سه شنبه, ۲۹ اسفند, ۱۴۰۲ / 19 March, 2024
مجله ویستا


زن و هنر


زن و هنر
در ابتدا اگر بخواهیم معرفی مختصری از بیوگرافی دکتر سارا شریعتی ارائه دهیم، باید چنین گفت؛
سارا شریعتی(متولد ۱۳۴۱)، فرزند سوم علی شریعتی و پوران شریعت رضوی است. وی تحصیلاتش را در رشته ی جامعه شناسی با گرایش دین و هنر در فرانسه به اتمام رسانید و اکنون در حدود ۵ سال است که استاد دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه تهران است.
سال ۲۰۰۵(یا اوایل ۲۰۰۶) پژوهشی در اروپا در باب «زن در هنر» انجام گرفت. این پژوهش در حیطه ی جامعه شناسی فرهنگ بود(حوزه اوقات فراغت)، که نشان می داد زنان بیش از پیش اوقات فراغتشان را رمان می خوانند، کنسرت یا موزه می روند، تئاترهای مختلف شرکت می کنند و در تمام حوزه هایی که مربوط به فرهنگ است این زنانند که مخاطبان اصلی شده اند.(برخلاف مردان که بیشتر اوقات فراغتشان در ورزش، جلوی تلویزیون و یا کامپیوتر سپری می شود).
این پژوهش باعث نگارش مقالاتی شد که عنوان یکی از آنان چنین بود؛ «زن؛ آینده هنر است»، معمولا اگر با این فرمول آشنا باشید گفته می شود که «زن آینده بشریت است»، چون فرزند می آورد، چون زنان قالب مردان بزرگند؛ آنها را به وجود می آورند و اما مردان چی به وجود می آورند؟ آثار بزرگ. اما اکنون در قرن ۲۱ گویی ماجرا در حال تغییر است و زنان دارند خالق آثار بزرگ می شوند . البته آنجا نوشته نشده بود "خالق"، بلکه نوشته شده بود «مصرف کننده های بزرگ بازار هنر». سوال چیست؟ سوال را لینداش لند؛ مورخ هنر در دهه ی ۷۰ مطرح می کند، وی مقاله ای دارد تحت عنوان «چرا هنرمندان بزرگ زن نداریم؟». سپس خودش پاسخ می دهد که بطور عمده ۲ رویکرد و ۲ نظر وجود دارد؛ یک نظر همیشه این بوده؛ هنر عرصه انتزاع، عرصه نبوغ و عرصه زیبایی شناسی است و علت اینکه ما در عرصه ی هنر، هنرمندان بزرگ زن نداریم بسیار ساده است؛ چون ما با نبوغ زنانه روبرو نیستیم، زنان استعداد هنری ندارند، استعدادی هم اگر دز زمینه ی هنر نشان داده اند در زمینه ی هنرهای دستی(کاموا، خیاطی، گلدوزی و آشپزی) بوده است و در حوزه ی هنرهای والا مردان همیشه حضور داشته اند. رویکرد فمینیستی اما با این نظر برخورد می کند و توضیح می دهد که تاریخ؛ تاریخ مذکر است و به همین جهت نام زنان بزرگ هنرمند را ثبت نکرده است. این دو رویکرد در برابر هم قرار می گیرد و هر کسی از موضع خودش بدان می نگرد، اما هنگامی که با رویکرد جامعه شناسانه به بحث نگریسته شود، موضوع کمی متفاوت می شود.
ما باید به دنبال عوامل اجتماعی و تاریخی که باعث غیبت زنان در تاریخ هنر شده را پیدا کنیم، سپس ببینیم که آیا واقعا زنانی نبوده اند یا بوده اند و ثبت نشده اند. رویکرد دیگری که در همین زمینه مطرح است، این اسن که موقعیت زنان در تاریخ هنر؛ یک ساخت اجتماعی است. پس نمی توانیم بگوییم که هنرمند «نبوده اند»، بلکه باید بگوییم که هنرمند «نشده اند». هنرمند نبودن؛ ذاتی زنان نیست، موقعیت اجتماعی آنها محصول فرایند تاریخی و شرایط اجتماعی مشخص است. من سعی بر آن دارم تا بدین سوالت که آیا واقعا عوامل تاریخی در این ماجرا که "چرا هنرمند بزرگ زن نداریم؟"، موتر و دخیل بوده اند یا ذاتی اند(در چهارچوب نظریات پیر بوردیو) پاسخ بدهم. به هر حال این یک بیماری علوم انسانی است که هر حرفی را که می خواهند بزنند، سعی می کنند که یک چهارچوب نظری برایش پیدا کنند. بوردیو کتابی دارد تحت عنوان «وارثان، دانشجویان و فرهنگ»؛ در واقع این عنوان بحث اوست. من قصد دارم به جای دانشجویان بگذارم زنان و به جای فرهنگ هم بگذارم تاریخ. بوردیو می گوید نهاد آموزشی در جامعه ی دموکراتیک، در شرایط حاضر ۲ کارکرد دارد؛ یکی دموکراتیزه کردن آموزش. نهاد آموزشی و دانشگاه ها آموزش را عمومی می کنند(به این معنا که ورود برای همه آزاد است)، کارکرد دوم شان مشروعیت بخشی و بازتولید نظم موجود است؛ یعنی "ورود" را بگذارید کنار، به خروج توجه کنید؛ چه کسانی از این دانشگاه ها فارغ التحصیل می شوند؟ دانشگاه خودش این طور به ما پاسخ می دهد که کسانی که استعداد بیشتری دارند از دانشگاه خارج می شوند. آنها لیسانس را تبدیل به فوق لیسانس، فوق را نیز تبدیل به دکترا کرده و سپس استاد دانشگاه، روسای کارخانه ها و... می شوند و یا به قول بوردیو؛ «مالکان جامعه».
بوردیو می گوید اما این یک توهم است. کارکرد مشروعیت بخشی یعنی چه؟ یعنی همین توجیه «استعداد بیشتر یا کمتر»؛ چیزی که او اسمش را می گذارد «ایدئولوژی استعدادها». دانشگاه عنوان می کند؛ کسانی فارغ التحصیل می شوند که استعداد بیشتری دارند، کسانی وسط راه می برند که کشش ذهنی ندارند؛ در صورتی که چنین نظری اشتباه است. چرا؟ چون دانشگاه ها خصوصا در رشته های علوم انسانی از دانشجویان چیزی را توقع دارد که خودش تامین نمی کند. نهادهای آموزش دموکراتیک ادعایشان این است که اگر شما در خانواده ای به دنیا آمده اید که محروم از سرمایه اقتصادی یا فرهنگی است، مهم نیست!، چرا که وقتی پایتان را به نهاد آموزشی گذاشتید، دانشگاه تضمین می کند که همه امکانات را به شکل برابر در اختیار همه بگذارد، فارغ از تعلقات طبقاتی یا تحصیلی یا زن و مرد بودن یا شهرستانی و تهرانی بودن. اما در واقع دانشگاه ها چنین کاری را نمی تواند بکند و نمی کند، چرا؟؛ چون همه با هم سال اول در یک کلاس می نشینند اما وقتی من می خواهم مثلا درباره جامعه شناسی حرف بزنم و می گویم که دورکیم جامعه شناسی را علمی می داند که فرزند مدرنیته است و بحثم را ادامه می دهم، در این کلاس ۴۰ نفره آن ۱۰ نفری که در خانواده های تحصیل کرده یا فرهنگی به دنیا آمده و بزرگ شده اندیا خودشان اهل کتاب و روزنامه بوده اند، بحث مرا می گیرند؛ هم مدرنیته را می دانند چیست، هم «پلورالیته» و هم «تکثر» را. اما آن ۳۰ نفر بقیه کاملا شوکه می شوند و اصلا نمی فهمند من چه می گویم و مجبورند ۱۰ برابر باقی کار کنند. نتیجه اش این می شود که ما در سال های دوم و سوم همین طور تلفات داریم. اما دانشگاه چطور این را توجیه می کند؟ «اینها بی استعداد بوده اند!»، حالا چه کسانی «بااستعداد» بوده اند و رفته اند بالاتر؟؛ فرزندان مالکان جامعه، فرزندان مالکان سرمایه های اقتصادی و فرهنگی. بنابراین نظم اجتماعی دوباره بازتولید می شوند و مالکان جامعه همان هایی می شوند که قبلا بوده اند. حالا همین بحث را من می خواهم بیاورم در حوزه زنان و تاریخ.
تاریخ هنر ادعا می کند که زنان؛ استعداد هنری و نبوغ هنری نداشته اند. اگر شما به این تاریخ نگاهی اندازید، می بینید دقیقا همین اتفاقی که بوردیو درباره دانشجویان و دانشگاه ها می گوید، در مورد زنان و تاریخ هنر اتفاق افتاده است. زنان تا قرن ۱۸ از آموزش هنر محروم بوده اند. اولین آکادمی های هنر که تاسیس می شوند، اولین قانونش ممنوعیت ثبت نام زنان بوده است. زنان هیچ وقت آموزش ندیده اند در حالی که بعضی رشته های هنری کاملا مستلزم آموزش است. مثلا برای نقاشی شما باید «پرسپکتیو»، «آناتومی»، کمی ریاضی بدانید و همه ی اینها آموزش می خواهد. به همین دلیل است که مثلا زنان در ادبیات بیشتر درخشیده اند تا هنر( چرا که ادبیات احتیاج به هیچ کدام از اینها ندارد). به قول ویرجینیاوولف؛ «اتاقی از آن خود» و یک مقدار پول و قلم و کاغذ می خواهد.
دومین عاملی که می توان بدان اشاره کرد، فقدان چهره ای به نام «کارفرمای هنری» در مورد زنان است. «کارفرما» کیست؟؛ کارفرما در کار هنری کسی است - در واقع تنها کسی است – که می تواند «هنر» را از حالت «سرگرمی اوقات فراغت» و «تفنن» تبدیل کند به یک «حرفه». کارفرما کسی است که به شما سفارش کار می دهد. کارفرمایان بزرگ تاریخ هنر چه کسانی هستند؟؛ «کلیسا»، «دولت» یا «دربار» و «اشرافیت». هیچ کدام از این کارفرمایان کارشان را به زنان سفارش نمی دادند، چون اصلا اعتقادی به آموزش زنان یا حضور آنها در چنین وادی هایی نداشتند. در نتیجه هنر برای زنان همیشه در حد فانتزی روزهای یا در بهترین حالت دستیاری هنرمندان بزرگ باقی می ماند.
سومین عامل اجتماعی؛ خانواده است. در تاریخ هنر وقتی نگاه می کنید، می بینید زنانی که به هر قیمتی بالاخره نامشان به عنوان زن هنرمند ثبت شده، زنانی بوده اند که در دوره خودشان از نظر اجتماعی آدم هایی ناهنجار به حساب می آمده اند. ناهنجار بدین معنا که یا ازدواج نکرده اند یا بچه دار نشده اند یا دیوانه شده اند و به جنون کشیده شده اند؛ چون معمولا از طرف جامعه طرد می شدند.
ویرجینیا وولف می گوید؛ عجیب نیست که در میان ۴ زن بزرگ رمان نویس غرب(شارلوت برونته، امیلی برونته، جورج الیوت و جین آستین) فقط ۲ نفر ازدواج کرده اند و هیچ کدام بچه نداشته اند؛ چون خود ازدواج و فرزند داشتن یک حرفه است. وقتی شما همسر و مادرهستید، این خودش یک کار تمام وقت است. حالا اگر بخواهیم بحث را در همان چهارچوب تئوری بوردیو جمع کنیم، باید گفت آن چیزی که به عنوان غیبت نبوغ هنری زنان در تاریخ ثبت شده، نه غیبت نبوغ هنری زنان بلکه مشروعیتی است که تاریخ به غیبت زن ها در عرصه هنر داده است. عوامل اجتماعی(آموزش، کارفرما و خانواده) باعث شده زنان نتوانند سهم خودشان را در تاریخ هنر بگیرند. بنابراین نمی توانیم بگوییم اینها استعداد نداشته اند، بلکه باید بگوییم شرایط اجتماعی و تاریخی فراهم نبوده برای اینکه آنها بتوانند جایگاهی در هنر پیدا کنند.
اگر ماجرا بی استعداد بودن است، چطور است که تا قرن ۱۹ زن ها غایبند در این عرصه(به جز استثناهایی) و در قرن ۲۰ دیگر استثنا نیستند و زیاد می شوند و در قرن ۲۱ بحث بطور کلی برمی گردد و می گویند هنر و ادبیات دارد به عرصه ای زنانه تبدیل می شود؟ چرا این تغییر اتفاق افتاده؟ چون آن پایین چیزهایی متحول شده و شرایط تاریخی و اجتماعی زنان عوض شده است.
دکتر سارا شریعتی
منبع : خانه انسان شناسی ایران


همچنین مشاهده کنید