چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا

فلسفه؛ یگانه راه رسیدن به خدا؟


فلسفه؛ یگانه راه رسیدن به خدا؟
موضوع نوشتار پیش‌رو «بررسی اندیشه‌های دینی و مذهبی فیثاغورس» می‌باشد.
فیثاغورس کاشف و بانی علم ریاضیات و در واقع پدر علوم و تمدن اروپایی، یک صوفی مرتاض و قدیسی صاحب شریعت و آیینی ویژه است که در سده پنجم قبل از میلاد مسیح در یونان بعنوان یک پیامبر و قدیس شناخته می‌شد.
به واسطه نبوغ حیرت‌آوری که از وی آشکار شد او را پسر آپولون یکی از خدایان اصلی یونان می‌دانستند؛ زیرا کرامات و معجزات بسیاری هم به او نسبت دادند.
فلسفه او به ما می‌آموزد که شیوه زندگی‌کردن چیست و چگونه باید زندگی کرد و این‌که چگونه باید از این زندگی مادی نجات بیابیم؟ به عبارتی فلسفه او مبنایی برای طریق نجات گشت با این مبنا که اگر فیلسوفانه زندگی کنیم، رستگار خواهیم شد.
فیثاغورس قائل است که غایت و هدف نهایی زندگی انسان پیوند با خداست و هرچه آدمی با خدا بیشتر ارتباط برقرار کند حیات او ارزشمندتر می‌گردد، در این صورت است که زندگی انسان به غایت روحانی‌اش می‌رسد. باید توجه داشت منظور فیثاغورس از خدا، خدای پاک، مجرد و پیراسته مدنظر ادیان ابراهیمی نیست. در زمان فیثاغورس در یونان باستان هنوز تصور و مفهوم توحیدی درباره خدا شکل نگرفته بود و البته مفهوم توحیدی خدا پس از حمله اسکندر و به وجود آمدن ارتباط میان یونانیان و شرقیان به یونان راه یافت ولی در زمان فیثاغورس معمولا مردم برای حوادث طبیعی مختلف قائل به خدایان بودند و حتی در عبارت «ارتباط با خدا»، خدا به معنای خدای واحد نبوده است.
به نظر فیثاغورس مهمترین تاثیری که ارتباط با خدا در زندگی انسان دارد، این است که به زندگی فردی و اجتماعی او نظم می‌دهد. وقتی فردی با خدا ارتباط برقرار می‌کند می‌فهمد و علم پیدا می‌کند که چه باید انجام دهد و چه نباید انجام دهد. او قائل است که زندگی اجتماعی انسان که همان قوانین و حقوق اجتماعی است تنها در سایه پیوند با خدا معنا می‌یابد. به این معنا که انسان «خود قانونگذار» نیست بلکه نیازمند به منبعی است تا این نظم و ترتیب از آن سرچشمه بگیرد و این منبع همانا خدا می‌باشد. (بارنس: ۱۰۳ ۱۰۲)‌
● فلسفه؛ تنها راه رسیدن به خدا
فیثاغورس بر این باور است که تنها فلسفه است که پیوند آدمی را با خدا ممکن می‌سازد. او در تعریف فلسفه می‌گوید: «فلسفه یعنی عشق به حکمت» و از این نظر او نخستین کسی است که خود را حکیم نخواند بلکه خود را دوستدار و عاشق حکمت معرفی کرد.
ناگفته نماند که منظور او از فلسفه و عشق به فلسفه، این نیست که ما یکسری آراء و نظریات فلسفی یاد بگیریم بلکه عشق به حکمت و طلب عشق درونی نسبت به حکمت است که ما را به خدا می‌رساند. شیفتگی و شور و شوق درونی باعث پرواز انسان به سوی خدا می‌شود. شوق درونی به این‌که بدانیم کنه و غایت موجودات چیست؟ باید گفت کسی که شور و شوق درونی دارد، دارای روحیه علمی است و کسی دارای روحیه علمی است که از دو ویژگی زیر برخوردار باشد:
۱) داشتن قوت نقادی؛ این‌که شخص بتواند سخن دیگری را به بوته نقد بکشاند.
۲) پذیرش نقد؛ یعنی اگر نقدی بر وی وارد شد آن را با دل و جان بپذیرد. (ملکیان، ۷۸)‌
در این باره وی نظریه‌ای درباب انسان‌ها ابراز کرده که یک نوع سنخ‌شناسی انسانهاست.
در این تیپ‌شناسی وی می‌گوید: انسان‌ها سه دسته‌اند:
۱) انسان‌هایی که در پی موفقیت هستند؛
۲) انسان‌هایی که در جستجوی لذت هستند؛
۳) انسان‌هایی که به دنبال حکمت هستند،
انسان‌هایی که به دنبال لذتند یعنی در پی آنند که اوضاع و احوالی مساعد با بدن خود و غرایز خود به دست بیاورند. اینان در واقع جهان را منحصر در خوردن و آشامیدن، تهیه پوشاک و مسکن، ارضاء غریزه جنسی، خواب و استراحت در تفریح می‌دانند؛ یعنی زندگی اینها در این ۸ چیز خلاصه می‌شود و در ارتباط با هرکدام شیء مسانخ با بدنشان را می‌طلبند.
کسانی هستند که از این دسته بالاترند و از این لذات چشم‌پوشی می‌کنند؛ برای این‌که به موفقیت دست یابند و به نظر می‌آید که گویا با دیگران در مسابقه‌ای شرکت جسته‌اند و می‌خواهند در این مسابقه جلو بیفتند و لذا از این لذات صرف‌نظر می‌کنند. از تن خود دریغ می‌کنند تا به موفقیت برسند. کسانی هستند که حالت اجتماعی زندگی آنها اهمیت بیشتری از حالت فردی‌اش دارد و لذا همه وقت خود را در مسابقه می‌بینند؛ معمولا سیاستمداران و کسانی که به دنبال قدرتند در پی جاه و مقامند از این قبیل‌اند و همین‌طور کسانی که خود را در ماجراجویی‌ها، اکتشافات و مسافرت‌های دریایی بسیار خطرناک می‌اندازند، از این سنخند. اما کسانی هم وجود دارند که این‌ها را هم فراموش می‌کنند و به دنبال حکمت می‌گردند. فیلسوفان در نظر فیثاغورس از همین دسته‌اند؛ یعنی کسانی هستند که لذت و توفیق را کنار گذاشته‌اند. (ژان‌وال، ۸۷۰)‌
این تقسیم‌بندی انسان‌ها به لحاظ مشی مطلوب آنها بود؛ اما می‌توان انسان‌ها را بر اساس حالت روان‌شناختی آنها نیز نقسم‌بندی کرد. فیثاغورس قائل است که انسان‌ها را می‌توان چنین سنخ‌شناسی کرد:
۱) انسان‌هایی که اساسا کنجکاوند، همه وقت در مقام پرس و جو هستند و دائما می‌پرسند که چرا چنین شد و چرا چنان نشد؟ چرا این شیء با آن شیء دارای ارتباط است و چرا چنین نیست؟
۲) انسان‌های جاه‌طلب، که اصلا در اندیشه این‌که جهان چگونه است، پدیده‌ها چگونه هستند، چه چیزی با چه چیزی ارتباط دارد، چه فعل و انفعالی دارند و چه فعل و انفعالی ندارند، نیستند. آنان در پی مباحث نظری بر نمی‌آیند بلکه به دنبال جاه‌طلبی‌اند، تنها به دنبال این هستند که نوعی توفق بر دیگران در خودشان ببینند؛ به تعبیری گویا زندگی را یک میدان کارزار و مسابقه می‌دانند و اعتقادشان بر این است که ما در این مسابقه باید برنده شویم.
۳) انسان‌های طمعکار و طماع که نه آن کنجکاوی را دارند و نه این جاه‌طلبی را. اینان کسانی هستند که گویا صحنه زندگی را اجتماعی نمی‌بینند. فرض کنید اگر در تنهایی مطلق بودید و هیچ‌کس دیگر با شما نباشد چه نیازهایی در شما وجود می‌داشت؟ قطعا نیازهای بدنی‌تان با شما می‌بود. اینها انسان‌هایی هستند که همیشه خود را چنین می‌پندارند و همیشه خود را در خلا می‌بینند، دنبال نیازهای بدنی‌اند؛ یعنی دنبال پوشاک، مسکن، خواب، خوراک، آشامیدن و گشت و گذار، بدنبال ارضاء غریزه جنسی و استراحت؛ این امور بدنی را خوب فهم می‌کنند. تمام هم و غم زندگی‌شان در این است که این امور را هرچه بیشتر کما و کیفا به دست آورند. ما امروزه به چنین انسان‌هایی می‌گوییم: انسان‌های عیاش و خوشگذران. (کاپلستون، ۳۹)‌
همان طور که گفتیم هر کدام از این سه دسته به دنبال چیزی هستند. انسان‌های دسته اول به دنبال حکمتند؛ دسته دوم در پی توفیق‌اند و در نهایت انسان‌های دسته سوم در جستجوی لذتند.
حال باید تشریح نمود که چگونه می‌توان از فلسفه به خدا رسید. برای فهمیدن این امر باید به بررسی مساله «نجات» یا «فلاح» پرداخت.
● نجات یا فلاح‌
همان گونه که می‌دانیم یکی از مهم‌ترین خصوصیات ادیان الهی این است که هیچگاه به مخاطبان خود نگفته‌اند که وضع موجود همان وضع مطلوب است. اندیشه‌های فیثاغورس از این حیث به ادیان شبیه است. از نظر فیثاغورس انسان‌ها در دو وضعیت به سر می‌برند:
۱) وضع موجود نامطلوب
۲ ) وضع نامطلوب ناموجود
اولی در حوزه فرد معنا دارد و دومی در حوزه اجتماع؛ بدین معنا اگر دینی کاملا فردگرا باشد برای فرد، وضع روحی مطلوبی وجود دارد که اکنون موجود نیست و باید به آن برسد و در مقابل اگر دینی داشته باشیم که علاوه بر فرد به اجتماع هم توجه داشته باشد، هر کدام از افراد از لحاظ درونی در وضعیت نامطلوبی به سر می‌برند و چون وضع اجتماعی‌شان هم نامطلوب است. نیازمند یک وضع اجتماعی مطلوبی هستند که اکنون موجود نیست و باید محقق سازند. (دژاکام، ۶۱)‌ به این مفهوم، مفهوم نجات یا رهایی یا فلاح گویند.
نظر فیثاغورس پیرامون مساله نجات یا رهایی این است که در دنیا زندگی کردن بد است و این که هیچ کس نمی‌تواند در این جهان زندگی مطلوب و خوبی داشته باشد. او با اعتقاد به نظریه «تناسخ» یا «رجعت به دنیا» قائل است که روح فناناپذیر و نامیراست، سپس روح در کالبد سایر انواع جانداران حلول می‌کند، هر چیزی که قدم به جهان هستی بگذارد پس از طی کردن دوران معینی دوباره به دنیا می‌آید، سال‌ها زندگی می‌کند و دوباره می‌میرد و این عمل بارها تکرار می‌شود. بنابراین هیچ چیز به طور مطلق جدید نیست؛ تمامی جانداران را باید خویشاوند یکدیگر به شمار آورد ‌(۷۷».(Dirts, او در اینجا به دنبال راه نجاتی می‌گردد باید کاری کرد که دوباره به دنیا بازنگردیم.
با این توضیحات مشخص می‌گردد که نجات از دید فیثاغورس به این معناست که ما تجسد مکرر پیدا نکنیم؛ چراکه اگر مردیم و برنگشتیم آن وقت است که به خدا متصل شده‌ایم. بنابراین اتصال به خدا مساوی است با عدم تجسد مجدد. در پرتو همین اعتقادات است که فیثاغورسیان یک رشته پرهیزهای دقیق از کشتن و خوردن گوشت حیوانات و همچنین ممنوعیت‌هایی را جهت تزکیه روح برقرار کرده‌اند. چند مثال مختصر زیر می‌تواند بخوبی بیانگر شیوه تفکر مذهبی فیثاغوریان باشد: «از خوردن حبوبات اجتناب کنید، به خروس سفید دست نزنید، در آینه‌ای که کنار چراغی باشد، نگاه نکنید، آتش را با میله آهنی به هم نزنید، موقعی که ظرفی را از روی آتش برمی‌دارید باید اثر و جای آن را روی خاکستر محو کنید، هنگام برخاستن از بستر، رواندازها را بهم بپیچید و جای بدنتان را صاف کنید، پرستو نباید در سقف خانه شما آشیانه کند، اجازه ندهید که شادمانی زایدالوصف و مهارنشدنی بر شما غلبه کند و...». (گمپرتس، ۱۲۰)‌
فیثاغورس با این بیان تزکیه نفس را امری واجب می‌دانست تا انسان در رجعت دوباره‌اش به جهان در عالم نباتی و حیوانی رسوخ نکند و بلکه لایق همنشینی با خدا باشد. می‌گویند که وی درست به همین دلیل برای حیوانات و گیاهان هم موعظه می‌نمود و برای آنان دعا می‌کرد. (ملکیان، ۷۹)‌
کبری مجیدی بیدگلی‌
منابع:
۱ - جی. بارنس، فلاسفه پیش از سقراط، ج ۱، لندن، انتشارات راتلج، ۱۹۷۹.
۲ - ملکیان، تاریخ فلسفه غرب، ج ۱، قم، پژوهشکده حوزه و دانشگاه، ۱۳۷۹.
۳ - ژان وال، بحث در مابعدالطبیعه، مهدوی، تهران، حکمت، ۱۳۷۵.
۴ - کاپلستون، تاریخ فلسفه، مجتبوی، تهران، سروش، ج ۱، ۱۳۷۴.
۵ - دژاکام، علی، تفکر فلسفی غرب از منظر استاد شهید مطهری، ج ۱، تهران، موسسه فرهنگی اندیشه، ۱۳۷۵.
۶ - تئودور گمپرتس، متفکران یونانی، لطفی، ج ۱، تهران، حکمت، ۱۳۷۷.
منبع : روزنامه جام‌جم


همچنین مشاهده کنید