چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

خدا و مسئله اخلاق


خدا و مسئله اخلاق
در این نوشته می خواهم به این مسئله بپردازم که آیا واقعا برای الزام بر زندگی اخلاقی ، نیازی به خدا هست یا خیر؟ و آیا همچنان که ارسطو می گوید می توانیم اخلاقی مستقل از خدایان را در ذهن بپروریم؟ یعنی که می توانیم بدون درکی از حضور خدا در فراسوی کنشهای اخلاقی مان ، همچنان متعهد به « آنچه صحیح است » باقی بمانیم؟ آیا چنین چیزی ممکن است؟
اگر به گذشته بر گردیم و تاریخ زندگی انسانها را بر این کره خاکی بررسی کنیم ، احتمالا می توانیم سه چهره مختلف از خدا را در زندگی آدمیان کشف کنیم :
اول: چهره ای که توسط مذاهب توحیدی در اذهان ترسیم شده است ، یا بهتر بگوییم چهره ای که خداوند ، خود را در قالب کتابهای مقدس و گفتار پیامبران ، در ذهن انسانها ترسیم کرده است.
دوم: چهره خصوصی تری از خداوند ، که هر فرد به تنهایی با توجه به خصوصیات شخصیتی ، گذشته فردی ، و یا موقعیت اجتماعی از خداوند در ذهن می پرورانیده است ( مثل تفاوتی که خداوند در ذهن یک زن یا مرد ، پیر یا جوان دارد).
سوم: چهره ای از خداوند که فراتر از عقل و اندیشه بشری است و همیشه بر ذهن انسانها پوشیده بوده است و آن چهره ای از خداوند است که ما درباره اش هیچ چیز نمی دانیم .
حال پرسش این است که اگر بخواهیم خدا را منشاء اندیشه و عمل اخلاقی بدانیم ، باید بر کدامیک از این سه چهره تکیه کنیم؟
در چهره اول ، شعائر مذهبی در قالب سنت ها ظاهر می گردند که بدون توجه به موقعیت ( زمان ، مکان ، شخصیت فردی و ... ) چارچوب محدودی بر عمل اخلاقی انسان قائل هستند و بیشتر فرد را تابع تکالیف می دانند تا فاعل خلاق و تعیین کننده .
در چهره دوم ، برداشتی که از خداوند در ذهن فرد نقش بسته است بیشتر به موقعیت اجتماعی خاصی که در آن حضور دارد ، باز می گردد. فرد به نوعی امیال و آرزوهای خود و جامعه اش را فرافکنی می کند و تصویری که از خدا در ذهن دارد ، ممکن است با واقعیت خدا ، آنگونه که « واقعا » هست متفاوت باشد.
اما در چهره سوم ما با خدا ، آنطور که واقعا هست برخورد می کنیم ، هر چند که هیچ درکی از آن نداریم و این به همان سخن کانت باز می گردد که آدمی با مفاهیمی همچون زمان و مکان ، پا به این جهان می گذارد و این مفاهیم « محدوده هایی بر عقل بشری » می گذارند که باعث می شود او از ادراک آنچه خارج از این محدوده زمان و مکانی است ، عاجز باشد.
بدین لحاظ درک تمامیت خداوند بر آدمی ممکن نیست. ما تا آنزمان که در این جهان زندگی می کنیم قادر نیستیم خدا را آنطور که هست ، بشناسیم چرا که خدا وقتی می خواست در این جهان خود را به انسان معرفی کند ، به ناچار به « زبان انسان » با او سخن گفت و از صفاتی که قابل تعریف در محدوده عقل بشری بود ، استفاده کرد ، در نتیجه در جهان انسانی « مسخ » گردید.
بدین ترتیب در چهره های اول و دوم ، ما با خداوند از فیلتر شریعت و ذهن خودمان ارتباط می گیریم و او خدای واقعی ، آنچه واقعا هست ، نیست ، و آنقدر اصالت ندارد که آنرا منشاء اندیشه و عمل اخلاقی بدانیم .
حال در چنین وضعیتی ، در نبود حضور عینی خدا در واقعیت زندگی به نظر می رسد که با بهره گیری از ادبیات اگزیستانسیالیستی ، می توانیم به این درک از موقعیت انسان برسیم که او در این جهان « به خود وانهاده » است.
به خود وانهادگی اشاره بدین مضمون دارد که من در زندگی روزمره ام ، در نبود خدا ، هیچ دستاویز یا مرجعی برای توجیه اعمال ام نخواهم داشت ، و من واقعا هیچوقت نمی توانم بفهمم که بهترین روش برای اعمال اخلاقی ام چیست؟ و پیروی از مرجعیت هایی همچون سنت ، مذهب ، و یا اندیشه روشنفکرانه مد روز ، هیچکدام نمی توانند مرا به این آرامش برسانند که من در راه صحیحی دارم قدم می گذارم و بدین معنی من همیشه در زندگی ام دچار « دلهره » هستم که اعمال و رفتارم در جهت « آنچه صحیح است » هست یا خیر؟ و همین دلهره همیشگی ، نشان از آن دارد که کنش اخلاقی در زندگی روزمره ، حد بسیار بالایی از پیچیدگی را داراست و کنش اخلاقی در واقع نوعی مهارت بوده و صرفا تقلید یا پیروی از احکام اخلاقی ای که سنت و مذهب و آداب و رسوم پیشنهاد می کنند ، از اعتبار کافی برخوردار نیست.
به همین لحاظ در این نگرش ( اگزیستانسیالیسم ) بر « آگاهی » بیشترین تاکید می رود و فرد از طریق این شناخت می تواند بر آنچه محیط ، الزامهای اجتماعی ، ضرورتهای موقعیت ، گذشته فردی و ... او را بدان سو می کشد آگاهی یابد و بدین طریق مهارت خویش را افزایش داده و راهی متفاوت را « انتخاب » نماید .
بدین طریق اگر راههای کسب آگاهی را در مشاهده ، مشاهده مشارکت آمیز ، مطالعه و درونگرایی ( تفهم ) بدانیم ، به نظر می رسد که در کسب این آگاهی ، درونگرایی از اهمیت ویژه ای برخوردار است. انسان در فردیت و تنهایی خویش و در پرتو « صداقت و صمیمیت کامل » می تواند به سرچشمه های انسانیت خویش ( یا هستی ) دسترسی یابد و خود را به عنوان موجودی ارزشمند ادراک نماید و از این طریق میان « خوب و بد » تمیز بگذارد و اعتبار این تمیز گذاری ، بستگی به میزان « حسن نیت » ی دارد که فرد خود را متعهد به آن می داند. تعهد از آگاهی بر می خیزد ، هر چقدر انسان نسبت به خودش آگاه تر باشد ، نسبت به پاس داشتن « جوهر انسانی » خویش متعهدتر است.
در نهایت به نظر می رسد با طرح مسائلی همچون محدوده های عقل بشری ، مسخ شده گی نیروهای فرابشری در جهان انسانی و عدم امکان ارتباط عقلانی یا زبانی با با این نیروها ، و بی معنی بودن واقعیت اجتماعی ، می توانیم اینطور نتیجه بگیریم که :
« انسان ( یا همان I ) در محدوده های این جهان تنها فاعل شناسا ، تعیین کننده ، و انتخاب کننده است و آنچه او در تعهد به صداقت و صمیمیت کامل ، انجام می دهد ، اصالت دارد » و این تعریف کنش اخلاقی است.
من از این تعریف بی خدایی ، آزادی تام و مسئولیت انسان در قبال کنشهایش ، و همچنین پیش بینی ناپذیر بودن جهت گیری من فاعلی را ، برداشت می کنم. انسان به عنوان تنها فاعل اصالت بخش و آگاه نسبت به آنچه می خواهد انجام دهد آزاد است اما نسبت به آنچه انجام می دهد مسئول است.
و این مسئولیت سنگین که در اگزیستانسیالیسم با واژه « دلهره » از آن یاد می شود در من این تشویش را بر می انگیزد که قابل اعتمادترین منابع معرفتی که می تواند الهام بخش I در جهت گیری های عمده و جزئی زندگی اش باشد کدام است ؟
و این که « من فاعلی » به پشتوانه کدام منابع معرفتی می تواند به تفسیرهای بهتری از محیط خویش برسد ؟ و چگونه آگاهی انسانی ارتقاء می یابد ؟
و در این جاست که من بر « درونگرایی روحانی » به عنوان اصلی ترین منبع معرفتی که در شکل گیری راهبردها و کنشهای اخلاقی انسان موثر است ، تاکید می کنم . نخست باید اشاره کنم که درونگرایی را می توانیم در سه رویه متفاوت در نظر بگیریم : درونگرایی عقلانی ، درونگرایی عملی ، و درونگرایی روحانی .
درونگرایی عقلانی ، آن نوع از شناخت است که با فاصله گرفتن از واقعیت اجتماعی و از طریق اندیشه محض و مطالعه تاریخ و وضعیت بشری بدست می آید و فرد از بیرون و با قرار گرفتن در موضعی بالاتر از حوادث و رویدادها به تفسیر آن می نشیند.
اما درونگرایی عملی در جهت گیری مخالف ، از طریق مشارکت در واقعیت اجتماعی و از در جریان عمل اجتماعی بدست می آید و فرد از طریق تجربه عینی بر آگاهی خویش می افزاید و مهارت کسب می کند.
و درونگرایی روحانی آن نوع آگاهی است که از طریق مراقبه ، و ارتباط شهودی با نیروهای فرابشری حاصل می گردد ، نوعی شناخت قلبی ، درونی و روحانی است.
به نظرم آنچه در اگزیستانسیالیسم بدان تاکید می رود درونگرایی عقلانی و عملی است. اما من می خواهم به درونگرایی روحانی به عنوان سومین منبع قابل اعتماد ، آگاهی بخش و آرامش بخش تاکید کنم.
در واقع مسئله این است که مهارت در چگونگی کنش اخلاقی از طریق درونگرایی عملی و پشت سرگذاردن تجربه های متعدد حاصل می گردد ، اما پیش نیاز آن سطح بالایی از آگاهی است که از طریق فاصله گرفتن از موقعیت بدست می آید ( درونگرایی عقلانی ) ، و این به نوبه خود نیازمند تعالی شخصیتی و آرامش درونی است که با درونگرایی روحانی حاصل می شود .
انسان به میزانی که آگاهی اش افزایش می یابد از محیط خویش فراتر می رود و در موضع بالاتری از آن قرار می گیرد و با تفسیرهای خویش بدان معنی می بخشد و با انتخاب هایش واقعیت اجتماعی را شکل می دهد ، که این برداشت نشان از بی معنی بودن ذاتی واقعیت اجتماعی دارد.
و در این راستا ، تاکید بر درونگرایی روحانی این حقیقت را باز می نماید که عمل اخلاقی پیش از هر چیز نیاز به « آرامش درونی » دارد و این آرامش از طریق همنشینی با « حقیقت » حاصل می گردد و درون نگری روحانی از طریق آشنایی و نزدیکی بیشتر با این حقائق , آرامش درونی انسان را افزایش می دهد.
از بارزترین نمودهای درونگرایی روحانی « نیایش و سکوت » می باشد. منظورم از نیایش تجربه ای روحانی در ارتباط با نیروهای فرابشری است ، که مهاتما گاندی از آن به عنوان عصاره اندیشه مذهبی یاد می کند و سکوت ، آن لحظه های نابی است که انسان با خودش بی پرده روبرو می شود و خودش را تجربه می کند.
در واقع به نظر می رسد با آن که انسان در محدوده های عقل بشری توان ادراک خدا را آنطور که هست ندارد ، اما می تواند از طریق نیایش و سکوت او را تجربه کند. انسان در تجربه های روحانی است که به همنشینی و نزدیکی با خدا ، یا همان نیروهای فرابشری می رسد و به آرامش درونی ای دست می یابد که پیش نیاز کنش اخلاقی است.
منابع :
١- نیایش ، مهاتما گاندی ، نشر نی .
٢- اخلاق در فلسفه کانت ، راجر سالیوان ، ترجمه : عزت ا... فولادوند ، نشر طرح نو .
٣- اگزیستانسیالیسم و اصالت بشر ، ژان پل سارتر
علیرضا عزیزی