پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


نقدی بر سریال شهریار


نقدی بر سریال شهریار
مدتی است که هر جمعه شبها شاهد پخش سریال " شهریار " به کارگردانی "کمال تبریزی " هستیم. به نظر میرسد وی سعی نموده است تا به نحو مطلوبی گو شه‌ها‌یی از زندگی این شاعر پر آواز ایرانی را به تصویر بکشد.
اما برخی بر گوشه‌ها‌یی از سریال خرده گرفتند. از جمله دختر " ملک الشعرای بهار " که معتقداست: " در این سریال زندگی پدرش پیش از حد اشرافی توصیف شده است و درجایی وی را با ماشین نشان میدهند در صورتیکه وی دارای این وسیله نبوده است. همچنین وی معتقد درتصویر کشیده شدن شخصیت پدرش هیچ گونه تحقیقی از خانواده آنها صورت نگر فته و" ایرج میرزا " گمنام تر از شهریار به تصویر در آمده در صورتیکه او مشهور تر بوده است. "
همچنین " عبد الله کوثری " نیز معتقدمی باشد: "که شهریار متولد سال هزارو دویست و هشتادو پنج شمسی است او در زمان وقوع ماجرا‌ها‌یی که در چند قسمت روی می‏دهد یعنی نشستن رضا شاه به سال هزارو سیصد پنج شمسی هنوز پای به بیست سالگی ننهاده بود. اما در سریال چهره ایی از شهریار می‏بینیم که دست کم بیست و چند ساله است.
این مساله به خودی خود یعنی در صورتیکه همه ماجرا به شخص او مربوط می‏شد ایراد نداشت ولی شهریار با شاعرانی چون بهار متولد هزارو دویست شصت شمسی، ایرج متولد هزارو دویست و پنجاه دو شمسی ، عشقی متولد هزارو دویست و هفتاد و دو شمسی و عارف متولد هزارو دویست و شصت و یک شمسی ارتباط داشته است، که برای تما شاگران آگاه به تاریخ این دوره قابل قبول نمی‏باشد.
شهر یار را می‏بینیم که در مجلس بهار بر راس می‏نشیند و شاعر مشهور مشرو طه وی را به بزرگ و کو چک برتری می‏دهد. بهار در این روزها که همزمان با مبارزه اقلیت مجلس از جمله خود او با رضا خان سر دار سپه می‏باشد، دارای سن کمتری بو ده است.
علاو ه بر این هنوز از عمامه و عبا استفاده می‏نموده تا سال هزارو سیصدو شش شمسی که جامه دیگری بر تن می‏کند. . لقب " ملک الشعرای بهار " را در پی آزمون معروفی از آستا ن قدس رضوی در یافت می‏کند و این اسم ربطی به در بار ندارد.
شهریار شانزده، هفده ساله در کنار ایرج پنجاه ساله می‏نشیند و بر خلاف عرف روزگار که خوب یا بد احترام به بزرگ را واجب می‏دانست با صراحت تمام شعر او را می‏کوبد و مو عظه اش می‏کند تا از او ادب بیاموزد و دامن شعر را به کلمه‌ها‌ی نا شایست آلوده نکند.
و ایرج هم اگرچه اخم و تخم نشان می‏دهد ولی سر انجام حرف او را برجان میخرد و برای اصلاح شعرش از او نخسه ایی می‏خواهد. در این فرصت کوتاه دفاع از ایرج و شعرش نیست بلکه عدم تناسب این صحنه با واقعیت را یا د آور می‏شوم.
همه جا سخن از شعر شهریار است و و آوازه اش تمام تهران را پر کرده است. اما اگر تماشاگر کمی کنجکاو باشد و بخواهد آنچه را دیده به آزمون بگذارد، وقتی به سراغ دیوان شعر شاعران برود در کمال تعجب می‏بیند که نه در دیوان عشقی و نه در دیوان عارف و نه در دیوان ایرج نامی از شهریار، مقام یا شاعری سرشناس و دوستیش برده نشده است.
ولی در دیوان بهار تنها یک بار نام شهر یار آمده است و آن در مستزادی می‏باشد که بهار در سال هزارو سیصد ونه شمسی در پاسخ به شعری از صادق سرمد در باره وضع شعر معاصر از دیدگاه خود سروده
دیگری پژ مان درگیر شهر یار هر دو لیکن کند کار
طبیعی می‏باشد شاعران پا به سن گذاشته آن دوران که هریک برای خودآوازه ایی دارند این جوانان نو سال را نشناسند و نامی از آنها نبرند. ولی این از خود شعر شهریار نمی‏کاهد. . چنان که می‏بینیم در سال هزارو سیصد و نه شمسی که شهریار سری میان سرها در می‏آورد بهار از او به ستایش یاد می‏کند. اما این لغزش کارگردان است که در واقع به تکریم و تجلیل نابه جای شهریار می‏انجامد. هنر شهریار که البته هنر کسی نیست ای است که زبان مردم کوچه و خیابان را به غزل راه داده و شعرهای صمیمانه و پر شوری سروده است.
ودر زمینه زبان آذربایجانی نیز برخی آثار جاودان چون حیدر بابا از او باقی خواهد ماند.
در قسمتی از سریال عارف پیش شهریار اعتراف می‏کند در جوانی عاشق دختری می‏شود. ولی او دوستدار جوان دیگری بوده ولی وی با یاری دوستان صاحب نفوذ خود این دختر را به چنگ می‏آورد و چند ماه بعد طلاقش می‏دهد.
ولی این روایت متضاد ماجراهای درد ناکی که بر عارف رفته است. در واقع ان کس که در کار عشق و فساد اعیان و اشراف به مبارزه بر خاست عارف بود. او این قسمت از زندگی خود را با نثری شیرین شرح داده و در دیوانش به چاپ رسانده است. مشخص نیست کارگردان از چه ماخذی استفاده کرده است.
عارف از زمانی که هنوز در قزوین می‏زیست و به تهران نیامده بود دل به دختری می‏بندد و می‏کوشد با وساطت خواهر و سایر بستگانش ان دختر را به عقد خود در ‏اورد. اما در این دوران این جوان بیست و چند ساله آوازه ایی به هنرمندی دارد و ارث پدری را صرف عیش و مطرب و مستی می‏کرده است و اهی در بساط ندارد. و از سوی دیگر خانواده سنتی و متمول دختر او را مردی شایسته نمی‏دانند و حتی پدر دختر پیغام می‏دهد که جنازه دختر خود را به دوش چنین جوان ولگردی نخواهم گذاشت. عارف که چنین می‏بیند به دختر پیغام می‏دهد که به راستی مرا دوست داری بیا و پنهان به عقد من درآی .
دختر هم که در این مدت دل به شاعر جوان بسته و بر خلاف متن سریال دوستدار دیگری نیست چنین می‏کند. خانواده دختر از این ماجرا باخبر و دختر را به روستایی در ده فرسخی قزوین می‏برند. شاعر دل شکسته از بیم ازار خانواده عروس از قزوین می‏گذرد و زمانی در رشت اقامت می‏گزیند و سپس به تهران می‏رود در تهران میان جوانان در بار محبوبیتی کسب و حتی به حضور مظفر الدین شاه میرسد.
شاه صدایش را می‏پسندد و بر آن می‏شود که او را در سلک خدمه خاص در بار که شرح حال آن را باید از زبان خود عارف بشنویم در اورد .
ولی این جوان مغرور عاصی که سر پیش هیچ کس خم نکرده از ترس این بی آبرویی شبانه از تهران می‏گریزد و به قزوین می‏رود. و در آنجا بعد از مدتی تلاش بی حاصل برای رسیدن به معشوق خود سر انجام در اوج دل شکستگی و نومیدی دختر را طلاق می‏دهد.
پس از چندی که فضای قزوین را خفقان آور می‏یابد به تهران بر می‏گردد. مدت زمانی را در تهران به تلخکامی می‏گذراند تا اینکه یک شب به همراه گروهی از جوانان خوش گذران و اهل دل که ثروت و مکنتی هم دارند شبی عجیب را در باغی در گلندوک به صبح می‏رساند ودر آنجا همه فریادهای حبس شده در سینه را در آواز داوودی خود رها می‏کند آنچنان که دل از مردو زن می‏برد. در این جمع دختری رقاصه در کمال زیبایی به عارف دل می‏بندد این دختر به گناه زیبایی بازیچه دست جوانان هوسران و پولدار تهران بود.
او دیگر از این زندگی بی ثبات خود به تنگ آمده پس با صلاحدید عارف به قزوین می‏رود که در آنجا خواهری دارد که به صیغه یکی از اعیان شهر به نام حاج میرزا مسعود است.
این مرد چون چشمش به دختر می‏افتد طمع در او می‏بندد و وی را در خانه یکی از اتباع خود می‏نشاند و گاه بی گاه برای عیاشی سری هم به آنجا می‏زند. عارف دل سوخته که به هوای یار به قزوین آمده بار دیگر همه آرزو‌ها‌یش را نقش بر آ ب می‏بیند بعد از یکی دو دیدار پنهان حاج مسعود از ماجرا باخبر می‏شود، دو دختر را به قلعه خود برده و حبس می‏کند.
در آنجا دو خواهر رو در روی او می‏ایستند و خواستار آزادی خود از آن محبس می‏شوند و زبان به پرخاش می‏گشایند آن مرد هم که عادت به شنیدن حرف مخالفان ندارد یکی از دو خواهر را با قمه تکه تکه می‏کند و در گلوی دیگری شال ابریشمی می‏اندازد و خفه اش می‏کند. سپس جنازه هر دو را به دست نوکرانش می‏دهد تا در چاه کهنه حمامی بیندازند.
این ماجرای درد ناک را که عارف خود آن را " قصه پر غصه " یا " رمان حقیقی " نامید تاثیری بس تلخ بر روح لطیف ودر عین حال سرکش شاعر می‏نهد و نفرت او از هرچه اعیان و اشراف است تا دم مرگ در دلش می‏نشیند. "
اما " اردشیر رستمی " بازیگر نقش شهریار هم می‏گوید: " او جزئیات بیشتری از آنچه که بینندگان در سریال می‏بینند می‏داند. ولی نمی‏شود همه چیز را گفت و نشان داد. شما در این سریال روایت من و کمال تبریزی را از شهریار می‏بینید. دست ما آنقدر باز نبود. در نهایت ما نمی‏توانستیم روایتی غیر از خود شهریار داشته باشیم ما تا یک حدودی می‏توانستیم روایت خو دمان را بیرون بکشیم. در نهایت خود شهریار است که باید حرف خودش را بزند.
همچنین او در جواب پرسش یکی از خبر نگاران که می‏پرسد: " آیا فیلنامه ایی که در اختیار شما گذاشته شده بود با چیز‌ها‌یی که شما از شهریار می‏دانستید و خوانده بودید مطابقت داشت ؟
پاسخ می‏دهد: " بله، البته چندان اساسی نبودند . جا‌ها‌ییکه بحثهای قومیتی پیش می‏آمد را حذف کردم. "
و و در پایان هم باید نوشت: " ساخت این سریال و تلاش برای به تصویر کشیدن زندگی پر ماجرای یکی از شاعران پر آ وازه ایرانی که بعضی کشور‌ها‌ی تر ک زبان اورا با دلیلهای واهی متعلق به مرز و بوم خودشان میدانند گام مفیدی است در جهت دفاع از میراث داران فرهنگی کشورمان ایران و حقانیت به جای ما !
و امیدمی باشد این تلاش و ساخت سریالها یی در رابطه با سایر شخصیتهای فر هنگی، ملی، مذهبی، و علمی ایران به همت دست اند ر کاران همه رسانه‌ها‌ی کشور با بهترین کیفیت و کمیت افزایش یابد ودر سایر کشورها دیگر نیز به نمایش گذاشته شوند تا همه جهانیان با تاریخ، فرهنگ و مذهب ما ایرانیان به صورت دقیق و به درستی آ گاهی یابند چراکه بسیاری از رسانه‌ها‌ی غربی و غیر آن همواره در جهت تخریب فرهنگ این مرزوبوم ایران گام نهاد ه اند تا بدین وسیله به هدفهای شوم خودبرسند و با شیوه استعماری جدید یعنی نابودی فرهنگ کشورها آنها را به اسارت خویش درآورند.


همچنین مشاهده کنید