پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

عقب ماندگی مسلمین


عقب ماندگی مسلمین
عقب ماندگی مسلمین، که در قرون اخیر وضوح بیشتری یافته، معلول علتی واحد نیست بلکه عواملی متعدد در آن دخالت دارد که یکی از دلائل عمدة آن، جوانب روحی و روانشناسی اجتماعی ملل مسلمان است و دلیل مهم دیگر آن ـ که موضوع مقاله ماست ـ عامل فکری و فلسفی و فقر اندیشه و جهان بینی است که می‌توان از آن به «فقر تفکر فلسفی» تعبیر کرد.
برویهم این عوامل را می‌توان به سه دسته: عوامل درونی و شخصی، عوامل برونی و اجتماعی، و عوامل یا موانع سیاسی و خارجی دشمنان، تقسیم کرد و ما در این مقاله فقط به عامل فکری و فلسفی آن می‌پردازیم که می‌توان آنرا زیربنا و زمینة اصلی همه رفتارهای بشری و تمام تحولات اجتماعی و درنتیجه عامل عمدة عقب ماندگی مسلمین در قرون جدید دانست.
عنوان «تفکر فلسفی» را نباید در علم فلسفه و مشتی اصطلاحات و مباحث فنی آن محصور و محدود کرد بلکه باید آنرا از آن نظر که مایة اصلی فرهنگ و بینش اجتماعی ملی است مهم دانست.
تاریخ نشان داده است که جهان بینی توحیدی اسلام و بطور کلی، فرهنگ اسلامی در زمان نبی اکرم(ص) و خلفای راشدین تا چه اندازه در مسلمین صدر اسلام تحول شخصیتی و اجتماعی بوجود آورده و چگونه مردم بدوی سرزمین حجاز را در عرصة معرفت و تفکر فلسفی و شناخت جهان واقعی بر قلة افتخار نشانده است.
همین تحول فکری و اعتقادی مسلمین بود که سبب گردید ـ که، نه فقط مسلمانان در برابر تمدنهای بزرگ آن زمان سر تسلیم فرود نیاورند و مرعوب قدرت و جلال ظاهری آنها نشوند بلکه حتی ـ توانستند پس از چند قرن، پرچمدار دانش و فلسفه شوند و به سراسر جهان آنروز، علم و تکنولوژی و بخصوص حکمت و اخلاق را صادر و منتشر نمایند.
انتقال فلسفه و علوم دیگر و نیز علم حقوق از اسپانیای اسلامی در قرن پانزده مسیحی به اروپا و ترجمه کتب پرقیمت آن ـ که گفته می‌شود تنها یکی از کتابخانه‌های قرطبه متعلق به سلطان حکم دوم چهارصد هزار جلد کتاب داشته است ـ بزبان لاتین، چهره نیمه وحشی اروپا را بکلی دیگرگونه کرد و اروپای جدید و دوران روشنگری Enlightenment را بوجود آورد. اروپا از برکت ترجمة همین کتب مسلمین بود که توانست خود را از گرداب توحش و استبداد کلیسای قرون وسطا نجات دهد و به دوران تجدد و اکتشاف و ترقیات علمی گام بگذارد.
پس از ترجمه و انتقال حکمت و علوم اسلامی به اروپا بود که اشخاصی مانند بیکن، نیوتون، کپرنیک، گالیله، دکارت، گروسیوس و بنتام ظهور کردند و با گذر از سدّ جاهلیت قدیم اروپائی و کلیسائی، قدم به عرصه ای گذاشتند که اسلام در ده قرن پیش از آن، آنرا در پیش پای مسلمین گذاشته بود، اروپا و غرب، با اختلاف حداقل ۱۰ قرن عقب بودن از مسلمین، تمدن جدید خود را آغاز کرد ولی در ظرف کمتر از چهار قرن از مسلمین جلو افتاد و خود را به اوج رساند و به این هم بسنده نکرد، بلکه کوشید که سیطرة خود را از راه نشر فرهنگ مخصوص خود بر مسلمین بگستراند و مسلمین را بصور مختلف و از راههائی مانند طرق سیاسی و نظامی، عقبمانده نگه دارد و آنها را محتاج و ریزه خوار و بردة فکری و علمی خود کند.
چون بسط سلطة نظامی و سیاسی بآسانی میسر نبود، از اینرو غرب به شیوه‌ای دیگر دست زد و کوشید برای رسیدن به اهداف خود، ملل دیگر و از جمله ملل مسلمان را مغلوب فرهنگ و مرعوب پیشرفتهای علمی و صنعتی خود سازد و فرهنگی را که طی دو هزار سال از یونان و روم به آنها رسید و چندان تغییری نکرده بود بر ملل دیگر تحمیل نماید.
غرب برای این کار خود، کوشید با شعبده نمایش قدرت علمی و پیشرفتهای صنعتی خود، مسلمین را مبهوت و سپس تسلیم نماید و برای این هدف به «از خود بیگانه کردن» آنان و دورکردن از سابقة تاریخی پرافتخارشان بپردازد و با تحمیل و تبلیغ غیرمستقیم «فرهنگ جاهلیت» خود، مردم مسلمان را آنچنان شیفته خود نماید که کورکورانه بدنبال آنان بیفتند و از آنان الگو بگیرند و در نتیجه مانند بردگان فکری و فرهنگی، نان خود را بخورند و در خانه خود زندگی ولی مانند غربیان فکر کنند و کمر به خدمت آنان ببندند و ثروت ملی خود را در برابر تولیدات صنعتی آنان با دو دست تقدیم نمایند و هرگز بفکر معارضه و رقابت علمی و صنعتی با غرب نیفتند.
یکی از نتایج این تحمیل افکار فلسفی و سیاسی غربی به شرق اسلامی، متزلزل ساختن فرهنگ اصیل و مذهب ملل مسلمان، و یکی از اهرمهای آن، تبلیغ و ترویج و جایگزین کردن اندیشه ها و مکاتب فکری بی اصل و نسب ـ بنام فلسفه ـ بود که، برخلاف فلسفه اسلامی ـ که بر اساس عقل و براهین منطقی شکل گرفته‌ـ، شکل فتوا و اظهارنظرهائی بدون دلیل و برهان داشت، و اگرچه نام آنرا عقلگرائی و علم گرائی و تحصلگرائی می‌گذاشتند ولی مقصود آنان از عقل، عقلی جزئی و سطحی و چشمی نزدیک بین بود.
گرچه در خلال فلسفه‌های غربی، مسائل جدید و پیشرفتهائی در منطق و افقهای نو فکری بوجود آمد و به دامنة فلسفه وسعت بخشید، اما پراکندگی فکری و عدم انسجام و بی برهانی و عدم اتکا به استدلال و عقل، سبب شد که مشکلی دیگر بر مشکلات جهان و ملل دیگر بیفزاید و اساس فلسفه را در خطر انحطاط قرار دهد و بعلاوه، مسائلی را در جوامع اسلامی رواج دهد که درواقع ربطی به آنان نداشت.
مسائلی که فکر غربی را بخود مشغول می‌ساخت (مانند سکولاریزم، مدرنیسم و پست مدرنیسم، تعارض شرع و عقل، تعارض علم و دین و مسائلی دیگر مانند دموکراسی، حقوق بشر، بردباری مذهبی «تولرانس» و پلورالیسم و مانند آنها)، همه مسائلی بودند که به جامعه غربی تعلق داشت و همه برخاسته از روانشناسی خاص غربی و سابقة تاریخی ملل مسیحی اروپائی بود.
هیچیک از این مسائل ربطی با بیشتر جوامع شرقی بویژه با جامعه اسلامی نداشت و مسائل طبیعی جامعه آنان شمرده نمی شد ولی عملاً و عمداً کوشش می‌شد که این مسائل غربی را، مسائل و مشکلاتی جهانی و عارض بر همة جوامع اسلامی فرض و تحمیل کنند و آنرا در بین مسلمین طرح و دنبال نمایند و مقصود از این کار سرگرم ساختن اذهان و از خود بیگانه ساختن مسلمین و ایجاد همفکری یا پیروی کورکورانه از فکر غربی بود، تا آنها را از درک واقعیات اطراف خود و درک موقعیـت خطرناکشان غافل نگه دارند.
این تهاجم فرهنگی به ملل مسلمان کارگر واقع شد و مسلمین ناآگاهانه بدنبال فلسفه ها و افکار آنان افتادند و در مسائل اجتماعی و فکری آنان غوطه ور شدند و صدها کتاب دربارة این مسائل و افکار بیگانه در کشورهای اسلامی ترجمه و تبلیغ شد و بتدریج روشنفکران مسلمان، خاستگاه و ریشة ملی و مذهبی خود را گم کردند و میان دو فرهنگ سنتی و بیگانه سرگردان ماندند.
غرب در کنار این ارمغان بیماریزا و مسموم که برای مسلمین آورد، بگونه ای ماهرانه از رواج و توسعة علم و تکنولوژی در میان ملل مسلمان جلوگیری نمود و معلومات و تجربیات حساس و مهم علوم و تکنولوژی فوق پیشرفته را از آنها پنهان نگه داشت؛ زیرا ملل غربی نه فقط ـ برخلاف مسلمین قرون اوائل که علم را سخاوتمندانه در دنیا منتشر می‌کردندـ دستاوردهای علمی پیشرفته خود را به مسلمانان نمی دادند بلکه با بخل بسیار آنرا از دسترس دانشمندان مسلمان دور نگه می‌داشتند و حتی در صورت یافتن دانشمندانی که مهارتهائی کسب کرده بودند، آنها را بصور مختلف بسوی خود جذب نموده و از کشورشان دور و بیگانه می‌ ساختند.
این یک طرف قضیه بود، اما از طرف دیگر و در نگاه جامع، خوشبختانه، ملل اسلامی اگر در علوم طبیعی و تجربی و تکنولوژی عقب افتاده نگهداشته شده اندـ و همین باعث خودباختگی آنان در برابر غرب و تسلیم در برابر فرهنگ و تفکر غربی شدـ اما هنوز در بسیاری از شاخه‌های علوم انسانی، حرف اول را می‌زنند. و اگرچه از عنوان این همایش چنین استنباط می‌شود که عقب ماندگی مسلمین را مطلق و مسلم و مفروض دانسته اند ولی خوشبختانه حقیقت غیر از اینست و مسلمانان میراثی گرانبها و گنجی پنهان را در خانة خود دارند که می‌توان بکمک آن سیادت خود را در عرصة بین المللی حفظ کرد و البته، در کنار آن بایستی راههائی دیگر برای نجات از فقر علم و تکنولوژی یافت.
فلسفة اسلامی و فرهنگ اسلامی و منابع غنی آن مانند قرآن و حدیث و تکیه بر اعتماد بنفس و توکل بر خدا، همانگونه که در قرون وسطای اسلامی توانست فرهنگ و علوم و فلسفه را به اوج خود برساند و پا بر روی بافته‌های یونانیان بگذارد و بحکم «و بشّر عباد الذین یستمعون القول فیتّبعون أحسنه» موضوعات علمی و مفید آن را بگیرد و تکامل ببخشد ولی ابعاد جاهلیت و شرک آمیز آنرا بدور افکند و در سایة توحید و فرهنگ توحیدی بنای رفیعی را بنیاد کنند و توانست اروپای قرون وسطا را از جهل و استبداد دینی و تا حدودی توحش اخلاقی رهائی بخشد؛ امروز همان فلسفه و همان منابع غنی قرآنی و اسلامی می‌تواند، مسلمین را در سایة توکل به خدا و اعتماد بنفس و ترک خمود و تنبلی به همان اوج برساند. ذکر عظمت تاریخی گذشته بدون کوشش برای احیای آن و بازگشت به آن عظمت کاری بیثمر است.
در آغاز این دورة جدید که مقارن با هزاره سوم تقویم مسیحی است، می‌توان همه چیز را دوباره آزمود. امروزه می‌توان فلسفة و بخصوص فلسفه اسلامی را که بیش از ده قرن رشد سالم داشته و قدرت خود را باثبات رسانده است برای رفع بحران کنونی مسلمین و زمامداری سیاستهای نوسازی جوامع اسلامی و بازگشت به پیشرفت و دانش خود در دست بگیریم.
فلسفة اسلامی یک فلسفة نظری محض نیست بلکه دارای ابعادی اجتماعی و عملی است و می‌تواند در تحول روحی جامعه مؤثر باشد و بجای خمود و کسل، به انسان روحی پرنشاط و نیرو و قلبی امیدوار بدهد و ملل مسلمان را به صف کشورهای پیشرفته برساند، بدون آنکه به ضعفها و عقب ماندگیهای روانی و معنوی آنان دچار باشد.
دنیای غرب، در کنار کاخ عظیم دانش و تکنولوژی نشسته ولی از مزایای عمدة انسانیت ـ یعنی اخلاق و اصالت خانواده و فرصت تفکر در مصلحت واقعی خود ـ محروم است و بحرانی ریشه دار را می‌گذراند.
مهمترین مزیت انسان، آگاهی و قدرت تعقل و تفکر دربارة «من کیستم؟ از کجا آمده ام؟ چرا آمده ام؟ و به کجا خواهم رفت؟» می‌باشد. این امتیاز بزرگ از انسان غربی و فرهنگی که او در جهان تبلیغ می‌کند، گرفته شده است.
فلسفة غربی هم که موظف به انجام و معرفی این تفکر است در بیشتر مواقع ـ اگر نگوئیم همه جاـ خالی و تهی است، اما در فلسفة اسلامی این سؤالها همواره محور اصلی بوده و هست و همین امتیاز می‌تواند سبب نجات جوامع اسلامی از دام دشمنان و رهائی از پوچگرائی و غرق شدن در زندگی حیوانی شود.
اوج تفکر اسلامی، مکتب معروف به حکمت متعالیه است که در چهار قرن پیش بوسیلة حکیم عالیمقام صدرالدین شیرازی ملاصدرا، معروف به صدرالمتألهین، معرفی شد و ما مسلمانان امروزه وارث مکتبی هستیم که می‌تواند نه فقط در برابر تفکر فلسفی غربی خودنمائی کند و برتری خود را نشان دهد، بلکه حتی می‌تواند بکمک آن بشتابد و گره‌های کور فلسفه غرب و مشکلات آنان را بگشاید.
حکمت متعالیه ملاصدرا با ابتکارها و نوآوریهای خود می‌تواند راه ابداع و خودنمائی ما را در برابر تفکر و فرهنگ غربی به ما نشان دهد. فلسفة معاصر غربی اصالت ندارد و وصله ای ناهمرنگ با جامعه و فرهنگ ما، مسلمین، است. متفکران غربی به پیروان شرقی و مسلمان خود، بچشم موجودات انگلی در صحنه فلسفه غرب می‌نگرند که این نگاه بیگانگان با سیادت و عزت اسلامی و تاریخ درخشان ما هیچ مناسبتی ندارد.
غرب خود را همواره در عرصة تفکر و فلسفه تولید کننده و عرضه کننده، و ملل مسلمان را بچشم مصرف کننده و مضطر در برابر مصنوعات فکری خود می‌بیند و از همین دیدگاه است که خود را مالک و فرمانروای جهان می‌پندارد.
اما تقابل فلسفة اصیل اسلامی و حکمت متعالیه در تجربة جدید، خلاف این تصورات و اوهام را ثابت کرده و می‌تواند استقلال و عزت مسلمین را ثابت کند.
رهائی از عقب ماندگی و رسیدن به رشد و پیشرفت در صنعت و تکنولوژی، محتاج داشتن فکری سالم و مستقل (نه مستعار از بیگانه) و صدالبته داشتن روح مطمئن و فعال و ترک تقلید و تنبلی فکری و جسمی است، و احتیاج رشد صنعتی و اقتصادی به دانش و تفکر اصیل بمراتب بیشتر از احتیاج اندیشه و دانش به تکنولوژی است. بازگشت به تفکر و فلسفة اسلامی بتنهائی چاره عقب ماندگی نیست. برای شکستن سدّ عقب ماندگی و قدم گذاشتن در جادة پیشرفت در همه زمینه ها باید با توجه به همة عوامل زیر باشد:
۱) داشتن تفکری مستقل و فلسفه ای اصیل و جهان بینی صحیح و دورساختن رسوبات اندیشه و فرهنگ غربی از قبیل اصالت ماده و تجربه و نفی معنویات.
۲) بازیابی خود و بازگشت به اصل اسلامی و تاریخی خود و نیز اعتماد بخود و بیاری خدا، که یکی از عوامل مهم پیشرفت در جهان بوده است و درمان احساس خودکم بینی در برابر غرب.
۳) کنار گذاشتن فرهنگ غربی و ترک بی اعتقادی به وفاق دین و علم و عقل.
۴) هوشیاری در برابر سیاستها و دامهای سیاسی استثمارگران غرب برای ایجاد تفرقه و تجزیة جامعه اسلامی مانند تبلیغ ناسیونالیسم و قوم گرائی و پیگیری وحدت مسلمین.
یکی از شیوه‌های صهیونیسم برای جداسازی ملل عرب از خانوادة بزرگ اسلام، اطلاق فلسفة عربی به فلسفة اسلامی بود تا بدینوسیله فلسفه و فکر اسلامی به فلسفة ایرانی، فلسفة عربی، فلسفة هندی، فلسفة ترکی و غیرذلک تقسیم شود و هر کسی بدنبال تبلیغ متاع خود باشد و متأسفانه برخی از اندیشمندان عرب نیز آنرا پذیرفتند و بدنبال چیزی بنام فلسفة عربی و عقل عربی رفتند که آنهم مانند ناسیونالیسم و قومیگرائی عربی خواهد شد که تاکنون نتوانسته است مشکلی را حل کند بلکه سبب مشکلات تازه و جدائی از بدنة دیگر ملل مسلمان شده و آنها را از رسیدن به مقصود بازداشته است.
تکیه بر وطن عربی در جای خود لازم است و در مواجهه‌های داخلی مؤثر می‌باشد ولی در مواجهة با دنیای خارج و عرصة دشمنان، بایستی وطن همه ما، وطن اسلامی و اندیشة همه ما، اندیشة اسلامی، و فلسفه و فرهنگ ما، فلسفه و فرهنگ اسلامی باشد.
* این مقاله متن سخنرانی آیت‌الله سید محمد خامنه‌ای و مقاله ارائه شده در هشتمین کنگره بین‌المللی فلسفه اسلامی گروه فلسفه دانشکده دارالعلوم، دانشگاه قاهره ـ مصر می‌باشد که در بیستم آوریل سال ۲۰۰۳ میلادی بزبان عربی عرضه شده است.
نویسنده: سید محمد خامنه‌ای
منبع : خبرگزاری فارس


همچنین مشاهده کنید