شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا


سکوت تاخت و تاز


سکوت تاخت و تاز
مجموعه داستان «عالیجناب پنگوئن» مشتمل بر ۱۰ داستان کوتاه نوشته رضا مولایی است، با دغدغه های طرح روابط انسانی. مجموعه یی در قطع جیبی که در ۴۸ صفحه راهی بازار نشر شده است و دقیقاً به دلیل همین قطع امکان دیده شدن اش کم است. نمی خواهم بگویم قطع، یک کتاب یا تعداد صفحات اش می تواند دلیلی باشد برای خوانده شدن یا نشدن آن ولی در این شکل و شمایل هم امکان جدی گرفتن آن توسط مخاطبان، پایین می آید. اما بگذارید از حاشیه دور شویم و به متن بپردازیم. متن داستان های این کتاب در وجه نخست توجه به خلق جهانی است متشخص و متعین.
نویسنده با استفاده از نثر شکسته سعی داشته است متنی بیافریند با زبانی واجد لحن خاص. خاص هم از واژه های محل سوءتفاهم در این روزگار است و خاص نوشتن سودای بسیاری از نویسندگان اما به گمانم پرهیز از شکسته نویسی و ارائه یک روایت درست و سرراست از هر گزینه دیگری مطلوب تر است مثلاً وقتی شما قرار است داستانی را دو یا سه یا چهار صفحه بخوانید آن هم در قطعی کوچک، انتظار دارید کمتر با پیچیدگی مواجه شوید. اصلاً چرایی چنین ایجازی ایجاد یک ارتباط موفق با مخاطب است؛ امکانی که در بیشتر داستان های مولایی مهیا نمی شود. هر چند سوژه های مطمح نظر نویسنده جذاب اند و خواندنی مثلاً در داستان گلابی کال راوی سوم شخص محدود به ذهن از تجربه زیستی خاصی سخن به میان می آورد. از ارتباط راوی با مادری می گوید که از دست پسرش به ستوه آمده است. اما این ارتباط با تمام جذابیت اش که مدیون دیالوگ های زنده و باطراوت مادری عالی است، ابتر می ماند چرا که جهان ذهنی راوی به شکل باورپذیری ساخته نمی شود.
هر چند نویسنده با ذکر موصوف و صفت های بدیع و گاه شاعرانه خواسته نشانه های جهان ذهنی اش را باز بنماید اما در این چندان موفق نیست. مثلاً وقتی می خوانیم؛ «... آفتابگردونای بالغ محجوب ولی نامطمئن باغچه فقط وجود داشتن...» واقعاً به لحاظ داستانی یعنی چه؟ آفتابگردان بالغ محجوب می تواند در ذهن ما در تقابل با آفتابگردان نابالغ معنا شود که باز معنای چندان واضحی به دست نمی دهد. ویژگی دیگر متن های مولایی تکیه یا توجه او بر اتفاق داستانی است در پایان روایت هایش، نکته یی که دلیل آن مشخص نیست.
راستی چه دلیلی وجود دارد که در داستان های کوتاه لزوماً یک اتفاق تکان دهنده و مشخص در پایان بندی رخ دهد؟(هر چند با تعلیق های ساختگی که این روزها به پایان روایت می چسبد هم مشکل دارم و فکر می کنم تعلیق های رایج اغلب تصنعی و مکانیکی است و در پیوندی معنادار و ارگانیک با تنه اصلی روایت معنا نمی شود.) به نظر می آید اگر نویسنده خود را از بند این اتفاق پایانی می رهاند حاصل کار متنی ملمو س تر بود و باز خصیصه دیگر متن ها فقدان ارجاعات زمانی و مکانی مشخص است. داستان ها در فضایی لایتناهی شناورند که این خود می تواند تکنیکی باشد برای ساختن همان جهان داستانی خاصی که ذکرش رفت. یعنی داستان ها از یک ناکجاآبادی می گویند که می توان نشانه های ایران بودنش را در گوشه و کنار متن جست ولی نویسنده تاکید چندانی بر آن ندارد. الا زمانی که به دیالوگ ها می رسیم یا لحظه هایی در فضاسازی و پرداخت شخصیت ها. استثناهایی هم هست مثل ارجاع به رودخانه ارس در داستان آخر.
اما در همین داستان هم ایجاز مورد نظر نویسنده به درآمدن تراش های ریز و ظریف شخصیت اصلی کار لطمه زده است؛ شخصیتی که در این شکل به خودی خود از بالقوه های جذابی برای ماندگاری در ذهن بهره می برد ولی هرگاه رضا مولایی به ارائه جزئیات بیشتری از محل خدمت او و نوع مواجهه اش با طبیعت می پرداخت، بدون تردید به پررنگ کردن خط روایت کمک کرده بود. به نظر نگارنده نویسنده از تن سپاری به شهرزاد قصه گوی ذهن خود، پرهیز کرده است. او نخواسته است به شخصیت راوی سوم شخص خود به اندازه لازم توجه کند و این رویکرد در بسیاری از داستان های مجموعه «عالیجناب پنگوئن» دیده می شود. اما داستان «دنده ۳» از میان تمام متن ها با ما می تواند تا مدت ها بماند و آن هم به دلیل زبان درخور، ایجاز اندیشیده و تکرارهای معنادار کلمات در نثر داستان است. مرز توهم و واقعیت و امر واقع و فراواقع به خوبی درهم تنیده شده و به تشخص راوی می انجامد. در این متن دیگر خبری از شکسته نویسی نیست و داستان نویس می داند که به چه، چرا و تا چه اندازه بپردازد. تضاد میان دیروز و امروز.
درهم آمیختن زمان و مکان به شکلی درخور توجه در این داستان آن هم صرفاً با تاکید روی عنصر رانندگی و قواعد آن درآمده است. تصاویر این داستان جاندار و زنده اند و زبان در جهت برجسته کردن این تصاویر حرکت می کند. هر چند با آن یک خطی که ارجاع به راوی اول شخص می دهد مشکل دارم و بر این باورم در داستان بیست یا سی خطی چرخش زاویه دید تکنیک جاه طلبانه یی است ولی باز می توان برای حضور این راوی اول شخص به ناگهان در میانه روایت تفسیرها و تاویل هایی هم ارائه داد که از حوصله این مقال خارج است.از این مجموعه آنچه با مخاطب می ماند آشنا شدن با نشانه های ذهنیتی است که از دریچه نامتعارفی به جهان می نگرد و سویدای طرح روابط انسانی را در سر می پروراند. رضا مولایی گویی نمی تواند با زبان دیگری از این دریچه به تعریف قصه یی بپردازد، چه وقتی سراغ یک گلادیاتور می رود و چه هنگامی که به یک ماتادور می پردازد.
تکه تکه می گوید و صفت های نامألوفی برای هر پدیده در ذهن دارد. اینها ویژگی هایی است که وقتی کنار هم بچینیم با یک انتظار بیکران در ذهن خود مواجه می شویم. یا در شکلی دیگر تصویر سواران دشت امید را پیش چشم می آوریم و به صدای تاخت و تازشان در سکوت گوش می دهیم. سوارانی که «عالیجناب پنگوئن» به آنها تقدیم شده است.
لادن نیکنام
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید