جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

آزاد مرد


آزاد مرد
مردان خدا و خدا باوران عرصه علم و عمل پیروان صالح و شایسته ای به اجتماع هدیه می کنند و با این وسیله نام و یاد خود را جاودانه تر و افکار و آثار خود را پایدارتر می سازند و یکی از این مردان خدا شیخ هاشم قزوینی است که توانست شاگردان و بزرگانی همچون مقام معظم رهبری را در علم و تقوا سرآمد معاصران نماید. مطالب حاضر برگ زرین دیگری از حیات طیبه این استاد فرزانه است که در بعد تواضع ، آزادمردی و تدریس توسط سه تن از شاگردان آن عالم فرهیخته در گفت وگویی که در کیهان فرهنگی به چاپ رسید ه بیان شده است. اینک با هم آن را از نظر می گذرانیم.
● آشنایی
پدرم مرحوم آیت الله آقا سیدجواد خامنه ای، یا تبریزی درمسجد صدیقی ها معروف به مسجد ترک ها و مسجد جامع گوهرشاد نماز می خواند، ایشان از علمای فاضل و باسواد و حوزه دیده زمانه ما بود که با مرحوم آیت الله حاج شیخ هاشم قزوینی ارتباط نزدیک داشتند و مرحوم حاج شیخ هاشم به مناسبت رفاقت با ایشان منزل ما رفت و آمد داشت.
من بعد از اتمام درس شرح لمعه نزد مرحوم آقا سید احمد یزدی به درس مرحوم حاج شیخ هاشم رفتم. مدرسه نواب پر می شد از جمعیت. مکاسب و کفایه را خدمت ایشان خواندم. من اواسط یا اواخر کفایه بودم که مرحوم آیت الله میلانی سال ۱۳۳۳ به مشهد آمد. شروع به گفتن درس خارج اصول کرد. پدر من گفت درس ایشان بروم. چون مرحوم میلانی از رفقای قدیمی پدرم بود. خودش می گفت که ما و پدرتان مکتب می رفتیم و کشتی ها می گرفتیم. آندو خیلی با هم نزدیک و خیلی رفیق بودند. وقتی آمد مشهد، ارتباطش با پدر من زیاد بود. هفته ای یک بار می آمدند می نشستند. از تبریز با هم آشنا بودند، با هم نجف رفته بودند. سال ۱۳۳۴ بنده از مشهد به قم آمدم و تا حدود ۱۳۴۴، در قم بودم.
● آزادگی
مرحوم حاج شیخ هاشم به جز سطح، درس خارج هم شروع کرد. مدرسین گاهی اوقات از مکاسب یا از شرح لعمه شروع، بعد کفایه را تدریس می کنند. بعد از اتمام کفایه، شاگردان در درس خارج ایشان حضور می یابند و استاد ارتقاء رتبه پیدا می کند.
مرحوم حاج شیخ هاشم خیلی وارسته بود اصلاً اهمیتی به این مسایل نمی داد ولی شاگردان شان اهمیت می دادند. ایشان مثل یک قطعه دربسته ای بود، نه حرف می زد نه خنده می کرد، من خنده ایشان را ندیدم و نه خیلی گرم می گرفت. مشی ایشان در محافل عمومی و معابر عمومی مثل کسی بود که با هیچ کسی کار نداشت ولی در درسش و درمحافلی که می نشست صحبت می کرد، مثلاً منزل ما می آمد، با پدر من صحبت می کرد، شوخی داشت ولی خنده نداشت. پدر من ایشان هم دوره بودند. ایشان به نظر می رسد از شاگردان مرحوم میرزا جهانگیر خان قشقایی باشد. به نظر من در زندگی مرحوم حاج شیخ هاشم مهمترین چیز، شخصیت روحی و زهد و باطن و کمالات معنوی ایشان بود. یک حریت مخصوصی داشت. آزاد مرد بود.
● روشنفکر
دومین نکته روشنفکری ایشان بود. در آن زمان، داشتن روزنامه و مجله جرم بود. ما گاهی مثلا مجله ای می خریدیم می بردیم. منزل، مواظب بودیم کسی نبیند. اگر دست کسی روزنامه بود باید قسم می خورد که سبزی خریده و در آن پیچیده بود. ولی ایشان ترس نداشت روزنامه می خواند و با علوم جدید درحد داده های روزنامه آشنایی داشت. هنر استادی ایشان آدم فاضل و آدم درس خوانده ای بود، علاقه به طلبه پروری و درس داشت.
اگر می رفت یک گوشه ای می نشست یا رساله ای تدوین می کرد، قزوینی ها را دور خودش جمع می کرد، مرجعیتی می یافت.
چون هر کس از قزوین و حومه می آمد، می رفت پیش ایشان ولی ایشان اهمیت به هیچ کدام از اینها نمی دادند و می خواست درس بدهد و علم را منتقل کند. به همین دلیل، طلبه هایی که سراغ ایشان می آمدند سراغ کسی دیگری نمی رفتند، چون ایشان حق مطلب را ادا می کرد.
هستند کسانی که فاضل هستند ولی نمی توانند درس بگویند. نمی دانند از کجا شروع کنند و به کجا ختم. وقتی که وارد بحث می شوند، مثل کسی هستند که توی آب افتاده، هی دست و پا می زند و راه حرکت نمی داند. ولی یک شناگر می داند که از کجا شروع کند چه حرکاتی انجام بدهد و به کجا برسد.)او با خونسردی عمل می کند و حرکت اضافی انجام نمی دهد. ایشان در معلمی استاد بود و یک جاذبه هایی هم ایجاد کرده بود و یک ضمائمی هم داشت. ایشان وقتی وارد می شد اوایل روی تشک می نشست، بعد یک صندلی هم گذاشته بودند روی صندلی می نشست، گاهی اوقات زودتر می آمد زمین می نشست.
هیبتی داشت که کسی جرات نمی کرد با ایشان حرف بزند. صورتش هم چاق و بزرگ بود با وقار مخصوص می نشست فکر می کرد، نگاه می کرد، می دید که همه آمده اند. می نشست و درس را شروع می کرد. متن را اول یک دور درحد یک صفحه با لهجه قزوینی آمیخته به ترکی می خواند. اگر کسی نسخه غلطی هم داشت می توانست تصحیح کند، گاهی هم توضیح می داد که این کلمه این جور هست. بعد شروع می کرد به تقریر کتاب و همه مثل کسانی که مجذوب باشند با دهان های باز به او می نگریستند. جاذبه بسیار داشت. انسان نکته سنجی هم بود. وسط حرف داستانی نقل می کرد. از هنر استادی بی نظیری برخوردار بود.
● دروس جدید
روزی ایشان وسط درس گفت: ما یک روزی سوار ماشین اتوبوس بودیم. ماشین خراب شد، چند ساعت تعمیر آن وقت لازم داشت، به ما گفتند پیاده شوید، ما همه پیاده شدیم، من رفتم آن طرف ایستادم ولی کشیشی هم در ماشین بود او لباس هایش را درآورد رفت زیر ماشین، ماشین را درست کرد. هندل زدند ماشین روشن شد و کشیش، دست هایش را شست و لباسش را پوشید و سوار شد.
می گفت آخوند این نیست که بیاید فقط فقه بخواند، اصول بخواند، بروید فیزیک بخوانید، شیمی بخوانید، علوم دیگر بخوانید. این یکی از درس های ایشان بود، ایشان مربی آزاداندیش، نواندیش و متجدد بود، در آن حد، دارای معلومات هم بود.
● تربیت
جوان بیش از درس و بیش از کسب علوم، احتیاج به تربیت دارد. وظیفه معلم است که درحین درس، شخصیت خودش را منتقل کند و آموزش بدهد.
ایشان یک بار گفت آقایان، آخوندی و دین به عمامه و عبا نیست. اگر حضرت صاحب الزمان(عج) ظهور کند خیال نکنید یک عمامه دارد به این گندگی...
ممکن است کلاه شاپو به سرش گذاشته باشد، ممکن است کت و شلوار داشته باشد. گفتن این حرف ها در آن زمان در حکم کفر بود. ایشان ترس نداشت، عجیب هم این بود که با این وصف هیچ کس پشت سرایشان بدگویی نمی کرد. مزه ای در کار ایشان بود همه را راضی می کرد. جنبه هایی در شخصیت ایشان بود که هر کدام را ممکن بود کسی داشته باشد ولی مجموعه یک چیز خیلی ویژه ای از ایشان ساخته بود.
سید محمد حسینی خامنه ای
منبع : روزنامه کیهان


همچنین مشاهده کنید