جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا
فرصتی برای یک حس خوب
به تازهگی در بازاز کتاب به مجموعه داستان تازه منتشرشدهیی از «سیمین دانشور» برخوردم. این که امروز خانم دانشور در چه مرحلهیی از باروری ادبیست و چه نگاهی به ادبیات داستانی دارد، بحثیست که این خطوط مجال آن نیست. این برگ به خاطر معرفی این اثر تازهی نویسندهییست که یکی از خواندهشدهترین آثار معاصر ادبیات داستانی فارسی را در کارنامه دارد: «سووشون»؛ و این اثر بعد از سالیانِ سال که از نوشته شدن و انتشارش به دفعات که میگذرد، هنوز میدرخشد.
به هر حال، غرض معرفی مجموعه داستان «انتخاب» است که نشر قطره آن را با شمارگان دوهزار نسخهیی و چاپ مطلوبی با بهای دوهزار تومان راهی بازار کتاب کرده است. این مجموعه دربرگیرندهی شانزده داستان کوتاه است که بعضیهاشان حسابی کوتاهاند، البته نه به مصداق «داستانک»؛ مثلا داستانهای «برو به چاه بگو» و «بختگشایی» که هر یک در سه صفحه از کتاب آراسته و بسته شده اند.
در کارهای بانوی نویسنده چند چیز همیشه خودنماست: یکی نحوهی روایت داستان که انگاری کسی برایات خاطره باز میگوید و چیزی تعریف میکند به شیرینی و سادهگی یا این که اتفاقا با لحنی رسمی و آهنگین قصهیی که با یکی بود یکی نبود شروع میشود در گوشات زمزمه میکند، دیگری هم طنز درونی جملات و تعابیری که از دهان اشخاصِ درون داستان میشنوی و به تعبیری طنز آدمها و شخصیتها. برای نمونه کافیست چند خطی از داستان «اسطقس» را که دومین داستان این مجموعه است و با سایر داستانها هم فرقی در فضا و پرداخت دارد، مرور کنیم:
... از دور مردی دیدند که به سوی آنها میآید. سبیل جوگندمی از بناگوش در رفته داشت و ریشاش تا پر شالاش میرسید. به مرد سلام کردند و از او اسم اعظم را جویا شدند. مرد بیدرنگ گفت: "اسطقس فوق اسطقسات!" زن و مرد با هم معنای این تعبیر را پرسیدند. مرد ریشدار گفت: "ملائکه به درگاه باری تعالا عرضه داشتند: «این بندهی تو حرفهایی میزند که ما معنای آنها را نمیفهیم.» باری تعالا فرمود: «کاری به این بندهی من نداشته باشید. سخنان او را خود من هم ادراک نتوانم.»"
در همین خطوط طنزپردازی نویسنده به خوبی عیان است، اما از قضا این داستانی که مثال آوردم، همانطور که اشاره کردم به خاطر پرداخت دگرگوناش، آن عامل خودنمای اول را در نثر ویژهی اثر و روایتِ مطنطن و آهنگیناش میتوان جُست.
شاید بشود گفت این داستان، همراه با داستان «میزگرد»، در میان این مجموعه حاکی از تجربهیی متفاوت هستند از نظر سبک روایت، میزان ارجاعات به اشخاص و آثار شناسا و تاریخی، که البته این چنین نوشتن هم در قصهگویی وی بیسابقه نیست. مثلا به یاد آوردید بخشهایی از «سووشون» را که در آن شخصیت ایرلندی حاضر در داستان شعر میخواند و ترجمهی قصهیی باز میگفت و یا بخشهایی از «ساربان سرگردان» را که نویسنده راوی خوابها میشد و فضاهایی رؤیایی و نمادین میپرداخت.
دیگر عنصری که در داستانهای خانم دانشور میشود جست، تنیده شده موقعیتها با تاریخ و جغرافیای آشنا و معاصریست که به خوبی درکاش میکنیم و بهتر است بگویم میشناسیماش. قصههای او در مکان و زمانی رخ میدهند که بیپرده و بیحاشیه معلومشان میکند.
مثلا در داستان بلند «جزیرهی سرگردانی» خانم سیمین دانشور از آدمهای قصه است که به جز راویست و همین طور اشخاص آشنای دیگری؛ حالا نیز در داستان «از خاک به خاکستر» باز سر و کلهی خانم دانشور به عنوان یکی از اشخاص ماجرا یا روایت پیدا میشود.
این رویه، حالا خوب یا بد، چندان با روحیهی منِ ایرانی به خاطر عادت به تعارف و همینطور میل به حاشیهی امن جستن و هویت مستعار طلبیدن، چه در جایگاه نویسنده چه در جایگاه مخاطب، سازگاری ندارد. البته نویسنده به خوبی از پس این عادتشکنی با همان روایت سادهیی که در پیش میگیرد، بر میآید و برای مدتی دستکم منِ مخاطب را از آن روحیه دور میکند. خوب است به همین خاطر چند خطی ازیک داستان دیگر را بخوانیم:
... فردایش، سودابه رفت دبیرستان ژاندارک و خانم مرتضوی را پیدا کرد و از او خواست که به او فرانسه درس بدهد. ژانت وقت نداشت. زیبا و بلندبالا بود. نمیشد از دکتر مرتضوی بخواهد که مرد دوزنه بشود، هرچند تا چهار تا زن حلال بود.
رودابه شکم اول پسر زایید. ختنهسوران پسرش، سودابه را هم دعوت کرد. سودابه با این فکر که شاید یک مرد ختنهشدهی بی زن هم در جشن باشد، خود را آراست و تاکسی درست جلو دایرهی منکرات پیاده کرد. یکی از خواهران جلو در ایستاده بود، مچ او را گرفت و پرسید: "کجا؟ کجا؟ با این ریخت و قیافه؟"
این چند خط از میانهی داستان «بختگشایی» باز گفته شدند و اینک هم چند خطی از داستانِ «از خاک به خاکستر»:
... وقتی مرا از دانشگاه تهران اخراج کردند و حقوقام را قطع کردند، به نویسندهیی پناه بردم تا حقام را احقاق کند. آنچه نوشت آگهی پودر لباسشویی بود. خودم مقالهیی نوشتم و پیش سیمین بردم تا به گفتهی خودش چاشنیاش را کم یا زیاد بکند.
پرسیدم: "صلاح میدانید چاپاش بکنم؟"
- ترسو مرد. اما به شجاعت آشکار هم چندان اعتقادی ندارم. شجاعت آشکار به گمان من غالبا به یک عصیان عقیم میماند.
مقالهام در مجلهیی چاپ شد و مجله توقیف شد ...
نهایتا این که نوشتهی حاضر نقدی بر این اثر نیست، تنها یک معرفی و دعوت است. آدم همیشه با خواندن کارهای تازهی نویسندههایی که از گذشته و سالهای دور برایاش خاطره آفریدهاند، فارغ از قوت و رمق آن کار، حس خوبی مییابد.
شهاب مباشری
منبع : دو هفته نامه فروغ
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
طالبان حجاب دولت توماج صالحی امام خمینی رئیسی رهبر انقلاب کارگران سریلانکا پاکستان مجلس شورای اسلامی دولت سیزدهم
کنکور تهران سازمان سنجش هواشناسی سیل آتش سوزی شهرداری تهران پلیس سلامت فراجا وزارت بهداشت قتل
قیمت خودرو خودرو سازمان هواشناسی دلار قیمت دلار بازار خودرو قیمت طلا بانک مرکزی ایران خودرو ارز مسکن قیمت سکه
ترانه علیدوستی تلویزیون گردشگری سینمای ایران مهران مدیری سحر دولتشاهی کتاب تئاتر موسیقی
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس
اسرائیل غزه رژیم صهیونیستی فلسطین جنگ غزه روسیه حماس چین اوکراین طوفان الاقصی اتحادیه اروپا ترکیه
فوتبال پرسپولیس سردار آزمون استقلال بارسلونا بازی باشگاه پرسپولیس باشگاه استقلال فوتسال تراکتور لیگ برتر انگلیس والیبال
همراه اول تیک تاک بنیاد ملی نخبگان فیلترینگ اپل ناسا وزیر ارتباطات نخبگان مایکروسافت
مالاریا کاهش وزن استرس پیری سلامت روان داروخانه