شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

پارادوکس دروغگو


پارادوکس دروغگو
برای این که به صادق بودن قضیه ای معرفت پیدا کنیم، باید هم واقع را و هم قضیه را ملاحظه کرده، مورد بررسی و مقایسه قرار دهیم. اگر به واقعیت دسترسی نداریم، چگونه می توان به مقایسه واقع و قضیه پرداخت و اگر به واقعیت دسترسی داریم، چه نیازی به مقایسه است؟
بحث صدق از جمله مباحث فلسفی است که از دیر زمان ذهن بشر را به خود مشغول کرده است. ریشه این مباحث به آثار افلاطون و ارسطو باز می گردد. در قرن هفدهم و هجدهم بحث بر سر ماهیت صدق به عمده ترین کشمکش های بین عقل گرایان و تجربه گرایان بدل گشت. با ظهور پوزیتیویسم منطقی در قرن اخیر، دیدگاه خاصی در زمینه ملاک معنا داری گزاره ها حاکم گردید که با مفهوم صدق در ارتباط مستقیم است.
بحث صدق در قدیم بیشتر به صورت تعیین مصداق صدق یا کذب (یعنی تعیین اینکه چه چیزی صادق و کدام امر کاذب است) مطرح بود. متفکران به ماندن در این مرحله اکتفا نکردند و به بررسی و تامل در ماهیت صدق و کذب پرداختند. بر این اساس دیدگاه ها و نظریات مختلفی پدید آمد که قدیمی ترین آنها تئوری صدق مطابقت است. اما اندک اندک به دلیل بروز شبهات شکاکانه و نسبی گرایانه، تئوری صدق مطابقت به نقد کشیده شد و از اوایل قرن بیستم نظریه های رقیب پا به عرصه ظهور گذاشتند که البته این نظریه ها نیز با توجه به نقدهای وارده، از استقبال قابل توجهی برخوردار نگردیدند.
● نظریه صدق مطابقت
رایج ترین بیان از مفهوم مطابقت این است که گزاره ای صادق است که مطابق واقع باشد. پس گزاره "برف سفید است" در صورتی متصف به صدق می شود که برف در عالم خارج نیز سفید باشد. بنابراین اگر واقعیتی وجود داشت یا در عالم خارج رخ داد و ما آن را بیان کردیم، سخنی صادق گفته ایم. پس یک گزاره صادق، گزاره ای است که بیانگر امر واقع باشد و وجود و شرایط مستقل خارجی را نشان دهد. پس اگر P صادق است، نقیض آن کاذب است و بالعکس. زیرا یک گزاره یا مطابق واقع است یا نیست و امر ثالثی وجود ندارد. به این ترتیب نظریه مطابقت حداقل سه رکن دارد:
۱) حامل صدق(گزاره):
یعنی چیزی که صادق است. حامل صدق در واقع گزاره ای است که متصف به صدق می شود.
۲) واقع:
یعنی آنچه این گزاره درباره آن است. به بیان دیگر آنچه این گزاره را صادق یا کاذب می سازد.
۳) نسبت مطابقت:
یعنی نسبت ویژه ای که باید در کار باشد تا بر اساس آن بتوان گفت گزاره صادق است.
بنا بر این نظریه یک سوی معادله صدق گزاره یا جمله (حامل صدق) قرار می گیرد و در سوی دیگر واقع می نشیند. چون بر اساس این دیدگاه (نظریه مطابقت)، این دو امر (گزاره و واقع) کاملاً از یکدیگر متمایزند. حال وقتی گفته می شود که "گزاره ای با واقع در مطابقت است"، در اینجا مقصود از مطابقت چیست؟ گزاره باید چگونه باشد تا مطابق واقع باشد؟ همین ابهام است که هم عرصه را برای نظریه پردازی باز نگاه می دارد و هم مجال انتقاد را فراهم می کند. در این مقاله می کوشیم تا با صورت بندی انتقادات گوناگون وارد بر نظریه صدق، زمینه های عدول عده ای از معرفت شناسان از نظریه صدق مطابقت و بروز نظریات جدید را نشان دهیم. علت اصلی عدول نظریه پردازان رقیب از تئوری صدق مطابقت، سرپوش نهادن بر ناتوانی خود در برابر نقد های شکاکانه یا رهایی از محذوریت تناقض آمیز و پارادوکسیکال بودن تعریف صدق بود. آنها به این دلیل که نتوانستند راهی برای دستیابی به واقع یا معیاری برای اثبات این که کدام قضیه مطابق واقع است، ارائه کنند، نظریه مطابقت و تعریف صدق به مطابقت قضیه با واقع را انکار کردند. در حالی که مفهوم مطابقت مفهومی نیست که بتوان آن را به طور جدی انکار کرد و این مساله ای ایست که همه فیلسوفان آن را پذیرفته اند.
● لزوم دور
در نظریه مطابقت اصولی چند مسلم و بدیهی تلقی شده که بر اساس آن اصول، نظریه مطابقت را باید مدافع واقع گروی دانست. آن اصول عبارتند از:
۱) واقعیتی بیرون از ما و ذهن ما وجود دارد.
۲) آن واقعیت قابل شناخت است و می توان به آن معرفت پیدا کرد.
۳) می توان آن واقعیت را آن چنان که هست شناخت نه آن چنان که پدیدار می شود، یعنی می توان واقعیت فی نفسه اشیا را شناخت.
اکنون مساله اساسی این است که چگونه می توان به واقعیت دست یافت و آن را چنان که هست (فی نفسه) شناخت؟ اگر صدق به مطابقت قضیه با واقع تفسیر شود، تمام کلام در این است که انسان چگونه از واقع اطلاع دارد و با چه راهی می تواند بدان دست یابد. در حالی که فرض این است که معرفت به جهان خارج از طریق همین صورت ها و ادراک های ذهنی تحقق می یابد؟ آنچه ما می دانیم صرفاً همین قضایا و صورت های ذهنی است. نمی توان مشخص کرد که آیا این دانسته ها با واقع مطابق اند یا نه. از این رو، حقیقت و صدق بدون دور قابل شناخت نیست و مطابقت قضیه ها و اندیشه های ذهنی را با واقع نمی توان معلوم ساخت.
اشکال فوق به گونه دیگری تقریر شده که حاصل این است که: برای این که به صادق بودن قضیه ای معرفت پیدا کنیم، باید هم واقع را و هم قضیه را ملاحظه کرده، مورد بررسی و مقایسه قرار دهیم. اگر به واقعیت دسترسی نداریم، چگونه می توان به مقایسه واقع و قضیه پرداخت و اگر به واقعیت دسترسی داریم، چه نیازی به مقایسه است؟
● نقد اشکال اول
اشکال اول بر نظریه مطابقت و تقریرهای گوناگون آن را مرور کردیم. آیا این اشکال موجب می شود که از تعریف رایج صدق، یعنی نظریه مطابقت دست برداریم؟ منشا این اشکال این امر است که ما نمی توانیم واقع را چنان که هست بشناسیم و مطابقت قضایا و باورهایمان را با آن معلوم سازیم. این مساله ای است که هنگام بررسی ادعای شکاکان و نسبی گرایان به آن پرداخته می شود و مورد بحث و بررسی قرار می گیرد. نیازی نیست که آن بحث را در اینجا مطرح کنیم، بلکه طرح آن در این جا بدون وجه است. به هر حال این نظریه موجب نمی شود که ما از نظریه مطابقت عدول کنیم. حتی اگر ثابت شود که ما به واقع دسترسی نداریم. یا این که در دستیابی به واقعیت تردید داشته باشیم، این امر مستلزم این نیست که از آن نظریه دست برداریم. از این رو، همه متفکران بشر تا نیمه قرن نوزدهم، حتی شکاکان، در این امر هیچ گونه تردیدی ندارند.
افزون بر آن، اندیشمندان واقع گرا در طول تاریخ فلسفه و معرفت شناسی به این ایرادهای شکاکانه چنین پاسخ گفته اند: برای احراز صدق و مطابقت گزاره های دانش بشری با واقع، معیار و ملاک این است که گزاره های نظری را از طریق استدلال، هم از نظر محتوا (مقدمات و مبادی استدلال) و هم از نظر شکل و صورت استدلال، به بدیهیات ارجاع دهیم. گزاره هایی که قابل ارجاع به بدیهیات نیستند نمی توان به صدق ان ها حکم کرد. صرفاً گزاره هایی را می توان به صدق توصیف کرد که دقیقاً به بدیهیات ارجاع یابند. اما معیار صدق خود بدیهات چیست؟ بدیهات عمدتاً سه دسته اند: وجدانیات، محسوسات، اولیات. وجدانیات گزاره هایی اند که از علوم حضوری حکایت می کنند و معیار صدق آن ها این است که به علم حضوری ارجاع یابند. بدین سان، معیار صدق آنها ارجاع به علوم حضوری است. بدیهیات اولیه یا اولیات گزاره هایی اند که صرف تصور موضوع و محمول و رابطه میان آن دو برای تصدیق و پذیرش کافی است.
● لزوم تسلسل
شباهت این اشکال با اشکال اول بسیار زیاد است. این اشکال را می توان چنین صورت بندی نمود: تعریف حقیقت و صدق به مطابقت با واقع مستلزم این است که برای حکم به صدق یک قضیه، باید هم به قضیه و هم به واقعیت معرفت داشته باشیم. کسی بدون شناخت آن دو نمی تواند حکم کند که این قضیه با واقع مطابق است. مطابقت، امری مقایسه ای و دو وجهی است و هم مطابِق (قضیه) و مطابَق (واقعیتی که این قضیه از آن حکایت می کند) باید پیش انسان باشد. اما انسان چگونه به خود واقعیت معرفت دارد؟ برای شناخت واقع، از معیار یا معیارهایی که خود از قضایا تشکیل شده اند، استفاده می کند. اما خود این معیار ها که از قضایا تشکیل شده اند، به چه دلیل و بر اساس چه معیاری واقعیت را نشان می دهند؟ اگر برای پاسخ به این اشکال بگوییم: این معیار ها، خود معیار دیگری دارند، آیا این پاسخ مستلزم تسلسل نیست؟
به بیان دیگر، مطابقت یک قضیه یا باور با واقع، خود، قضیه یا باور دیگری است. یعنی من باور دارم که "قضیه p با واقع خود مطابقت دارد." آیا صدق قضیه و باور اخیر به معیاری نیاز دارد؟ از کجا می دانیم که این قضیه و و باور ما به مفاد آن صادق است؟ بر مبنای نظریه مطابقت که معیار صدق مطابقت با واقع است، باید این قضیه یا باور با واقع، مطابق باشد. اما بر اساس چه معیاری به خود این باور یا قضیه اعتقاد داریم و به صدق آن حکم می کنیم. اگر معیار آن نیز مطابقت باشد، مستلزم تسلسل است. بدین ترتیب، راهی برای معرفت به واقعیت نداریم و نمی توانیم در باب این که آیا قضایا و اندیشه ها و باور های ما با واقع مطابق است یا نه، به درستی داوری کنیم. پس باید در باب تعریف صدق، نظریه مطابقت را رها کرد و تعریف و نظریه دیگری را انتخاب کرد.
● نقد اشکال دوم
در باب محذور تسلسل لازم است خاطر نشان کنیم نهایت نتیجه ای که این اشکال بدنبال دارد این است که نمی توان معیاری برای صدق ارائه داد، زیرا آن معیار نیز قضیه است و برای ارزیابی و احراز مطابقت با واقع به معیار دیگری نیاز دارد و هکذا... اما آیا این اشکال مستلزم این است که تعریف صدق به مطابقت با واقع امری نادرست باشد؟ آشکار است که در اینجا میان مساله "حقیقت صدق" و "معیار صدق" خلط شده و از امتناع ارائه معیاری برای صدق نتیجه گرفته شده که نظریه مطابقت و تعریف صدق به مطابقت با واقع امر نادرستی است. آشکار است که چنین استنتاجی نادرست است.
افزون بر آن، چنین محذوری (حتی اگر نتوانیم در مورد نظریه مطابقت به آن پاسخ دهیم) مشترک الورود است. تعریف ها و نظریه های بدیلی که برای صدق ارائه شده معمولاً از چنین محذوری اجتناب ناپذیرند. نهایت نتیجه ای که محذورهایی همچون تسلسل و دور به دنبال دارد این است که ما نتوانیم تعریف حقیقی ارائه دهیم.
اما محذور تسلسل در باب معیار صدق به این طریق مندفع می گردد که مجموعه معرفت های حصولی انسان از گزاره ها تکون یافته و گزاره ها بر دو قسم اند: نظری، بدیهی. معیار صدق گزاره های نظری ارجاع به گزاره های بدیهی است و معیار صدق بدیهات، بداهت یا ارجاع آن ها به علوم حضوری است. بر اساس راه حل دوم همه قوانین بدیهی منطق، فلسفه و مانند آن ها قابل ارجاع به علوم حضوری است.
● نقض نظریه مطابقت از راه پارادوکس دروغگو
اشکال سوم که سابقه بسیار دیرینی دارد از یوبلیدس مگارایی است. وی که پس از ارسطو در یونان می زیست، به نقد نظریه مطابقت پرداخت و تعریف رایج صدق را از طریق پارادوکس دروغگو که در میان منطق دانان و حکمای مسلمان به "جذر اصم" مشهور است، نقض کرد. پارادوکس دروغگو، در واقع حربه ای است که برای نقض تعریف صدق به مطابقت با واقع، بلکه برای ابطال اصل تناقض مورد استفاده قرارگرفته و از دیر باز میان متفکران مسلمان و مغرب زمین مطرح بوده و راه حل های بسیاری در مورد آن ارائه شده است.
از میان تقریر های مختلفی که از این پارادوکس وجود دارد، صورت بندی خود یوبلیدس از این پارادوکس به قرار زیر است: گزاره "اکنون من دروغ می گویم" اگر دروغ باشد، راست است و اگر راست باشد دروغ است. بدین ترتیب، اجتماع صدق و کذب لازم می آید.
● نقد اشکال سوم
با توجه به بیانی که در شرح نظریه مطابقت ارائه کردیم، حتی اگر نتوانیم به این اشکال پاسخ دهیم، مشکلی برای نظریه مطابقت ایجاد نمی شود، زیرا نهایت مشکلی که در پیش رو خواهیم داشت این است که تعریف حقیقی صدق ممکن نیست. از آنجا که تعریف حقیقی صدق امری دوری یا پارادوکسیکال بوده، به محذور جذر اصم منتهی می گردد، نمی توان برای صدق، تعریفی حقیقی ارائه کرد. اما با قرارداد کردن معنای صدق و کذب قضیه که همان مطابقت و عدم مطابقت با واقع است و مسلم انگاشتن آن از باب مبدا تصوری (نظیر مفاهیم هندسه) می توان به این اشکال چنین پاسخ داد:
همواره قضایا از چیزی حکایت می کنند اما لازم نیست که همواره از واقعیت نیز حکایت کنند. آنچه برای هر قضیه ضرورت دارد صرفاً حکایت از چیزی است نه حکایت از واقع. مفاد قضایا لزوماً با واقع تطبیق نمی کند. گاهی مفاد آن ها با واقع مطابق است و گاهی غیر مطابق. پس حیثیت محکی و مطابَق غیر از حیثیت حاکی و مطابِق است. بر اساس آنچه گفته شد تناقض گویی غیر از تناقض است. می توان تناقض گفت و تناقض گویی کرد، تناقض گویی محال نیست. آنچه محال است، اصل تناقض است. یعنی تناقض فی نفس الامر. قضایایی که در آن ها تناقض گویی هست در آن ها حکایت از واقع نیست. در آن ها حکایت وجود دارد اما نه از واقع بلکه صرفاً حکایت از شیئی. این گونه قضایا اگر به خود ارجاع یابند، به دلیل این که از واقعیت حکایت نمی کنند، کاذب اند.
● ابهام نظریه مطابقت
مفهوم مطابقت مفهوم مبهمی است و نیاز به تبیین دارد. از یک سو، چیستی این مفهوم و اینکه این مفهوم چگونه از واقعیتی حکایت می کند؟ از سوی دیگر، آیا منظور از مطابقت این است که واقعیت با قضیه ای که از آن حکایت می کند عیناً یکی است یا این که منظور این است که آن دو با یکدیگر مشابهت دارند و در نتیجه مطابقت به معنای مشابهت است. در صورت دوم چگونه اندیشه انسان شبیه چیزی می شود که به کلی با آن مغایرت دارد؟ به عبارت دیگر، در سویی از نسبت مطابقت چیزی است از جنس باور و در سوی دیگر از این نسبت، چیزی است از جنس واقعیت. باور در ساختار، روابط و نحوه شکل گیری، تابع شرایط و مشخصه های ذهن باورنده است، یعنی ذهن باورنده اگر بخواهد این گزاره را بفهمد و به بیانی با این ارتباط پیدا کند، باید باور را در شرایطی خاص قرار دهد. در برابر، هر واقعیت خاص در ساختار، روابط و شکل گیری تابع شرایط عینی است، یعنی اگر واقعیتی خاص در جهان بخواهد تحقق یابد، باید در شرایط ویژه ای باشد. آیا دو چیز در دو گونه شرایط کاملاً متفاوت می توانند در نسبت مطابقت با هم قرارگیرند؟
● نقد اشکال چهارم
در روشنی و وضوح مفهوم مطابقت هیچ گونه تردیدی نیست. این مفهوم از مفاهیم کلی منطقی (در برابر مفاهیم کلی ماهوی و فلسفی) است که انسان از طریق تجربه درونی و علم حضوری به آن معرفت دارد. آنچه در باب مطابقت ممکن است مبهم باشد حقیقت فلسفی و وجود شناسانه آن است که این امر نیز در فلسفه اسلامی به دقت مورد بحث و بررسی قرار گرفته است و در نهایت به این نتیجه رهنمون شده که قضایایی که از مفاهیم ماهوی تشکیل شده اند با قضایایی که از مفاهیم فلسفی یا منطقی تکون یافته تفاوت دارند. در مفاهیم ماهوی، صورت ذهنی و خارجی اتحاد ماهوی دارند و اختلاف آن ها به لحاظ نشئه وجود است. یک ماهیت به لحاظ وجود خارجی آثاری دارد و به لحاظ وجود ذهنی آثار دیگر، اما یک ماهیت است با دو وجود. بنابراین مفاهیم ماهوی به لحاظ ماهیت عین مطابَق خود هستند نه مشابه آن و نه شبح آن و نه ... . اگر این مبنا را در مورد این گونه گزاره ها، یعنی گزاره هایی که مفاهیم آن ها ماهوی اند نپذیریم، به سفسطه منتهی می شویم یا به گرداب شکاکیت خواهیم افتاد.
اما در مورد قضایایی که از مفاهیم منطقی تکون یافته اند لازم است خاطر نشان کنیم که مطابِِق و مطابَِق در آن ها ذهن و مراتب آن است. توضیح ان که ذهن انسان مراتب گوناگونی دارد. این مراتب از یکدیگر گسسته نیست، ممکن است مرتبه ای از ذهن بر مرتبه دیگری از آن، اشراف و نظارت داشته باشد. با توجه به این دستاورد بدیع در مبحث وجود ذهنی، به این نتیجه رهنمون می شویم: قضایایی که از مفاهیم منطقی تشکیل شده اند در مرتبه ای از ذهن موجودند و به مرتبه دیگری از آن نظارت دارند. از این رو مطابقت در آن ها عینیت یا مشابهت نیست، بلکه به معنای حکایت از وجود ذهنی و مرتبه ای از آن است، چنان که برای احراز مطابقت این گونه قضایا با واقع و نفس الامر باید به ذهن توجه کرد. از طریق توجه درونی و با اشراف نفس بر مراتب ذهن می توان مطابقت حاکی را با محکی دریافت.
اما قضایایی که موضوع و محمول آن ها از مفاهیم فلسفی تشکیل شده است محکی و مطابَق آن ها هستی و اوصاف آن است نه ماهیت. تمایز این دسته از مفاهیم با مفاهیم منطقی در این است که مفاهیم منطقی محکی و مطابق آن ها وجود ذهنی است ولی مفاهیم فلسفی مطابق و محکی آن ها وجود خارجی است. بدین سان، منظور از مطابقت در این گونه گزاره ها، همچون گزاره های منطقی، حکایت از هستی و انحای هستی است. در نهایت، مطابَق گزاره های منطقی وجود ذهنی و مطابَق این گونه گزاره ها وجود خارجی است.
اما مساله "معیار صدق و مطابقت گزاره ها با واقع" مساله دیگری است. به نظر می رسد راه حل این مساله این است که اگر گزاره ها نظری باشند، برای احراز صدق و درک مطابقت آن ها با واقع و نفس الامر، آن ها را به بدیهیات اولیه ارجاع می دهیم و از این راه و با این معیار، صدق آن ها را تمییز می دهیم و اگر بدیهی اولی و مانند آن باشند، با ارجاع به علم حضوری مطابقت آن ها را با واقع و نفس الامر احراز می کنیم.
● عدم جامعیت نظریه مطابقت
تعریف صدق به مطابقت با واقع جامعیت ندارد و شامل همه گزاره ها نمی شود. حتی اگر بپذیریم که نظریه مطابقت در مورد گزاره های حسی صحیح است و بتوان در باب این گونه گزاره ها به واقعیت دست یافت اما در مورد گزاره های بسیاری صحیح نیست و نمی توان به واقعیت دست یافت، زیرا آن ها واقعیتی ندارند تا به آن دست یافته سپس حکم به مطابقت کنیم. بدین ترتیب، گزاره های موجه ریاضی، ذهنی، تاریخی و گزاره های سالبه همه علوم مشمول نظریه مطابقت نیستند و نظریه مطابقت در مورد آن ها صدق نمی کند. توضیح آن که گزاره های ریاضی، احکام مربوط به ذهن اند و در ظرف واقعیت تحقق نمی یابند، بنابراین واقعیتی خارجی ندارند تا از راه مطابقت این گونه گزاره ها با آن بتوانیم به صدق آن ها پی ببریم. بلکه در مورد خود مفاهیم ریاضی جای این پرسش هست که آیا خارجی اند و در خارج تحقق می یابند یا نه؟ به عنوان نمونه آیا مثلث و دایره در خارج موجود است یا صرفاً اموری ذهنی و فرضی است؟ گزاره های ذهنی احکامی مربوط به ذهن اند و در ظرف واقعیت تحقق نمی یابند، بنابراین مطابقت با واقع در مورد آن ها نیز بی مفهوم است. گزاره های تاریخی مربوط به گذشته اند و موضوعات آن ها معدوم شده است. واقعیتی که معدوم شده و تحقق خارجی ندارد چگونه قضیه ذهنی ما بر آن مطابقت می کند؟ و بالاخره در مورد قضایای سالبه نظیر "عدم العله عله لعدم المعلول" و "امروز جمعه نیست" مساله روشن تر است. محک آنها چیزی نیست تا از راه مطابقت با آن، صدق آن ها مشخص گردد. بدین ترتیب، واقع در گزاره های موجبه تاریخی، ریاضی و فلسفی و گزاره های سالبه چیست تا از راه مطابقت و دسترسی به آن، صدق آن گزاره را احراز کنیم؟
در مورد درستی نظریه مطابقت در باب گزاره های حسی نیز می توان تردید کرد. زیرا در این گونه قضایا آنچه بدان دست می یابید همان احساس و صورت های حسی است و چیز دیگری غیر از احساس و صورت های حسی موجود نیست. آشکار است که احساس صرفاً همان تجربه حسی و امری درونی است. بدین ترتیب، در مورد این گونه گزاره ها نیز به خود واقعیت شیء خارجی دست نمی یابد تا بتوانید از را مطابقت گزاره حسی با آن، صدق گزاره حسی را احراز کنید.
● نقد اشکال پنجم
فلاسفه مناط صدق هر گزاره ای را مطابقت آن با نفس الامر، یعنی مطابَق قضیه، می دانند. مطابق قضیه بر حسب موارد، متفاوت است. واقع معنایی عام دارد که شامل واقعیت حسی و واقعیت غیر حسی می گردد، بلکه برای گزاره های سالبه و گزاره های حقیقی نیز یک نحو واقعیتی ترسیم می گردد. این واقعیت که نفس الامر نام دارد، شامل همه گزاره های سالبه یا موجبه، ذهنی یا خارجی، گزاره هایی که از مفاهیم منطقی یا از مفاهیم فلسفی ساخته شده اند، می گردد. صدق در هر یک از آن گزاره ها به معنای مطابقت با مطابَق ویژه و متناسب با آن است. اگر قضیه از امری خارج از ذهن حکایت می کند، مطابَق آن امری خارجی است و اگر از امری ذهنی حکایت می کند، مطابَق آن امری خارجی است.
● نتیجه
حاصل آنکه هیچ یک از اشکال ذکر شده نمی تواند در برابر نظریه مطابقت مشکلی ایجاد کند. از این رو، علی رغم گستردگی و تعدد اشکال ها، نظریه مطابقت، همچون گذشته، نظریه رایج و مسلط است و بدیل جدی ندارد. در معرفت شناسی معاصر و در فلسفه منطق، بیشتر معرفت شناسان و فیلسوفان مغرب زمین نظریه مطابقت را پذیرفته اند و تقریرها و تفسیرهای گوناگونی از آن ارائه کرده اند. نظریه های دیگری که از اواخر قرن نوزدهم به بعد مطرح شده اند، طرفدار معتنابهی ندارند. در هر صورت، صرف نظر از پاسخ های خاصی که در مورد هر یک از این اشکال ها می توان ارائه کرد، اشکال شکاکانه تنها متوجه نظریه مطابقت نیست بلکه شامل دیگر نظریه ها نیز می شود. برای اجتناب از اشکال های شکاکان، عدول از تعریف رایج صدق، یعنی نظریه مطابقت، چاره ساز نیست، خود آن دیدگاه ها نیز در معرض همان نقد ها قراردارند.
بدین ترتیب، شکاکان و نسبی گرایان نیز معمولاً در نظریه مطابقت تردید نکرده اند. آن ها با مسلم انگاشتن صدق به معنای مطابقت با واقع، در دستیابی به معرفت یقینی و مطلق تردید کرده یا صریحاً انکار ورزیده اند. ادعای نسبی گرایان این است که یک گزاره ممکن است برای شخص خاصی صادق باشد اما برای دیگری صادق نباشد. از این رو، صدق و کذب حقیقی نسبی اند و حقیقت مطلق وجود ندارد. بنابر این نگرش، معرفت نسبت به اشخاص، فرهنگ ها و چارچوب های معرفتی متفاوت است. آشکار است که نسبی گرایان در این ادعای خود پذیرفته اند که صدق به معنای مطابقت یک قضیه با واقع است. نهایت ادعای آن ها این است که ما نمی توانیم به واقعیت مطلق دست یابیم. نسبی گرایان ادعایی بیش از این ندارند. آن ها میان معیار صدق و تعریف آن تمایز نهاده اند. نسبی گرا بودن در بحث صدق، مستلزم نسبی گرایی در تعریف یا حقیقت صدق نیست. از این رو، حقیقت صدق از منظر آن ها امری نسبی نیست. صدق یعنی مطابقت با واقع، اما این که آیا به این حقیقت دسترسی داریم یا نه و چگونه دسترسی داریم مساله ای است که مشغله اصلی نسبی گرا است. نسبی گرایان در همه حوزه های معرفتی یا در بخش هایی از آن معتقدند که آنچه بر اساس ساختار ادراکی یا فرهنگی خود درک می کنیم همان حقیقت است. بدین ترتیب می توان ادعا کرد که نسبی گرایان عمدتاً نیز نظریه مطابقت را در باب تعریف صدق پذیرفته اند.
نویسنده: حیدر - کلهری
منابع:
- آشنایی با معرفت شناسی، منصور شمس، آیت عشق
- پژوهشی تطبیقی در معرفت شناسی معاصر، محمد حسین زاده، مرکز انتشارات موسسه پژوهشی امام خمینی
- معرفت شناسی، رابرت آئودی، ترجمه: علی اکبر احمدی، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی
- درآمدی بر معرفت شناسی دینی و معاصر، محمد تقی فعالی
- درآمدی انتقادی بر نظریه های صدق، جعفر قربانی
- مقاله تئوری های صدق، عبدالحسین خسروپناه، مجله ذهن شماره ۱
- جزوه معرفت شناسی فلسفی، اخلاقی و دینی، عبدالحسین خسروپناه
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید