چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


دو جایزه یک عمر دستاورد برای سینتیا اوزیک


دو جایزه یک عمر دستاورد برای سینتیا اوزیک
سینتیا اوزیک نویسنده در حالی که برای انجام یک مصاحبه رو به روی ما نشسته است می‌گوید این یک مصاحبه «اواسط حرفه»‌اش است چون او نه تنها برنده دو جایزه دستاورد یک عمر فعالیت ادبی شده بلکه تازه همین اواخر بالاخره پذیرفت که او صاحب یک «حرفه» است.
سینتیا اوزیک که در همین ماه ۸۰ ساله شد با صدایی که به طرز عجیبی دخترانه است می‌گوید: «فکر می‌کردم «حرفه» کلمه مناسبی نیست در حالی که کلمه پرقدرتی است. من همیشه معتقد بوده‌ام و هنوز هم هستم که قدرت واقعی در ذهن و نوشتار است.»
نویسندگان انگشت‌شماری مثل اوزیک ظاهرشان آشکارا حکایت از نویسنده بودنشان دارد (مو‌های چتری و عینک بزرگ) و موضوع آثارشان ادبی بوده، چه آثاری که در آنها مقالات پرشوری درباره قهرمان‌های ادبی چون «هنری جیمز» و «سائول بلو» نوشته باشد و چه آثار داستانی و تخیلی مثل «مسیح موعود استکهلم» و یا داستان عنوان مجموعه جدیدش «دیکته» نوشته باشد.
او از اتاق‌های پذیرایی هنری جیمز و خیابان‌های «سائول بلو» آگاه است و دو جایزه یک عمر دستاورد ادبی که به دست آورده مهر تائیدی است بر تعهد - و نیز نقش مهم او - در تاریخ ادبیات; او به خاطر نوشتن داستان‌های کوتاه، برنده جایزه ۵ هزار دلاری پن/مالامود شده و نیز جایزه ۲۰ هزار دلاری پن/ناباکف را برای «اصالت پایدار و استادی تمام و کمال» به دست آورده است. این دو جایزه از سوی دو ارگان مجزا به اوزیک اهدا شد ولی آنها با توافق هم تصمیم گرفتند نام برنده خود را در هفته‌ای که گذشت به طور همزمان اعلام کنند.
مری گوردون، برایان بوید و ریچارد پرایس داوران جایزه پن/ناباکف در تقدیرنامه خود گفتند: «تخیلی شگفت انگیز، هوشی سرشار، و میل بی‌پایان برای کند و کاو و گفتن حقیقت; ما همیشه انتظار داشته‌ایم تمام اینها را در کار‌های او ببینیم.»
آلن شوس داور جایزه پن/مالامود نیز گفت: «هیچ نویسنده آمریکایی مانند سینتیا اوزیک به روح و سبک نوشته‌های برنارد مالامود نزدیک نشده است، و هیچ نویسنده آمریکایی مثل او بر روی صفحه کاغذ از همه لحاظ‌ها متمایز نیست.»
پیتر هو دیویز نویسنده ولزی-چینی که مجموعه داستان کوتاه «عشق برابر» از جمله کار‌های اوست، به همراه سینتیا اوزیک برنده جایزه مالامود اعلام شد.
اوزیک به تازگی در یک تالار کنفرانس در کتابخانه عمومی‌نزدیک منزلش واقع در «نیوراچل» مصاحبه‌ای انجام داد. اگر این مصاحبه به قول اوزیک مصاحبه‌ای در اواسط حرفه‌اش باشد پس باید نتیجه‌گیری کرد که او به تازگی بحران خاص اواسط حرفه نویسندگی را پشت سر گذاشته است.
البته به ندرت پیش آمده که آثار سینتیا اوزیک در فهرست پرفروش‌ترین‌ها ظاهر شوند ولی او روی هم‌رفته حرفه تحسین‌برانگیزی داشته است. اوزیک بیش از یک دو جین کتاب بسیار تحسین شده منتشر کرده است. او برای نوشتن مجموعه مقالات تحت عنوان «بحث و سرگردانی» برنده جایزه حلقه منتقدان ملی کتاب شده و داستان کوتاه او به نام «شال» در ۳۰ سال گذشته به بیشترین دفعات در انواع جنگ‌های داستانی منتشر شده است.
ولی اوزیک که جایزه «ری» را نیز که همه ساله به نویسندگان برتر داستان کوتاه اهدا می‌شود در آرشیو جوایزش دارد، به همان اندازه که به کتاب‌های نا نوشته خود فکر می‌کند به کسانی فکر می‌کند که آثار او را نخوانده‌اند.
او که از ساکنین بومی‌ شهر نیویورک است به یاد می‌آورد که چگونه در دوران نوجوانی پس از خواندن داستان کلاسیک «حیوان توی جنگل»اثر هنری جیمز، ذهنش همیشه مشغول این داستان بوده است. این داستان درباره مردی است که بیهوده زندگی‌اش را هدر می‌دهد به امید اینکه زندگی جدید را شروع کند. اوزیک یقین می‌دانست که سرنوشت زندگی او نیز مثل سرنوشت زندگی همان مرد است.
می‌گوید: «احساس می‌کنم که الان من را بیشتر می‌شناسند. من بیشتر عمرم را احساس می‌کردم که آدم شناخته شده‌ای نیستم.»
هرچند او تا رسیدن به سن دبیرستان در سبک نویسندگی به «بلوغ» رسیده بود ولی اولین رمان او به نام «اعتماد» در اواخر سی سالگی‌اش منتشر شد. او پیش از آن مدت هفت سال آزگار بر روی یک رمان هنری جیمزی به نام «رحم، دلسوزی، صلح، عشق» کار کرده بود ولی آن را رها کرد. او به یک دوره هفت ساله دیگر نیاز داشت تا رمان «اعتماد» را کامل کند. در همین حال، نویسندگان (کمی) جوان‌تر از او مثل فیلیپ راث و جان آپدایک از اواسط ۲۰ سالگی کار‌های خود را منتشر می‌کردند. اوزیک در این مورد می‌گوید: «داشتم از حسادت می‌ترکیدم. نمی‌توانستم کارم را شروع کنم. البته بیشترش تقصیر خودم بود. باید کاری را می‌کردم که این روز‌ها نویسندگان جوان می‌کنند، یعنی برای مجلات داستان می‌نوشتم و خودم را می‌شناساندم. از این فکر و خیال‌های باطل به ذهنتان خطور نکند که در جوانی شما قرار است به هنری جیمز پیر تبدیل بشوید.»
اوزیک همیشه به فکر هنر داستان‌نویسی بوده و هرگز به جنبه مادی این قضیه فکر نکرده و از این بابت خود را یک آدم معصوم می‌داند. او در چند سال اخیر ناشر و همچنین کارگزارش را تغییر داده و در سال ۲۰۰۴ در اولین تور تبلیغاتی کتاب شرکت کرد.
می‌گوید: «به نظرم خیلی اشتباه کردم که مسئله فروش کتاب را جدی نگرفتم. به نظر من اینکه آثارت فروش خوبی داشته باشند موضوع جدی‌ای است. من خیلی دیر فهمیدم که هر چقدر فروش کتاب‌هایت بیشتر باشد ناشر‌ها هم بیشتر دنبال چاپ کار‌هایت هستند. ولی از آنجایی که من هرگز به این موضوع فکر نمی‌کردم خیلی دیر متوجه این قضیه شدم.»
او با اولین رمانی که از طریق ناشر جدیدش یعنی‌ هاتون میفلین در سال ۲۰۰۴ منتشر کرد، بر تعداد مخاطبان خود افزود. طبق گفته بنگاه آمار کتاب «نیلسن» که حدود هفتاد درصد فروش کتاب‌ها را پیگیری می‌کند، رمان «دنیای پر نور» بیش از ۳۰ هزار نسخه فروخت، و این آمار فروش خیلی بیشتر از فروش آخرین اثر داستانی او به نام «اسناد پاترمسر» بود که توسط ناشر قبلی‌اش یعنی «ناپف» منتشر شده بود.
● بخشی از کتاب جدید سینتیا اوزیک
«دیکته»
در اوایل تابستان سال ۱۹۰۱ منزل هنری جیمز در «رای» پر از گل بود. «مری ولد» کاتب جوان هنری جیمز در پایان دیکته صبح، قیچی را برداشته بود و به باغ پشتی رفته بود تا شاخه‌های درخت انگور را هرس کند.او بر روی میزی که در ورودی‌هال قرار داشت، بر روی سر بخاری اتاق پذیرایی و بر روی بوفه اتاق ناهارخوری، خلاصه در هر جایی از خانه که نگاه مهمانان مدعو ممکن بود بیفتد، گلدان‌های پر از گل سرخ قرار داد. بعد هم سوار دوچرخه‌اش شد و رفت.
مهمان‌ها تا اواخر بعدازظهر پیدایشان نشد. چای پیشاپیش آماده شده بود، و طبق معمول همیشه نان سوخاری و مربا که غذای بی‌دردسر و آبرومندانه‌ای هم بود در کنار چای قرار داشت; البته در کنار نان سوخاری و مربا نان‌هایی که به طرز خطرناکی شیرین و روغنی بودند نیز وجود داشت که هنری جیمز خیلی دوست داشت از آنها بخورد ولی بدجور دندان‌هایش را به درد می‌آوردند.
حتی قبل از اینکه کوبه در به صدا بیاید، او می‌دانست آنها آمده‌اند; در اینجا صدای چرخ‌های تله شنیده می‌شد که بر روی سطح شنی جیرجیر می‌کردند، و همینطور صدای ورجه وورجه پونی، و صدای جیغ خشمگینانه یک بچه چون او را از بغل مادرش در آورده بودند و در مقابل در یک خانه نا آشنا قرار داده بودند. در همین حال جیمز منتظر ایستاده بود و انگشتانش را در هم می‌فشرد. منزل او به حضور یک پسر بچه سه‌ساله پرسروصدا و غیر قابل پیش‌بینی و یقینا خطرناک که اسمش هم خیلی غیر انگلیسی بود، عادت نداشت.
چهار سال قبل، هنری جیمز «جوزف کنراد» را به آپارتمانش واقع در لندن برای صرف ناهار دعوت کرده بود. آن دو در زیر نور لرزان و زرد رنگ لامپ‌های حبابی که تازه نصب شده بودند نشستند و درباره ماهیت داستان با هم حرف زدند; البته حرف زدن آنها کاملا مثل حرف زدن یک نویسنده با یک نویسنده نبود. کنراد مردی تقریبا چهل ساله با ظاهری جوان و لاغر و چغر بود، یک ادیب تقریبا ناشناخته.
او برای ادای احترام به هنری جیمز یک نسخه از «حماقت آلمایر» را که اولین و در آن زمان تنها رمانش بود برای او فرستاده بود. جیمز در این رمان پی به وجود یک چیز استثنایی برده بود، چیزی که حتی از استحکام سبک و موضوع فراتر بود; او در این رمان زیرکی را دید، پرشوری را دید، شهود را دید، اقتدار را دید، و در شرایط خشن‌تر، انسانیت را دید. خلاصه، او مشابه روانشناختی خودش را در این رمان و همچنین در وجود یک دریانورد لهستانی دیده بود!
منبع : روزنامه حیات نو


همچنین مشاهده کنید