پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا


مفهوم وطن نزد مولانا


مفهوم وطن نزد مولانا
جلال الدین محمد مولوی در بلخ (خراسان بزرگ) به دنیا آمد و به همراه خانواده خود به قونیه (آسیای صغیر یا ترکیه امروزی) مهاجرت کرد.
شاعر بزرگ ایران در سالهای میانی زندگی چند سالی نیز در شام زیست اما بیشتر زندگی خود را در قونیه گذراند و از همین جا نسبت "رومی" گرفت.
امروزه ملل و اقوامی چند، از آسیای میانه تا آسیای صغیر، مولانا را از خود می دانند و این تفاخر گاه تا مرز تعصب و خصومت نیز پیش می رود.
این در حالی است که مولانا تعلق به سرزمین یا زاد و بوم را امری فرعی یا حتی بی ‌اهمیت می دانسته و با مفهوم "وطن" به معنای امروزین آن، یکسره بیگانه بوده است.
● مفاهیم تازه و کهنه
در گذشته و در دوران تسلط ساختارهای فئودالی و عشیره ای، پادشاهان، حکام یا رؤسای قبایل بر قلمروهایی کوچک و بزرگ حکومت می راندند که مرزهای معین و پایداری نداشتند.
این واحدهای جغرافیایی ناپایدار در روزگار پیشین، خطه، ملک یا دیار خوانده می شدند که تعریف جامع و مانعی از آنها نبود، ساکنان این سرزمینها نیز جمعی "شناور" یا ناپایدار بودند که بیش از هر چیز با تعلق یا وابستگی به ساختارهای قبیله ای یا مجتمعهای دهقانی شناخته می شدند و نه به واحدهای خاص سیاسی.
پس از سده های میانه و در آستانه عصر جدید بود که اقوام و قبایل پراکنده، بر پایه علقه های فرهنگی و پیشینه تاریخی به هم پیوستند و با تکیه به هویتی مشترک، واحد سیاسی ملت را پایه گذاشتند، این روند با تأسیس دولتهای ملی، شکل نهائی و پایدار خود را پیدا کرد.
ملت در تعبیر امروزین واحد بزرگ انسانی است که جماعتها و اقوام انسانی را با فرهنگ و آگاهی مشترک به هم پیوند می دهد، این مفهوم در روندی طولانی به جای مفاهیم کهنه و سنتی مانند خلق و امت و رعیت نشست.
کشور یا مملکت به معنایی که ما می شناسیم بر پایه دو مفهوم دیگر در جهان بینی مدرن یعنی دولت و ملت قوام گرفته است.
وطن یا میهن در دنیای امروز بر کشوری دلالت دارد که از نظر جغرافیای سیاسی دارای مرزهای مشخص بین المللی باشد و توسط هیئت حاکمه ای معین اداره شود.
می توان نتیجه گرفت که وطن با بار سیاسی کنونی آن نمی توانسته برای شاعران گذشته ایران مانند مولوی شناخته شده باشد، حتی برای شاعر ایراندوستی مانند فردوسی، وطن بیشتر بار و ارزش فرهنگی داشته است تا سیاسی.
البته برای مردم فارسی زبان، وطن (یا میهن) واژه ای آشنا بود اما معمولاً فراتر از مرزهای محدود شهر زادگاه یا اقامتگاه آنها دلالتی نداشت.
در ایران از نیمه قرن نوزدهم و در رویارویی با جهانگشایی غرب بود که مفهوم وطن به معنای واحدی سیاسی در برابر ممالک یا کشورهای خارجی شکل گرفت.
در اوائل قرن چهاردهم (هجری قمری) و آستانه نهضت مشروطه بود که در ایران حس همبستگی ملی زاده شد و بر پایه آن عشق به وطن، به مثابه تعلق به سرزمین یا کشوری واحد برای ملتی همبسته و یگانه در آگاهی یا وجدان مردم شکل گرفت.
● وطن برای مولانا
مولانا شاعر بزرگ ایران نمی توانسته با مفهوم امروزین وطن آشنا باشد و از آن بیشتر، نسبت به آن تعصب داشته باشد.
واژه وطن بارها و به معانی گوناگون در شعر مولانا تکرار شده است اما همواره مدلول یا معنایی بس خردتر و محدودتر از معنای آشنای امروزین دارد.
در بسیاری از اشعار مولانا وطن تنها به معنای مقر و جایگاه است، مانند بیت زیر:
عقل جزوی آفتش وهمست و ظَن
زانک در ظلمات شد او را وطن
یا:
بلبلان را جای می زیبد چمن
مر جعل را در چمن خوشتر وطن
در برخی از ابیات، وطن به معنای لانه و کاشانه است یا مسکن و مأوا:
هم نه ای هدهد که پیکی‌ ها کنی
نه چو لک‌ لک که وطن بالا کنی
یا:
من نسازم جز به دریایی وطن
آبگیری را نسازم من سکن
یا:
هر که را گلشن بود بزم و وطن
کی خورد او باده اندر گولخن؟
در مواردی دیگر، وطن مرادف خان‌ و مان و سرای یا به طور ساده، به معنای خانه یا محل سکونت آمده است:
یاد آمد در زمان زن را که من
چون فرستادم ورا سوی وطن؟
یا:
دیده ام خود بارها این خواب من
که به بغداد است گنجی در وطن
یا:
گفت: بسم الله مشرف کن وطن
تا که فردوسی شود این انجمن
در وجه فعلی، "وطن" یا موطن کردن به معنای جای گرفتن و اقامت کردن است:
هر خیالی که کند در دل وطن
روز محشر صورتی خواهد شدن
هر دو بستر گسترید و رفت زن
سوی ختنه سور، کرد آنجا وطن
و در وجه اسمی به معنای مطلق "اقامت" آمده است:
قول پیغمبر شنو ای مجتبی
گور عقل آمد، وطن در روستا
در شعر فارسی نیز رایجترین معنای وطن، شهر زادگاه یا اقامتگاه دائمی انسان است، چنانکه سعدی گفته است:
سعدیا حب وطن گرچه حدیثی ‌ست شریف
نتوان مرد به سختی که من آنجا زادم
یا آنجا که می گوید:
خوشا تفرج نوروز خاصه در شیراز
که برکند دل مرد مسافر از وطنش
و خواجه حافظ به زادگاه یا موطن خود (شیراز) نظر دارد، آنجا که می گوید:
من کز وطن سفر نگزیدم به عمر خویش
در عشق دیدن تو هواخواه غربتم
وطن با این برداشت نیز بارها در شعر مولانا تکرار شده و بیشتر در برابر سفر یا غربت آمده است:
اشتهای گول گردی آمدت
یا ملولی وطن غالب شدت؟
خویشتن مکشید ای مرغان که من
نه مقیمم، می روم سوی وطن
● مولانا و &#۰۳۹;وطن‌ دوستی&#۰۳۹;
عشق و علاقه به وطن در گذشته های دور نیز رواج داشته است اما بی گمان با معنا و مفهومی دیگر.
بسیاری از پیروان اسلام برای عشق طبیعی خود به زاد و بوم یا سرزمین نیاکان، به حدیثی معروف استناد می کنند، که نقل شده است: "حب الوطن من الایمان".
گفته اند که این حدیث در دوران شکلگیری هویت ملی در اواخر قرن نوزدهم، هم در ایران و هم در سایر بلاد اسلامی نقشی بارز داشت و نخستین نسل ملی گرایان مسلمان از حدیث نبوی پشتوانه ای ساختند برای پیشبرد نهضتهای ملی.
اما روشن است که پیشروان عصر روشنگری در ممالک اسلامی (با جا به جایی مفهومی) برداشتی معاصر و مدرن از "وطن" ارائه کردند که بر پایه مفهوم تاریخی "ملت" استوار بود، در حالی که گفتمان دینی، تنها مفهوم ایستای "امت" را مشروع و معتبر می شناخت.
مولانا در برخورد با مفهوم "وطن" حتی از بینش دینی سنتی نیز فراتر می رود؛ او نخست به عنوان مسلمانی اصولی، دلبستگی به زادوبوم را به خاطر اعتقاد به "امت اسلامی" رد می کند و سپس به عنوان عارفی متأله، نسبت به برداشت ظاهری و سطحی از مفهوم "وطن" در حدیث نبوی هشدار می دهد:
همچنین حب الوطن باشد درست
تو وطن بشناس ای خواجه نخست
و در ابیات زیر با روشنی بیشتری برداشت ظاهری و عینی از حدیث نبوی را رد می کند:
از دم حب الوطن بگذر، مایست
که وطن آنسوست جان، این سوی نیست
گر وطن خواهی گذر آن سوی شط
این حدیث راست را کم خوان غلط
بنابراین "وطن" برای مولانا معنایی باطنی یا قدسی دارد؛ او وطن را جایگاه و مکانی خارجی نمی داند بلکه "لامکانی که در او نور خداست".
از این دیدگاه، وطن منزل ازلی یا خاستگاه لاهوتی نوع بشر است که آدمی از آن جدا افتاده است؛ همان نیستانی است که "نی" از دوری آن ناله سر می دهد و همان هندوستانی که "طوطی" از دوری آن به سوز و گداز می افتد و ...
با این رویکرد عرفانی است که مولانا مهر و دلبستگی به این دنیای ناپایدار یا عالم فانی را نکوهش می کند.
در "منطق ایمانی" او تنها "عالم باقی" یا آن "وطن" جاوید است که شایسته ستایش و پرستش است؛ تنها با دوری از این وطن ظاهری (عالم فانی) و پیوستن به آن وطن حقیقی (وطنگاه بقا) است که انسان به ذات حق نزدیک می شود.
مولانا در غزلی تمایز این دو "وطن" را بروشنی توضیح داده است:
سر ز کفن بر زن و ما را بگو
کز وطن خویش چرا می‌ روی؟
نی غلطم، عاریه بود این وطن
سوی وطنگاه بقا می‌ روی
در داستانی از مثنوی، مردی در بستر مرگ می افتد و چون زن در اندوه از دست دادن او ناله سر می دهد، مرد با او عتاب می کند:
گفت جفت: امشب غریبی می روی
از تبار و خویش غایب می شوی
گفت: نه نه، بلکه امشب جان من
می رسد خود از غریبی در وطن
این برداشت عارفانه از "وطن" برای حافظ نیز شناخته بوده، چنانکه در غزل زیر به همین نکته نظر دارد و رسیدن به آن را آخرین منزل در سیر و سلوک عرفانی می داند:
زین سفر گر به سلامت به "وطن" باز رسم
نذر کردم که هم از راه به میخانه روم
تا بگویم که چه کشفم شد ازین سیر و سلوک
به در صومعه با بربط و پیمانه روم
و باز در ادامه همین سنت عرفانی است که شیخ بهائی طی ابیاتی در توضیح حدیث "حب الوطن" (در منظومه نان و حلوا) برداشت زمینی یا ناسوتی از وطن را نقد کرده است:
در این شعر حریف می گوید: "از ایمان بود حب الوطن" و شیخ به او پاسخ می دهد:
این وطن، مصر و عراق و شام نیست
این وطن، شهری ست کان را نام نیست
زانکه از دنیاست، این اوطان تمام
مدح دنیا کی کند «خیر الانام»
حب دنیا هست رأس هر خطا
از خطا کی می‌ شود ایمان عطا
ای خوش آنکو یابد از توفیق بهر
کاورد رو سوی آن بی ‌نام شهر
تو در این اوطان، غریبی ای پسر
خو به غربت کرده‌ ای، خاکت به سر
آن قدر در شهر تن ماندی اسیر
کان وطن، یکباره رفتت از ضمیر
رو بتاب از جسم و جان را شاد کن
موطن اصلی خود را یاد کن
زین جهان تا آن جهان بسیار نیست
در میان، جز یک نفس در کار نیست
آخرین نکته قابل ذکر در دوری مولانا از تعلقات زمینی آن است که او به زبان فارسی نیز، که بی گمان خود در شکوفایی و باروری آن نقشی برجسته داشته، علاقه خاصی ندارد.
استاد و مراد مولانا یعنی شمس تبریزی به زبان فارسی دلبستگی و الفتی ویژه داشت: ”زبان پارسی را چه شده، بدین لطیفی و خوبی ... آن معانی و لطایف که در پارسی آمده است در تازی نیامده است.“ (مقالات شمس) اما مولانا آشکارا زبان "امت" را بر زبان خود برتر می داند:
پارسی گو گرچه تازی خوشتر است.
بی‌بی‌سی، علی امینی نجفی
منبع : سایت بزرگداشت مولانا


همچنین مشاهده کنید