پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


چه نیرویی ملتها را به حرکت در می‌آورد؟


چه نیرویی ملتها را به حرکت در می‌آورد؟
تولستوی (۱۸۲۸ ـ ۱۹۱۰) از نامدارترین مردان جهان و از بزرگترین هنرمندان غرب است. داستانهای او آناکارنینا و مرگ ایوان ایلیچ و بویژه جنگ‏و صلح از شاهکارهای خلاقیت آدمی و از جمله مواریث جاودان بشری است. او نه فیلسوف بود و نه مورخ، اما از آنجا که خاطرش پیوسته به‏سرگذشت و سرنوشت بشر مشغول بود و تاریخ آینه غم و شادی و شکستها و پیروزیها و سعادت و شقاوت آدمی است، جای جای در جنگ و صلح‏صفحاتی وقف تأملاتی درباره تاریخ شده است. تولستوی در این مواقع بینشهای ژرف و آگاهی عمیق از مشکلات تحقیق تاریخی و باریک اندیشیهای‏انتقادی شگفت‏انگیز درباره تاریخنگاری به ظهور می‏رساند که، به عقیده ما، مطالعه آنها برای علاقه‏مندان به فلسفه تاریخ ضروری است.
تاریخ جدید اعتقادات روزگار باستان را رد کرده است بی‏آنکه برداشتی نو به جای آن بیاورد، و مورخان پس از رد اقتدار ایزدی‏پادشاهان و ایمان قدما به «تقدیر»، ناچار شده‏اند از راهی دیگر باز به همان نتیجه برسند، یعنی بپذیرند که (۱) ملتها را افراد هدایت‏می‏کنند، و (۲) هدفی شناخته شده وجود دارد که ملتها و عموماً بشریت به آن می‏گرایند.
جمیع مورخان جدید، از گیبن(۲) تا باکل(۳)، به‏رغم اختلافهای ظاهری و دیدگاههای بظاهر نوپدید، بنیاد کارشان همان دو فرض‏دیرین و پرهیزناپذیر است.
مورخ نخست به شرح فعالیتهای افرادی می‏پردازد که، به عقیده وی، بشریت را هدایت کرده‏اند. (یکی فقط شاهان و سرداران و وزیران‏را چنین مردانی می‏شناسد، و دیگری سخنوران و دانشمندان و اصلاحگران و فیلسوفان و شاعران را نیز از آن جمله به حساب می‏آورد).دوم، فرض بر این قرار می‏گیرد که هدفی که بشریت به سوی آن هدایت می‏شود به مورخان شناخته است. این هدف در چشم یکی،عظمت مملکت روم یا اسپانیا یا فرانسه است؛ و به نظر دیگری، آزادی و برابری و گونه‏ای تمدن متعلق به گوشه‏ای کوچک از جهان به نام‏اروپا.
در ۱۷۸۹ جوش و خروشی در پاریس در می‏گیرد و بزرگتر می‏شود و گسترش می‏یابد که جلوه آن، حرکت مردم از غرب به شرق‏است، و در حین حرکت به شرق چند بار با ضد حرکتی از شرق به غرب در تصادم می‏آید، تا سرانجام در ۱۸۱۲ در مسکو به حد نهایی‏می‏رسد. آن‏گاه قرینه‏ای شگفت، یعنی حرکتی در جهت مخالف، از شرق به غرب پدید می‏آید و، مانند حرکت پیشین، ملتهای اروپای‏میانه را به خود جلب می‏کند. اما این حرکت نیز همینکه به نقطه آغاز حرکت نخست در غرب، یعنی پاریس، می‏رسد، فرو می‏نشیند.
در آن دوره بیست ساله، شمار عظیمی مزرعه‏ها شخم نزده رها شدند، خانه‏ها به آتش سوختند، بازرگانی تغییر جهت داد، میلیونهاانسان راه مهاجرت در پیش گرفتند، فقیر یا ثروتمند شدند، و میلیونها مسیحی که به قانون محبت به همنوع ابراز ایمان می‏کردند،یکدیگر را کشتند.
اینها همه چه معنا می‏دهد؟ چرا اتفاق افتاد؟ چه چیز آن مردمان را به سوختن خانه‏ها و کشتن همنوعان برانگیخت؟ علل این‏رویدادها چه بود؟ چه نیرویی آدمیان را به چنین کارهایی واداشت؟ اینها پرسشهای غریزی و ساده و بغایت موجهی است که بشر به‏هنگام برخورد با یادمانها و سنتهای آن دوره در نزد خویش طرح می‏کند.
برای یافتن پاسخ به این پرسشها، آدمی به حکم عقل سلیم به علم تاریخ روی می‏آورد که بر طبق هدفی که دارد، می‏خواهد ملتها و ابنای بشر خویشتن را بشناسند.
اگر تاریخ تصور اهل روزگار باستان را حفظ کرده بود، پاسخ می‏داد خداوند برای پاداش یا کیفر مردم به ناپلئون قدرت داد و اراده او رابه منظور متحقق ساختن غایات ایزدی هدایت کرد، و این جواب واضح و کامل می‏بود. ممکن است به مأموریت الاهی ناپلئون معتقدباشیم یا نباشیم، اما هر کس به آن اعتقاد ورزد، هیچ نکته نامهفوم یا هیچ تناقضی در تاریخ آن دوره نمی‏بیند.
اما تاریخ جدید نمی‏تواند چنین پاسخی دهد. تصورات قدما را دایر بر مداخله مستقیم خداوند در امور بشر، علم به دیده تصدیق‏نمی‏نگرد، و، بنابراین، باید جوابهای دیگری بدهد.
تاریخ جدید در پاسخ به این پرسشها خواهد گفت: می‏خواهید بدانید آن حرکت به چه معناست، علت آن چه بود، و چه نیروهایی‏رویدادهای مذکور را پدید آوردند؟ پس گوش کنید:
«لویی چهاردهم مردی بسیار مغرور و متکی به نفس بود؛ فلان و بهمان معشوقه‏ها و فلان و بهمان وزیران را داشت و به طرز بدی برفرانسه فرمان راند. اسلافش افرادی ضعیف بودند و آنان نیز طرز حکومتشان بر فرانسه بد بود. چنین و چنان نورچشمیها و چنین و چنان‏معشوقه‏هایی داشتند. از این گذشته، برخی کسان در آن زمان کتابهایی نوشتند. در اواخر قرن هجدهم، ده دوازده تن کم‏کم در پاریس از این‏سخن می‏گفتند که همه آدمیان آزاد و برابرند. این سبب شد که مردم در سراسر فرانسه رفته رفته یکدیگر را بکوبند و غرق کنند. شاه وبسیاری از افراد دیگر را کشتند. در آن هنگام در فرانسه نابغه‏ای به نام ناپلئون بود. او بر همه کس در همه جا پیروز شد ـ به عبارت دیگر،بسیاری را کشت زیرا نابغه‏ای بزرگ بود. و معلوم نیست به چه دلیل، عازم کشتن آفریقاییان شد، و آنچنان آنان را خوب کشت و آنقدرزیرک و خردمند بود که پس از بازگشت به فرانسه، فرمان داد همه از او اطاعت کنند، و همه از او اطاعت کردند. بعد از آنکه امپراتور شد،باز برای کشتن مردم به ایتالیا و اتریش و پروس رفت. و در آن سرزمینها نیز بسیاری را کشت. در روسیه امپراتوری به نام آلکساندر بود که‏تصمیم گرفت نظم را به اروپا باز گرداند و، بنابراین، به جنگ ناپلئون رفت. در ۱۸۰۷ بناگاه با او از در دوستی درآمد، ولی در ۱۸۱۱ آن دوبا یکدیگر به مشاجره برخاستند و باز کشتن بسیاری از مردم را آغاز کردند. ناپلئون به سرکردگی ششصد هزار مرد جنگی به روسیه حمله‏برد و مسکو را به تصرف در آورد، سپس ناگهان از مسکو گریخت، و آلکساندر امپراتور روسیه به یاری اشتاین(۴) و دیگران، اروپا را برضد برهم زننده آرامش آن قاره متحد و مسلح ساخت. همه متحدان ناپلئون یکباره با او دشمن شدند و نیروهایشان به پیشباز قوای تازه‏نفسی رفتند که او فراهم آورده بود. متحدان، ناپلئون را شکست دادند، وارد پاریس شدند و او را مجبور به استعفا کردند و به جزیره اِلبافرستادند، ولی از عنوان امپراتور محروم نساختند، و گرچه پنج سال پیش و یک سال بعد وی را به چشم یاغی و راهزن می‏نگریستند، درآن زمان از هیچ احترامی به او دریغ نورزیدند. آنگاه نوبت پادشاهی لویی هجدهم رسید که تا آن هنگام، هم فرانسویان و هم متحدان به اومی‏خندیدند. ناپلئون در جمع کهنه سربازان گارد امپراتوری اشک ریخت، از تاج و تخت دست شست و به تبعید رفت. سپس دولتمردان‏کارآزموده و دیپلماتهای زبردست (بویژه تالِران(۵) که همیشه با مهارتی خاص پیش از دیگران بر صندلی مخصوصی می‏نشست و از این‏راه توانسته بود مرزهای فرانسه را گسترش دهد) در وین به صحبت نشستند و با این گفت و گوها بعضی از ملتها را شاد و برخی را غمگین‏کردند. اما ناگهان، درست هنگامی که نزدیک بود دیپلماتها و شاهان منازعه آغاز کنند و به ارتشهایشان فرمان کشتن یکدیگر را بدهند،ناپلئون با یک گردان وارد فرانسه شد، و فرانسویان که تا آن زمان از او بیزار بودند، بلافاصله همگی در برابر او سر فرود آوردند. سران‏تاجدار متحد از این امر به خشم آمدند و بار دیگر عازم جنگ با فرانسویان شدند و ناپلئون، آن نابغه بزرگ را شکست دادند و بناگاه او راراهزن خواندند و به تبعید به جزیره سنت هلن فرستادند. مرد تبعیدی که از فرانسه عزیزش که در قلب او جای داشت جدا شده بود، در آن‏جزیره صخره‏ای آهسته آهسته راه مرگ پیمود و کارهای بزرگش را برای نسلهای آینده به ارث گذاشت. ولی در اروپا واکنشی به وقوع‏پیوست و پادشاهان بار دیگر دست به سرکوب اتباع خویش زدند.»
خطاست اگر فکر کنیم آنچه گفته شد بر سبیل استهزا و کاریکاتوری از گزارشهای تاریخی بود. بعکس، این سخنان، بیان بسیار ملایم‏پاسخهای ضد و نقیض همه تاریخنگاران بود، اعم از خاطره‏نویسان و نویسندگان تاریخهای جداگانه دولتهای مختلف یا نگارندگان‏تاریخهای عمومی و تاریخهای جدید فرهنگ دوره مذکور، که هیچ یک در واقع جوابی به آن سؤالها نیست.
کیفیت عجیب و بطلان این پاسخها ناشی از آن است که تاریخ جدید فی‏الواقع مانند انسانی ناشنوا، به سؤالاتی جواب می‏دهد که‏هیچ کس مطرح نکرده است.
اگر هدف تاریخ شرح و وصف حرکتهای بشر و اقوام باشد، نخستین پرسش (که اگر پاسخ نگیرد، بقیه همه نامفهوم خواهد ماند) این‏است که: چه قدرتی مردمان را به حرکت در می‏آورد؟ تاریخ جدید با اغلاق و زحمت فراوان به این سؤال پاسخ می‏دهد که ناپلئون‏نابغه‏ای بزرگ، یا لویی چهاردهم بسیار مغرور بود، یا بعضی از نویسندگان بعضی کتابها نوشتند.
اینها همه ممکن است درست باشد و آدمی حاضر به پذیرفتن آنهاست، ولی سؤال اصلاً این نبود. همه آن تفاصیل جالب توجه‏می‏بود اگر به وجود قدرت ایزدیِ به خود ایستاده‏ای اذعان می‏کردیم که همواره ملل و اقوام را به وسیله ناپلئون‏ها و لویی‏ها و نویسندگان‏هدایت می‏کند؛ ولی ما به وجود چنین قدرتی اقرار نداریم، و، بنابراین، پیش از آنکه سخن از ناپلئون‏ها و لویی‏ها و نویسندگان به میان‏آید، باید به ما نشان دهند که میان آن مردان و حرکت ملل و اقوام چه رابطه‏ای وجود دارد.
اگر به‏جای قدرت ایزدی، نیروی دیگری پدید آمده است، باید توضیح داده شود که این نیروی جدید چیست، زیرا محل توجه وعلاقه تاریخ دقیقاً همین نیرو است.
فرض در تاریخ بظاهر این است که این نیرو خودآشکار و به همه شناخته است. اما به‏رغم تمایل عمومی به معلوم تلقی کردن آن، هرکس آثار تاریخی را بخواند، بی‏اختیار شک می‏کند که آیا این نیروی جدید که مورخان هر یک فهم دیگری از آن دارند، بواقع آنچنان به‏همگان شناخته است؟
● چه نیرویی ملتها را به حرکت در می‏آورد؟
مورخان زندگینامه‏نویس و نگارندگان تاریخهای ملل مختلف این نیرو را قدرتی در ذات قهرمانان و فرمانروایان می‏دانند، و درروایاتشان رویدادها صرفاً به اراده کسی مانند ناپلئون، آلکساندر یا عموماً اشخاص مورد نظر آنان به وقوع می‏پیوندند. پاسخهای مورخی‏از این قبیل به این پرسش که چه نیرویی علت وقوع رویدادهاست فقط تا هنگامی رضایت‏بخش است که هر رویدادی تنها یک مورخ‏داشته باشد. به محض اینکه مورخان متعلق به ملیتهای مختلف و دارای گرایشهای متفاوت شروع به شرح و وصف رویداد واحدی کنند،پاسخها فوراً بی‏معنا می‏شوند، زیرا آنان تعبیرهایی نه تنها مختلف، بلکه غالباً متناقض از آن نیرو دارند. یک مورخ می‏گوید قدرت‏ناپلئون فلان رویداد را به وجود آورد، دومی می‏گوید قدرت آلکساندر، و سومی می‏گوید قدرت فلان شخص دیگر. بعلاوه، این قسم‏مورخان حتی در بیان اینکه اقتدار فلان کس بر چه نیرویی استوار بود اظهارات ضد و نقیض می‏کنند. تی‏یر(۶)، یکی از بناپارتیست‏ها،می‏گوید اساس قدرت ناپلئون فضیلت و نبوغ او بود. لانْفره(۷)، یکی از جمهوریخواهان، می‏گوید پایه قدرت وی حیله‏گری و فریب‏مردم بود. بدین ترتیب، این طبقه از مورخان چون مواضع یکدیگر را تخریب می‏کنند، فهم نیروی پدید آورنده رویدادها را نیز از بین‏می‏برند و هیچ پاسخی به پرسش اساسی تاریخ نمی‏دهند.
نویسندگان تاریخهای عمومی که با همه ملتها سر و کار دارند، ظاهراً می‏پذیرند که نظر مورخان تخصصی درباره نیروی پدید آورنده‏رویدادها چقدر نادرست است. آنان نیروی مذکور را نه در ذات قهرمانان و فرمانروایان، بلکه برآیند نیروهای متعدد در جهات مختلف‏می‏دانند. مورخ عمومی در شرح و وصف فلان جنگ یا انقیاد فلان قوم، علت آن رویداد را نه در قدرت یک شخص بتنهایی، بلکه درکنش و واکنش بسیاری اشخاص مرتبط با رویداد مزبور می‏جوید.
برطبق این نظر، قدرت شخصیتهای تاریخی محصول بسیاری نیروها معرفی می‏شود، و بظاهر نمی‏توان آن را نیرویی تلقی کرد که‏رأساً رویدادها را پدید می‏آورد. ولی باز در اغلب موارد، مورخان عمومی قدرت را نیرویی تصور می‏کنند که خود موجد رویدادهاست واز آن به عنوان علت رویدادها سخن می‏گویند. در گزارشها و توضیحاتشان، فلان شخصیت تاریخی نخست محصول زمان خویش وقدرتش صرفاً برآیند نیروهای مختلف معرفی می‏شود، و بعد می‏گویند قدرت او خودش نیرویی پدید آورنده رویدادها بوده است. مثلاًگروینوس(۸) و اشلوسر(۹) و دیگران یکبار ثابت می‏کنند که ناپلئون محصول انقلاب کبیر و اندیشه‏های سال‏ ۱۷۸۹ و امثال آن بوده است، و بار دیگر بوضوح می‏گویند سلسله نبردهای ۱۸۱۲ و امور دیگری که باب پسندشان نیست چیزی نبوده‏مگر محصول اراده گمراه ناپلئون، و بلهوسی ناپلئون سیر تکاملی اندیشه‏های ۱۷۸۹ را متوقف کرد. قدرت ناپلئون محصول اندیشه‏های‏زاییده انقلاب کبیر و روح عمومی زمانه بود، ولی اندیشه‏های زاییده انقلاب کبیر و روح عمومی زمانه را سرکوب کرد.
این تناقض عجیب، تصادفی نیست. نه تنها در هر قدم رخ می‏دهد، بلکه گزارشهای مورخان عمومی از سلسله‏ای از آنها تشکیل‏می‏شود. دلیل وقوع تناقض آن است که مورخان عمومی پس از ورود به حوزه تحلیل، در نیمه راه توقف می‏کنند.
برای اینکه مؤلفه‏ها مساوی با برآیند نیروها از کار در آیند، جمع مؤلفه‏ها باید مساوی با برآیند باشد. مورخان عمومی هرگز این‏شرط را رعایت نمی‏کنند و، بنابراین، به منظور تبیین برآیند نیروها ناچارند علاوه بر مؤلفه‏های ناکافی، نیروی تبیین نشده دیگری را به‏حساب بگیرند که در نتیجه کار تأثیر داشته باشد.
سومین دسته از مورخان ـ یا مورخانِ معروف به فرهنگی ـ نیز در همان راهی گام می‏زنند که مورخان عمومی معین کرده‏اند.مورخان عمومی گاهی نویسندگان و بانوان را به عنوان نیروهای موجد رویدادها می‏پذیرند. اما مورخان فرهنگی آن نیرو را چیزی بکلی‏متفاوت می‏دانند، یعنی آنچه فرهنگ یا فعالیت ذهنی خوانده می‏شود.
مورخان فرهنگی تا جایی که قضیه به اسلاف و پیشگامانشان، یعنی نویسندگان تاریخهای عمومی، مربوط می‏شود، بدون برخوردبا تضاد و تناقض پیش می‏روند، زیرا اگر رویدادهای تاریخی را بتوان با توسل به این واقعیت تبیین کرد که بعضی اشخاص به فلان شیوه‏با یکدیگر رفتار کردند، چرا نتوان در تبیین رویدادها به این واقعیت متوسل شد که فلان اشخاص فلان کتابها را نوشتند؟ از میان شمارعظیم شاخصهای همراه با هر پدیدار حیاتی، این مورخان شاخص فعالیتهای فکری را برمی‏گزینند و می‏گویند علت همین است. امابه‏رغم مساعی این مورخان در اثبات اینکه فعالیت فکری علت رویدادهاست، باید بسیار به قضیه کش داد تا بتوان پذیرفت که میان‏فعالیت فکری و حرکت مردمان رابطه‏ای وجود دارد، و در هیچ موردی نمی‏توان تصدیق کرد که حرکتهای مردم را فعالیت فکری کنترل‏می‏کند، زیرا در تأئید این رأی نمی‏توان گفت که آدمکشیهای بی‏رحمانه انقلاب کبیر ناشی از آموزه برابری انسانها بود، یا جنگهای‏قساوت‏آمیز و اعدامهای سنگدلانه از تبلیغ محبت نتیجه می‏شد.
ولی حتی اگر بپذیریم که همه استدلالهای زیرکانه‏ای که اینگونه تاریخها سرشار از آنهاست درست و بجا بوده ـ یعنی تصدیق کنیم که‏نیرویی نامشخص موسوم به ایده حاکم بر ملتهاست ـ باز سؤال اساسی تاریخ همچنان بی‏جواب می‏ماند، و به قدرت پادشاهان و نفوذرایزنان و دیگران که در تاریخهای عمومی وارد بحث شده بود فقط نیروی تازه‏ای به نام ایده افزوده می‏شود که رابطه آن با توده‏ها خود به‏توضیح و تبیین نیاز دارد. البته امکان فهم این امر وجود دارد که چون ناپلئون قدرت داشت، رویدادها به وقوع پیوستند؛ یا حتی با قدری‏کوشش ممکن است تصور کرد که ناپلئون به علاوه تأثیرات دیگر علت فلان رویداد بود؛ ولی اینکه چگونه کتابی به نام قرار داد اجتماعی‏]ژان ژاک روسو[ دارای این تأثیرات بود که فرانسویان شروع به کشتن یکدیگر کنند، بدون توضیحی درباره پیوند علّی این نیروی جدید بارویداد مزبور قابل فهم نیست.
بدون شک بین همه کسانی که همزمان زندگی می کنند رابطه‏ای وجود دارد، و، بنابراین، می‏توان بین فعالیت فکری آدمیان وحرکتهای تاریخی ایشان نیز نوعی بستگی یافت، همچنانکه ممکن است میان حرکتهای بشر از یک سو و هر چیز دیگری مانند بازرگانی‏یا صنایع دستی یا باغبانی از سوی دیگر ارتباطی پیدا کرد. ولی فهم اینکه چرا مورخان فرهنگی فعالیت فکری را علت یا جلوه کل حرکت‏تاریخ می‏شمارند، دشوار است. فقط ممکن است ملاحظات زیر مورخان را به چنین نتیجه‏ای رسانده باشد: (۱) تاریخ را دانشوران‏می‏نویسند، و، بنابراین، برای آنان طبیعی و دلپسند است که فکر کنند فعالیت صنف ایشان اساس حرکت کل نوع بشر است، همان‏گونه‏که نظیر چنین عقیده‏ای برای بازرگانان و کشاورزان و نظامیان طبیعی و دلپسند است (و اگر چنین عقیده‏ای ابراز نمی‏شود، تنها به این دلیل‏است که بازرگانان و کشاورزان و نظامیان تاریخ نمی‏نویسند)؛ و (۲) فعالیت روحی و فکری، روشنگری، تمدن، فرهنگ، ایده همه‏تصوراتی مبهم و نامشخص است که بسیار آسان می‏توان زیر لوای آنها از الفاظی دارای معانی حتی نامشخص‏تر استفاده کرد که آوردنشان‏در هر تاریخی بسیار سهل است....
نویسندگان تاریخهای عمومی و تاریخ فرهنگ مانند کسانی‏اند که پس از تشخیص معایب پول کاغذی، تصمیم می‏گیرند پول ساخته‏شده از فلزی را جانشین آن کنند که چگالی نسبی طلا را نداشته باشد. این فلز ممکن است در ساختن سکه‏هایی به کار رود که جرینگ‏جرینگ کنند، اما کاری بیش از این از آن ساخته نیست. پول کاغذی ممکن است افراد نادان را فریب دهد، ولی هیچ کس فریب سکه‏های‏ساخته شده از فلز کم بهایی را نخواهد خورد که بی‏ارزش است و فقط جرینگ جرینگ می‏کند. طلا تنها به شرطی طلاست که نه تنها درمبادله به درد بخورد، بلکه موارد استفاده دیگری نیز داشته باشد؛ به همین وجه، مورخان عمومی نیز فقط هنگامی ارزش دارند که قادر به‏پاسخ گفتن به سؤال اساسی تاریخ باشند، یعنی بگویند قدرت چیست؟ مورخان عمومی پاسخهای ضد و نقیض به این پرسش می‏دهند،و مورخان فرهنگی طفره می‏روند و در جواب، چیز دیگری می‏گویند، ولی همان‏طور که سکه طلا نما فقط ممکن است در میان کسانی‏کاربرد داشته باشد که توافق کنند آن را به عنوان طلا بپذیرند، یا در میان کسانی که از ماهیت طلا بی‏خبر باشند، مورخان عمومی ومورخان فرهنگی نیز که به سؤال اساسی بشر پاسخ نمی‏دهند، فقط به درد کار خاصی می‏خورند، یعنی فقط در دانشگاهها و در میان‏خوانندگان دارای ذوق خواندن چیزهایی که به «مطالب جدی» معروف است...
]تولستوی عقیده دارد که فرایند تاریخ پیوستار یا متصله‏ای است متشکل از کارها و رویدادهایی بی‏نهایت خُرد؛ بنابراین، هر کوششی‏به منظور تقسیم آن به بخشهای دلخواه، یا سعی در انتزاع و تعمیم و شِماسازی، قهراً به کژنمایی خصلت حقیقتی آن می‏انجامد. همه‏دشواریهایی که مورخان در تعبیر و تفسیر گذشته به آن برخورده‏اند از همین مایه می‏گیرد. پس درباره «قدرت» که مورخان و نظریه‏پردازان‏اجتماعی آنهمه به آن اتکا دارند ولی فهمشان از آن اینچنین ناچیز است، چه می‏توان گفت؟ اگر رابطه فرماندهان و رهبران تاریخ را باکسانی که سرسری گفته می‏شود بر آنان قدرت «رانده شد» در نظر بگیریم، به نظر تولستوی خواهیم دید که این رابطه با آنچه معمولاًگمان رفته بسیار تفاوت دارد.[
حرکت بشر از اراده‏های انسانی دلبخواه بی‏شمار برمی‏خیزد و، بنابراین، حرکتی مداوم و پیوسته است.
هدف تاریخ فهم قوانین حاکم بر این حرکت پیوسته است. ذهن بشر برای رسیدن به این قوانینِ برآمده از حاصل جمع تمام آن‏اراده‏های انسانی، به‏طور دلبخواه واحدهایی منفصل و ناپیوسته را مفروض می‏گیرد. نخستین روش تاریخ این است که سلسله‏ای ازرویدادهای پیوسته به یکدیگر را به شیوه دلبخواه بگیرد و آن را جدا از بقیه بررسی کند، هرچند هیچ آغازی برای هیچ رویدادی وجودندارد و نمی‏تواند داشته باشد، زیرا هر رویداد بدون وقفه و گسستگی از رویدادی دیگر سرچشمه می‏گیرد.
روش دوم این است که کارهای یک تن بتنهایی، یعنی فلان پادشاه یا سردار، را معادل حاصل جمع بسیاری اراده‏های فردی بشمارند،حال آنکه فعالیت فقط یک شخصیت تاریخی هرگز بیانگر سر جمع اراده‏های فردی نیست.
علم تاریخ در کوشش به منظور نزدیکتر شدن به حقیقت، اتصالاً واحدهایی کوچکتر و کوچکتر را برای بررسی برمی‏گزیند. ولی این‏واحدها هر قدر هم که کوچک باشند، احساس می‏کنیم که گزینش هر واحد جدا و منفصل از بقیه، یا آغازی برای هر پدیده فرض کردن، یاگفتن اینکه کارهای هر شخصیت تاریخی بتنهایی بیانگر اراده بسیاری از افراد است، ذاتاً نادرست است.
به هیچ زحمت انتقادی نیاز نیست تا بتوان هر استنتاج تاریخی را با خاک یکسان ساخت. با توجه به اینکه هر واحدی را که تاریخ‏مورد مشاهده قرار دهد دلبخواهی برگزیده است، منتقد فقط لازم است ـ و کاملاً حق دارد ـ هر واحد کوچکتر یا بزرگتر را به عنوان‏موضوع مشاهده برگزیند .
تنها امید ما به رسیدن به قوانین تاریخ این است که واحدهای بی‏نهایت خُرد را بگیریم و هنر ادغام آنها را کسب کنیم.
پانزده سال اول قرن نوزدهم در اروپا، زمان حرکت استثنایی میلیونها تن از مردم است. افراد از اشتغالات معمول خویش دست‏می‏شویند، از یک سوی اروپا بشتاب روانه سوی دیگر می‏شوند، یکدیگر را غارت می‏کنند و می‏کشند، و پیروز می‏شوند یا به اعماق‏ناامیدی فرومی‏روند. به مدت چند سال، مسیر زندگی یکسره تغییر می‏کند و حرکت شدیدی دیده می‏شود که نخست افزایش و سپس‏کاهش می‏یابد. آدمی می‏پرسد: علت این حرکت چه بود؟ چه قوانینی بر آن حاکم بود؟
مورخان در پاسخ این سؤال، گفتار و کردار عده‏ای از افراد را در ساختمانی در شهر پاریس به ما ارائه می‏دهند، و اسم این افعال و اقوال‏را «انقلاب» می‏گذارند، و سپس زندگینامه‏های تفصیلی ناپلئون و برخی دوستان یا دشمنان او را می‏آورند، و از نفوذ بعضی از این کسان‏در دیگران صحبت می‏کنند، و سرانجام می‏گویند آن حرکت به این دلایل رخ داد، و اینهاست قوانین حاکم بر آن.
اما ذهن آدمی نه تنها از باور کردن این تبیین سرباز می‏زند، بلکه بوضوح می‏گوید که این روش تبیین سفسطه‏آمیز است، زیرا پدیده‏ضعیفتر را علت پدیده قویتر معرفی می‏کند. سر جمع اراده‏های انسانی انقلاب کبیر و ناپلئون را به وجود آورد، و همان سر جمع اراده‏هانخست آنها را تحمل و بعد نابود کرد.
تاریخ می‏گوید: «ولی هر وقت کشورگشاییهایی بوده، کشورگشایانی بوده‏اند؛ هر وقت در هر کشوری انقلابی بوده، مردان بزرگی‏بوده‏اند.» اما باز عقل آدمی پاسخ می‏دهد: درست است که هر وقت کشورگشایانی بوده‏اند، جنگ هم بوده، لیکن این ثابت نمی‏کند که‏کشورگشایان علت جنگ بوده‏اند و قوانین جنگ را می‏توان در فعالیتهای شخصی یک تن بتنهایی یافت. فرض کنید هرگاه من به ساعتم‏نگاه کنم و ببینم عقربه‏ها ساعت ده را نشان می‏دهند، زنگ کلیسای مجاور به صدا در آید؛ ولی چون وقتی عقربه‏ها به ساعت ده می‏رسندزنگ کلیسا شروع به نواختن می‏کند، من حق ندارم فرض کنم که علت حرکت زنگ کلیسا موقعیت عقربه‏های ساعت من است.
یا فرض کنید هر گاه شاهد حرکت لکوموتیو باشم، صدای سوت به گوشم بخورد و ببینم دریچه‏ها باز می‏شوند و چرخها به گردش درمی‏آیند؛ اما حق ندارم نتیجه بگیرم که علت حرکت لکوموتیو، صدای سوت و گردش چرخهاست.
روستاییان می‏گویند در اواخر بهار باد سرد می‏وزد زیرا درختان بلوط جوانه می‏زنند، و در واقع چنین هم هست که هر بهار به وقت‏جوانه زدن درختان بلوط، باد سرد می‏آید. اما گرچه من نمی‏دانم علت چیست که به هنگام باز شدن جوانه‏های بلوط، باد سرد می‏آید،نمی‏توانم با روستاییان همعقیده باشم که باز شدن جوانه‏های بلوط علت وزش بادهای سرد است، زیرا نیروی باد خارج از حوزه تأثیرجوانه‏هاست. تنها چیزی که می‏بینم مقارن شدن رویدادهاست چنانکه در تمام پدیده‏های زندگی پیش می‏آید، و می‏بینم که هر قدر به‏عقربه‏های ساعت یا به دریچه‏ها و چرخهای لکوموتیو یا به درختان بلوط بیشتر و بدقت نگاه کنم، موفق به کشف علت نواختن زنگها یاحرکت لکوموتیو یا بادهای بهاری نخواهم شد. برای این کار، باید دیدگاهم را یکسره تغییر دهم و قوانین حرکت بخار و زنگها و باد رامطالعه کنم. تاریخ هم باید به همین کار بپردازد. و تا کنون کوششهایی نیز در این جهت صورت گرفته است.
برای بررسی قوانین تاریخ، باید موضوع مشاهداتمان را بکل تغییر دهیم، باید شاهان و وزیران و سرداران را کنار بگذاریم، و به‏مطالعه عناصری عاد و بی‏نهایت خُردی بپردازیم که توده‏ها را به حرکت در می‏آورند. هیچ کس نمی‏تواند بگوید آدمی تا چه حد ممکن‏است در جهت فهم قوانین تاریخ به این شیوه پیش رود؛ اما واضح است که امکان کشف آن قوانین تنها از این راه وجود دارد، و مورخان‏تاکنون حتی یک میلیونیم کوشش فکری و ذهنی مصروف شرح و وصف کارهای شاهان و فرماندهان و وزیران و بیان تأملات خودشان‏درباره آن کارها را در این جهت صرف نکرده‏اند....
تصور نادرست ما دایر بر اینکه فلان رویداد معلول فرمان مقدم بر آن است، از این ناشی می‏شود که وقتی رویداد به وقوع می‏پیوندد،و از میان هزاران فرمان فقط آن چند فرمانی که منطبق با رویداد بوده‏اند به اجرا در آمده‏اند، سایر فرمانهایی را که اجرا نشده‏اند چون ممکن‏نبود اجرا شوند، از یاد می‏بریم. بعلاوه، اشتباه ما ناشی از این است که در گزارشهای تاریخی، به سلسله‏ای از رویدادهای ناچیز و گوناگون‏بی‏شمار، مثلاً از قبیل رویدادهای منتهی به حمله ارتش فرانسه به روسیه، بر وفق نتیجه حاصله از آن سلسله رویدادها به صورت یک‏رویداد بزرگ کلیت داده می‏شود، و مطابق با این کار، سراسر سلسله فرمانها نیز در قالب جلوه یک اراده کلیت پیدا می‏کند.
می‏گوییم ناپلئون خواست به روسیه تجاوز کند و تجاوز کرد. ولی در واقع در تمام فعالیتهای ناپلئون هیچ چیزی شبیه به جلوه آن‏خواست نمی‏یابیم، بلکه برمی‏خوریم به سلسله‏ای از فرمانها، یا جلوه‏های اراده او که در جهتهای بسیار مختلف و نامعین سیر کرده‏اند. ازمیان سلسله‏ای دراز از فرمانهای اجرا نشده ناپلئون، فقط یکی در مورد نبردهای ۱۸۱۲ به اجرا در آمد ـ نه به دلیل اینکه کوچکترین‏تفاوتی با بقیه داشت، بلکه به جهت مقارنه آن با جریان رویدادهایی که به حمله ارتش فرانسه به روسیه انجامید، درست همان‏گونه که درکار کردن با استنسیل، فلان شکل در می‏آید نه به دلیل اینکه رنگ از این طرف یا آن طرف مالیده شد، بلکه به این جهت که از هر طرف‏روی آن شکل به کار رفت....
با توجه به شکلهای پیچیده و متکثر حیات سیاسی و اجتماعی در اروپا، آیا می‏توان تصور کرد که هیچ رویدادی به تجویز یا حکم یافرمان شاهان یا وزیران یا پارلمانها یا روزنامه‏ها روی نداده باشد؟ آیا هیچ عمل جمعی هست که توجیه آن در وحدت سیاسی یامیهن‏پرستی یا توازن قدرتها یا تمدن پیدا نشود؟ پس هر رویدادی ناگزیر مقارنه پیدا می‏کند با فلان خواست ابراز شده، و بعد از توجیه،به عنوان حاصل اراده یک تن با چند تن به صحنه می‏آید.
کشتی در هر جهتی که حرکت کند، جریان امواجی که کشتی سینه آنها را می‏شکافد همیشه پیشاپیش آن دیده می‏شود. در نظرسرنشینان کشتی، حرکت امواج یگانه حرکت محسوس است.
فقط اگر لحظه به لحظه جریان امواج را بدقت بنگریم و با حرکت کشتی مقایسه کنیم، متقاعد می‏شویم که سبب حتی کوچکترین‏بخش آن، حرکت کشتی است، و آنچه ما را به اشتباه انداخت این بود که خود نیز به طور نامحسوس در حرکت بودیم.
اگر لحظه به لحظه حرکت شخصیتهای تاریخی را بنگریم (به عبارت دیگر، شرایط اجتناب‏ناپذیر همه رویدادها، یعنی تداوم یاپیوستگی حرکت زمانی را از نو برقرار سازیم)، و از رابطه ذاتی شخصیتهای تاریخی با توده‏ها غافل نشویم، عین همان امر را خواهیم دید.
وقتی کشتی در فلان جهت حرکت می‏کند، همان موج پیشاپیش آن است، و هر قدر به دفعات تغییر جهت دهد، به‏همان دفعات موج‏نیز تغییر جهت می‏دهد. ولی کشتی به هر سو که بچرخد، همیشه موج حرکت آن را پیش‏بینی می‏کند.
هر چه اتفاق بیفتد، همیشه به نظر می‏رسد که آن رویداد پیش‏بینی شده و مقدر بود. کشتی هر جا برود، آب خروشانی که نه جهت آن‏را تعیین می‏کند و نه به حرکتش می‏افزاید، کف آلود پیشاپیش آن است، و از فاصله‏های دور چنین می‏نماید که نه تنها خود بخود درحرکت است، بلکه حرکت کشتی را نیز هدایت می‏کند.
مورخان وقتی جلوه‏های اراده شخصیتهای تاریخی را به صورت فرمانهای مرتبط با رویدادها از نظر گذرانیده‏اند، چنین فرض کرده‏اندکه رویدادها وابسته به آن فرمانها بوده‏اند. ولی ما با تحقیق در خود رویدادها و رابطه شخصیتهای تاریخی با مردم، به این نتیجه رسیده‏ایم‏که فرمانهای ایشان وابسته به رویدادها بوده است. آنچه این استنتاج را بی‏چون و چرا ثابت می‏کند این است که هرقدر هم فرمانهای‏پرشمار صادر شده باشند، رویداد مورد نظر به وقوع نمی‏پیوندد مگر علتهای دیگری برای آن وجود داشته باشند؛ ولی به محض وقوع‏رویداد (از هر قسم که باشد)، از میان خواستهایی که افراد مختلف اتصالاً ابراز می‏کنند، همواره بعضی خواستها به دلیل معنا و زمان‏ابرازشان، رابطه‏ای مانند رابطه فرمان با رویداد پیدا می‏کنند.
با این نتیجه‏گیری، اکنون می‏توانیم مستقیماً و ایجاباً به این دو سؤال اساسی تاریخ پاسخ دهیم:
۱) قدرت چیست؟
۲) چه نیرویی باعث حرکت ملتها می‏شود؟
۱) قدرت رابطه شخص معینی با سایر افراد است که در آن، در خصوص عملی که باید جمعاً صورت گیرد هرچه آن شخص عقاید وپیش‏بینی‏ها و توجیهات بیشتری ابراز کند، مشارکت وی در آن عمل کمتر است.
۲) حرکت ملتها نه معلول قدرت است، نه فعالیت فکری، و نه حتی مجموع این دو چنانکه مورخان خیال کرده‏اند، بلکه معلول‏فعالیت همه مردمی است که در رویدادها مشارکت دارند و همواره به نحوی دست به دست هم می‏دهند که کسان دارای بزرگترین سهم دررویداد، کمترین مسؤولیت را بر عهده می‏گیرند، و بعکس.
از حیث معنوی، کسی که قدرت را در دست دارد به نظر می‏رسد که علت رویداد است؛ و از جهت مادی، کسانی که به قدرت گردن‏می‏نهند. ولی از آنجا که فعالیت معنوی بدون فعالیت مادی تصورپذیر نیست، علت رویداد نه اولی است و نه دومی، بلکه در جمع‏آنهاست.
یا، به سخن دیگر، تصور علت در مورد پدیده‏های موضوع تحقیق ما مصداق ندارد.
در تحلیل نهایی، می‏رسیم به یک دور بی‏نهایت ـ یعنی آن حد نهایی که عقل آدمی در هر قلمرو فکری به آن می‏رسد اگر موضوع رابازیچه قرار ندهد. برق حرارت تولید می‏کند، و حرارت برق تولید می‏کند. اتمها یکدیگر را جذب می‏کنند، و اتمها یکدیگر را دفع‏می‏کنند.
وقتی درباره کنش و واکنش حرارت و برق یا اتمها صحبت می‏کنیم، نمی‏توانیم بگوییم چرا چنین اتفاق می‏افتد، بلکه می‏گوییم این‏طور است زیرا در غیر این صورت تصورپذیر نیست؛ زیرا باید این طور باشد و این قانون است. همین حکم در مورد رویدادهای تاریخی‏نیز صدق می‏کند ما نمی‏دانیم چرا جنگها و انقلابها به وقوع می‏پیوندند. فقط می‏دانیم که برای وقوع فلان عمل، مردم باید در تشکلی‏خاص که همه در آن شرکت دارند دست به دست هم دهند، و می‏گوییم اینچنین است زیرا در غیر این صورت قابل تصور نیست یا، به‏سخن دیگر، این قانون است.
علی میرشاهی
مدیر سایت/ فارغ التحصیل رشته کارشناسی فرش از دانشگاه هنر تهران
نویسنده : تولستوی
عزت الله فولاد وند
۱) From Leo Tolstoy, War and Peace, tr. Louise and Aylmer Maude, in Patrick Gardiner (ed.) Theories of History (Glencoe,Illinois: The Free Press, ۱۹۵۹), pp. ۱۶۸ ـ ۱۷۷.
۲) Edward Gibbon (۴۹ ـ ۷۳۷۱). مورخ انگلیسی و مؤلف تاریخ انحطاط و سقوط امپراتوری روم. (مترجم)
۳) H. T. Buckle (۲۶ ـ ۱۲۸۱). مورخ انگلیسی و مؤلف تاریخ تمدن در انگلستان. (مترجم)
۴) H. F. K. Stein (۱۳۸۱ ـ ۷۵۷۱). وزیر امور خارجه پروس که زیر فشار و ناپلئون مجبور به استعفا شد، به اتریش و سپس به دعوت تزار به روسیه‏رفت و به مقام رایزنی او رسید. (مترجم)
۵) C. M. Talleyrand (۸۳۸۱ ـ ۴۵۱). سیاستمدار فرانسوی، وزیر امور خارجه ناپلئون و سپس لویی هجدهم. (مترجم)
۶) L. A. Thiers (۷۷۸۱ ـ ۷۹۷۱). سیاستمدار و مورخ فرانسوی. (مترجم)
۷) Pierre Lanfrey (۷۷ ـ ۸۲۸۱). نویسنده فرانسوی که کتاب او، تاریخ ناپلئون اول، هنگامی که جنگ و صلح تولستوی به پایان می‏رسید، انتشاریافت. (یادداشت مترجم انگلیسی)
۸) G. G. Gervinus (۱۷ ـ ۵۰۸۱). مورخ آلمانی و شارح آثار شکسپیر که تولستوی با آرای او مخالف بود. (یادداشت مترجم انگلیسی)
۹) F. C. Schlosser (۱۶۸۱ ـ ۶۷۷۱). استاد تاریخ دانشگاه هایدلبرگ و مولف یک دوره تاریخ ۱۹ جلدی جهان. (یادداشت مترجم انگلیسی)
نقل از: http://www.bukharamagazine.com/۲۷/articles/niru.html
منبع : بانک مقالات فارسی


همچنین مشاهده کنید