سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


یک گزارش ساده از ایاّم عید


یک گزارش ساده از ایاّم عید
ایّام عید، یاد ایّام عید افتاده بودم و رفته بودم کاکائو بخورم. کاکائوی دم کرده با مغز هل و گلاب.
کاکائوی دم کرده با مغز هل و گلاب، فقط در ایّام عید پیدا می شد. و فقط توی خانه ی ما. در بازارچه ی شیخ هادی، رو به روی دبیرستان ابومسلم، پلاک ۲۶ و یا ـ یادم رفته است ـ ۱۲۶ حتماٌ. و کوچه غریبان، کوچه ی حاج زمان خان، بالای گذر باشی و گذر لوطی صالح، پلاک اصلاً نمی دانم چند، شاید.
از یک طرف، هوا خوب بود؛ و از طرف دیگر، می بایست اوّل تکلیف «نمی دانم» ها و «شاید» ها روشن شود. نه تکلیف «حتماً» ها.
گفتم پس، که اوّل از بالای گذر باشی و گذر لوطی صالح شروع کنم. امّا برای رسیدن به بالای گذر، لازم بود که از زیر گذر رد شوم.
رفتم زیر گذر.
لات های جوانمرد، جوانمرگ شده بودند و کسی نبود که به او سلام کنم.
درخت های انار، هنوز گل نداده بودند.
البته انار فروش ها پیشاپیش رسیده بودند. کفش هایشان را در آورده بودند و نشسته بودند و چایی می خوردند.
توی قهوه خانه.
گفتم:
ـ پس درخت های انار، کِی گل می دهند؟
گفتند:
ـ گل داده اند.
گفتم:
ـ کو؟
گفتند:
حالا نشانت می دهیم که کو.
□□□
رفتم توی چاله، آب تنی کنم. تابستان نشده بود.
سراغ کلاغ ها را گرفتم که غروب هایم را با آواز های دلنشینشان تا ستاره های شب و لک لک ها بدرقه می کردند.
دیدم گرفته اند رنگشان کرده اند و به جای بلبل فروخته اندشان. و فکر دل مرا نکرده اند.
داد کشیدم:
ـ کجایید؟ ای غریبانه های من، کجایید؟
دنبالم کردند.
در رفتم.
□□□
رفتم باغ.
بلبل ها جمع شده بودند. همه شان شیک و پیک کرده بودند. و همه شان در عشق گل، مفتون.
گفتم:
ـ من هوشیاری را از مفتونی بیشتر دوست دارم.
گفتند:
ـ پس چرا آمده ای اینجا؟
گفتم:
ـ اشتباه کرده ام. یعنی دنبالم کرده بودند.
دنبالم کردند.
□□□
فکر کردم که اگر کاکائوی گرم بخورم حالم جا می آید. کاکائوی دم کرده با مغز هل و گلاب.
امّا وقت مدرسه رسیده بود. و حتی گذشته بود. سال ها و سال ها.
کتاب هایم را زیر بغل گرفتم و میانبُر زدم و یکراست رفتم خیابان فرهنگ. دبیرستان طباطبایی.
ولی ترسیدم بروم تو.
نمی دانم از چی و از کی.
امّا حتماً نه از آقای آگهیان که ناظم دبیرستان بود. و داور نمی دانم ملّی یا بین المللی فوتبال هم بود. و خیلی گردن کلفت بود. و چهارشنبه ها بعد از ظهر هم که می رفت لابد داوری بکند، دبیرستان، در دبیرستان، غوغا می شد.
و چه قدر دبیرستان، قشنگ می شد وقتی که در دبیرستان، غوغا می شد.
چرا می بایست از آقای آگهیان بترسم من؟ اقای آگهیان، هیچ بدی یی به من نکرده بود تا از او بترسم.
جز این که یکبار، نگذاشته بود تقلب کنم و به جای نمره ی نوزده، نمره ی بیست بگیرم.
و خوب کرده بود که نگذاشته بود نمره ی بیست بگیرم.
نمره ی بیست بد است. نمره ی صفر خوب است. صفری که دو طرفش دو تا خط تیره گذاشته باشند تا بیشتر به چشم بیاید.
اگرچه بعضی ها نظرشان این بود، و هنوز هم این است که:
تقلّب، توانگر کند مرد را
تو خر کن دبیر خردمند را.
و هیچ، توجه نمی کنند که مرد با خردمند ، هم قافیه نیست. نه هم قافیه است، و نه هم وزن. مرد، با درد، هم قافیه است. هم، هم قافیه است؛ و هم، هم وزن.
مثل زن. نه در لغت. در معنا.
چون در لغت، به نزد اهل ادب، مرد را نه می شود با زن هم قافیه کرد، و نه می شود با زن هم وزن.
تقصیر من نیست اگر به جای «همقافیه» و «هموزن»، می نویسم «هم قافیه» و «هم وزن». تقصیر اهل ادب است این. چون می گویند «هم» فارسی است ولی «قافیه» و «وزن» عربی هستند؛ و حق نداریم که «هم» را به قافیه یا به «وزن» بچسبانیم. اگرچه «هم» را می توانیم به رنگ بچسبانیم و بنویسیم «همرنگ» مثلاً. و چون «رنگ»، فارسی است، این کار، خالی از اشکال است. و حتّی شاید لازم هم باشد.
و خلاصه، از این چرت و پرت ها.
ادب، گاهی وقت ها خوب است البته. امّا ادب، گاهی وقت ها هم بد است. مخصوصاً وقتی که از آدم می خواهند تا مؤدّب باشد.
مؤدّب. حرف شنو و مبادی آداب. شش در چهار و اطو شده. هارمونیزه و هموژنیزه و استرلیزه و پاستوریزه. مثل گاو های روی شیشه های شیر. یک چهارم لیتری و نیم لیتری و یک لیتری و شاید هم دولیتری و بیشتر.
□□□
قید مدرسه رفتن را زدم. مخصوصاً که (گفته بودم) هوا خوب بود.
به جای توقّف در وسط خیابان فرهنگ، رفتم تا ته خیابان فرهنگ. و از توی خیابان امیریه، پیچیدم به طرف چهارراه مختاری.
نرسیده به چهارراه، دو نفر با هم دعوایشان شده بود. رفتم جلو که اگر دست به یقه شدند از هم جدا کنمشان. امّا دیدم که خوشبختانه با هم دست به یقه نمی شوند. چون یکیشان یقه داشت، و یکیشان اصلاً یقه نداشت تا آن یکی که یقه داشت بتواند یقه اش را بگیرد.
آن یکی که یقه نداشت، به آن یکی که یقه داشت، می گفت:
ـ برو کراواتت را در بیاور و بعداً بیا. ما با فکلی ها دعوا نمی کنیم.
البته او تفاوت فکل را با کراوات نمی دانست. ولی مهم این نیست که آدم تفاوت فکل را با کراوات بداند یا نداند. و یا فکل و کراوات بزند یا نزند.
مهم این است که آدم، خودش باشد. همانجوری که هست.
و مهم این است که آدم، وقتی که خودش هست، بداند که خودش هست؛ و وقتی که خودش نیست بداند که خودش نیست.
و مهم این است که آدم، معنای کاری را که می کند بفهمد. و معنای حرفی را که می زند بفهمد. و بفهمد که می فهمد.
و آن یکی که یقه نداشت، معنای کاری را که می کرد می فهمید؛ و معنای حرفی را که می زد می فهمید؛ و می فهمید که می فهمید.
او معنای حرفش به آن یکی که یقه داشت، برای خودش روشن بود:
ـ تو مال این محلّه و این حال و هوا نیستی و هویّت اینجایی نداری و با من غریبه ای. و یا مال این محلّه و این حال و هوا هستی؛ امّا این محلّه و این حال و هوا، به جای آن که به تو احساس هویّت بدهد، به تو احساس شرم می دهد؛ و تو از این شرم می گریزی. و چه این و چه آن، ترجیح می دهم که من به کار خودم باشم و تو به کار خودت باشی.
و خوب می کرد که با او دعوا نمی کرد. و خوب می کرد که دیگر با او جرّ و بحث هم نمی کرد. برای این که آدم نباید رسم و رسوم و حال و هوای خودش و مثل خودش را به دیگران تحمیل کند. و برای این که اگر همه یک رسم و رسوم و یک حال و هوا داشته باشند، همه یک حال و هوا و یک رسم و رسوم دارند. و این، اصلاً خوب نیست.
اصلاً خوب نیست این. خیلی هم بد است.
هر کسی، با همان کسی بودن خودش است که هویّت می گیرد.
منظورم هویّت انسانی است البته.
نه آن هویّتی که در جماد و نبات و حیوان و انسان، مشترک است.
□□□
چند دهه از آن روز، و چندین هزار کیلومتر از آنجا دور شده بودم. و حالا، در این فاصله ی چندین دهه یی و چندین هزار کیلومتری از آنجا، در اینجا، هر چه دور و برم به همان آدم هایی که آن روز، آن رهگذر خیابان امیریه فکر می کرد که خودش را همرنگ آن ها کرده است نگاه می کردم ، یک نفر را هم به شکل و شمایل او نمی دیدم.
امّا شاید چندین دهه پیش، اینطوری نبود. باید انصاف داشت و بی خود به مردم تهمت نزد.
به هر حال، آنچه مهم بود این بود که من هنوز تکلیف خودم را با کاکائوی ایّام عید تعیین نکرده بودم. کاکائوی گرم دم کرده با مغز هل و گلاب.
رفتم داخل کافه یی و گفتم:
Monsieur, un cacao à l’eau de rose et du helle, s’il vous plaît !
چپ چپ نگاهم کرد و نزدیک بود بیرونم بیاندازد.
دیدم فکل دارد!
محمد علی اصفهانی
www.ghoghnoos.org
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید