پنجشنبه, ۹ فروردین, ۱۴۰۳ / 28 March, 2024
مجله ویستا


گرفتار در حصار اقتباس وفادارانه


گرفتار در حصار اقتباس وفادارانه
پدیده اقتباس ادبی در سینما، از همان سال های ابتدایی پیدایش این صنعت جادویی، توسط ژرژ مه لیس و با فیلم ماجرای دریفوس (۱۸۹۹) رواج پیدا کرد. این روند در سینمای ایران تا به امروز بسیار کمرنگ بوده و کمتر فیلمسازی به سوی بهره گیری از دستمایه های ادبی مناسب، به عنوان مصالح اولیه برای ساختن یک فیلم آبرومند و موفق، رفته است.
فیلم زن دوم، که اکنون بر پرده سینماهاست، از معدود اثرهایی است که در سال های اخیر یک رمان ایرانی را مبنای کار خود قرار داده. همین چند سال پیش بود که فرشته طائر پور (تهیه کننده شناخته شده سینمای کودک) و مینو کریم زاده رمان "زن دوم" را روانه بازار کردند و با توجه به موفقیت نسبی آن در بازار کتاب، خودشان فیلمنامه ای از روی این رمان نوشتند و طائرپور وظیفه تهیه کنندگی پروژه را بر عهده گرفت. پس از به وجود آمدن حرف و حدیث هایی برای کارگردانی این فیلمنامه، قرعه به نام سیروس الوند، فیلمساز باسابقه و حرفه ای سینمای ایران، افتاد. اما متاسفانه حاصل کار بر خلاف ادعای سازندگان فیلم اصلا رضایت بخش نشده و فیلم در موارد بسیاری گرفتار ضعف های مفرطی است که در این یادداشت سعی می شود به اختصار به آن ها اشاره کنیم.
بهتر است ابتدا کمی به فیلمنامه زن دوم بپردازیم. متاسفانه فیلم از همین ناحیه لنگی های بسیاری دارد و همین کاستی ها بر کیفیت کار دیگر بخش ها و عوامل اثر تاثیر مستقیم و منفی گذاشته است. شروع فیلمنامه با گره افکنی خوبی همراه است.
در جشن کوچک و خودمانی سومین سالگرد جاری شدن صیغه عقد موقت میان بهرام فرزان (محمدرضا فروتن) و مهتاب کسری (نیکی کریمی)، همسر بهرام- کتایون (آناهیتا نعمتی)-به او زنگ می زند و اطلاع می دهد که پس از پنج سال دوری از وطن می خواهد بازگردد.
این موضوع در دست فیلمنامه نویسان می توانست مصالح خوبی باشد تا بتوانند فیلم را به مسیری جذاب و در عین حال درست و منطبق با قاعده های مرسوم دراماتیک پیش ببرند، ولی درست از همین جاست که ایراد های فاحش و اساسی فیلمنامه نمایان می شود.
نگارنده تا به حال موفق به خواندن رمان زن دوم نشده است، اما با دیدن فیلم و طبق برخی شنیده ها (فیلم در ابتدا چهار ساعت بوده که زمان اش در تدوین به بیش از دو ساعت کاهش یافته است)، می توان حدس زد که فیلمنامه نویسان آن قدر شیفته خط به خط و صفحه به صفحه کتاب شان شده اند، که دل شان نیامده قسمت های غیر قابل انتقال به مدیوم سینما را حذف و یا دراماتیزه کنند.
بیننده پس از مواجهه با گره گشایی اولیه، عملا با یک سری شخصیت های منفعل روبرو است و کشمکش میان شخصیت ها را که می تواند درام اثر را به جلو ببرد، در پایین ترین سطح خود می یابد. مهتاب به عنوان راس اصلی این مثلث عشقی می توانست نقشی تعیین کننده در روند پیشرفت داستان داشته باشد، ولی در عمل تنها در حد یک ناظر باقی می ماند و تلاشی برای حفظ زندگی خود نمی کند و بر عکس، خیلی زود میدان را برای جولان دادن رقیب اش خالی می کند.
این در حالی است که در فاصله میان ورود کتایون به زندگی بهرام تا ترک تهران توسط مهتاب، شاهد یک سری سکانس های بی سر و ته و گاه طولانی و پردیالوگ هستیم و در این میان تردید مهتاب هم در تصمیم گیری اش برای آینده، چفت و بستی محکم برای درگیر کردن تماشاگر ندارد. درست در اینجاست که مهتاب ارزش خود را به عنوان یک شخصیت جذاب دراماتیک نزد بیننده از دست می دهد و باید به تماشاگر حق داد که دیگر برای او دل نسوزاند.
اما مشکل اینست که بیننده بینوا باز هم باید بر روی صندلی سینما بنشیند و انفعال سوال برانگیز مهتاب را در برابر حادثه های ریز و درشت و غیرمنطقی که پشت سر هم برایش رخ می دهند، تحمل کند. نقش آفرینی نیکی کریمی هم مشابه بازی هایش در دهه هفتاد و سال های ابتدایی دهه هشتاد است و نتوانسته شخصیت پردازی ضعیف کاراکتر مهتاب را سر و سامانی ببخشد.
دیگر شخصیت اصلی این مثلث، بهرام است. بهرام در برزخ حفظ مهتاب و سر و سامان دادن دوباره زندگی اش با کتایون، گرفتار شده و همین تردید دراماتیک، او را به شخصیتی نمایشی و قابل پیگیری برای تماشاگر تبدیل کرده است.
اما در ادامه به خاطر افراط فیلمنامه نویسان در حفظ جان مایه کتاب و نشان دادن یک سری سکانس های بی ربط به اصطلاح عاشقانه که با پیکره اثر همخوانی چندانی ندارند، راه بر حرکت کاراکتر بهرام در مسیری درست و دراماتیک بسته شده است.
محمدرضا فروتن در این فیلم نیز همچنان در مرز میان بازی کنترل شده و عصبی سرگردان است و تلاش او برای حفظ میزان عصبانیت اش در سکانس هایی که نیاز به واکنش بازیگر است، نتیجه ای عکس داده و بسیار تصنعی و بد از کار در آمده است (بهتر است همان فیلم کنعان را فتح بابی برای دیدن بازی هایی بهتر از فروتن در آینده بدانیم). کتایون، دیگر راس این مثلث، منفعل ترین شخصیت اصلی این داستان است و به جز نقش مهم اش در گره افکنی ابتدای داستان، هیچ تاثیری در طول فیلم ندارد و آن گریه و مویه اش در اتومبیل بهرام و گلایه از بی اعتنایی های او و نیز مطلع شدن اش از رابطه میان بهرام و مهتاب و عدم واکنشی مناسب به کشف این راز، از او شخصیتی خنثی و بی جاذبه ساخته و در این بین بازی آناهیتا نعمتی هم کمکی به ارتقای این شخصیت نکرده است.
رفتن (یا بهتر است بگوییم فرار) مهتاب به شیراز قرار است کمکی به حال حرکت لاک پشت گونه منحنی اوج و فرود داستان فیلم باشد. ولی تلاش بهرام برای یافتن او و بازگشت به تهران پس از ملاقاتی شبانه با مهتاب، تنها دور زدنی بیهوده در دل داستان است، زیرا شخصیت ها باز هم کاری از پیش نمی برند. ملاقات اتفاقی مهتاب با پسرعمویشامیر (امیر آقایی) در شیراز غیر قابل باور و به اتفاق های بی منطق فیلمفارسی ها و آثار بالیوودی شبیه است.
ضمن آن که زمینه سازی فیلمنامه نویسان برای شناساندن امیر به تماشاگر، پیش از مواجهه او با مهتاب، در قالب آن عکس و فلاش بک و نریشن (که این یکی را چندین و چند بار بی هیچ منطقی در طول فیلم شاهد هستیم) بسیار ابتدایی و نچسب است. امیر که جانباز جنگ تحمیلی است، شخصیتی کاملا پاک و مثبت است که از سر افراط در این معصومیت حوصله تماشاگر را سر می برد. او که به خاطر وضعیت پایش شش سال قبل مهتاب را از خود رانده، با شنیدن داستان زندگی دختر عمویش حاضر می شود برای او کاری در جزیره دست و پا کند و مهتاب را به دروغ همسر خود معرفی می کند.
گشت و گذار مهتاب در جزیره و آشنایی بی موردش با خانواده رییسی (دوست امیر) و ندیدن حتی یک پلان از حضور او بر سر کار، تنها برای کش دادن بیش از حد و پرسش برانگیز زمان اثر است و البته در خدمت اسپانسر فیلم (کانون جهانگردی ایران)! قضیه حامله شدن مهتاب هم که می توانست فیلم را از ملال و تکرار خارج کند، به خاطر سهل انگاری فیلمنامه نویسان و عدم شناخت آن ها از داشتن چنین دستمایه خوبی برای پیشبرد بحران ها در فیلمنامه، به هدر رفته است.
مهتاب به پیشنهاد فرزانه (سحر زکریا) دوست مشترک خود و بهرامبه تهران می آید اما حضور او در تهران و داشتن بچه ای از بهرام در شکم، خطری برای بهرام و خانواده اش به وجود نمی آورد. اگر هم عشق شبه اسطوره ای میان آن دو را دلیلی برای این انفعال تلقی کنیم، آنگاه این سوال باقی می ماند که چرا بیننده باید به تماشای این همه سکانس های بی مورد و رفت و برگشت های شخصیت هایی چنین خنثی و غیرنمایشی تن بدهد؟ برخورد اتفاقی میان کتایون و مهتاب و مطلع شدن کتایون از ارتباط همسرش با زنی دیگر با توجه به پیش زمینه ای که از مراسم اهدای جایزه بهترین کتاب سال به بهرام داشته، نقطه عطف دیگری در فیلمنامه است که خودداری کتایون در بازخواست از بهرام بیننده را به سلامت عقل این شخصیت مشکوک می کند!
ضمن اینکه مهتاب که تا به حال خود را نگاه داشته و نخواسته تا زندگی بهرام را به چالش بکشاند و در عین حال متوجه شک کتایون به خود شده، با تلفن زدن به کتایون و اعلام خروج اش از این بازی عشقی، تماشاگر را متعجب و حیران می سازد. اصلا چرا مهتاب باید چنین کاری را می کرد وقتی از عواقب آن باخبر است؟ آیا قصد انتقام دارد (که بسیار بعید به نظر می رسد) یا می خواهد خیال کتایون را از بابت به خطر افتادن زندگی اش با بهرام راحت سازد (که این نیز جز افشای ارتباط بهرام با زنی دیگر و عواقب بد آن نتیجه ای دیگر ندارد)؟ از این جا به بعد است که فیلمنامه نویسان دیگر چیزی در چنته ندارند و به سبک فیلم های معظم و رنگارنگ هندی شاهد فداکاری ها و گذشت های زمانی کلیشه ای و گاه خنده آور هستیم. امیر به سبک قهرمانان بامرام فیلم های فارسی به مهتاب پیشنهاد ازدواج می دهد تا نامش بر فرزند مهتاب باشد و بلافاصله به چند ماه بعد و تولد طفل مهتاب پرتاب می شویم و در آنجاست که امیر باز هم با منش و فروتنی تمسخرآمیز نام کودک را به یاد عشق میان بهرام و مهتاب، بهرام می گذارد! در حالی که بیننده در حال سبک و سنگین کردن این همه اتفاق های عجیب و غریب است، بلافاصله به دوازده سال بعد می رویم!
زندگی بهرام به ظاهر شکلی موجه دارد و امیر نیز به خاطر وجود ترکش هایی در بدن با مرگ دست و پنجه نرم می کند. صحبت های طولانی و خطابه گونه او بر تخت بیمارستان برای بهرام نوجوان تیرخلاصی بر پیکره فیلمنامه و اثر است.
البته شبیه این صحبت های ادیبانه را که تنها مناسب رمان های بازاری عشقی و اخلاقی و سریال های پندآموز تلویزیونی است، بارها و بارها در طول فیلم و به شکل های گوناگون از زبان شخصیت های اصلی شنیده ایم و نباید از این سخنرانی پربار امیر چندان تعجب کنیم! موفقیت بهرام نوجوان در مسابقات المپیاد و نشان دادن او و مادرش در تلویزیون (با آن همه تاکید غیرقابل باور) و همزمانی پخش این مصاحبه با رسیدن بهرام به خلوت تنهایی های خود و مهتاب و دیدن چهره مهتاب و پسرش بر صفحه تلویزیون نه تنها پایانی شکوهمند بر این رمانس پر شاخ و برگ به حساب نمی آید، بلکه بیشتر به جمع بندی های عجولانه و خنده دار فیلمفارسی ها و آثار سینمای بالیوود شبیه است.
در سطرهای بالا سعی شد که به علت های ناکامی فیلمنامه زن دوم در جذب بیننده اشاره هایی شود. این ضعف مفرط روایی حتی بر کار فیلمساز باتجربه ای مثل سیروس الوند نیز تاثیر منفی گذاشته است. از فیلمسازی به مانند الوند که آثار آبرومند و گاه قابل دفاعی در بدنه سینمای ایران دارد، قطعا توقعی بیشتر از زن دوم داریم.
کارگردانی الوند تنها در خدمت به تصویر کشیدن سکانس های فیلمنامه (آن هم با سر و شکلی پر زرق و برق و نه نوآورانه) است، ضمن اینکه تسلط و تجربه او بر حفظ راکوردها در دکوپاژ و میزانسن با سهل انگاری زمانی موجود در فیلمنامه به زیر سوال رفته؛ شخصیت ها دوازده سال قبل گوشی های تلفن همراه روز را به دست می گیرند و با سر و شکلی امروزی بر اتومبیل هایی سوار می شوند که بدون شک دوازده سال قبل در ایران موجود نبوده است! همین سهل انگاری های روایی و تصویری در اغلب آثار بدنه سینمای کشورمان است که تفاوت های فاحش میان سینمای روز دنیا و ایران را آشکار می کند. این بی توجهی ها در فیلمی از کارگردانی صاحب نام و کاربلد به هیچ وجه پذیرفتنی نیست و متاسفانه این سهل انگاری ها در استفاده دم دستی و موکدانه از موسیقی ناصر چشم آذر و گریم ابتدایی شخصیت ها پس از گذشت دوازده سال و کار طراحی صحنه و لباس فیلم نیز به خوبی مشهود است.
زن دوم دستمایه آن را داشت که فیلمی به مراتب بهتر و قابل تحمل تر از آنچه که بر پرده سینماهاست، تبدیل شود. اما تاکید کارگردان و فیلمنامه نویسان بر ساخت اقتباسی وفادارانه از داستان رمانی با جزییات و حاشیه های فراوان، این قابلیت را به هدر داده است. بعید است با این وضعیت کسی از میان تماشاگران فیلم که رمان زن دوم را نخوانده باشد، به خرید و مطالعه این رمان تمایل پیدا کند.
با این حال تلاش سازندگان فیلم را برای تبدیل متنی ادبی به اثری سینمایی، باید به فال نیک گرفت. امید است که این نگاه به دیگر فیلمنامه نویسان و کارگردانان سینمای ایران منتقل شود. البته این نکته را هم باید مد نظر قرار داد که انتخاب درست یک اثر ادبی پربار و با قابلیت نیز نقش مهمی در شکل گیری یک فیلم اقتباسی خوب دارد
امیررضا نوری پرتو
منبع : سایت خبری ـ تحلیلی سینمای ما


همچنین مشاهده کنید