مسلمانان نتوانستند از خود دفاع کنند، همچنین به خاطر برخورداری آنان از لشگر علمی، شرقی ها به میزان عقب ماندگی خود پی بردند. بر این اساس بود که برنارد لوئیس تهاجم ناپلئون (۱۸۰۱ ـ ۱۷۹۵ م) را به عنوان نخستین نیروی مسلحی که راه را بر روی ورود غرب نوین به خاورمیانه هموار کرد و اولین شوک غربی کردن را به خاورمیانه وارد نمود، به شمار آورده است.این لشگرکشی به مثابه اعلام آغاز روند استعمار غرب بر مقدرات و ثروت های جهان اسلام بود. در این راستا بود که غرب شروع به برنامه ریزی و توطئه به منظور جلوگیری از هر گونه تحول و پیشرفت در جهان اسلام نمود.در دوران زمامداری عبدالعزیز عثمانی در سالهای ۷۶ ـ ۱۸۶۰ م جنگ های بزرگی میان امپراتوری عثمانی و محمدعلی پاشا روی داد که دولتهای اروپایی علی رغم دشمنی با دولت عثمانی، به حمایت از آن برخاستند؛ چراکه از احتمال ایجاد یک دولت نیرومند و یکپارچه توسط محمدعلی پاشا هراس داشتند و از سوی دیگر، مایل بودند تا دولت ضعیف عثمانی برای مدتی باقی بماند تا بعداً آن را سرنگون سازند و ولایت های آن را میان خود تقسیم نمایند. این جنگ ها در سال ۱۸۳۲ پایان پذیرفت و معاهده کوتاهیه در سال ،۱۸۳۳ پس از آنکه طرفین به خوبی همدیگر را ضعیف کرده بودند و این امر پایه های دولت مرکزی را سست نموده بود، میان دو طرف به امضا رسید. در حالی که دولت عثمانی دچار ناتوانی ها و مشکلات بسیاری گردیده بود، تهاجم شدید استعمارگران غربی به جهان اسلام آغاز گردید.
بیشترین علائم ناتوانی دولت عثمانی در زمان سلطان مصطفی دوم در سالهای ۱۷۰۳ ـ ۱۶۹۵ نمایان شد و معاهده کارلوفتز در سال ۱۶۹۹ منعقد گردید.»
این معاهده در ابتدای قرن هیجدهم میلادی سرآغاز شومی را بر جای گذاشت. بدین ترتیب، نفوذ روند پلید استعمار به کشورهای جهان اسلام ادامه یافت و پایه های اصلی این کشورها را ضعیف نمود.در دوران سلطان عبدالمجید که با تشکیل سازمانهایی موسوم به فرمان طی سالهای ۵۶ ـ ۱۸۵۴ مقارن گشت، شریعت اسلامی کنار گذاشته شد و امور کشور با روشهای غربی اداره گردید و موجبات تعمیق وابستگی را فراهم ساخت، تا جایی که بدهی های امپراتوری در زمان سلطان عبدالحمید به سیصد میلیون لیر رسید. سلطان عبدالحمید در خاطرات خود درباره وضعیت اقتصادی دولت عثمانی در آن مرحله می گوید: «بودجه سرانه و تولیدات داخلی سال به سال کاهش می یافت، همه چیز خود را از اروپا وارد می کردیم، تولیدات اروپایی در همه جا وجود داشت و تعدادی از کارخانه ها در آستانه نابودی قرار گرفته بودند. درآمد گمرکات نیز به خاطر موافقتنامه های به امضا رسیده با دولت های بزرگ، کاهش پیدا کرده بود. دیگر روغن کافی در اختیار نداشتیم، راه نداشتیم و مبادله اطلاعات بسیار دشوار بود و گویی که سرزمین امپراتوری به حال خود رها شده بود.» پیش از آنکه به موضوع سناریوی رابطه گذشته و حال جهان اسلام و غرب بپردازیم، بایستی این سؤال را مطرح کنیم که چرا روابط تاریخی غرب و جهان اسلام همواره با تشنج و رویارویی و هراس از یکدیگر همراه بوده است؟ این موضوع قطعاً صورت اتفاقی یا به خاطر وجود خلأ نبوده بلکه به علل زیر بوده است:
۱) جنگ های صلیبی؛ که اوج تلاش غرب در جلوگیری از گسترش اسلام در جهان به شمار می آید. در ابتدای نخستین جنگ صلیبی، پاپ (اربان) طی سخنانی در شهر کلیرمونت فرانسه مردم را به شرکت در تهاجم وحشیانه علیه کشورهای اسلامی فرا خوانده، افزود: «نگذارید رویاها یا مسائل زندگی، شما را زمین گیر کند؛ زیرا سرزمینی را که در آن سکونت دارید، دریاها و کوهستانها فرا گرفته است، بسیار محدود است و گنجایش ساکنان آن را ندارد، ممکن است در تأمین غذای خود دچار مشکل شوید و به جنگ با یکدیگر بپردازید و بسیاری از شما در جنگ های داخلی کشته شوید.» بدین ترتیب بود که تمامی نیروهای درگیر اروپایی به منظور آغاز جنگی ویرانگر و پلید علیه جهان اسلام متحد گردیدند. ویل دورانت در تاریخ تمدن چنین می گوید: «بدین ترتیب اروپاییان با یکدیگر متحد شدند، به گونه ای که در تاریخ سابقه نداشته است، البته از خوش شانسی صلیبی ها این بودکه مسلمانا ن بیش از مسیحیان دچار تفرقه و جدایی بودند.» پاپ (اربان) نیز خود را همچون آقایی عامه پسند و حداقل از لحاظ نظری مقبول برای پادشاهان اروپا دید و همچنین روحیه جمعی بی سابقه در همه جا فراگیر شد.این جنبش صلیبی از اوضاع فکری، اجتماعی، اقتصادی و دینی که در قرن یازدهم در غرب اروپا حاکم بود، ناشی گردید.به عبارت دیگر، جنگ های صلیبی بیانگر خشونت آشکار جامعه فئودالیته اروپا بر ضد خارج و دقیقاً دین اسلام بود که در پی آن، موجبات فراهم شدن زمینه ظهور سرمایه داری در اروپا پدید آمد. در جریان جنگ های صلیبی، اهمیت شهرهای ایتالیا بیشتر شد. سرازیر شدن سودهای فراوان به خاطر ترددهای دریایی، به عنوان نقطه آغاز جنبش شهرنشینی در ایتالیا بود.بدین ترتیب، درمی یابیم که جنگ های صلیبی دو صورت داشت: تحول و پیشرفت و کشتار و ویرانی. همچنین استعمار فرانسه با شعار «پیکار بزرگ به منظور تحکیم پایه های مسیحیت غرب در کرانه جنوبی دریای مدیترانه» در الجزایر می جنگید. براین اساس، یکی از عو امل اصلی که موجب شد تا رابطه میان دو طرف به مقابله همیشگی مبدل شود، همین جنگ های صلیبی و پیامدها و نتایج آن در زمینه های مختلف بود.
۲) جریان استعمار: غرب تنها به حملات وحشیانه علیه جهان اسلام بسنده نکرده، به حرکت ویرانگر استعمار علیه این کشورها مبادرت ورزید و در راستای اهداف شوم خود، تمامی اکتشافات و پیشرفت های علمی را که در غرب پدید آمده بود، به کار گرفت. لیبتز که درصدد ایجاد اصول نوینی برای علوم ریاضیات بود، در اندیشه اشغال مصر برآمد تا گزارش مشروحی به لویی چهاردهم ارائه دهد.همچنین همراه با گسترش جریان استعمار غرب در نقاط مختلف جهان، نظریات توجیه گرانه ای برای ادامه حضور این جریان ارائه گردید. طرح نظریه موسوم به بیولوژی سیاسی حاکی از آن بود که کشورهای بزرگ حق دارند که کشورهای کوچک را ببلعند و اینکه ملت های کوچک راهی جز فنا و نابودی در پیش ندارند. این موضوعی است که ارنست رنان بر آن تأکید ورزید و اعلام نمود: «اروپاییان برای رهبری و چینی ها برای کار در کارگاه برده ها آفریده شده اند و هر چیزی وضعیت خاصی برایش وجود دارد.» این نظریه با نظریه سرزمین یا ملک مباح همراه گردید و منظور این بود که استعمار مناطقی که در آن ملت های عقب مانده سکونت دارند، مباح است؛ چراکه مردمی غیرمسیحی و خارج از قاره اروپا هستند. برخی از مستشرقین نیز با تالیف کتاب هایی به تشریح نظریه بیولوژی نژادی که استعمارگران براساس آن اقدامات خود را توجیه می کردند، پرداختند.از میان این مستشرقین کوفیه «مملکت حیوان»، گوبینو «مقاله ای در تفاوت نژاد های بشری با یکدیگر»، رابرت نوکس «نژادهای انسانهای سیاه پوست»، و گوستاولوبون «قوانین روحی برای پیشرفت ملت ها» را نوشتند. هدف از تالیف این کتا ب ها و امثال آن این بود که مردم مشرق زمین از لحاظ بیولوژی، به نژادی محکوم تعلق دارند، بایستی محکوم بمانند؛ چراکه سرنوشت آنها چنین است.بدین ترتیب، جریان استعمار، فرهنگ و ایدئولوژی جهان اسلام را هدف قرار داد و سپس به الحاق سیاسی و اقتصادی آنها به کشورهای استعمارگر مبادرت ورزید. این استراتژی در گفته های مستشرقین مشهود است و در این خصوص سزرن پیرامون رویدادی که در سالهای ۱۴۵۰ و ۱۴۶۰ اتفاق افتاده، می گوید: چهار شخصیت برجسته به نام های جان اف سیفوفیا، نیکولاس اف کوزا، جان جرمان و اینیاس سیلقیس (پاپ) سعی نمودند تا به منظور مقابله با اسلام، کنفرانسی را برای بررسی اسلام ترتیب دهند. در این کنفرانس، مسیحیان در صدد برآمدند تا مسلمانان را به پذیرش مسیحیت وادار سازند. فلونی، مستشرق فرانسوی نیز معتقد بود که سه مانع بر سر راه سلطه فرانسه بر مشرق زمین وجود دارد و به خاطر آن بایستی سه جنگ را پشت سر گذاشت: اول جنگ علیه انگلیس، دوم علیه عثمانی و سوم که دشوارتر از همه است، علیه مسلمانان. همچنین پیرکهارت، اسلام را همچون وجودی بیهوده و ننگ برشمرده و خواها ن مقابله با آن شده است. آری آنها از طریق استعمار، ثروت های جهان اسلام را به یغما بردند و سه کشور اروپایی که ۹۳ درصد از درآمدهای خارجی را میان خود تقسیم می کردند، عبارت بودند از: بریتانیا ۴۵ درصد، فرانسه ۲۵ درصد و آلمان ۱۳ درصد.تعداد بیگانگان در مصر در سال ۱۹۲۰ به دو میلیون و بیست و پنج هزار نفر می رسید، در حالی که جمعیت آن زمان مصر بالغ بر ۱۶ میلیون نفر بود، ولی بیگانگان ۵۳ درصد از ثروت کل مصر را در اختیار داشتند.دات، مولف کتاب تاریخ اقتصادی هند در اوایل سلطه انگلیسی ها، می گوید: «سرمایه گذاری انگلیس در هند در واقع از چپاول ملت هند تأمین شده اما به حساب بدهی های این کشور گذارده شده و مقرر گردیده بود که در قبال این بدهی ها، سود اخذ شود و این کشور سالیانه مبلغ ۳۰میلیون پوند به انگلستان بپردازد. کشور هند همچنین متحمل تأمین مخارج نیروی انسانی ناوگان دریایی انگلیس که در مدیترانه مستقر بود و نیز هزینه های نمایندگی های انگلستان در کشورهای غیرعربی گردیده بود.به طور کلی، پرونده استعمار در جهان اسلام و اقدامات تروریستی و خرابکارانه آن، همچنان در اذهان ملت های اسلامی باقی مانده است.
۳) ارزش های مادی: اقدامات غرب تنها به چپاول ثروت های ما، از هم گسیختن اتحاد ما و از میان بردن آمال و آرزوهایمان محدود نگردیده، همچنین تلاش داشته و دارد تا مجموعه ای از ارزش های مادی واهی را که خود براساس آن به وجود آمده است، مانند تروریسم، فرصت طلبی، استعمار، تهاجم، انحصارطلبی و سلطه جویی، در نهاد ما ایجاد کند. این ارزشها در نحوه رفتار دولت های استعمارگر نسبت به کشورهای دیگر تأثیر گذاشته، همه چیز با معیار غربی مقایسه می شود.مورخین و متفکرین غرب استعمارگر سعی نمودند تا روند تاریخی ناقصی را ارائه و به جهانیان موضوعی واهی و نژادپرستانه را مبنی بر این که فقط جهان غرب تمدن شناس است، و تنها غرب منشأ ارزشهای متمدن مادی و معنوی است و غیر غربی ها جوامعی وحشی، عقب مانده و بربر هستند بقبولانند.براساس این ذهنیت مادی غرب بوده که گروهی از شخصیت های تمدن غرب موضع گیری های کینه توزانه ای نسبت به جهان ابراز داشته اند. هگل در جریان اشغال الجزایر از سوی فرانسه، عنوان می نماید که روح اروپا پیروز گردیده و به عظمت گذشته خود بازگشته است، همچنین مارکس وانگلس استعمار فرانسه در الجزایر را گامی در ارتقاء الجزایر از حالت فئودالی به طالت سرمایه داری می دانند.اسقف لامانس مستشرق نیز با ارائه تالیفاتی، اسلام، شخصیت های آن و قرآن مجید را مورد حمله قرار داده، کینه نهفته خود را نسبت به پیام آور انسانیت (پیامبر اسلام) ابراز داشته است. دیگر مستشرقین نیز همچون مرجلیوت، سعی در تحریفات تاریخ مسلمانان نموده اند. مستشرق دیگری به نام آبری در پایان کتاب «معلقات سبعه» درباره مرجلیوت می نویسد: «سفسطه و شاید تقلب در برخی از ادله ارائه شده از سوی مرجلیوت کاملاً مشهود است و به هیچ وجه در شان شخصیتی که بی تردید از بزرگان علمی دوران خود بوده، نیست.» در خصوص نگرش استکباری غرب نسبت به مشرق اسلامی، بالفور مسأله مافوق بودن بریتانیا و مادون بودن مصر را امری بدیهی و از مسلمات تفکر خود قلمداد نموده، می گوید: «قبل از هر چیز، باید به واقعیت های موضوع نگریست.» ملت های غرب به دنبال ظهور در تاریخ، نویدهایی را مبنی بر توانایی اداره خویش به منصه ظهور گذاشتند؛ چراکه از ویژگی های خاصی برخوردارند، اما با نگاهی به گذشته مردمان مشرق زمین، درمی یابیم که هیچ گونه نشانه ای از اداره خویش نداشته اند. تمامی دورانی که بر مردمان مشرق زمین گذشته (که حقیقتاً بسیار با اهمیت بوده است) همراه با سرکشی و سلطه مطلق بوده و کلیه مشارکت های بزرگ آنان در ایجاد تمدن بشری، در سایه این شیوه از حکومت بوده است؛ یعنی به دنبال یک شخص کشورگشا، شخص کشورگشای دیگری به میدان آمده و سلطه دیگری به وجود آورده است، اما هیچ گاه ملتی از این امت را سراغ نداریم که در دوران های سرنوشت ساز، به طور خودجوش سلطه ای را برای خود به وجود آورده باشند. این یک واقعیت است و مسأله مافوق یا مادون مطرح نیست.بالفور همچنین با تکیه بر این باور نژادپرستانه و استکباری، باور دیگری را مطرح کرده، بدین وسیله، سلطه استعماری انگلیس بر مصر را توجیه می نماید: «آیا بهتر نیست که برای این ملت های بزرگ (که من به عظمت آنها اذعان دارم) اینگونه حکومت مطلق را اعمال کنیم.» گمان می کنم و تجربه نشان می دهد که در سایه این شیوه آنان حکومتی به مراتب بهتر از حکومت های گذشته خود خواهند داشت. این موضوع نه تنها برای آنان، بلکه بی تردید برای تمامی غرب متمدن، سودمند خواهد بود. وجود ما در مصر نه تنها برای مصری ها بلکه برای تمامی اروپاییان (مفید) است. اینها همگی بیانگر مواضعی است که حاکی از میراث دشمنی تاریخی و تمدنی نسبت به اسلام است که مسأله ای ریشه ای و مستمر در ذهنیت اروپا و به طور کلی غرب است.
۴ ) قضیه فلسطین، که به عنوان یکی از عوا مل وجود خصومت، بی اعتمادی و رویارویی در روند روابط بین طرفین است. غرب با توطئه ای برنامه ریزی شده، سعی نمود تا گروه های متفرق یهودیان را در سرزمین فلسطین گرد هم آورد و بدین ترتیب یک پایگاه پیشرفته غربی در جهان اسلام به وجود آورد که مانع اتحاد، پیشرفت و تحول امت و موجب به وجود آمدن روندی برای از میان رفتن ثروت های امت، از طریق خرید سلاح و انبار آن به منظور ایجاد توازن موهوم استراتژیک گردید. به منظور تحقق این توطئه شوم بود که ملت فلسطین قربانی ذهنیت استعماری غرب شد، غربی که جز به منافع و مصالح خود، به هیچ چیز دیگری نمی اندیشید.تمدن غرب بحران های را نیز به وجود آورد که تمامی بشریت را در معرض تهدید قرار داد. این تهدیدها عبارتند از دو جنگ جهانی که میلیون ها انسان را به کشتن داد و زیان های اقتصادی، اجتماعی و عمرانی (زیادی) به بار آورد. هلاسکی درباره حرکت فاشیسم در اروپا می گوید: «فاشیسم در واقع همان نظام سرمایه داری است که از لیبرالیسم سرچشمه گرفته است، به نحوی که بنیان اجتماعی تولید را با اوضاعی که در آن به سر می برد، سازگار می سازد. اندیشه لیبرالیستی موجب از میان رفتن تمامی جوانب تفکر سرمایه داری خواهد شد.» تمامی این قضایا موجب گردید تا روند رابطه بین غرب و جهان اسلام مملو از تشنج، عدم اعتماد و انفجار و رویارویی باشد. به همین دلیل، کشمکش بین دو طرف به صورت یک پیکار مستمر تاریخی درآمده است. در این راستا، گاهی غرب ما را به شکست می کشاند و گاهی نیز ما او را شکست می دهیم. زمانی ما بر دروازه های وین می کوبیم و گاهی او بر دروازه های بیت المقدس می کوبد. زمانی ما پواتیه در جنوب فرانسه را در محاصره قرار دادیم و زمانی او شهر عکا در فلسطین را در محاصره قرار داد. در قبال این واقعیت تلخ که بر جهان عرب و اسلام گذشت، سه موضع در برابر غرب نمودار گردید:
۱) موضع پذیرش مطلق غرب: منادیان این موضع، معتقدند اگر جهان عرب و اسلام بخواهند پیشرفت کنند و خود را به روند ترقی برسانند، بایستی همه چیز غرب را بپذیرند و هر چیزی را که مربوط به میراث فرهنگی، اجتماعی و تمدنی خویش است کنار بگذارند؛ بدین ترتیب، کشورهای شرقی می توانند خود را به تمدن غرب برسانند. یکی از منادیان این موضع می گوید: «تنها پاسخ واضح برای خروج از مرحله عقب ماندگی و عقب افتادگی این است که در اندیشه ها، آداب، رسوم و نگرش خود نسبت به جهان با غرب آمیخته شویم.» این جریان فکری معتقد است که بایستی فعالیت ها و تلاش ها در دو جهت انجام شود: سعی در قطع وابستگی های تاریخی و اسلامی جوامع عربی و اسلامی و کوشش در جهت وارد ساختن سیستم ها، ارزشها، آداب و سوم غربی در نهاد اجتماعی و تمدن جهان عرب و اسلام. جنبش نوین هیچ نظریه مشخصی در زمینه اهداف و راهکارهای خود ارائه نداده، مسائل را به پیش آمدهای آتی واگذار می کند. تنها راهکارش این است که مسلمانان به عنوان مشتریان مقلد و بدون اصالت، تعداد فروشگاه های خود را بیشتر کنند نه تعداد مدارس خود را؛ چراکه این نگرانی وجود دارد که نکند شاگردان، راه های به کارگیری نبوغ خود را در جهت تحقق اهداف خود فراگیرند.
۲ ) موضع رد مطلق غرب، چراکه دشمن دیرینه امت اسلامی و عامل اصلی مشکلات و بحران های ما غرب است. بنابراین، بهترین راه این است که از ورود این تمدن جلوگیری نموده، آن را کاملاً رد کنیم و نظریات غرب که ارائه می شود، محدود به زمینه های اقتصادی یا سیاسی نبود، بلکه به عنوان یک نظریه کلی اقتصادی، فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و تمدن مطرح است. بنابراین، وابستگی اقتصادی به غرب، به معنای ذوب شدن در منظومه فرهنگی، سیاسی و تمدنی غرب است. نخبگان فکری و اقتصادی غربزده نیز خود را محتاج همیشگی جهان غرب ساخته و تصمیم گرفته اند در همه چیز به جز در ارزش هایی همچون نوآوری، استقلال و مسائل نهادی بشر که غرب بر پایه آنها به پیشرفت های کنونی رسیده، از غرب تقلید کنند. تمامی ایدئولوژی هایی که بر جهان عرب و اسلام حاکم گردید، همگی شامل خلاصه هایی بد و ترجمه هایی تحریف شده در خصوص مفهوم عقب ماندگی امت بوده، به گونه ای که واقعیتی غیر از واقعیت اسلامی را نشان می دادند و تلاش و فعالیت منادیان آن غالباً بیهوده بود؛ چراکه تصویر مشکلات غرب را به جهان اسلام منعکس کردند و با راه حل های غرب آن را معالجه نمودند که این اقدام به عنوان اقدامی غیرعلمی و از بالا صورت می گرفت و براساس آن، عناصر شناخت و آگاهی مردم را خود در اختیار می گرفتند و بر آنان فرماندهی می کردند. مجموع گفته ها حاکی از آن است که روند وارد نمودن معیارها از غرب و سعی در پیاده کردن آنها بر جهانی که به طور بنیادین با غرب تفاوت دارد، تلاشی نافرجام بوده، بیانگر ناکامی واردات بی برنامه الگوها، تحولات و تکنولوژی نوین، نمونه ای از عقب ماندگی و تباهی در شکل جدید به شمار می رود.
۳ ) همکاری آگاهانه میان فرهنگ اسلامی و برداشت ها و دستاوردهای تمدن نوین، این موضع مبتنی بر مجموعه ای از حقایق می باشد:
الف ) وجود برخی از مسائل و قضایای دارای ماهیت جهانی یا بدور از ماهیت حاد فرهنگی که در طول تاریخ، تمامی بشریت در به وجود آوردن آن سهیم بوده اند. این مسائل را می توان گرفت و در زندگی به کار برد. البته منظور از همکاری، هماهنگی بین اصول اسلامی و غربی نیست؛ چراکه چنین چیزی دشوار یا ناممکن است و سرمنشأ دو تمدن متفاوت است و مسأله بهره مندی فرهنگی، موجب تأثیرگذاری های خطیر اجتماعی و روحی بر پیکره امت اسلامی خواهد شد؛ چراکه ما تنها از تکنولوژی استفاده نمی کنیم، بلکه شناختی را می گیریم که این تجهیزات تکنولوژیک را ساخته و به وجود آورده است، لازم است چیزی را بگیریم که هویت تمدنی ما را تحقق بخشد و ویژگی های اجتماعی، فرهنگی و روحی ما را حفظ کند. البته علوم طبیعی و تکنولوژی غرب کاملاً بی طرف نبوده، یکی از جوانب آن به نوعی نمایانگر فلسفه مادی است که تمدن نوین بر آن ایجاد شده است. زبان آن همچون زبان ورزش بی پیرایه نیست، بلکه زبانی قابل اجرا و پیاده شدن است، زبانی که خراب می کند و می سازد. بنابراین جنبش اسلامی در چارچوب حفظ ویژگی متمدنانه جهان و اسلام، از فناوری های نوین و تحولات عظیم علمی بهره می جوید.
ب ) جوامع اسلامی در حالی که در سردرگمی شناختی و رفتاری به سر می برند، از گذشته به همکاری با غرب پرداخته اند. بنابراین، جوامع مزبور توانایی لازم را برای ارزیابی دقیق فرهنگ های وارداتی نداشتند. همکاری کورکورانه موجب بروز آشفتگی در پیکره امت اسلامی گردید. و تأثیراتی بر جای گذاشت که مهمترین آن عبارت است از: بحران هویت، آشفتگی در اصلاحات و مبانی نظری، فرار مغزها و دگرگونی های ناگهانی در ساختار اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی. بنابراین، عنصر اساسی در ایجاد وفاق یا آزادی، تعامل آگاهانه در حفظ تمدن خویش و ویژگی بارز آن است تا بر مبنای این ویژگی ها، با دیگری در ارتباط باشیم. اما تلاش پشت سر گذاشتن اختلاف تمدنی ما با غرب نمی تواند از طریق از میان برداشتن ویژگی تمدن جهان اسلام صورت گیرد. می توان گفت که طی فاصله طولانی میان ما و تمدن نوین، تنها با حفظ هویت تمدنی و ویژگی ایدئولوژیک خود امکان پذیر است. بنابراین براساس این ثروت عظیم و کوشش جهت بهره برداری سیاسی و اجتماعی از آن، زمینه مناسب برای طی این فاصله تمدنی فراهم خواهد شد.
بهترین مثال در این خصوص، تجربه ژاپن است؛ چراکه در جریان پیشرفت خود، فرهنگ، آداب، رسوم و ویژگی ذاتی خود را کنار نگذاشت، بلکه در آغاز، به منظور جذب تحولات جدید تکنولوژی، بر این ویژگی ها تأکید ورزید. از ویژگی های اصلی اصالت اسلامی، برقراری ارتباط با شرایط موجود است تا بدین وسیله، حالتی فعال و پویا داشته باشد. اسلام، ارتباط بسیار نزدیکی با جامعه روز ایجاد می کند تا بتواند بر حسب وضعیت فرهنگی و تاریخی، آن را هدایت نماید. اگر گمان کنیم که برای رسیدن به تمدن نوین، بایستی غرب زده شویم و تاریخ و فرهنگ خود را قربانی آمیختگی با غرب نماییم، اشتباه است.
در تاریخ امتی سراغ نداریم که توانسته باشد بدون تکیه به تاریخ و ارزش های اصیل خود، به جهان و تمدن معاصر راه یافته باشد. تمدن نوین غرب نیز با تکیه به ارزش ها و میراث تاریخی خود به دستاوردهای کنونی رسیده است؛ حتی آمریکا نیز با تکیه به اصالت اروپایی که مهاجرین با خود به همراه برده اند، به این پیشرفت ها دست یافت. راه متمدن شدن چیزی نیست که تنها ساخته و پرداخته غرب باشد؛ چراکه راه فراهم شده توسط غرب، ما را مبدل به امتی بی جان و مقلد خواهد نمود. همچنین نوگرایی تحمیلی نیز به استبداد و تسلط سیاسی منجر خواهد شد؛ چراکه نوگرایی تحمیلی موجب به وجود آمدن مجموعه ای از ارزشهای تازه و استمرار غربزدگی شده و باعث از میان بردن عقاید موجود و کنار زدن نظام ارزش های گذشته و زبان مشترک که وسیله تداوم ارتباطات جامعه است، می شود. نتیجه این روند چیزی جز استبداد و اضمحلال و عدم تعادل و از دست دادن ویژگی های ارزشی و اجتماعی نخواهد بود. بنابراین، نمی توان اصالت و امروزی شدن یا تقلیدنوگرایی را کنار یکدیگر قرار داد و برای تحقق یکی، دیگری را فدا ساخت. ما معتقدیم که نوگرایی واقعی و جدی آن است که از طریق اصالت باشد که تمامی عوامل و عناصر درون ما را به حرکت درآورده، امتی فعال و تأثیرگذار را به وجود آورد.
البته اصالت به معنای بازگشت به عقب (از لحاظ زمانی) نیست، بلکه به معنای بهره مندی از تمدنی است که قدرت و شناخت را در اختیار بگذارد و بتواند آرمانهای متمدنانه امت را تحقق بخشد. در واقع، انسان مومن یا یک جنبش اسلامی، گذشته را برای بازگشت به اصول، عقاید و ارزشها که عظمت جاویدان گذشته را ساخته اند، می خواهد تا برای حرکت به سوی آینده، از آن بهره جوید. به عبارت دیگر، گذشته اسلامی به عنوان یک نقشه فرهنگی، سیاسی، اجتماعی کامل و شامل به شمار می رود. نگاه اسلام به آن موجب می شود تا به صورت نیرویی فوق العاده برای تحقق عظمت، شکوفایی و پیشرفت ظاهر گردد؛ چراکه جنبش اسلامی تنها به عظمت گذشته خود دلخوش نبوده، بلکه سعی دارد تا با الهام از روحیات و ارزش هایی که آن گذشته جاوید را به وجود آورده اند، خود نیز بر آن بیفزاید. گذشته یا تاریخ در دیدگاه جنبش اسلامی آن طور که برخی ادعا می کنند، به مثابه فرار از مسائل و مشکلات کنونی نیست، بلکه اقدامی آگاهانه برای اثبات خویش است؛ چراکه تاریخ یا گذشته در دیدگاه اسلامی، موجب بیداری فعلی و مقدمات آن می شود، ولی جامعه ای که از تاریخ یا گذشته خود فاصله می گیرد، در واقع با دست خود اقدام به قطع احساسات روحی، فرهنگی و اجتماعی خویش می نماید که این قطع ارتباط، موجب از خودبیگانگی و بی هویتی می گردد. بنابراین، ارتباط ما با تمدن دیگر، نبایستی به بهای ذوب شدن هویت تمدنی ما باشد، بلکه ما بر اساس اصالت و هویت بارز خود حرکت می کنیم تا روابط عادلانه ای با دیگری برقرار سازیم. بنابراین، طرفی که این رابطه را در پیش می گیرد، بایستی در حفظ هویت و ریشه های عقیدتی خود اصیل و ثابت قدم باشد. هدف باید رابطه با دیگری باشد نه تقلید از او و منظور از ارتباط آگاهانه این است که با تکیه بر ارزش ها و اصول خود، علم و تحولات پدید آمده در غرب را کسب کنیم، همانطوری که غرب عمل کرده و می کند. در این خصوص جبران می گوید: «غربی ها در گذشته آنچه را که ما می پختیم، می خوردند و پس از ارزیابی، آنچه را که خوب بود، به غرب منتقل می کردند، ولی در حال حاضر شرقی ه ا آنچه را که غربی ها می پزند، می خورند و هضم می کنند، اما آن را به میان خود منتقل نمی کنند، بلکه خود همچون غربی ها می شوند و این حالت انسان را به یاد فرد سالخورده ای که دندانهایش را از دست داده و یا کودکی که هنوز دندان درنیاورده، می اندازد. موضوع خودکفایی از غرب یا وابستگی به آن، می بایست پیش از اقتصاد و سیاست، با اندیشه و فرهنگ آغاز شود؛ چراکه اندیشه مستقل، اقتصاد مستقلی را پدید می آورد که مبتنی بر واقعیت اصولی و ویژگی های ذاتی باشد. همچنان که تفکر وابسته یا فرهنگ شکست خورده، هر قدر هم که از امکانات مادی فراوانی برخوردار باشد، از چارچوب وابستگی اقتصادی و قالب های آماده شده خارج نمی گردد. بنابراین، ایجاد یک سیاست اقتصادی سالم بایستی با اندیشه و فرهنگ آغاز شود. به عبارت روشن تر، روند اقتصادی، جدای از نهضت همه جانبه تمدنی امت نیست؛ بدین ترتیب، ما خواهان برقراری ارتباط با غرب و بهره مندی از مطالعات و یافته های آن هستیم و به تقلید و الگو گرفتن از شیوه زندگی غربی ها. تفاوت اصلی برقراری ارتباط با تقلید این است که اولی مبتنی بر زمینه ثابت و مشخصی در قبال ارزش ها و اصول خود بوده و به دیگری از زاویه باورهای خود می نگرد، اما تقلید، یعنی انتقال از بستر محلی و برخاستن از بستری دیگر که موجب بی هویتی شخص می گردد. بدتر از آن اینکه به خاطر ماهیت نژادپرستی غرب و جلوگیری از انتقال یافته های علمی به دیگر ملت ها، جوامع تأثیر پذیرفته از آن، به هیچ وجه نمی توانند به معنای واقعی امروزی شدن، غربی بشوند. شایان ذکر است برخی از مبانی غرب که بعضی از مکاتب فکری، سیاسی و اقتصادی سعی در ورود آن به جوامع ما دارند، در واقع، برای تداوم وابستگی ما تهیه شده است و شعار پیوستن به غرب از طریق این وسیله نظری، سرابی بیش نیست. بالاخره این که اصالت، یک ضرورت تمدنی است؛ چراکه به عنوان چارچوب روحی، اخلاقی و شناختن جهان عرب و اسلام به شمار می رود، البته نه به معنای تقلید گذشته، بلکه به مثابه ابراز نیاز نسبت به درک خویشتن و مشخص کردن رابطه با دیگری. این امر به معنای مقاومت ذاتی در مقابل سلطه گری، اضمحلال و انحطاط و عاملی برای حفظ تعادل جامعه از مبدل شدن به عنصری بی اختیار است. اصالت به مثابه خط مشی ثابت در برقراری ارتباط مستمر با شرایط حاضر کنونی است؛ زیرا پیشرفت و ترقی، بی جهت به دست نمی آید. بلکه با تکیه بر ارزش ها و تاریخ بایستی به سوی پیشرفت و تحول حرکت نمود. بگین که انقلاب علمی و صنعتی در اروپا مرهون خدمات اوست، همین راه را پیمود. بنابراین اصالت نه تنها به عنوان یک ذخیره تاریخی، بلکه به عنوان اداره و توانایی ذاتی در ابتکار و نوآوری است.طبق ادعای حامیان اصلی ایدئولوژی سرمایه داری، این ایدئولوژی بر واقعیتهای جاودانی استوار بوده، فراتر از مرزهای تحول تاریخی است و می رود تا به صورت الگویی همگانی درآید.علوم اجتماعی در محیط خاص به وجود می آید و مفاهیم و دستورالعمل خود را به تمامی دولتها و جوامع گسترش می هد و بدین ترتیب تجربه بدست آمده در جوامع غربی به عنوان معیار و ملاک اساسی ارزیابی روحی و اجتماعی به شمار آمد. بر این اساس بود که فرهنگ غرب و دو شاخه آن، یعنی «فرانکوفوفی» و «انگلوساکسونی» به عنوان هسته مرکزی و محور دیگر فرهنگها گردید؛ بر این مبنا که آن فرهنگ به عنوان منبع تمدن و سایر فرهنگها، وابسته، حاشیه ای و دارای نقش ثانوی در جهان بشریت اند. در این راستا، یعنی تلاش برای گسترش الگوی غربی و تلقی آن به عنوان تنها الگوی شایسته جهان، مفاهیم و مقوله هایی همچون پیشرفت، عقب ماندگی، تمدن بربریت، توحش و غیره مطرح گردید که بیانگر معیار و ملاک سنجش و ارزیابی غرب بود. بدین معنا که فرهنگ غرب، طبق بیان استاد «المیلی»، زمان و ارزش را مساوی هم می داند؛ یعنی جدید از لحاظ زمانی به عنوان موضوعی پیشرفته و برعکس آن به عنوان موضوعی عقب مانده به شمار می آید.در همین ارتباط بود که «هگل» هنگام اشغال الجزایر از سوی فرانسه، ابراز خرسندی نموده، آن را به عنوان پیروزی روحیه اروپا و بازگشت عظمت آن قلمداد کرد. همچنین رهبر مکتب وضعیت نوین، «اگوست کنت»، معتقد است که تفکر ابتدایی وی در مرحله خردسالی، تفکری توهمی بود و اسطوره ها و ادیان را مدنظر داشت و با آمدن یونان، تعقل را به وجود آورد، سپس به همراه دوران رنسانس اروپا، دگرگون شده، به مرحله وضع کنونی که مرحله نهایی است، رسید.«هگل» قاره آفریقا را خارج از تاریخ و به دور از عقل و اندیشه قلمداد نموده، تمدن محدود در شمال این قاره را مرتبط به نزدیکی آن به اروپا دانست.همچنین «لوشن بای» مفهوم توسعه سیاسی را با استفاده از ده نمودار انتخاب شده از الگوی نوین غربی توصیف نموده است. در همین راستا، «جبرائیل الموند» و «ج.پاول» نیز به تقسیم بندی نظامهای سیاسی بر اساس ملاکهای مزبور مبادرت ورزیده و سیستم لیبرالیستی آمریکا را پیشرفته ترین سیستمهای سیاسی خوانده اند.بدین ترتیب، این ویژگی تصمیم و محوریت شدید در ذهنیت غرب، منجر به ایجاد نوعی فرهنگ سلطه و ایده نفی و حذف دیگران گردید.«روژه گارودی» اندیشمند مسلمان فرانسوی، ضمن انتقاد از این ایده می گوید: غرب به عنوانی یک پدیده ناگهانی بوده و فرهنگ آن مسخ شده است. غرب چیزی جز یکی از نمونه های تمدنی نیست و از حیث بشردوستی ترقی و پیشرفت، هیچ گونه برتری بر سایر تمدنها ندارد.همچنین «کارادی فکس» معتقد بود که پیشرفت علمی مسلمانان در زمینه های مختلف، به عنوان علت اصلی و مستقیم تحریک تواناییهای اروپاییان در کسب علم و استمداد از آن در دوران رنسانس بود؛ بدین معنا که پیشرفت تمدن اروپا از عدم به وجود نیامده و مرهون تمدنهای پیشین است؛ چرا که از ثمره مجموعه آگاهیهای بشری و تواناییهای روزافزون آن در تسخیر طبیعت بهره گرفتند و پایه های تمدن مترقی کنونی خود را پی ریزی نمودند.در برابر این تلاش گسترده برای تعمیم الگوی تمدنی غرب در سطح جهان، مبارزه و جهاد شدیدی نیز از جانب ملتهای مختلف و در راس آن امت اسلامی، علیه قدرتهای سلطه گر در جریان است؛ چرا که اسلام با عقاید، ارزشها، تعلیم و نظامهای تمدنی اش به عنوان الگوی تمدنی جایگزین و ناقض الگوی نوگرایی غرب به شمار می آید.ملتهای اسلامی همگی سعی دارند تا خود را از یوغ تمدنی غرب کاملا رها ساخته، الگویی متناسب با شرایط جوامع اسلامی به وجود آورند، اما غرب با تمامی امکانات خود تلاش دارد تا جهان اسلام را همچنان دنباله رو تمدن خود نگاهداشته وتبدیل به یک تمدن غربی نماید. در مقابل کشمکش دو تمدن در جهان عرب و اسلام، دو جریان به وجود آمد ه هر کدام سعی دارد تا تمدن خاصی را مطرح کند. اینک با توجه به موارد گفته شده، به بررسی مکانیزم و نحوه نقد دو جریان مزبور می پردازیم.
۱) جریان غرب گرا
این جریان شامل تمامی گروهها و شخصیتهای برخاسته از بستر تفکر و تمدنی غرب و خودباختگان در مقابل آن که سرنوشت خود را به سرنوشت غرب پیوند زده اند و همچنین جریان مارکسیستی است. حرکت مارکسیستی سعی نمود تا با تکیه بر بدیهیات، سرمایه داری غرب را مورد نقد و بررسی قرار داده، نوید جهان بی طبقه و بدون استثمار را سر دهد. به دنبال کسب استقلال کشورهای عربی و اسلامی، محافل آکادمیک غرب به سمت ایجاد زمینه جدیدی از نوگرایی و توسعه گرایش پیدا کردند که در واقع هدف آنها، ترویج مفاهیم و شیوه های غربی اداره و حکومت (در معنای وسیع آن) و نیز تأکید بر نخبگان تحصیلکرده یا به اصطلاح هوشیاری کشورهای عربی و اسلامی بوده است.این محافل پس از کسب استقلال با حمایت نخبگان حاکم مبادرت به انجام مأموریت خود نمودند و در این راستا، اقدام به متحول ساختن برخی از آرا و خط و مشی های مربوط به روند نوگرایی جامعه و دولت نمودند که از مجموعه این نظریات به طور خلاصه این مضمون به دست می آید: «تحقق توسعه و نوگرایی در کشورهای عربی و اسلامی، تنها از طریق پیروی از الگوهای کشورهای غربی امکان پذیر است و به عبارت دیگر، تنها راه ورود به جهان نوگرایی و تمدن، گام نهادن در مسیر غرب و دنباله روی و وابستگی سیاسی، فرهنگی و اقتصادی به غرب است.این اندیشمندان جهان صنعتی غرب بودند که جهان سوم را مورد توجه خود قرار داده، سعی کردند تا نابسامانیهای آن را تشخیص دهند که البته کوششهای تحلیلی و نظری آنان مبتنی بر چارچوبهای غربی که همان چارچوب جانبداری یا تمرکز بر خویشتن اروپایی است، بود.بدین ترتیب، تفکر در نابسامانیهای جهان سوم به نمایندگی از طرف اصلی صورت گرفت و مفهومی را که ادبیات توسعه درباره ماهیت جهان سوم و نشانه های مشکلات آن ارائه نمود، یک مفهوم نادرست بود. بنابراین، یکی از استنتاجهای این تشخیص نادرست این بود که عامل اصلی عقب ماندگی را ناشی از اوضاع زیربنایی، اجتماعی و تمدنی این جهان دانسته، گستاخانه اعلام نمودند که پدیده استعماری، عامل اصلی پیشرفت و توسعه جهان سوم بوده است.
این اشتباهات موجب شد تا نسلهایی از پژوهشگران و رهبران جهان سوم با چنین افکاری رشد کنند که این امر در برنامه های توسعه آنان کاملاً مشهود بود.همچنین مکاتبی در این خصوص به وجود آمدند که راه حل سوسیالیستی یا سرمایه داری را به عنوان یک قضیه محوری برای رشد و توسعه مطرح می کردند. کشورهای غربی در تلاشند تا کشورهای عقب مانده را همچنان عقب مانده نگاهدارند؛ چرا که این کشورها ناگزیر خواهند شد برای بازسازی ساختار دولت و نهادهای جامعه خود، به الگوی غربی پناه برند و بدین ترتیب، سرنوشت آنها در دست دولتهای غربی قرار می گیرد.البته دولتهای غربی نیز در حد حفظ وابستگی آن کشورها، مساعدت خواهند کرد. «س- آیزنستادت» با اشاره به این موضوع می گوید: روند نوگرایی عبارت است از الگوپذیری از سیستمهای اجتماعی، سیاسی و اقتصادی که اروپای غربی و آمریکای شمالی را از قرن هفدهم تا قرن نوزدهم متحول ساخت و سپس به سوی دیگر کشورهای اروپایی گسترش یافت و در قرن نوزده و بیست نیز به کشورهای آمریکای جنوبی، آسیایی و آفریقایی راه یافت. آری «آیزنستادت» و دیگران از نمونه واضحی نام می برند که بیانگر عدم تفاوت میان غربی شدن و نوگرایی به عنوان دو روند تاریخی جدا از هم می باشد. آنها دو روند مزبور را یک مقوله پنداشته و فراموش کرده اند که روند تغییر و تحول میان بشر و محیط طبیعی از هنگام حضور او در روی کره زمین وجود داشته است و آنچه را که اکنون در ارتباط با تسخیر جهان طبیعت می بینیم، حلقه پیشرفته ای از زنجیره تکامل بشری در طول تاریخ زندگی بشر است. در خصوص نظریه پردازی غرب که برخی مکاتب فکری، سیاسی و اقتصادی نیز سعی در الهام از آن دارند، به طور خلاصه می توان گفت که در جهت تداوم وابستگی ما است.
دو نکته قابل تأمل در ارتباط با نقد و اقتباس این جریان وجود دارد:
الف) نخبگان سیاسی و فرهنگی که به موضوع پرداختند. به معیارها و موازین غربی استناد می کردند، بدین معنا که کوششهای فکری، فرهنگی و تحلیلی آنان در جهت تأکید بر سیر وابستگی و کرنش در برابر غرب بوده، هیچ گاه در مسیر آزادی و خروج از سلطه غرب قدمی برنداشتند. به عبارت دیگر، نقطه مشترک میان رژیمهای محلی که شامل نخبگان اقتصادی و سیاسی می شوند و قدرتهای بین المللی، تلاش در جهت از هم گسستن زیربنای اجتماعی و سیاسی ملل استعمار شده و در نهایت، از بین بردن اصول و مبانی ارزشی ایجاد کننده هویت اجتماعی و سیاسی آن ملتهاست که در نتیجه، نوعی آشفتگی ایدئولوژیک را به وجود آورده و بر توسعه این کشورها تأثیر گذاشته است. همچنین در کنار آن شاهد بی پایه بودن اوضاع اقتصادی و گسترش بروکراسی در جهان سوم می باشیم. بنابراین، ملاحظه می شود که طبق گفته «ژرژقرم»، اکثر نظریات کشورهای صنعتی، دربرگیرنده عناصر تشکیل دهنده الگوی فرهنگی سرمایه داری است.
ب) به طور کلی حرکت نوگرایی مبتنی بر به فعلیت درآوردن تواناییهای ذاتی جامعه و به کار بستن آن در راستای خدمت به آرمانهای آن جامعه می باشد، نه بر اصل تقلید کورکورانه و به دور از فراگیری و نوآوری. همچنین روند نوگرایی یک حرکت دینامیکی صرف نیست تا بتوانیم مواردی همچون میزان رفاه اجتماعی، میزان جمعیت شهرها نسبت به روستاها، تعداد شهرهایی که جمعیت آنها از حد معینی بیشتر است، میزان کارگران صنعتی در مقایسه با کل کارگران یک کشور، درآمد سرانه افراد و مسائلی از این قبیل را با شاخص های کمی محاسبه کنیم، بلکه روند نوگرایی بایستی به صورت مکانیزمی مبتنی بر اصول و عوامل ثابت در جامعه باشد. در این خصوص، کشورهای نفتی بهترین نمونه بارز عدم کارآیی شاخصهای اعلام شده درباره نوگرایی است. کشورهای مزبور توانستند با کمک درآمدهای نفتی، نتایج و مظاهر نوگرایی را خریداری کنند و طبق شاخصهای فوق الذکر، به عنوان کشورهای متمدن یا لااقل در راه متمدن شدن به شمار آیند. در حالی که اگر اصل موضوع را در نظر بگیریم، درمی یابیم که اکثر کشورها غیرمتمدن و عقب مانده اند. بر این اساس، ملاحظه می کنیم که غالب الگوهای نوگرایی وارداتی، به همراه استبداد سیاسی و سرکوب تواناییهای ملتها، به منظور تحقق اهداف ظاهری نوگرایی ظهور یافته اند. بدین ترتیب، روند مسالمت آمیز نوگرایی، با موضوع اصلی و اساسی، یعنی انسان، آغاز می گردد، نه مظاهر و شاخصهای کمی. بدون تحمل انسان در فرهنگ، ارزشها و دیدگاهش نسبت به خود و دیگری، روند نوگرایی به صورت امری ظاهری و ساختگی بوده، بیانگر واقعیت نخواهد بود. این همان نکته ای است که خداوند متعادل در سوره رعد آیه ۱۱ به آن اشاره فرموده است (ان الله لایغیر مابقوم حتی یغیروا ما بانفسهم). به عبارت دیگر، این جریان در چارچوب کلی خود، آرزوی سیاسی و استقلال اقتصادی را دارد، ولی در عین حال، مایل است در مسیر تمدنی غرب حرکت کند؛ یعنی این که در نهایت، آرزوی آزادی و استقلال، به موضوعی خیالی تبدیل می شود؛ زیرا حرکت در مسیر تمدنی غرب، با آزادی سیاسی و استقلال اقتصادی در تناقض است.(وقتی همراه کسی می رویم،دیگر در مقابلش نمی ایستیم)
۲) جریان سنتی اسلامی
بی تردید جهان اسلام دچار بحرانهای شدید و مختلفی در زمینه های گوناگون شده است و این بحران نیز به خاطر سلطه جویی غرب بر جهان و تلاش برای از میان بردن تمامی پایه های اصلی هر جامعه بوده است تا بدین وسیله، این جوامع در بند قدرت و تواناییهای غرب باقی بمانند. همچنین بروز برخورد و رویارویی میان جهان اسلام و جریان استعمار غرب، ملل جهان اسلام را بر آن داشت تا در جهت انتقاد از الگوی نوگرایی که استعمارگران، بویژه در برهه اخیر، سعی در ایجاد و تثبیت آن داشتند، برآیند که مهمترین حرکت در این ارتباط، از بستر اسلامی آغاز گردید. به دلیل تأکید بر بعد اخلاقی آینده الگوی نوگرایی است که اتخاذ چنین موضعی را می توان ناشی از بروز آشفتگی در بخش عظیمی از جوامع اسلامی دانست؛ تا جایی که برخی از علمای مذهبی درصدد برآمدند تا ارزشها و ضوابط اسلامی را با نهادها و ساختارهای به وجود آمده توسط الگوی نوگرایی سازگار سازند.البته بدیهی است که تنها عنصر اخلاق نمی تواند تمدن ساز باشد، همچنین انحرافات اخلاقی و جرایم اجتماعی نیز نمایانگر وجود خلل نهفته در زمینه های عقیدتی، فکری و اجتماعی آن کشور می باشد. هنگامی که مشاهده می کنیم آمار جرم و جنایت رو به افزایش است، به معنای آن است که آن جامعه از ریشه دچار مشکل شده است.در این راستا، اسلام گرایان سنتی در ارتباط با انتقاد از الگوی نوگرایی، تنها به مقابله با این انحرافات پرداخته و هیچ گونه توجهی به عمق قضیه و ساختاری که این مشکلات را به وجود آورده، ننموده اند، در حالی که شایسته است سیستم داخلی ساختار و نهادهای دولت و سایر مراکز اجرایی مورد انتقاد قرار گیرد، نه تنها ظواهر کاری آنها، زیرا انحرافات اخلاقی و افزایش جرم و جنایت و گسترش دامنه اعتیاد به مشروبات الکلی و مواد مخدر، بی تردید جامعه را به سوی انحطاط و فروپاشی خواهد کشاند.ناگزیر بایستی شاخصهای دیگری را برای تعیین روند نوگرایی در نظر گرفت. شاخصهایی که با مسائل اساسی و زیربنایی جامعه ارتباط داشته باشد. بنابراین، انتقاد مطلوب و سازنده زمانی است که علاوه بر آثار و مظاهر، علل و ریشه ها را نیز مورد توجه و بررسی قرار دهد.به طور خلاصه می توان گفت که جریان سنتی سعی نمود تا ارزشهای مادی غرب را مورد انتقاد قرار داده، براساس آن، تصورات و استراتژی خود را در داخل و خارج تعیین کند.حرکتهایی که جریان سنتی در قبال خط و مشی نوگرایی غربی انجام داد شامل امور زیر بود:
الف) از جمله مسائل اصلی که بایستی همگی به آن توجه کنند، این است که عنصر اخلاق به تنهایی به وجود آورنده تمدن نیست، البته عامل اخلاقی نقش اساسی در سیر زندگی و تحول دارد، اما نمی توانیم نسبت به عوامل مادی و فنی مؤثر در پیشرفت و ترقی اهمیت قائل نشویم و تنها به انتقاد از جوانب اخلاقی یا استثمار و یا ظلم و ستمهای مختلف جهانی بسنده کنیم. اگر تنها از جایگزینی یک سیستم خوب اخلاقی و عدالت گستر جهانی سخن بگوییم و اجازه بدهیم تا هر بلایی بر سر نهادهای تمدنی غرب، یعنی تشکیلات دولت، بانکهاو شرکتها و مؤسسات مختلف بیاید و فقط برخی تغییرات ظاهری به وجود آید. بدون تردید، تبعات چنین وضعی، مشکلاتی را فرا روی نظام اسلامی جایگزین قرار خواهد داد، زیرا نهادهای مزبور به عنوان یک وسیله بی اختیار نیستند، بلکه به صورت عناصر زیربنایی و ساختاری یک نظام متکامل بوده، مکانیزمها و ضوابط خاص خود را دارند و چه بسا صاحبان خود را بیش از خود تحت تأثیر قرار دهند، حتی اگر آن صاحبان با صاحبان قبلی تفاوت اخلاقی داشته باشند.
ب) الگوی نوگرایی غرب، تمامی جهان را درنور دیده و به زوایای درون ما، خانه ها، مدارس، کارگاهها، اذهان جوانان، بخشهای مختلف عمومی و خصوصی جامعه نفوذ کرده است. بنابراین نمی توان با این غول با منطق صوفیها و ورشکسته ها یا نظام فکری خود برخورد کنیم، بلکه باید با کمک اسلام فراگیر و توانمند، به رویارویی با شیوه نوگرایی غربی بپردازیم، زیرا این طور نیست که حاکمیت اسلامی در سویی و دشمنان آن در سویی دیگر قرار داشته باشند، بلکه دشمنان در بطن حاکمیت اسلامی و در بطن خود قرار دارند. بنابراین جایگزین اسلامی ناگزیر است در سایه عدم وجود موازنه قدرت پیکار کند، یعنی بایستی خود را از زیر آوار و خاکستر خارج سازد و در حالی وارد میدان مبارزه شود که خود در دامان تمدن غرب و در دل دامی است که پیرامون خود تنیده است، دامی همچون نهادهای دولتی، سیستمهای اقتصادی و شیوه های زندگی و نیز راهی جز به کارگیری برخی از وسایل ونهادهای غرب در اختیار ندارد. حتی دولتی که بر سر کار خواهد آمد به عنوان دولت همان تمدن بوده، متکی به همان تشکیلات و نهادها خواهد بود.
ج) بدیهی است سیر نوگرایی به عنوان تداوم روند تکاملی بشریت بوده، ارتباط مستقیمی با تحول مستمر انسان در جهت کسب علم و معرفت و بهره برداری از آن به منظور تسخیر طبیعت برای پیشرفت مستمر دارد.مفهوم نوگرایی در درجه نخست، مفهومی نسبی و بیانگر توانایی انسان به عنوان فرد و جامعه در ایجاد ارتباط با طبیعت و به کارگیری آن به نحو احسن است. بنابراین، نباید کوششهای پیوسته بشر در طول تاریخ را نادیده گرفت. کوششهایی که به تدریج این تحول شگفت انگیز را برای بشریت به ارمغان آورده است.به نظر من، هیچ یک از دو جریان نتوانسته اند مبنای مطلوبی از درک و شناخت علمی و دقیقی از تمدن غرب ارائه دهند. بنابراین اغلب تلاشهای فکری و شناختی که در جهت نقد تمدن غرب صورت گرفته است، از سطح تحلیلی مستدل و اصولی برخوردار نمی باشد. بدین معنا که تحلیلهای ارائه شده، غرب را به صورت جنگلی توصیف کرده اند که در آن انحرافات مختلف و مشکلات غیرقابل حل وجود داشته، علت آن نیز به خلاء روحی جوامع غرب بازمی گردد. بر این اساس، با ساده انگاری، این گونه قلمداد شد که جهان به مثابه صحنه ای به دور از هرگونه اراده عقیدتی و سیاسی است.دکتر النفیسی در این خصوص می گوید: «از جمله مسائل قابل تأمل که تصورات غلطی را در بین اسلامگرایان به وجود آورده، این است که جهان در خلاء فکری، روحی، ارزشی و تمدنی به سر می برد و جنبش اسلامی برای پر کردن این خلاء به صحنه آمده است.»بدین ترتیب، نظریات ارائه شده به نحوی، نقاط قوت مورد اتکای تمدن غرب و مدنیت معاصر آن را نادیده گرفته است.لازم است تأکید شود که تمدن غرب به رغم بیماریها و بحرانهای بغرنج و روزافزونش هیچ گاه حاضر نیست در پاسخ به ندای عقل و وجدان با اعتقاد به حقانیت اسلام و تعالی آن و یا در نظر گرفتن حقایق یا آرمانهای تاریخی و انسانی و یا احترام به محیط زیست و طبیعت که این تمدن بیشترین خسارت را به آن وارد ساخته است، جایگاه خود را از دست بدهد.
این تمدن همچنین تمامی قدرت و توانایی خود را در جهت جلوگیری از ظهور یک قدرت رقیب یا مخالف الگوی تمدن غرب به کار خواهد گرفت.بر این اساس، مقوله ایجاد جایگزین اسلامی نمی تواند تنها در بعد نظری صورت گیرد، بلکه بایستی عملاً وارد میدان کارزار جهانی شده تا در چنین کارزاری، برنامه های آینده اسلامی متبلور گردد و آن برنامه ها به عنوان راه حل نهایی معضلات بشریت خواهد بود، چرا که این موضوع را نمی توان به همه پرسی عمومی گذاشت تا مردم زیبایی اسلامی را بر زشتی غربی ترجیح دهند، بلکه این مسأله به عنوان پیکاری سرنوشت ساز است که بایستی فرزندان اسلام، آن را در زمینه های مختلف دنبال کنند تا به مردم جهان ثابت نمایند که راه حل اسلام نسبت به هر راه حل دیگری برتر و بالاتر است و دین اسلام با ذخیره تمدنی که در اختیار دارد، قادر است تا نوشداروی عافیت بشری را برای رهایی از بیماریهای تمدنی (امروز) فراهم سازد.بالاخره این که مناسبترین موضع در قبال روند نوگرایی و امروزی شدن، موضع فراگیری و پشت سر گذاشتن است، یعنی فراگیری آن چه که در نزد جوامع پیشرفته از لحاظ علم و قدرت وجود دارد و نیز فراگیری اسرار تکنولوژی نوین و گذر از هرگونه الگوی نوگرایی دیگر.
منبع: محمد محفوظ، الاسلام، الغرب و حوارالمستقبل، بیروت: مرکز الثقافی العربی، .۱۹۹۸
منبع : روزنامه ابرار


همچنین مشاهده کنید