چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


شاید تمام زیبایی ها، از دور...


شاید تمام زیبایی ها، از دور...
«... من این باغ ساده و خلوت و زیبا را از همه فرانسوی ها و غیرفرانسوی ها، بیشتر دوست می داشتم؛ مردم همه در باغ لوکزامبورگ جمع می شدند که معروف ترین و جالب ترین باغ پاریس است که کمی پایین تر از ابسرواتوآر، اما من ترجیح می دادم که بر روی همین نیمکت سبز چوبی، در زیر درختی که با او آشنا شده بودم و عادت کرده بودم، ساعت ها بنشینم و تنها فکر کنم و به قول ناصرالدین شاه، «خیالات بفرمایم»، و این کار همیشگی من بود و جای همیشگی ام. تا کم کم دوستان و آشنایان که غالباً در رستوران مسلمان ها که نزدیک باغ است، غذا می خورند پیدایم کردند و هر وقت می رفتم، هنوز ننشسته، سر و کله شان پیدا می شد و مرا از کارم می انداختند و ناچار، میعادگاه با خویشتنم را عوض کردم.»
با همین مقدمه ناگهانی، داستان «در باغ ابسرواتوآر» آغاز می شود. عاشقانه یی آرام و اندوهگین که بی شباهت به بیان یک تجربه شخصی نیست. در دوره اقامت در پاریس، شریعتی روزها به باغ ابسرواتوآر می رود و گفت وگوهای تنهایی اش را با مجسمه زیبا و قدیمی باغ در میان می گذارد، کم کم یکی دیگر هم پیدا می شود، یک دختر خاموش و مرموز با چشم هایی خاکستری که اندکی دورتر از او، به فاصله دو نیمکت می نشسته و به فکر فرو می رفته...
«در باغ ابسرواتوآر»، داستان سه دوست است که هرچند خویشاوند، آشنا و همدرد هستند اما با هم سخن نمی گویند و هر روز سر قراری که نگذاشته اند حضور می یابند و این همه را ما از زبان یکی از آن سه می شنویم.
شریعتی موضوع سکوت بر سر غوغای طاقت فرسای کلمات را در داستان به خوبی ساخته و پرداخته و از احساس زیبایی که در سه سال سکوت، آهسته آهسته شکل می گیرد، سه سالی که به گفته خودش «سه سال گذشت و من، بی او، لحظه یی بی او نماندم» سخن می گوید.
هنرمندانه موضوع را طرح می کند و خواننده را با خود به میهمانی یک خاطره خیال انگیز می برد و از عشق می گوید، داستانی که همچنان تکرار می شود اما هر بار شنیدنی است و این خود رازی بزرگ است که داستان عشق همیشه تازه و باطراوت است و از هر زبان که بشنوی نامکرر. او پنجره یی را از زندگی یا اندیشه اش به روی ما می گشاید و ما را به قدم زدن در خاطراتش فرا می خواند و با ترسیم منظره یی زیبا که هم برای خودش و هم برای خواننده شوق انگیز و دلفریب است، در نگاهی دور، زیبایی را می ستاید و از اینکه در جایی و گوشه یی از این دنیا تنها بماند نگران است و بیش از همه نگران منظره یی است که خود ساخته و می تواند یک خیال دلکش باشد نه چیزی بیش از آن....
پایان داستان «در باغ ابسرواتوآر» همچنان که شوک آور و شگفتی آفرین است، جای اندیشیدن فراوان دارد. از سویی، شریعتی اندیشه های رنگینش را در کنار هم قرار می دهد و در ذهن ما و خودش زیبایی کم نظیری را می آفریند اما سرانجام و در نقطه پایانی تابلوی نقاشی قشنگی را که به وجود آورده سرنگون می کند و رنگ های لغزان روی بوم ذهن ما را در هم آمیخته و تمام شکل های زیبا و متناسب را فرو می ریزد و شاید می خواهد حقیقتی را به ما نشان دهد که کمترین نسبتی با زیبایی ندارد و بسیار تلخ و اندوهناک است. داستان مانند فضای فکری شریعتی با شور و هیجان همراه است و از شوریدگی ها و تپش های قلبی حکایت می کند که عمری در جست وجوی حقیقت کوشید و یافته ها و نایافته هایش را با ما در میان گذاشت.
...درباره شریعتی سخن گفتن گاه آسان نیست، که بیشتر گوش ها تیز می شوند تا پس از شنیدن سخنی، پاسخی آماده سازند و این اندازه حساسیت روی یکی از اهالی فرهنگ و اندیشه هر دلیلی داشته باشد، موضوع سخن من نیست اما به خوبی نشان می دهد که او با ماست و تاکنون لحظه یی ما را تنها نگذاشته است. با وجود همه اظهار نظرهای کسالت بار و خودبزرگ بینانه برخی افراد که با عبارت های مبهمی چون دیگر دوره او گذشته، حرفی برای گفتن ندارد، نسبتی با دنیای امروز ما ندارد و... قصد دارند دیگران را از تهی بودن او و پر بودن خویش آگاه سازند (افرادی که مشغول گفت وگوهای تنهایی هستند و مخاطب های آشنا را به کلی فراموش کرده اند)، او همچنان آرام و بی ادعا با ما سخن می گوید و درد ها و رنج هایش از جنس رنج و درد ماست و اگر به نوشته هایش نگاهی بیندازیم می بینیم در سرگردانی های بی پایان میان جهان قدیم و جهان جدید که هنوز به سرانجامی نرسیده، کویریات را به یادگار گذاشته، کویریات را که هنوز تازه به نظر می رسد... داستان «در باغ ابسرواتوآر» از جمله آثار و نوشته های شریعتی به شمار می آید و در مجموعه آثار دکتر علی شریعتی شماره ۱۳ (هبوط در کویر) آمده است که با توجه به اینکه نوشتار خواندنی و کوتاهی است، می تواند یکی از گزینه های ما در برنامه کتابخوانی مان باشد، تا لحظاتی سرشار از شور و هیجان را در قدم زدن در باغ ابسرواتوآر و در کنار شریعتی تجربه کنیم.
محمد صادقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید