پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


آدم های شگفت طبیعی اطرافمان!


آدم های شگفت طبیعی اطرافمان!
● یک
«دلم نمی خواست با مادر و دایی محمد تهران بروم اما مادر اجازه من و حسین را از مدرسه گرفته بود. حسین از خوشحالی سر از پا نمی شناخت. خیال می کرد که او را برای گردش می برند. نمی دانست که به ملاقات پدر می رویم. تهران رفتن در آن موقع یک رؤیا بود. برای همین بچه های محله حرفش را باور نمی کردند. آن هم موقع مدرسه. من از حسین بزرگتر بودم، ولی قیافه ام طوری بود که از حسین کوچکتر به نظر می آمدم.
شب مادر لباس ما را شست. صبح به ما سفارش کرد که لباس خود را کثیف نکنیم. حسین که عاشق بازی بود از خانه بیرون نرفت. می ترسید که بچه ها لباس اش را کثیف کنند و مادر او را تهران نبرد. اما من از خانه بیرون آمدم. دلم می خواست «آفاق» را ببینم. اگر یک روز او را نمی دیدم، انگار که چیزی را گم کرده بودم... چند سال پیش با دایی محمد و مادرم تهران رفته بودم.
مادرم برایم بلیت نگرفته بود. در تمام طول راه سر پا بودم. می ترسیدم که باز برایم بلیت نگیرند. از مادرم پرسیدم:
ـ برایم بلیت گرفتی
مادر جوابم را نداد. دایی محمد ناراحت شد و گفت:
ـ انگار پول علف خرسه. پول کجا بود که برایت بلیت بگیریم. مگر برای تفریح می رویم
توی دفتر گاراژ بودیم. دلم می خواست فرار کنم. خیال می کردم که آفاق مرا می بیند که سرپا ایستاده ام ... ساعت
ده دقیقه به پنج دفتردار گفت:
ـ پنج بعدازظهر تهران سوار شوند.
مسافران از دفتر بیرون آمدند .... ماشین که پر شد، راننده مسافران را شمرد. دلم از ترس می زد. راننده لیست را نگاه کرد و به دایی محمد گفت:
ـ بلیت.
دایی محمد بلیت را داد. راننده گفت:
ـ چرا برای این ها بلیت نگرفتی
دایی محمد خندید و گفت:
ـ این ها که بچه اند.
راننده با پوزخند گفت:
ـ این که بچه نیست.
حسین را نشان داد. مادر گفت:
ـ قدش را نبینید، به خدا از آن یکی کوچکتر است.
راننده به شاگردش گفت:
ـ برو احمدآقا را صدا کن.»
«مو به مو» مجموعه ۱۵ داستان کوتاه است که روایتگر روزهای گذشته و حال نویسنده ای هستند به نام مجید دانش آراسته. دانش آراسته البته تازه آمده نیست. چهره ای است که لااقل با دو داستان کوتاه درخشان «روز جهانی پارک شهر» و «مجاهد پیر» [درباره واپسین خاطرات نهضت میرزاکوچک خان] در اوایل دهه پنجاه شناخته می شد و رمانش [نسیمی در کویر] در میان آثار اجتماعی آن سال ها، یک «اتفاق» بود. او که دوران نویسندگی اش را در کانون پرورش فکری به انسجام رسانده بود، در همان جا نیز ـ در سال های پس از انقلاب ـ سابقه خدمتی اش را با پاسخگویی به آثار داستانی نسل نوی کودک و نوجوان درآمیخت و بخشی از داستان های مؤخرش، بی گمان ـ اگر در ژانر کودک و نوجوان نگنجند ـ بسیار متأثر از فضای این ژانرند و نوع روایت، آن زوایه دید قابل ردگیری در بهترین آثار کودک و نوجوان را نشانمان می دهد.
از داستان های دهه پنجاه، تا مجموعه «مو به مو»، دانش آراسته البته از لحاظ «اتکا به موقعیت» راهی دراز را پیموده است. او که در آن سال ها، کمتر متکی به موقعیت ها می نوشت و بیشتر با اشاراتی صریح به فرهنگ عامه و نثری که قصد شگفت زده کردن خوانندگان با جملاتی غیرقابل انتظار را داشت، به دیدار مخاطبانش می رفت اکنون به جذابیت موقعیت ها التزام عملی دارد و حتی در روایت گذشته، «حرکت» بر «سکون» ممزوج با «گفت وگوهای قهوه خانه ای اش» می چربد.
دانش آراسته گرچه همیشه، به سوی فضاهای تازه توجه نشان داده و در جست وجوی دگرگونی بوده است اما هرگز با مد همراه نشده. او در سال های ۶۰ از «مد» ناگهان استیلا یافته بر داستان نویسی ایران «یعنی «رئالیسم جادویی» به سلامت گذشت و نه تنها زیر بار رفتارهای عجیب و اتفاقات غریب «این گونه نویسی» نرفت که حتی از «کاربرد مکرر صفت ها» که به ویژگی سبکی این نوع نگارش بدل شده بود، دوری جست و زبان روان و خالی از صفت اش را ادامه داد. در دهه ۷۰ ، با اشتعال تب داستان های پست مدرنیستی، او تنها به «کوتاه نویسی» این گونه داستان ها روی خوش نشان داد و با «غریب نویسی»،«استعاره گرایی» و
«مبهم نگاری» آنها سرناسازگاری گذاشت.
داستان های «مو به مو» از آثار پست مدرنیستی و تفکر رایج دهه هفتاد با این زاویه دید، تنها کوتاه نویسی آنها را به همراه دارند و البته دانش آراسته می تواند معترض باشد که این کوتاه نویسی را در کتاب نخست خویش نیز آزموده و آن موقع، صحبت این گونه «ایسم»ها نبوده! با این همه، نمود بارز این گونه کوتاه نویسی در داستان های وی، در دهه ای است که او اکثراً با درج داستان در نشریات شهرستانی و پرهیز از حضور در نشریات تهرانی، نوعی اعتراض را به روند دگرگون شده ادبیات داستانی نشان می داد.
دانش آراسته در دهه هفتاد، بخشی از مضمون های داستان هایش را نیز به این اعتراض اختصاص داد و احتمالاً اکنون ـ شاید با نگاهی واقع بینانه تر به گذشته ـ بپذیرد که آن «آثار زماندار و ستیزه گر با مدهای زمانه»، دیگر جز وجه «آن زمانی» خود واجد وجوه دیگری نیستند و برای مخاطبان جدید، جذابیت چندانی ندارند.
● دو
«من با مشتری ها خیلی راحت حرف می زنم. آنها را به آینده نگری دعوت می کنم. سؤال می کنم که می خواهی زندگی بکنی یا بندگی. معلوم است که سؤال بدی می کنم. همه می خواهند زندگی بکنند... بازارم داغ است. خانه های من، مشتری ها را از بندگی نجات می دهد ولی آنها حرفم را باور نمی کنند. وقتی دلیلش را می گویم، مات شان می برد. چطور بگویم از آسمان به زمین می افتند.
با این حساب می خواهی زندگی کنی. خانه را دیدی. از نظرت ایرادی ندارد. فقط راه پله اش تنگ است. ولی من برعکس تو فکر می کنم. در واقع خانه را ندیده ای وگرنه از خودت می پرسیدی چرا راه پله اش را تنگ کرده ام. البته وقتی این حرف را می زنم، مشتری خیال می کند دارم بازارگرمی می کنم، ولی من می دانم که دارم چه می گویم. من توی مردم زندگی می کنم. کارم ایجاب می کند که از زندگی آنها باخبر باشم. سابق بر این کسی فکر نمی کرد مردم رشت آپارتمان نشین بشوند. یادم می آید فقط دو ، سه تا آپارتمان داشتیم. یکی آپارتمان معروف به «عمارت جلوه» بود. دو ، سه تا هم توی خیابان سعدی بود که ارمنی ها می نشستند. خب، حالا چطور شد که آپارتمان نشینی رواج پیدا کرد هزار تا دلیل دارد. یک دلیل ساده اش این که شهر بزرگ شده بود. زمین قیمت پیدا کرده بود. دیگر کسی هالو نبود پولش را بخواباند که در یک خانه درندشت زندگی کند. من تا حالا چند خانه عوض کرده باشم خوب است. به خدا ۱۰ تا. همه از این خانه بهتر و شیک تر. ولی یک نفر نگفت چه فضای بازی داری. چرا دلیلش را بعد می گویم. حالا هر کسی به خانه ما می آید اولین حرفی که می زند این است: «چه فضای بازی دارد. آدم می تواند تویش نفس بکشد. حیف که
راه پله اش تنگ است. یعنی حرف تو را می زنند. آنها هم مثل تو نمی دانند مطلب از چه قرار است.»
من هالو نیستم پولم را دور بریزم. عقلم می رسد چه کار کنم. باید پرسید چه دلیلی دارد راه پله را تنگ می کند. موضوع این است که من کارم خانه سازی است. همه می دانند چقدر خانه توی این شهر ساخته ام. اگر خانه ها روی دستم می ماند، چطور می توانستم دوباره خانه بسازم »
فضاهایی که دانش آراسته در «مو به مو» به سراغ شان می رود عموماً فضاهای شهری است یا در واقع شهرستانی است یعنی واقع است از لحاظ فرهنگی میان فرهنگ روستایی و فرهنگ مدرن شهرنشینی که این «وقوع»، دائم در «روابط»، «رویکردها» و «نظرات شکل گرفت مردم حاضر در داستان های وی» در حال جزر و مد است. این «جزر و مد» فرهنگی البته از جامعه ای که نویسنده در آن شکل گرفته، منشأ گرفته و در داستان های مجموعه «مو به مو» بدل به «شکلی روایی» شده؛ «شکلی» که متفاوت است با رویکرد عمومی نویسندگان شهرستانی - چه در جنوب، چه در مرکز، چه در شمال کشور - به مقوله «شکل بخشی به روایت».
آدم های دانش آراسته، آدم های معمولی و در دسترسی اند؛ اگر شگفت می نمایند از آن منظری است که نویسنده دوربین اش را روی آنها میزان کرده است، نه به این دلیل که ماهیتاً «غریب اند» و «یافت می نشوند» در زندگی روزمره خودمان.
از این نظر، «مو به مو» شباهت بسیاری دارد به «داستان های رمی» موراویا و آدم های این کتاب همچون آدم های موراویا و طبیعی اند و شگفت. در دسترس اند و شگفت. قابل فهم اند و شگفت. عامه فهم اند و شگفت. به این خصوصیات باید سهل بودن روایت در عین ممتنع بودن نظر نویسنده نسبت به شخصیت ها را نیز افزود: «چطور شد زن گرفتم پرسیدن ندارد. خاک مرده سرد است. چند روز به دیدنت می آیند. برایت دلسوزی می کنند. بعد فراموشت می کنند. زنم که مرد، دخترم برایم غذا درست می کرد.» [داستان مو به مو]
یا: «کارمندان ریاحی را آدم باتجربه ای می دانستند. خیال می کردند که او بهتر از آنها دنیا را می بیند. با او از آینده خود حرف می زدند که چه خواهد شد. ریاحی هرچه قسم می خورد که آینده شناس نیست، کارمندان حرفش را باور نمی کردند.» [داستان تک روی]
یا: «سکوتی سنگین خانه کرده بود. درگاهی آن را شکست و گفت: «من این مجموعه را اینجا می گذارم.» می خواست بگوید: «می دانم که چاپ نمی کنید.» اما نگفت. نوشته ها را روی میز گذاشت و بیرون رفت. چون فکر می کرد انتظار کشیدن بهتر از هیچ است.» [داستان به شرط چاقو] کوتاه نویسی دانش آراسته در این کتاب، مؤید التزامش به «مد» نیست بلکه او به خوبی دریافته که برش های کوتاهی که او از زندگی روزمره شهرستانی انتخاب می کند توانایی نوسان در مداری طولانی تر را ندارند و اگر طول داستان ها افزایش یابد به «اطناب» می رسند و به از رمق افتادن داستان و خواننده - توأمان - منجر می شوند. او در به کارگیری این اقتصاد سفت و سخت و بستن کمربندها اما از سهمیه «حال و هوا» نمی زند و به «بیمه خدمات اجتماعی روحیات شخصیت ها» عنایت ویژه دارد. همه می دانیم و دانش آراسته نیز می داند که «بیمه» در زندگی امروز، نقشی حیاتی دارد!
● سه
بگذارید حالا از مدح به ذم برسیم! پایان بندی داستان های «مو به مو» عموماً تعریفی ندارند. دانش آراسته به «ضربه پایانی هر داستان» نیندیشیده و داستان ها، بی آن که حاوی «تیر خلاص» باشند دائم در ذهن خواننده «دست و پا می زنند» به جای این که چون «روحی رها» به حیاتی دیگر دست یابند! با نگاهی دوباره به «داستان های رمی» درمی یابیم که داستان های آن کتاب، همگی از این عنصر حیاتی [تیر خلاص!] برخوردارند و به همین دلیل است که اگر از دانش آراسته درباره «داستان های رمی» سؤال کنیم احتمالاً تک تک داستان ها را به یاد می آورد. خواننده «مو به مو» چندان ذهنش را به داستان های این کتاب نمی سپرد چون عادت ما ایرانی هاست که نازک دلیم و طاقت دست و پا زدن مرغ و خروس را هم نداریم چه برسد به داستان های یک کتاب! به نظرم دانش آراسته باید فکری به حال این نازک دلی ما می کرد!
یزدان سلحشور
منبع : روزنامه ایران


همچنین مشاهده کنید