جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


به آن سمت آبی محض ...


به آن سمت آبی محض ...
حضرت استاد «سید جعفر شهیدی»! دارند تو را می برند; می برندت به آن سمت آبی بی مرز محض، به آن خلود خلوت قاف تجردناب، به آن آرامش ازلی و ابدی که کران تا کران روی در بیکرانگی جان جهان دارد.
کجایی؟ از حجره ات در مدرسه سپهسالا ر بیرون بیا، از حجره کوچک و تنگت در نجف که گرمایش کلا فه ات می کرد وامانت را می برید، از اطاقت در موسسه دهخدا، از دانشکده ادبیات و آن راهروی اسطوره ای اش، از ...
از روضه قرب و دارالسلا م وصل و لقای دوست، از سجات جلا ل و سرادق جمال حضرت سبوح قدوس ...
رب الملا ئکه و الروح، رب العرش العظیم، از آن مقام پرده داری، تسبیح و تبرک و فیض و سلا م ... و نور، نور نور ... می بینمت; طلبه جوانی هستی با جثه ای لا غر و عمامه وعبای مشکی و محاسن یکدست سیاه و چشم های نافذ، سال های آغاز دهه ۲۰، سال های توغل و استغراق در فقه اصول و ادبیات عرب، سال های ریاضت کشیدن و با قناعت وزهدو ورع زیستن و با زی و زندگی طلبی در حجره ها سرکردن، پشت سرحاج شیخ عباس قمی خاتم المحدثین و صاحب مفاتیح در صف اول ایستاده ای و پشت سر هزاران نمازگزار ایستاده به اقتدا و آماده نماز که ناگهان حاج شیخ بر می گردد و دستت را می گیرد، تو را پیش می کشد و در میان بهت تو و همه علما و مشایخ ایستاده درصف اول می گوید: «آسید جعفر! شما جای من پیش نماز باشید، تقوای شما از من بیشتر است. شما جلو بایستید من هم به شما اقتدا می کنم» بعدها می گویند که حاج شیخ عباس قمی گفته بود: آن روز یک لحظه سر که برگرداندم و انبوه نمازگزاران پشت سرم را که دیدم چشم بر هم زدنی نفسم راضی شد. دیدم باید نفسم را زیر پا بگذارم. باز در دلم گذشت که آ سید جعفر از همه نزدیکتر به من بود و بسیار متشرع و متقی و نورانی و ... از نجف برگشته ای، با خاطره سال های رفت و آمد در کوچه پس کوچه های نجف و تردد در حرم و مسجد شیخ انصاری و پای درس خارج آیت الله خویی و شاگردی آ سید ابوالحسن و آسید محمود شاهرودی و آقا سید عبدالهادی شیرازی و ... حالا دیگر «مکلا » شده ای و باکت و شلوار و در دانشکده ادبیات از خرمن وجود بزرگانی چون ملک الشعرا»بهار و فروزانفر و بهمن یار و مینوی خوشه ها می چینی و توشه ها می گیری، با حقوق ماهی ۱۵۰ تومان در مدرسه ابومسلم درس می دهی علا مه دهخدا برایت توصیه نامه می نویسد و مشغول می شوی در موسسه لغتنامه و دستیار دکتر محمد معین می شوی. یادت هست دهخدا به وزیر فرهنگ وقت در وصف تو نوشت: «او اگر در نوع خود بی نظیر نباشد کم نظیر است»؟ تدریس در دانشکده ادبیات را شروع می کنی که بیشتر از نیم قرن امتداد می یابد، معین به اغما می رود و توتا ۵ سال که یار دهخدا و مرد لغت و کلمه و کلا م بی هوش و نیمه جان روی تخت بیمارستان افتاده و تو جانشینش شده ای در همه نامه ها و مکاتبات، به احترام استاد که هنوز نیم نفسی دارد هرگز اسم خودت را نمیآوری و به اسم معاون امضا می کنی. یادت هست؟
- می بینمت; تیر ۷۸ - جلوی کوی دانشگاه تهران، آن طرف نرده های فلزی سبز هنوز غوغا و غریو و غبار معرکه از هر سو بالا می رود و این سو ناگهان چشمم به تو می افتد که آرام و ساده با کلا ه بره و دمپایی ساده ای به پا می روی; چقدر ساده و بی تکلف و باشکوه ... سلا م و عرض ادبی می کنم، آن هم احترام می کنی با خوشرویی و ادب و حوصله و متانتی خارج از وصف، کنار همان نرده های فلزی کوی، من دانشجوی تازه سال جوان را تحویل می گیری که شرمنده می شوم و تو همچنان با آن لبخند شیرین و محجوب گوشه لب خداحافظی می کنی و... می روی.
- می بینمت; اوایل تابستان ۸۵ - از دیدار دکتر شفیعی نازنین، از آن پله های تمام نشدنی دانشکده، خسته و عرق ریزان پایین آمده ام که تو را ناگهان می بینم، کناردر تالا ر طبقه همکف، با یک استاد ادیب عرب ملا قات داری و چقدر پیرتر شده ای...
- می بینمت، چه فرقی می کند کی و کجا؟ عرقچین سرت گذاشته ای و کتاب فروشی های جلوی دانشگاه را سیاحت می کنی وسط آن همه شلوغی و ازدحام، وسط آن جهنم تمام عیار شلوغی و شتاب، دیدارت به کشف چشمه ای زلا ل و بکر می ماند در متن برهوت، در قلب کویر و چون خلوت یار اینجاست اغیار نمی گنجد، دیگر در یک لحظه نه آدمی هست و نه صدایی و نه تنه زدنی ... چون یوسف اندر آمد مصر و شکر به رقص آ...
آقای دکتر سیدجعفر شهیدی! دارند می برندت، نه! بردند، اصلا چند روز از چهلمت هم گذشته، ببین! همه هستند. همه آمده اند. دکتر شفیعی کدکنی آمده که همین چند روز پیش آخر کلا س یک خاطره شیرین داشت از تو تعریف می کرد برای بچه ها، همکاران دانشکده ای ات، «اصحاب چهارشنبه ها» از مدرسه سپهسالا ر و موسسه لغت نامه دهخدا و ناهار خانه پارادیزو همه آمده اند. بگو چه کنیم، چه بخوانیم از قفای این محمل؟ «قضی نبک» بخوانیم؟ «قضی نبک من ذکری حبیب و منزل. بسقط اللوی بین الدخول و حومل»... «معلقه طرفه بن عید» بخوانیم؟ «فرعی ابادرها بما ملکت... اشک امان نمی دهد ... «مارای الناس ثانی المتبنی / ای ثان یری لبکر الزمان ... باز هم بخوانیم و مرثیه ها را دوره کنیم؟ «البار حریوم الخلا یق نیاما / بیمت من کثر الیکا» کل مکنون»...
ورود آگاهانه و اندیشمندانه استاد دکتر سیدجعفر شهیدی به حوزه تاریخ نگاری اسلا م از ضرورت و نیازی ریشه دار و با درک عمیق فقدان یک بستر و بنیان پژوهشی مستدل و منسجم و مبتنی بر الگوی تحلیل عقلا نی، انتقادی و آسیب شناختی بر می خاست که پیامد آن طرح ریزی ساختار جامعه شناسی تاریخ اسلا م و شیعه بود. اقبال عموم مخاطبان از آثار شاخصی چون «تاریخ تحلیلی اسلا م» و «زندگانی امام حسین (ع)» ناشی از همین رویکرد جدید ونگاه تازه، اندیشه یاب، پرتو افکنانه و روشنگرانه او به این حوزه بود که مشخصه اصلی این اصلا ح گری و ابهام زدایی و بدعت ستیزی و خرافه گریزی هم تدقیق، تعمق و بصیرتی صرفا در طلب کشف حقیقت و رفع ابهامات و خلا »های پژوهشی و استنادی و روشن کردن زوایای تاریک و ناشناخته تاریخ و بدور از حب و بغض و پیشداوری و تعصب و تنگ نظری و نگاه غیر علمی و غیر کارشناسانه و در افتادن به ورطه های شیفتگی و ستایش محض یا نفرت و کینه ورزی صرف بود. میزان انصاف و اعتدال و متانت لحن بیان و قلم او از سویی و موشکافی و ریشه یابی ژرف کاوانه و معطوف به «دلیل» و نه صرفا «علت» یعنی ورود به ساحت «تاریخ نگری انتقادی» و داشتن منظر و نظرگاهی استدلا لی و تحلیلی دریافتن و جست وجوی سرچشمه ها و خاستگاه های حوادث تاریخی از سوی دیگر، تحلیل های او را از رخدادها و رویکردها و کلا جریان شناسی تاریخ اسلا م با جامعیت و خردورزی توام ساخته بود. جنبه دیگر و اساسی تر حضور پیگیر او در این حوزه، مبارزه جدی و مصمم او با خرافات، مشهورات و مقبولا تی بود که در ذهنیت عامه آنچنان ریشه دار و سخت جای گرفته بود که در افتادن با این همه برایش گاه به بهای خریدن تهمت ها و بی حرمتی ها تمام می شد و با این همه پروایی از نام و ننگش نبود که دل، تنها در گرو «حقیقت» داشت. لبه تیز روشنگری ها و ریشه یابی های او در تحقیقات تاریخی اش معطوف به افشا و محو «بدعت » ها بود که در نظر او بزرگترین آفت و مانع شناخت صحیح و توام با معرفت حقیقی روح و جوهره تاریخ اسلا م و تشیع به شمار میآمد و در این مسیر، الگوی استدلا لی و عقلا نی او «تعصب» و «خرافه» را که هردو راه به «بدعت» - به قطع و یقیین - می سپرند در کنار هم می زدود و در این راه چه تهمت های بی شمار که به جان خرید و هرگز اعتقاد و تدین و تشرع خالصانه و عمیق و بی شائبه اش را مدعی وار و منافقانه بر سر بازار به حراج نگذاشت.
شیوه علمی او در تاریخ نگاری با تاکید بر دو عنصر و شاکله محوری و بنیادین شکل می گرفت: ۱- جامعه شناسی تاریخ «که او به نوعی پیشگام این عرصه در مطالعات تاریخی در دوران معاصر محسوب می شود» و ۲- تحلیل انتقادی و از این روست که به جای دیدگزارش گونه و روایی کار خود را در ابعاد و اندازه های کلا ن یک پژوهش جامع و خرافه زدایی و تبیین حقایق و ماهیت رویکردها و انگیزه ها تعریف کرده و توسعه بخشیده است چنانچه در کنار بزرگانی چون «زرین کوب» و «زریاب خوئی» یک الگو،نظرگاه و شیوه جامع و دارای «اسلوب»، «سبک» و «ساختار» میآفریند و برای آیندگان و پژوهشگران نسل های پسین به یادگار می نهد. یکی ازین مهمترین و زیبنده ترین یادگارهای او تحلیل علل وقوع حادثه کربلا ست که از منظر جامعه شناسی تاریخی و به دور از ادبیات و شیوه تکراری و عمدتا شعارزده و احساسی و فاقد عنصر تفکر استدلا لی و ذوق نقد و خرد تحلیلی با بداعت و حتی جسارتی مثال زدنی، الگویی در یک نگاه دیگر به مهمترین حادثه و آیین در سلوک سیاسی، مبارزاتی، معنوی و طریقتی شیعه خلق می کند که تا پیش از او بی سابقه بوده و هاله رازگونگی و نگاه روایی آن چنان برگرد شخصیت ها و روایت ها و گزارش های این عظیم ترین ماجرای تشیع نشسته که رسوخی چنین حقیقت یابانه در عمق و باطن وقایع را تنها به همتی بزرگ و عزمی از سر اندیشه و انتخاب و خودآگاهی پیوند می زند.
از دیگر سو دکتر سید جعفر شهیدی استاد و آموزگار زبان و ادبیات فارسی است. علا قه او به شناخت و شناساندن میراث عظیم ادب پارسی هم نه هرگز چون بسیاری از سراحتیاج یا التذاذ ذوقی صرف که از عمق یک درک جدی از پیوستگی و تناظر این ادبیات با تمامیت و کلیت منظومه فرهنگ و هویت تاریخی، قومی و ملی این سرزمین و از لذت کشف معنوی از مفاهیم متعالی این گنجینه است و اصرار و اهتمام به تامل در زوایا و ساخت ها و ابعاد مختلف آن از لغت شناسی و شرح نویسی تا تفسیر و تصحیح متون کهن و کلا سیک کاملا مبتنی بر احساس یک نیاز جدی در این روزگار است. رویکرد او به متونی چون «دره نادره» و «آتشکده آذر» و اهتمام به ادامه «شرح مثنوی» علا مه فروزانفر به عنوان یک رسالت خطیر به گونه ای احساس تعهد و تکلیف او را در این عرصه تداعی می کند و همین گونه پرداختن به دواوین شاعرانی چون «انوری» و «شرح مشکلا ت و لغات دیوان انوری» که هر جا احساس نیاز یا خلا » می کرده خود وارد میدان می شده و در این راه هرگز تابع جریان ها و گرایش های پرطرفدار یا پرمخاطب نبوده و گرنه حافظ شناسی بیشتر سکه رایج است تا رفتن به سراغ متون مصنوع و مهجور تاریخ ادب فارسی. به این هم باید اضافه کرد حضور ده ها ساله او را در موسسه لغتنامه...، که سند به سلسله جلیله کلا م دهخدا و استاد دکتر محمد معین می برد و فصل مشبع و مشعشعی از توانمندی ستودنی و مجدانه او را در کارنامه حیات پربارش رقم می زند.
استاد دکتر شهیدی! یک کمی آرام تر! «ای قافله سالا ر چنین گرم چه رانی»... برگرد، «آهسته که در کوه و کمر باز کسانند» دهخدا زیرنامه ات را امضا کرده برو از دستش بگیر، برگرد، هنوز با حضرت آیت الله بروجردی خداحافظی نکرده ای، می خواهد در گوشت دعای سفر بخواند. مثل همان روز که می خواستی به نجف بروی، برگرد! بگو کدام مرثیه را بخوانم؟ بگو خاکستر آتش کلا م کاروان را به دریغ بر سر این کلمات یتیم بپاشم؟ قافله قلب کدام واژه ها را به بدرقه بفرستم؟ بگو! از آن جا که در کنارت، بهار فروزانفر و همایی و بهمنیار و ادیب و علا مه قزوینی و دهخدا و معین و مینوی اند، از آن جا که همه «قداست کلمه» است و «حرمت کلا م» از آن جا که سرچشمه های سر و سرود است و بال در بال فرشتگان تحیت و تهنیت و سکر و سماع و صدق و سلا م و پرده در پرده نور نور بگو ما چه کنیم با این نبودن ها و تا کی به دریغ مویه کنیم؟ حضرت استاد دکتر شهیدی! یک نفس آرام تر!
نویسنده : فرزاد زادمحسن
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید