جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

امام خمینی و شگردهای امپریالیسم‏


امام خمینی و شگردهای امپریالیسم‏
تشخیص لایه‌های زیرین و مبادی رفتارهای انحرافی، امری دشوار و خطیر است که توفیق رهبری جنبش‌های مختلف در گرو آن می‌باشد. بصیرت سیاسی امام‌خمینی(ره) در رهبری نهضت انقلابی و اسلامی موجب گردید فرقۀ بهائیت را به لحاظ هدف و کارکرد شناسایی نموده و آسیب‌های احتمالی را مورد توجه قرار دهد و گوشزد نماید. مقالۀ پیش ‌رو، مروری بر این دوراندیشی و آینده‌نگری امام‌خمینی(ره) قبل از پیروزی انقلاب اسلامی و پس از آن در مورد فرقۀ بهائیت است.
هنگامی که پژوهشگر تاریخ معاصر ایران، تحولات این دوره از تاریخ کشورمان را مطالعه می‌کند، از جمله مسائلی که به آن پی می‏برد، حساسیت ویژۀ امام خمینی(ره) نسبت به بهائیت است. این موضوع، در نظر اول، تازگی چندانی ندارد. چه اینکه موضع‏گیری هر عالم و اندیشمند دینی، در برابر هرگونه بدعت و انحراف، امری طبیعی است، به‌ویژه هنگامی که انحراف در قالب فرقه‏ای ظهور و نمود پیدا کند که مدعی نسخ اسلام و الغای احکام مترقی آن باشد، و در برابر آن، زادگاه علی‌محمد باب در شیراز کعبه، و قبر حسینعلی بهاء در عکا قبله تلقی شود.[۱]
البته مراجع دینی، به عنوان پاسداران کیان دین، مسئولیت دنیوی و اخروی بیشتری را در این باره احساس می‏کنند. به همین علت، فرقۀ بابی و بهائی از نخستین لحظۀ پیدایش، همواره با مخالفت و موضع‏گیری علمای دینی مواجه بوده است. برای نمونه، مرجع دینی پیش از امام خمینی، یعنی حضرت آیت‏الله بروجردی، نیز نسبت به فرقۀ یادشده، چنین حساسیتی داشته است. او در سال ۱۳۲۸.ش در نامه‏ای به آقای فلسفی، واعظ مشهور، ضمن تأکید بر ضرورت مبارزه با این فرقه، آن را فتنه‏ای بزرگ دانست و مسامحۀ دولت در مقابله با آن را محکوم کرد. وی همچنین، این موضوع مهم را گوشزد کرد که تقویت این فرقه از روی عمد و قصد است نه خطا و سهو، و تظاهراتی که به ندرت دولت علیه آن‌ها انجام می‌دهد، فقط و فقط، تظاهر است.[۲] او، که به ندرت از محمدرضاشاه تقاضایی می‏کرد، از وی خواست تا در مواجهه با این فرقه جدیت از خود نشان دهد و بدین منظور، امام خمینی را، که در آن زمان هنوز زعامت دینی نداشت و یکی از علمای آگاه به زمان و مورد وثوق و طرف مشورت سیاسی او بود، نزد شاه فرستاد.[۳]
هنگامی که آیت‏الله بروجردی در سال ۱۳۴۰ به رحمت ایزدی پیوست، محمدرضاشاه ضمن تلاش برای انتقال مرجعیت به عراق، می‏پنداشت که پس از مرحوم بروجردی، ایران همچنان گرفتار خلأ مرجعیت دینی باقی می‏ماند و او فرصت می‏یابد تا سیاست‌های مورد نظر ایالات متحده امریکا را در غیاب یک مرجع دینی مقتدر به اجرا گذارد. در چنین وضعیتی بود که آیت‏الله خمینی آن روز، نه تنها به تدریج به عنوان یک مرجع دینی مطرح گردید، بلکه به دلیل درک دقیق و عمیق خود از پیچیدگی‌های استعمار جدید و ماهیّت برنامه‏های نوگرایانۀ آن برای کشوری چون ایران، با اتخاذ مواضع سیاسی سنجیده و هوشیارانه، عملاً در مقام رهبری مبارزات ملت بر ضد استبداد و استعمار نیز قرار گرفت. به بیان دیگر، در شرایطی که بیشتر روشنفکران و رجال سیاسی ــ که در دهه‏های قبل و تا آن هنگام، به عنوان رهبران اپوزیسیون فعالیت می‏کردند ــ به دلایل متعدد از درک اهداف پنهان و بلندمدت سیاست‌های جدید ایالات متحده امریکا در ایران بازمانده بودند، یا اگر به درک آن قادر بودند، به علت همسویی با آن یا ناتوانی از موضع‏گیری در مقابل آن، حالت انفعال و استیصال پیدا کرده بودند، آیت‏الله خمینی بود که درک دقیق و شجاعت لازم را برای رویارویی با وضعیت جدید و دفاع از هویت و استقلال کشور دارا بود.
بدین‏ترتیب، یک مرجع دینی در موقعیتی سیاسی قرار گرفت و مبانی اعتقادی او به وی حکم می‏کردند که کشور را از فرو افتادن در چنگ استعمار جدید رهایی بخشد. البته آگاهی او از تاریخ چند سدۀ اخیر برای او روشن ساخته بود که استعمار، اسلام و تشیع را مهم‌ترین سد و مانع خود برای اعمال سلطه بر کشورهای اسلامی از جمله ایران می‏داند و برای شکستن آن، متناسب با شرایط، تاکتیک‌ها و تدابیر ویژه‏ای را به کار می‏بندد. بنابراین، امام خمینی(ره) افزون بر اینکه در مقام یک مرجع دینی، اسلام را به عنوان خاتم ادیان، راه سعادت دنیا و آخرت انسان‌ها و عامل پیوند آن‌ها با مبدأ هستی می‏دانست، در مقام رهبری سیاسی مبارزات جامعه، آن را به عنوان قائمه هویت جامعۀ ایرانی و عامل وحدت ملی و حفظ استقلال کشور می‏دانست. از سوی دیگر، او در آن شرایط، بهائیان را فقط به عنوان یک فرقه منحرف نمی‏دید، بلکه آنان را تشکیلاتی می‏دانست که اولاً به‌رغم تظاهر به غیر سیاسی بودن، به‌شدت سیاسی‌اند و برای تحقق اهداف خود در پی کسب قدرت‏، و ثانیاً، از بدو پیدایش، همواره آلت و ابزار قدرت‌های سیاسی استعماری برای تضعیف باورها و تشویش هویت ملی جامعه بوده‌اند.
همان‏گونه که اشاره شد، یکی از عوامل مهمی که باعث گردید امام خمینی(ره) گرفتار انفعال و استیصالی که گریبان‌گیر بیشتر نخبگان سیاسی سال‌های آغازین دهه ۱۳۴۰ شده بود، نشود و با شکستن بن‏بست مبارزات ملی بر ضد استبداد و استعمار، ابتکار عمل را به‌دست گیرد، شناخت ویژۀ او از ماهیت صهیونیستی استعمار جدید و پیچیدگی‌های ساز و کار و تاکتیک‌های آن بود. پیوند سیاست‌های امریکا با صهیونیسم و پیوند بهائیان با آن دو، و اهدافی که آن‌ها برای سلطه بر ایران داشتند و راهکارهایی که بدین‏منظور در پیش گرفته بودند، راز و امتیاز حساسیّت امام نسبت به بهائیت و اهمیت و تفاوت مواضع او را روشن می‏سازد. بدین‏ترتیب، از منظر امام، به عنوان کسی که افزون بر مرجعیت دینی، پرچم مبارزه با استعمار و دفاع از استقلال کشور را بر دوش داشت، بهائیت ابزار استعمار مدرن و آلت فعل دشمنان کشور و تهدیدی برای استقلال آن شناخته می‏شد.
سخنان امام دربارۀ فرقۀ یادشده در چنین بستری بیان می‌شد و از شناختی عالمانه و کارشناسانه حکایت می‏کرد. برپایۀ چنین شناختی است که او در سخنان خود می‏کوشید پیوند بهائیت با صهیونیسم و امپریالیسم و خطری را که از این ناحیه متوجه کشور می‏شد، به آگاهی ملتی برساند که استعمار به آن چشم طمع داشت. با چنین درکی است که ایشان بهائیان را عمال اسرائیل یاد کرد و اهداف سیاسی آن فرقه را به جامعه و حکومت گوشزد نمود و در سخنانی فرمود: «عمال اسرائیل در ایران، هر جا انگشت می‏گذاری می‏بینی که یکی از این‌ها در مراکز حساس، مراکز خطرناک، واللّه خطرناک برای تاج این آقا [شاه‏]، ملتفت نیستند این‌ها. این‌ها، آن‌ها بودند که در شمیران تهران توطئه کردند ناصرالدین‌شاه را بکشند، مملکت ایران را قبضه کنند. شما تاریخ نگاه کنید. تاریخ که می‏دانید. در نیاوران توطئه کردند، در نیاوران چند نفر رفتند ناصرالدین‌شاه را ترور کنند و یک عده هم در تهران بودند که حکومت را قبضه کنند. این‌ها حکومت را از خودشان می‏دانند. این‌ها در کتاب‌هایشان نوشته‏اند، در مقالاتشان نوشتند، حکومت مال ماست، باید ما یک سلطنت جدیدی به‌وجود بیاوریم، یک حکومت جدیدی به وجود بیاوریم. حکومت عدل. همین‌هایی که یک همچنین سوء نظرها و سوء نیت‌هایی را دارند، از دربار گرفته تا آن آخر مملکت از این اشخاص آنجا موجود است.... خوب ای ارتش محترم توی دهن این‌ها بزن.... جلو بگیرند از یک اشخاصی که با مذهبشان مخالف‏اند، با تخت و تاجشان مخالف‏اند، با مملکتشان مخالف‏اند، با استقلالشان مخالف‏اند، با اقتصادشان مخالف‏اند.»[۴]
سیر حوادث و واقعیت‌های عینی تاریخ ایران از سال ۱۳۴۰ به بعد، بر درست بودن شناخت و تشخیص امام مهر تأیید نهادند. به همان میزان که سلطۀ امریکا و وابستگی رژیم پهلوی به بیگانگان بیشتر تحقق می‏یافت، حضور و نفوذ بهائیان در دستگاههای دولتی و مداخلۀ آن‌ها در امور کشور بیشتر می‏شد. حضور بهائیانی چون امیرعباس هویدا در رأس دولت، پرویز ثابتی در معاونت ساواک، اسدالله صنیعی در وزارت جنگ، هوشنگ نهاوندی در ریاست دانشگاه‌های شیراز و تهران، منوچهر شاهقلی در وزارت‌های آموزش عالی و بهداری، سپهبد خسروانی در معاونت نخست‌وزیر و ریاست سازمان تربیت بدنی، فرخ روپارسا در وزارت آموزش و پرورش، سپهبد علی‌محمد خادمی، آجودان مخصوص شاه، در ریاست ستاد نیروی هوایی و ریاست هواپیمایی، ثابت پاسال در ریاست تلویزیون، عبدالکریم ایادی، پزشک مخصوص شاه، که بیش از هشتاد شغل دیگر را نیز داشت، نمونه‏هایی از حضور بهائیان در رأس نهادهای تصمیم‏گیری سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و امنیتی کشور را به نمایش می‏گذارد. روشن است که این افراد در سازمان‌های زیرمجموعۀ خود از به‌کارگیری هم‌کیشانشان دریغ نداشتند. بدین‏گونه است که فردی مانند ارتشبد حسین فردوست که خود از افراد نزدیک به محمدرضاشاه بود، در خاطراتش نوشته است: «نمی‏دانم در دورۀ محمدرضا، بهائیان بر ایران حکومت می‏کردند یا محمدرضا، ولی با چشم می‏دیدم که سرنخ همۀ امور مهم در دست بهائیان است.»[۵] همین فردوست، به عنوان یک شاهد عینی، دربارۀ ماهیت بهائیان و میزان وفاداری آن‌ها به کشور می‏نوشته است: «بهائی‌هایی که من دیده‏ام واقعاً احساس ایرانیت نداشتند و این کاملاً محسوس بود و طبعاً این افراد جاسوس‌های بالفطره بودند.»[۶]
این چهره‏ای که امروز آینه تاریخ، پس از گذشت ده‌ها سال، از پیوند میان بهائیت و استعمار، و نفوذ دادن آن‌ها در ارکان سیاست‌گذاری‌ها و تصمیم‏گیری‌های کشور، ترسیم می‏کند، امام خمینی(ره) در خشت خام حوادث سال‌های آغازین دهۀ ۱۳۴۰ دید و فریاد آن را برآورد. بر پایۀ چنین بصیرتی بود که او، زودتر از همۀ علما و نخبگان سیاسی ــ فرهنگی آن زمان، ماهیت واقعی لایحۀ انجمن‌های ایالتی و ولایتی را دریافت و اعلام کرد: «ما می‏دانیم که دستگاه جبار چه خواب‌های خطرناکی برای اسلام دیده است که می‏آید شرط مسلمان بودن را از انتخاب‏کننده و انتخاب‏شونده حذف می‏کند، برای اینکه راه را برای نفوذ طایفۀ ضاله باز کند و آن‌ها را بر مقدّرات ملت‌های مسلمان و کشورهای اسلامی مسلط سازد.»[۷] او در موردی دیگر، به طور روشن‏تری تبارشناسی طرح‌های حکومت پهلوی را مدنظر قرار داده و اظهار کرده است: «ما موقعی که یقین پیدا کردیم که محافل لامذهب بهائی‌های یهودی‌الاصل ایران و امریکا اراده دارند درخواست تساوی حقوق زن و مرد را آلت تجاوز به حریم مذهب رسمی این مملکت قرار دهند، و دین اسلام را که موجب بقای استقلال ظاهری این ملک و ملت است، تضعیف کنند، دوستانه نامه‏هایی از برای این دولت نوشتیم که مواظب باشند.»[۸] یک روز پس از این سخنان، امام در آغاز درس فقه خود در مسجد اعظم قم به شاگردانش گوشزد کرد که «بعد که ما مطالعه کردیم دیدیم آقا، قضیه، قضیه بانوان نیست، این یک امر کوچکی است، قضیه معارضه با اسلام است.»[۹] و به همین دلیل در نامه‏ای به اسدالله علم هشدار داد که «اگر گمان کردید می‏شود با زور چند روزه قرآن کریم را در عرض اوستای زرتشت، انجیل و بعضی کتب ضاله قرار داد و به خیالِ از رسمیت انداختن قرآن کریم، تنها کتاب بزرگ آسمانی چند صد میلیون مسلم جهان، افتاده‏اید و کهنه‏پرستی را می‏خواهید تجدید کنید، بسیار در اشتباه هستید.»[۱۰] او در نامه‏ای به محمدرضا‌شاه نیز همین مضمون را گوشزد کرد.[۱۱] تذکارها و هشدارهای امام به شاه و نخست‌وزیر، برای اتمام حجت بود، زیرا دیگر مواضع و عملکرد او ثابت می‏کنند که همدستی و هم‌داستانی حکومت پهلوی و دولت امریکا برای تحکیم وابستگی کشور و سلب استقلال آن و استفاده از بهائیان برای تحقق اهدافشان، برایشان روشن شده بود. ازاین‏رو، هم‌زمان با نهیب به شاه و دولت، به بیدارگری قشرهای مختلف جامعه، به‌ویژه مراجع دینی و علمای شهرهای مختلف کشور که مهم‏ترین گروه مرجع جامعه بودند، برخاست. ایشان در نامه‏ای به آیت‏الله سیدهادی میلانی، از مراجع تقلید مقیم مشهد، از خطرهایی که متوجه اسلام و کشور بود، یاد کرد و از تسهیلاتی که حکومت پهلوی در عرصه‏های مختلف برای تقویت بهائی‌ها و گسترش فعالیت‌های ضداسلامی و ضدوطنی آن‌ها فراهم می‏ساخت، سخن گفت.[۱۲] او افزون بر نامه‏های خصوصی که به علما و مراجع شهرهای مختلف کشور می‏نگاشت، همان مضامین را در نامه‏ای سرگشاده خطاب به روحانیان، وعاظ و ملت مسلمان ایران مطرح کرد و ضمن افشای نقشه‏های امریکا، اسرائیل و حکومت پهلوی، و خطرهایی که کیان کشور را تهدید می‏کرد، هشدار داد که «آقایان بدانند که خطر امروز بر اسلام کمتر از خطر بنی‌امیه نیست. دستگاه جبار با تمام قوا به اسرائیل و عمال آن‌ها (فرقۀ ضالّ و مضلّه) [بهائیت‏] همراهی می‏کند. دستگاه تبلیغات را به‌دست آن‌ها سپرده و در دربار دست آن‌ها باز است. در ارتش و فرهنگ و سایر وزارتخانه‏ها برای آن‌ها جا باز نموده و شغل‌های حساس به آن‌ها داده‏اند. خطر اسرائیل و عمال آن را به مردم تذکر دهید.»[۱۳]
امام‌خمینی(ره) پس از پیروزی انقلاب اسلامی نیز بر آلت فعل بیگانه بودن بهائیان تأکید نموده و با توجه به حمایت‌های ریگان (رئیس‌جمهور وقت امریکا) از فرقۀ یادشده، از آنان با تعبیر جاسوس یاد کرده و اظهار نموده است: «این‌ها... یک مذهب نیستند، یک حزب هستند. یک حزبی که در سابق انگلستان پشتیبانی آن‌ها را می‏کرد و حالا هم امریکا دارد پشتیبانی می‏کند. این‌ها هم جاسوس‌اند.»[۱۴]
سید مصطفی تقوی عضو هیات علمی گروه تاریخ و تمدن پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
[۱]ــ سعید زاهد زاهدانی، بهائیت در ایران، تهران، مرکز اسناد انقلاب اسلامی، ۱۳۸۰، صص۱۰۸ــ۱۰۶
[۲]ــ روزنامه رسالت، ۱۷ اسفند ۱۳۸۴، ص۱۷
[۳]ــ روزنامه شرق، ۱۷ اردیبهشت ۱۳۸۴، ص۱۹
[۴]ــ صحیفه امام، تهران، مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام‌خمینی(ره)، ۱۳۸۵، ج۱، صص۳۸۹ــ۳۸۸
[۵]ــ روزنامه جمهوری اسلامی، ۲۷ فروردین ۱۳۸۴، ص۱۲
[۶]ــ حسین فردوست، ظهور و سقوط سلطنت پهلوی، تهران، اطلاعات، ۱۳۶۹، ص۳۷۵
[۷]ــ صحیفه امام، همان، ص۱۶۰
[۸]ــ همان، ص۱۹۳
[۹]ــ همان، ص۲۰۹
[۱۰]ــ همان، ص۹۰
[۱۱]ــ همان، ص۸۹
[۱۲]ــ همان، صص۲۳۴ــ۲۳۳
[۱۳]ــ همان، ص۲۳۰
[۱۴]ــ همان، ج۱۷، صص۲۶۷ــ۲۶۶
منبع : ماهنامه زمانه


همچنین مشاهده کنید