پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

بنیاد گرایی اسلامی ، تفنگ سالاری غربی


بنیاد گرایی اسلامی ، تفنگ سالاری غربی
با فرو پاشی اتحاد جماهیر شوروی سابق در سال ۱۳۷۲ و محو بلوک شرق از صحنهء رقابت جهان دو قطبی در حالی که در تصورات ساکنین این کرهء خاکی سایهء شوم جنگ آرام آرام از فراز آسمان جوامع بشری رخت بر می بست ، ساموئل هانتیگتون از پشت عینک گرد و ته استکانیش ابر های تیره ای را در افق سال های نه چندان دور مشاهده کرد که خبر از بازگشت عفریت جنگ از سویی دیگر می داد . در شرایطی که ساکنین دهکدهء کوچک جهانی در تدارک جشن شادی برای پایان جنگ سرد و طراحی جهانی بدون خشونت ، بدون جنگ و بدون سلاح هسته ای بودند ، مردی کم مو و کوتاه قد دستگیرهء خطر را پیا پی می کشید . نظریهء برخورد تمدن های ساموئل هانتینگتون در حالی مطرح شد که جهانیان خسته از سال ها کش مکش بین دو ابر قدرت جهانی در جریان جنگ سرد شاید حال و حوصله شنیدن هیچ کلام نا امید کننده ای را نداشتند . فارق از اینکه روش تحقیق و اساس استدلال ساموئل هانتینگتون در تدوین نظریهء برخورد تمدن ها چه بود ، نتیجه و پیام نظریهء او را می توان اینگونه تابیر کرد که ، هنوز برای کف زدن و هورا کشیدن زود است و بوی خون و باروت از همین نزدیکی ها و از لابلای تمدن ها به مشام می رسد .
وی با تقسیم جهان به هفت الی هشت تمدن در قرن بیست و یکم که شامل (( حوزه تمدنی نژاد زرد در آسیای جنوب شرقی ( ژاپن ، چین و کره ) حوزه تمدنی شبه قارهء هند ، حوزه تمدنی اسلاو ( روسیه ، یوگوسلاوی سابق ، بلغارستان ) ، حوزه تمدنی آفریقا ( آفریقای سیاه ) حوزه تمدنی آمریکای جنوبی ( کشور های آمریکای لاتین ) ، حوزهء تمدنی غرب ( اروپای غربی ، آمریکا ، کانادا و ... ) و بالا خره حوزه تمدنی اسلام )) می باشند ، به بررسی تک تک این تمدنها پرداخت و در نهایت نتیجه گرفت که این تمدن ها دارای اعتقادات ، سنت ها و باور های متفاوت و گاه متناقض و متضادی می باشند که احتمالا در آینده ای نزدیک همزیستی آنان در یک جهان را به خطر خواهد انداخت . وی بیشترین تضاد و شکاف را مابین تمدن اسلام و غرب و آن را مایهء هولناک ترین و خشن ترین رویارویی قرن دانست . هرچند که نظریهء برخورد تمدنها در ابتدا با استقبال کمی از سوی جهانیان روبرو شد اما شاید بیشترین اقبال به این نظریه در خاور میانه و بخصوص کشور ما صورت گرفت و به احتمال زیاد دلیل این اقبال و سیع ، همسویی این نظریه با تبلیغات جناح راست و محافضه کار کشور که مقارن با طرح این نظریه جناح اکثریت را تشکیل می داد باشد .
در حالی که استراتژی جناح حاکم در این مقطع زمانی حفظ اتحاد و بسیج فراگیر مردم با معرفی و بزرگ نمایی یک دشمن مشترک و مقتدر که هدفی جز ضربه زدن به هویت و فرهنگ اسلامی ندارد بود ، نظریهء برخورد تمدن ها به مثابه مهر تاییدی بر تمامی این تبلیغات ظاهر شد .در شرایطی که تا ۱۱ سپتامبر ۲۰۰۱ نظریهء برخورد تمدن ها بجز در دستگاه تبلیغاتی محافظه کاران ایران و چندی از کشور های مسلمان خاور میانه فراتر از توجیهی جهت غرب ستیزی و خمیر مایهء شعار های ضد امپریالیستی و ضد غربی استفادهء دیگری نداشت و همانند صد ها نظریهء ارائه شدهء دیگر در سال های پس از پایان جنگ سرد در میان مقالات و کتب دانشگاهی به عنوان یکی از صد ها نظریهء ارائه شده قرار گرفته بود ، ناگهان صدای گوش خراش برخورد هواپیما های مسافر بری با برج های دو قلوی تجارت جهانی خواب بسیاری از جهانیان و از جمله ملت شریف ایران که به تازگی کشورشان به عنوان پایتخت گفتگوی تمدن ها معرفی شده بود را آشفت . دقایقی پس از این حادثه هولناک اکثر شبکه های رادیویی و تلویزیونی و همچنین سایت های خبری برنامه های عادی خود را متوقف و به صورت دست پاچه و شتاب زده ای به تحلیل ابعاد این فاجعهء بشری پرداختند .
زمان زیادی سپری نشد تا کارشناسان و تحلیل گران بسیاری از این رسانه ها نظریهء برخورد تمدن های ساموئل هانتینگتون را به خاطر آوردند و سعی در تجزیه و تحلیل ابعاد این حملهء کور تروریستی در غالب نظریه برخورد تمدنها کردند . و اما اینک با گذشت حدود شش سال از این حادثه جهان هر روز شاهد پیامد های تلخ و دهشدناکی است . حملات به اصطلاح ضد تروریستی به سر کردگی آمریکا و سایر متحدین این کشور به ملت بی پناه افغانستان از یک سو و ملت عراق از سوی دیگر برگ شرم آور دیگری بر کتاب تاریخ بشریت افزود . اما آنچه در اینجا مطرح است این است که نظریهء برخورد تمدن ها نه آن چنان که در ابتدا از سوی افکار عمومی جهان بی اهمیت جلوه داده شده بی اهمیت بود و نه آنقدر که پس از حوادث ۱۱ سپتامبر بزرگ نمایی شد بی نقص و کامل بود .
عدهء زیادی پس از حوادث ۱۱ سپتامبر تا آن حد در پای فشاری بر صحت و سلامت نظریهء برخورد تمدن ها پیش رفتند که بسیاری از تحلیل گران ( به خصوص در ایران و منطقهء خاورمیانه ) ساموئل هانتینگتون را طراح و استراتژیست آمریکا و جهان غرب دانسته اند . در این نوشتار بر آنیم تا با بررسی خصوصیات طرفین نزاع ( بخصوص آغاز گران نزاع) نشان دهیم که نظریهء برخورد تمدن ها به صورت صد در صد هم منطبق با حوادث ۱۱ سپتامبر و منطقهء خاورمیانه نیست . نه اینکه در پیش بینی صحیح این نظریه شکی باشد و یا خواسته باشیم که اتفاقات ۱۱ سپتامبر و پس از آن را به صورت اتفاقی منطبق با این نظریه بدانیم ، بلکه شاید این تلاشی باشد در جهت تجزیه و تحلیل و درک بیشتر این حوادث و تفکیک گروه های درگیر از کل تمدن های اسلام و غرب .
اصولا منطبق با نظریهء برخورد تمدن ها گروه هایی که در سال های جاری در تقابل و رویارویی با یکدیگر قرار می گیرند تمدن های اسلام و غرب است در حالی که ما شاهد زبانه کشیدن اولین شعله های جنگ مابین گروه های محدودی از بنیاد گرایان اسلامی از سویی و ائتلافی از تفنگ سالاران و اقتدار گرایان غرب از سوی دیگر می باشیم . به این معنا که هرگز کل تمدن اسلامی و کل تمدن غربی به جان هم نیفتاده اند . هرچند تعدادی از حکومت های منطقهء خاور میانه سعی بر آن دارند که به ملت های خود تلقین نمایند غرب و در راس آن آمریکا دشمن شماره یک شماست و تمایلات ایجاد ارتباط با غرب در میان ملت های اغلب مسلمان تحت حاکمیت خود را سرکوب و یا سانسور می کنند تا همواره با اعلام موقعیت فوقالعاده ، غیر عادی و بحرانی بر لزوم حاکمیت خود تاکید و آزادی خواهی و عدالت طلبی را مسکوت نگاه دارند .لیکن این هرگز به این معنی نیست که تک تک مسلمانان ، غرب را دشمن شماره یک هویت و اعتقادات خود بدانند و در نتیجه هرگز نمی توان استدلال کرد که کل تمدن اسلام برای قیام علیه غرب برخاسته است .
از سوی دیگر هرچند که اقتدار گرایان غربی سعی در توجیه جنگ طلبی های خود به وسیلهء نشان دادن چهره ای تروریستی و هولناک از اسلام و مسلمانان دارند لیکن حضور تعداد کثیری از مسلمانان ایرانی ، افغانی و عرب تحصیل کرده در جوامع اقتصادی ، دانشگاهی و حتی سیاسی غرب و همچنین برپایی راه پیمایی ها و اجتماعات عظیم ضد جنگ در دفاع از مردم مظلوم و خسارت دیدهء مسلمان خاورمیانه از سوی شهروندان غربی نشان از آن دارد که هرگز تمامی تمدن غرب به عناد با اسلام و مسلمین بر نخواسته است . لذا اگر اندکی در ویژگی های گروه های درگیر تعمیق صورت گیرد به وضوح میتوان دید که در مقایسه با کل تمدن اسلام و غرب گروه های کم جمعیت و محدودی آتش به خرمن زده اند . این دو گروه که در آغاز درگیری در هر دو تمدن در راس حرم های قدرت قرار داشتند و بعضا هنوز بر مسند قدرت قرار دارند از یک سو بنیاد گرایان اسلامی و از سوی دیگر تفنگ سالاران و اقتدار گرایان غرب می باشند . اما به راستی این دو گروه چه کسانی هستند . حرفشان چیست و از جان ملت دنیا چه می خواهند ؟
در درجهء اول باید دانست که بنیاد گرایی تنها مختص جوامع اسلامی نیست و به عبارت دیگر برخلاف آنچه امروزه در بسیاری نقاط جهان تبلیغ می شود آنچه بنیاد گرایان جهان را از سایر جوامع بشری متمایز می نماید ، شریعت و ایدئولوژی اسلامی نیست و بنیاد گرایی اسلامی و طالبانیسم تنها یک نوع خاص از بنیاد گرایی است . در حقیقت آنچه بنیاد گرایان جهان را از سایر جوامع بشری متمایز می نماید ، طرز نگاه آنها به جهان است . اساسا بنیاد گرایان به جهان به صورت سیاه و سفید می نگرند ، به این صورت که در یک تقسیم بندی جهان را در غالب دو عامل خیر مطلق و شر مطلق می بینند . در این تقسیم بندی بنیاد گرایان اندیشه ها و اعتقادات خود را عین حق و حق را عین اندیشه های خود می دانند و با شعار جهاد تا نابودی کامل شر و پیروزی کامل حق برباطل ، خود را یگانه مدافعان سعادت بشری محسوب می نمایند . بر خلاف آنچه بسیاری تصور می کنند این جوامع جهانی نیستند که بنیاد گرایان را در اقلیت قرار می دهند بلکه این خود بنیاد گرایانند که با ترسیم مرزی به دور خود ، ملت های تحت سیطرهء خود و همچنین هم اندیشانشان خود را در اقلیت قرار داده اند .دلیل این امر را می توان در انحصار طلبی بنیاد گرایان جستجو کرد .آنها خواستار جهانی تک صدا و یک پارچه با اندیشه و اعتقادی که خود آنرا حق مطلق می دانند هستند و تکثر گرایی و دگر اندیشی را محکوم می شمارندو اساسا تفکر بنیاد گرایان آن است که هرکس معتقد به اعتقادات ما و تایید کنندهء راه و روش سعادت بخش ما برای جوامع بشری در حرف و عمل نباشد لاجرم دشمن محسوب می شود و این تفکر کافی است که اکثریتی از ملت جهان را در آن سوی مرز قرار داده و خود در اقلیت جای بگیرند . از ویژگی های بارز بنیاد گرایان انعطاف نا پذیری و گفتمان گریزی است .
آنها بیشتر به شعار دادن که نوعی گفتمان یک طرفه است علاقمندند . بنیاد گرایان آنقدر بر اعتقادات و اندیشه های خود به صورت صلب و غیر منطقی پای فشاری می کنند که کوچک ترین تردید و حتی تحقیق در خصوص صحت اعتقادات و اندیشه های خود را ، شرک ، کفر و مستحق سنگین ترین مجازات ها می دانند . همچنین بنیاد گرایان مابین نقد کنندگان هم کیش و دشمنان مسلح خود تفاوت زیادی قائل نیستند چرا که اساسا اعتقادی به گفتمان ندارند و حرف آخر را قبلا زده اند . نقد نا پذیری بنیاد گرایان تا بدانجاست که منتقدان هم کیش و شاخه گل در دست را با شدت بیشتری از دشمنان اسلحه به دست خود به خاک و خون می کشند .
همچنین بنیاد گرایان به شدت به یک بیماری روحی بنام توهم توطعه دچارند به صورتی که به همه کس و همه چیز سوء زن دارند و همواره به دنبال دسیسه ها و دست های نا مرئی دشمنان فعلی و همچنین شناسایی دشمنان تازه متولد شده می گردند و اینگونه است که بیشتر اوقات بنیاد گرایان صرف دشمن شناسی می شود تا حقیقت شناسی و خود شناسی و یا سازندگی . بنیاد گرایان خیلی زود و با دلایل بسیار واهی یک جمعیت ، یک کشور ، یک تمدن و یا یک جهان را دشمن خود خطاب می کنند . واضح ترین دلیل بر این مدعا آن است که کشور های تحت نفوذ بنیاد گرایان به راحتی (( مرگ بر بعلاوهء نام یک کشور )) را شعار همه گیر ملت خود قرار داده و به راحتی دشمن جدیدی برای خود تراشیده و به مبارزه می طلبند . یاران بنیاد گرایان بیشتر افرادی متحجر و کم سواد هستند ( هرچند که حداقل طراحان عملیات و خلبانان هواپیماهای مسافر بری در حادثهء ۱۱ سپتامبر نشان داد که همیشه هم این گونه نیست ) که تحت تاثیر تعلیمات و اعتقادات و اندیشه بنیاد گرایی در راه مبارزه با شر تا پیروزی مطلق حقی که در ذهن خود متصور هستند تا پای مرگ ایستادگی می نمایند . در مرام بنیاد گرایان هدفی که به اعتقاد آنها به حق و مقدس باشد هر وسیله ای را توجیه می کند ، هرچند که وسیله هواپیمای مسافر بری و برج های تجارت جهانی به همراه جان هزاران انسان بی گناه باشد .
فضای مطلوب بنیاد گرا فضای جنگ است و در حقیقت بدون جنگ فلسفهء وجودی و آرمان های بنیاد گرا مورد تردید قرار می گیرد چرا که سوخت ماشین بنیاد گرایی در حقیقت نظامی و اطلاعاتی شدن جامعه است .
در حقیقت نظامی شدن جامعه به بنیاد گرا کمک می کند که از سویی با تبلیغ آنچه خود آنرا جهاد می نامد در مسیر تحقق هدفی که برای خود تعیین کرده و همانا پیروزی کامل حق ( که در اندیشه و اعتقادات او خلاصه شده ) و نابودی کامل شر (که در غیر او وجود دارد ) قرار گیرد و از سوی دیگر با نشان دادن وضعیت غیر عادی ، بحرانی و آماده باش به ملت تحت حکومت خود ، هرگونه آزادی خواهی و عدالت طلبی و قانون خواهی را مسکوت نگاه می دارد . حتی اگر فرض کنیم که تمامی ساکنین جهان نیز به کیش بنیاد گرایان در آیند باز هم مشکل جنگ طلبی و ستیزه جویی بنیاد گرایان حل نخواهد شد چرا که بنیاد گرایان اصولا فرقه گرا هستند به عنوان مثال طالبان بیشترین آتش افروزی را در دامن زدن به اختلافات هم کیشان شیعه و سنی خود داشته اند ، حتی اگر تمام هم کیشان یک گروه بنیاد گرا نیز به یک فرقه در آیند باز هم مشکل حل نخواهد شد چراکه بنیاد گرایان تفاوتی ماهوی بین زندگی خصوصی و اجتماعی شهروندان قائل نیستند . آنها مایلند که زندگی خصوصی شهروندان چه در خیابانها و چه در پشت درب های بسته منازل را در کنترل داشته باشند ، مبادا که از فرامین و دستوراتی که آنها موجب سعادت بشری می دانند سرپیچی کرده و یا سهل انگاری نمایند و با توجه به این که در مرام بنیاد گرایان هر (( تفاوتی )) ، (( غیر )) و هر غیری (( ضد)) و هر ضدی ((دشمن )) است ( و بی شک مرگ بر دشمن ) ، لذا باز هم بنیاد گرایان به دشمنی و مبارزه با عده ای از هم کیشان هم فرقهء خود خواهند پرداخت . در حقیقت بنیاد گرا سعی بر آن دارد تا با طراحی هرچه وحشت ناک تر چهرهء دشمن شیطانی و عامل شر و بدی مبارزه با آن را در اولویت تمام کار ها قرار داده و هرگونه فعالیت آزادی خواهانه ، اصلاح طلبانه ، مترقی و قانون خواه ( حتی به صورت هم راستا با اعتقادات او) را موکول به زمانی می کند که هرگز از راه نخواهد رسید چرا که در قاموس بنیاد گرا مبارزه با شر و بدی مترادف با پایان ناپذیریست .
اما بنیاد گرایان تنها یک سر از طیف درگیری ها و نا امنی های منطقه خاور میانه و جهان ( پس از پایان جنگ سرد تا سال های جاری) را تشکیل می دهند . طرف دیگر این طیف در دست تمامیت خواهان و اقتدار گرایانی است که علی رقم تفاوت های ماهیتی و ظاهری با بنیاد گرایان دارای حجم زیادی از افکار و رفتارهای انحصار طلب و خشونت گرا ، زور گو و در یک کلام تفنگ سالار هستند . بارز ترین ویژگی اقتدار گرایان غربی و در راس آنان ایالات متحدهء آمریکا ، حس رهبری بر جهانی است که هرگز در هیچ انتخابات و همه پرسی ( حتی به صورت غیر رسمی) این مسئولیت بردوش آنها گذاشته نشده است . به غیر از حس رهبری بر جهان ایفای نقش ژاندارم جهانی ، دفاع از حقوق بشر و تلاش در جهت توسعهء دمکراسی در سطح جهان از دیگر ادعاهای اقتدار گرایان غربی است . هرچند که مقولاتی همانند دفاع از حقوق بشر و تلاش در جهت توسعهء مردم سالاری در سطح جهان در نزد تمامی آزاد اندیشان و بشر دوستان جهان امری مقدس و قابل ستایش است و به اعتقاد اکثر قریب به اتفاق متفکرین و روشن فکران جهان تنها راه نجات بشر از مقولهء شوم جنگ و ستیز و خشونت و استبداد و خفقان است ، لیکن این ادعا ها از سوی اقتدار گرایان و تمامیت خواهانی که بدون همه پرسی ، رهبری جهان را بر عهده گرفته و فجایعی همچون هیروشیما ، ناکازاکی ، ویتنام و در نهایت افغانستان و عراق و همچنین حمایت از اشغال گران و ناقضین حقوق بشر در فلستین را در پروندهء خود دارند جای تردید دارد . مخصوصا برخورد گزینشی و نا هگون با نقض حقوق بشر در کشور های مختلف ، حتی افکار بسیاری از فعالان حقوق بشر و شهروندان غربی را نیز در هاله ای از ابهام فرو برده است . جدای از صحت یا فریب بودن ادعاهای اقتدار گرایان و تمامیت خواهان غربی بر خلاف بنیاد گرایان ، ماهیت جنگ افروزی و خشونت طلبی این گروه ابدا ریشه در هیچ اعتقاد و یا ایدئولوژی خاصی ندارد و با توجه به سکولار بودن اکثریت دولت ها غربی می توان مهم ترین عوامل نظامی گری ، زور گویی و تفنگ سالاری غرب و در راس آن ایالات متحده را مسائل اقتصادی و امنیتی جهان غرب دانست . در خصوص بعد اقتصادی جنگ در منطقه ، آنچنان که بسیاری از تحلیل گران مسائل سیاسی و اقتصادی ( به خصوص در خاورمیانه )، حملات اخیر ایالات متحدهء آمریکا را جنگ نفت نامیده اند ، در ابتدا می توان پذیرفت که تا حدود زیادی تسلط بر غنی ترین منطقهء سوخت های فسیلی دنیا در دستور کار این جنگ نا برابر قرار داشته است . اما سوالی که اکثر تحلیل گران داخلی منطقه از پاسخ به آن طفره می روند آن است که به راستی هیچ راه ارزان قیمت تر و دارای تلفات انسانی کمتری برای تسلط بر منابع نفتی خاورمیانه در پیش روی اقتدار گرایان قرار نداشت ؟ و آیا اساسا تحلیل گران و اقتصاد دانان آمریکایی از پیش بینی افزایش شدید و افسار گسیختهء قیمت نفت و همچنین افزایش موج نفرت از سیاست های جنگ طلبانه این کشور پس از تهاجم نظامی به منطقهء خاورمیانه که بیش از هر چیز منافع اقتصادی و سیاسی این کشور را به خطر انداخته است بی اطلاع بودند ؟ به راستی تحلیل گرانی که تا چندی پیش نظریهء برخورد تمدن ها را به عنوان سندی علمی بر دشمنی و ضدیت غرب و در راس آن ایالات متحده آمریکا بر علیه اسلام و مسلمین قلمداد می کردند ، چرا اینک با منحصر کردن دایل تهاجم غرب به فاکتور های اقتصادی و تسلط بر منابع نفتی عملا بر مبانی نظریهء برخورد تمدن ها در جنگی که آن را (( جنگ نفت )) نامیده اند خط بطلان کشیده اند .
برای پاسخ به اینگونه سوالات لاجرم می بایست فاکتور هایی به غیر از فاکتور های اقتصادی ( که معمولا تحلیل گران داخلی تمایلی به این کار ندارند ) را نیز محسوب کرد تا بتوان توجیهی منطقی تر از جنگ افروزی های اقتدار گرایان غرب به دست داد . شاید مهم ترین فاکتوری را که بتوان دخیل دانست موضوع امنیت کشور های غربی باشد . در شرایطی که سالیان درازیست ایالات متحدهء آمریکا و بسیاری کشور های غربی همواره آتش جنگ را فرسنگ ها دور تر از مرزهای خود نگاه داشته و شهروندان غربی با فرو رفتن در مبل های راحتی خود اخبار مربوط به جنگ را از طریق شبکه های خبری CNN و BBC و ... دنبال می کنند و شاید صحنه های جنگ در نظر بسیاری از آنها شباهت زیادی با تصاویر بازی های کامپیوتری یا فیلم های پر طرفدار هالیودی داشته باشد ، بازتاب حوادثی مانند ۱۱ سپتامبر بسیار گسترده تر و هولناک تر از حواث مشابهی است که همه روزه در نوار غزه ، افغانستان و عراق رخ می دهد . لذا در این شرایط دستگاه تبلیغاتی اقتدار گرایان بسیار قوی تر و کار آمد تر عمل خواهد کرد و در شکل دهی به افکار عمومی جوامع غربی با کارامدی بیشتری خواهد توانست عوامل این گونه عملیات های خراب کارانه را معرفی و مجوز سرکوب آنها را دریافت نماید . اصولا در شرایطی که امنیت ملی یک کشور به هر شکل مورد تحدید قرار گیرد ، دور از ذهن به نظر نمی رسد که شورای عالی امنیت ملی و پارلمان آن کشور مجوز سرکوب عوامل این تحدید به هر شکل ممکن را به دستگاه های اجرایی و قوای مسلح آن کشور اعطا نماید . هر چند که این امر از لحاظ انسانی و اخلاقی مردود است و به هیچ وجه با موازین حقوق بشر( آن هم از سوی کسانی که مدعیان پاسداری ازحقوق بشر می باشند ) هم خوانی ندارد لیکن در شرایط تحدید از لحاظ سیاسی و نظامی کاملا قابل درک است . وبدین ترتیب نمی توان حملهء نظامی اقتدار گرایان غربی به اردوگاه برخی بنیاد گرایان را تنها بهانه ای برای تسلط بر چاه های نفت و بازار های اقتصادی دانست . هرچند که منافع اقتصادی این تهاجمات برای تفنگ سالاران غیر قابل انکار است .
به هر حال آتش جنگی که امروزه در منطقه شاهد آن هستیم را میتوان حاصل پای فشاری دو گروه (که شاید بتوان به گونه ای هر دو را بنیاد گرا و از منظری دیگر هر دو را اقتدار گرا و تفنگ سالار محسوب نمود) ، بر تفکرات مطلق خود دانست . هرچند که دستگاه های تبلیغاتی و آموزشی هر دو گروه سعی بر همراه ساختن کل تمدن مطبوع خود در پای فشردن بر اعتقادات مطلق خود دارند ( و گاهی نیز در این زمینه موفقیت های نسبی کسب نموده اند ) لیکن هنوز به هیچ عنوان نمی توان کل تمدن اسلام و غرب را در رویارویی و تقابل با یکدیگر دانست .
به منظور توقف جنگ و جلو گیری از تکرار چنین وقایعی ، بی تردید بر قراری کامل مردم سالاری در منطقه ( و نه گروه سالاری ) تنها راه حل ممکن خواهد بود . و هر آنچه که در منطقهء خاورمیانه مانع استقرار کامل دموکراسی ، بصورت هر پیشوند و پسوند یا تلفیقی از دموکراسی و گروه سالاری باشد، باعث تداوم خشونت و جنگ که بیش از تمام نقاط جهان دامان منطقهء خاور میانه را گرفته است خواهد شد .
ای خوشا آن دل که آزاری نمی آید از او
غیـر کــار عاشـقی کـاری نمی آید از او
منابع :
۱. برخورد یا گفتگو میان تمدن ها؟ دکتر صادق زیبا کلام تهران : انتشارات روزنه چاپ اول ۱۳۸۴
۲. جراحی با تبر . سید مصطفی تاج زاده . تهران : انتشارات قلم چاپ اول ۱۳۸۴
علیرضا نصیرزاده ۱۶/۱۲/۱۳۸۶


همچنین مشاهده کنید