پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بزرگمرد وادی اندیشه


بزرگمرد وادی اندیشه
بنابر شواهدی که ارزش چندانی نیز نمی توان برای آنها قائل شد تا اندک زمانی پیش این عقیده و باور پذیرش تام و عام یافته بود که پس از پایان دوران کلاسیک اسلام و به ویژه با آغاز روزگار قدرتمداری صفویان، فلسفه اسلامی به رکود کامل کشیده شد. شمار افزونی از تاریخ نگاشته های مرتبط با فلسفه اسلامی که از سوی دانشمندان غربی نگارش یافته، ابن رشد اندلسی را که در غرب و دیار فرنگ به نام آوروئس، شناخته شده است واپسین فیلسوف و آخرین حکیم مسلمان برشمرده اند. گه گاه برخی اندیشمندان و نویسندگان کتابهای این چنینی، ابن خلدون، را نیز در زمره فیلسوفان مسلمان محسوب داشته اند. اما آنچه شایان توجه است آن است که ابن خلدون با وجود آنکه از بزرگترین و نامدارترین اندیشمندان سده های میانی اسلامی به شمار می آید فیلسوفی بود که کمتر به فلسفه محض می پرداخت و عمده تتبع و تفحص هایش در زمینه هایی چون تاریخ و جامعه انجام می پذیرفت.
به هرصورت، این دیدگاه نادرست درباره فلسفه اسلامی سالیان متمادی مورد پذیرش بیشینه دانشمندان و خاورشناسان قرار گرفته بود. عمده دلیل این برداشت اشتباه آن بود که اینان از اشراق و مکتب اشراق که نخست در ایران پیدا شده و تا به روزگار حاضر نیز در این سرزمین پایدار مانده است و البته اهمیت فزاینده این مکتب بی خبر و به دور مانده بودند. آنچه روشن است، تجدید حیات مکتب مهم اشراق از فلسفه ایرانی و بررسی مجدانه و پیگیرانه در مورد فلاسفه این مکتب حاصل پشتکار و دستاورد تلاش شایان ستایش خاورشناس نامدار فرانسوی، هانری کربن، و محقق سنت گرای معروف ایرانی، سید حسین نصر، است. به هر ترتیب، آنچه تحقیقات این دو اندیشمند به دست می دهد آن است که بنیانگذار این مکتب فلسفی، شهاب الدین یحیی سهروردی، است که در ۵۴۷ یا ۵۴۸ هجری در سهرورد زنجان دیده به جهان گشود و در ۵۸۷ هجری قربانی خصومت و جهالت پاره ای قشری نگران متعصب شد. معرفت اشراقی سهروردی بر این اساس استوار بود که معرفتی عام و پویا وجود دارد که ریشه های عقلی و باطنی فلسفه را به هم پیوند می دهد. او بر این باور بود که این معرفت عام در میان هندوان و ایرانیان باستان، بابلی ها و مصریان و در بین یونانیان تا زمانی که ارسطو گام به وادی فلسفه نهاد وجود داشت. به باور سهروردی، ارسطو، این شیوه معرفت را خاتمه بخشید و آن را با دربند کردن فلسفه در جنبه استدلالی و نادیده گرفتن جنبه باطنی آن محدود کرد. سهروردی به تبع راه یافتن باورها و اندیشه هایی این چنینی در ذهنش نسبت به تاریخ فلسفه، به هیچوجه فلاسفه معروف و مشهور اسلامی همچون فارابی، رازی و ابن سینا که آثار و رسائل خود را به طور عمده بر پایه آرای ارسطو بنیان نهاده بودند نیاکان فکری و معنوی خویش برنمی شمرد، بلکه او نخستین صوفیان اسلامی و فیلسوفان یونانی ماقبل ارسطو نظیر فیثاغورث، افلاطون و در پی آن نوافلاطونیان را اسلاف فکری خود می دانست.
سهروردی در بیان نظرات و آرایش نه تنها تربیت صوری نفس بلکه تهذیب روح را نیز هدف و آرمان خود خواند. به تعبیری دیگر، او علاوه بر تعقل استدلالی، اهمیت کشف، شهود و ریاضت را در تفکر استدلالی یادآور شد. سهروردی نمادهای زرتشتی نور و ظلمت را بدون پایبندی به ثنویت صوری و ظاهری آن به کار برد، اگرچه شماری از محققان و برخی از نواندیشان کنونی، او را به پشتیبانی از احساسات ضد اسلامی و تلاش برای از نو زنده کردن آیین زرتشتی متهم می سازند.
فیلسوفان گوناگون و متفکرانی جورواجور در قرون مختلف و سده های متمادی به شرح آثار سهروردی پرداختند. اما آنچه هویدا و مشخص است تنها با ظهور دو بزرگمرد فلسفه یعنی میرداماد که تخلص با معنای اشراق، را برای خود برگزید و به ویژه صدرالمتالهین شیرازی ملقب به ملاصدرا بود که تعالیم وی کاملا شکوفا گشت و حیات عقلی اسلام به صورتی ژرف تحت تاثیر قرار گرفت. اهمیت کار ملاصدرا که خود دست پرورده بزرگانی چون میرداماد، شیخ بهایی و احتمالا میرفندرسکی بود و شاگردانی نامور چون ملاعبدالرزاق فیاض لاهیجی، ملامحسن فیض کاشانی، شیخ حسن تنکابنی، آقاجانی مازندرانی و میرزا محمدصادق کاشانی را نیز پرورش داد بیشتر از جهت درآمیختن و اختلاط مکتب های مختلف فلسفی و مشرب های گوناگون اندیشه اسلامی با افکار و اندیشه های اسلامی ایران است.
ملاصدرا که کتابهایی چون اتحاد العاقل و المعقول، اسرار آیات و انوار البینات، اسفار اربعه، کلمه الاشراق، المبدا» و المعاد، مفاتیح الغیب، الواردات القلبیه، اسرار کلیات، سریان الوجود، حدوث العالم، القضا و القدر، سریان الوجود، القواعد الملکوتیه، اکسیرالعارفین فی معرفت طریق الحق و الیقین، الحدوث، الحشر، التشخیص، الشواهد الربوبیه فی المناهج السلوکیه، التصور و التصدیق در هامش جوهر النفید فی شرح منطق التجرید، حکمت العرشیه، کسر اصنام الجاهلیه، شرح الهدایه، المشاعر و شرح اصول کافی را نگاشت در عمر خویش و نیز در مجموعه آثار خود به آمیزه ای از سه وجه دست یافته بود: وحی یا شرع، اشراق، ذوق و استدلال عقل البته در مفهوم محدود آن. نبوغ ملاصدرا درآن بود که سه طریق برهان عقلی، شهود قلبی و وحی قرآنی را با هم ترکیب و شیوه ای یگانه و منحصر به فرد در تحقیق فلسفی ایجاد کند.
یکی از مباحث دقیق جدلی و منطقی که نوع تفسیر و بیان ملاصدرا در آن بی همتا و بی مانند است گونه ای بیان عرفانی است از راه اشراقی، که خود ملاصدرا نیز با عبارت «تحقیق عرشی» بدان اشاره دارد. در این شیوه و با این شگرد، مباحث برهانی و گفتمان های مدلل به یاری نقل قول هایی از قرآن، تفاسیر قرآنی و حدیث انجام می گرفت و با روش تاویل و تفسیر به مفاهیم عرفانی آنها دست یافته می شد. آنچه مشخص و نمایان است، در این جا چیزی جز حقیقت درونی و معنوی که جلوه آن در متن وحیانی و نفس و مغز انسانی و در کیهان یا به تعبیر قرآنی در آفاق، مشهود است حاصل نمی شد. آنچه با قاطعیت می توان گفت آن است که هدف و آرمان ملاصدرا از رسیدن به این باور بازگرداندن و عودت انسان به این تنها حقیقت روحانی از حالات مختلف درک و دانش بود که به روی او چه از راه متون وحیانی و چه استدلال و تحلیل جهان ظاهری یا اشراق درونی گشوده می شود. باور ملاصدرا که به تعبیر هانری کربن، نگارنده کتاب صدرالدین شیرازی معروف به ملاصدرا، می توان او را «مصداق واعظ متعظ و عالم با عمل دانست» و همچنین اعقاب فکری او برپایه ترکیب چهار مکتب عمده اندیشه و تفکر اسلامی یعنی کلام، فلسفه مشایی، حکمت اشراق و عرفان حاصل آمد. در اندیشه های ملاصدرا می توان به سادگی عناصر و مولفه هایی از اندیشه ها و اعتقادات امام محمد غزالی، ابن سینا، شهاب الدین سهروردی و به ویژه ابن عربی اندلسی را پیدا کرد. افزون بر این، ملاصدرا که معتقد بود مذهب شیعه دوازده امامی دارای دو وجه است یکی موسوم به شریعت یا ظاهر و آن دیگری حقیقت یا باطن، از تشیع و به ویژه جنبه عرفانی آن برای نظریه پردازی های کلی خود بسیار سود جست. نهج البلاغه امام علی (ع) و روایات ائمه دوازده گانه شیعه نیز همواره منبع الهامی برای ملاصدرا و منبع ارزشمند و مهمی برای نظریات و آرای او بوده است. البته ناگفته پیدا است او چنین ایده و باوری را نمی توانست بدون مطالعه و مراجعه به آثار اندیشمندان و فلاسفه سده های پیشین حاصل کند. اما آنچه شگفت می نماید و شایان توجه نیز می باشد آن است که آثار آن بزرگان نیز تنها در بطن آرای ملاصدرا مفهوم و پختگی کامل و نهایی خود را به دست می آورند. ملاصدرا که دوران حیات فکری اش را می توان به سه دوره مجزای تکمیل معلومات، تعمق و ریاضت و ادغام معلومات ظاهری و باطنی تقسیم کرد، در تلاش برای آمیزش روش استدلالی ابوعلی سینا و روش شهودی سهروردی در چارچوب باطنی گری شیعی حتی از استاد زبردست و نامدار خویش، میرداماد، نیز پیشتر رفت. به تعبیر سید حسین نصر «او از کلیه بینش های عمده فکری مربوط به حدود هزار سال حیات فکری اسلامی قبل از خودش، آمیزه ای بزرگ به وجود آورد. تعالیم قرآن و پیامبر (ص ) و امامان، تعالیم فلاسفه مشایی، آموزه های حکمای اشراقی و صوفیان همچون رنگ های گوناگون رنگین کمانی بودند که در حکمت متعالیه او گرد آمده و هماهنگ شدند. هیچ فرد دیگری به خوبی ملاصدرا تجسم نبوغ خاص برای آمیزش فکری و بیان وحدت در کثرت نمی باشد.»
اصولی چند در آرای متافیزیکی و نظریات ماورالطبیعه ای ملاصدرا وجود دارد که آنها را شاخص و متمایز از دیگر آرا می سازد. برخی از مهمترین اصول ملاصدرا که به واسطه بیان بسیار بی پرده تعالیم باطنی و دفاع آشکار از آموزه های گنوسی و ترویج آنها مورد غضب قشری نگران سنت گرا نیز قرار گرفت، اما از دچار شدن به سرنوشتی مشابه و همسان به سرنوشت سهروردی رهید عبارتند از: وحدت اصالت و درجه بندی وجود که اصولا از مباحث تصوف است، حرکت جوهری، اتحاد عاقل و معقول، وجود ذهنی به گونه حالتی متمایز از وجود که دانش را امکان پذیر می سازد (متخیله خلاقه)، تجرید و استقلال قدرت خیال در نفس و وجود «عالم مثال» که تبیین استدلالی توصیفات معاد شناسی مذهبی را میسر و مقدور می سازد. ملاصدرا که خاورشناسان غربی او را با اسپینوزا، فیلسوف یهودی مذهب مشهور غرب، در یک ردیف قرار داده اند، نه همانند اشراقیون بود که شهود عقلی را بر برهان و دلیل عقلی ارجح می شمارند و نه به سان فلاسفه مشایی بود که عقل را مقدم بر همه چیز می دانند. او همچنین برخلاف پاره ای از متکلمان که برای عقل در کنار دین ارزشی قائل نیستند و بدان باورند که عقل در خدمت شریعت است و تنها می تواند اصولی را که دین با یقین تام آموخته را به مدد برهان، استدلال و استنتاج اثبات کند بر آن ایده است که عقل و دین حقیقتی واحد هستند و هردو از منبعی ازلی سرچشمه گرفته اند. به باور ملاصدرا، دین و عقل اگر درست به کار گرفته شوند متعارض و مخالف یکدیگر نیستند. عقل و دین در همه احکام خود با یکدیگر تطبیق دارند. احکام شریعت را با معارف یقینی و ضرورت عقلی در اصل تعارضی نیست و افسوس به حال فلسفه ای که قوانین آن براساس کتاب و سنت نباشد. این حکیم نام آور و فیلسوف شهیر ایرانی در شرحی که بر کتاب اصول کافی نگاشت به تفصیل در جهت سازگار نشان دادن عقل و دین گام برداشت و برای اثبات این مفهوم از احادیث و روایات شیعه بهره بسیار برگرفت. اصول فلسفه صدرالمتالهین شیرازی یا همان حکمت متعالیه او که درواقع نقطه اتصال تمام جریان های فکری محسوب می شود بر چند پایه استوار است. نخستین موضوعی که اصل نگرش فلسفی او را باعث شده مسئله اصالت وجود است. آنچه روشن است، ملاصدرا واقعیت خارجی را یا براساس مساله چیستی (ماهیت) یا بر اساس مساله هستی (وجود) مورد بازبینی و بررسی قرار می دهد. به عبارت دیگر، به باور او، هر معنا و مفهومی در ذهن انسان به دو قسم و گونه تقسیم می شود، یکی ماهیت هر چیز و دیگری هستی آن. ملاصدرا در آثارش بدین مفهوم و معنی می پردازد که واقعیت های خارجی ما به ازای کدام یک از این دو قسم شکل می گیرد. در حقیقت، او بدان باور است که تنها یکی از این دو مفهوم واقعی و حقیقی شی» را بیان می دارد و آن دیگری ساخته و پرداخته ذهن و قوه تخیل آدمی است. ملاصدرا که حکمتش عبارت است از حکمت الهی بر اساس عرفان شیعی، در وهله نخست به سان سهروردی و به تقلید از استاد نامور خود، میرداماد، اصالت ماهیت را پذیرفت، اما بعد از چندگاهی و در پی تدبر و تامل افزون اصالت وجود را ملکه ذهن خویش ساخت. آنچه هویدا و گفتنی است آن است که او ماهیت را از این جهت که کثیر و جورواجور است مسبب این می داند که جهان سرشار از تنوع و لبریز از دگرگونی گردد. اما مفهوم وجود، مشترک معنوی، است، این بدان معنی است که وقتی بر موجود بودن چیزی اشاره می شود همه اموری که در آنها به موجود بودن اشیا» اشاره شده است بر وجود دلالت می کنند. این نشانگر آن است که وجود به معنایی یگانه و واحد در نظر گرفته شده است. در واقع، نظریه ملاصدرا و پیروان او آن بود که نه تنها در وجود هریک از اشیای اصالتی در مقابل اصالت وجود قرار دارد، بلکه وجود هریک از اشیا حالت و درجه ای از خود وجود، نه کلا وجود مستقل، نیز هست. از این روی است که ملاصدرا و شاگردانش معتقد بدان بودند که در این میان فقط یک وجود (وحدت وجود) موجود است که حاوی درجات و تشکیک است و حال آنکه وجود با توجه به این مراحل و مراتب، متعالی باقی می ماند و همین وجود است که به اشیای حقیقت می بخشد. به تعبیر درست هانری کربن، وجود، پایه اصلی حکمت ملاصدرا می باشد. در فلسفه ملاصدرا وجود ستون هستی است و پایه ای است که هستی روی آن قرار گرفته است. وجود در فلسفه ملاصدرا را می توان مانند اثیر دانست در فلسفه سقلاطونی ها که بدان وسیله همه چیز را بیان می کردند. به هرحال، آنچه از کنکاش در آثار و کند وکاو در آرای ملاصدرا برمی آید آن است که ارتباط درونی همه مراحل وجود و آمادگی پیوسته با اصل و بازگشت به اصل از ویژگیهای کلی نظریه او است. فقر وجودی از دیگر اصول مورد قبول و پذیرش ملاصدرا است. براساس فقر وجودی، هر موجودی از نظر رتبه پایین تر باشد ناقص تر است و درنتیجه وابستگی افزونتری به مراتب مافوق دارد قدرت وجود در اشیا وابسته است به کیفیت آنها و هرقدر کیفیت وجود بیشتر باشد قدرت وجود یعنی قدرتی که از وجود ساری و جاری می شود و در آن شی» جای می گیرد بیشتر است. پس ملاک نیازمندی معلول به علت را باید در ضعف و نقص مرتبه وجودی آن جستجو کرد. به باور ملاصدرا تنها ذات الهی است که از فقر وجودی مبرا است، چرا که خداوند غنای ذاتی دارد و بی نیاز مطلق است. در نظر ملاصدرا رابطه بین عالم کون و عالم وجود که ارسطو نیز درصدد تشریح و تبیین آن برآمده بود، مسئله حرکت جوهری را پیش می آورد، مسئله ای که در حکمت از مسائل معروف است و در عین حال به صورت معضل نیز جلوه کرده است. حرکت جوهری که اشاره به حرکت و دگرگونی اشیا دارد در واقع به بررسی و بازبینی این نکته می پردازد که حرکت در اشیا در جوهر آنها حادث می شود یا در ماهیت آن پدید می آید. از دو هزار و پانصد سال پیش، فلاسفه در غرب و شرق راجع به حرکت صحبت کرده اند بدون آنکه بتوانند ماهیت آن را معلوم کنند. ابن سینا و مشائیان حرکت را به طور کلی در مفهوم ارسطویی کلمه به چهار طبقه مکان، زمان و کم و کیف محدود می ساختند. این بدان معنی بود که تحول تدریجی از بالقوه به بالفعل در ماده اشیا رخ نمی دهد بلکه در یکی از طبقات یاد شده به وقوع می پیوندد. اما درنظر ملاصدرا حرکت وسیله ای بود که ماده یا شی» با آن به تدریج تغییر می یابد تا اینکه می تواند به سطح بالاتری از وجود دست یابد و انسان نیز با آن به عالم تجرد که بالاتر از هر عالمی و حدوثی است، می رسد. در پیوند با این روال، کون، حقیقت خود را با فیض وجود از اصل و منبع همه وجود باز می یابد. کون و حدوث در عالم، هدف رسیدن به مراتب عالی تر وجود و بالاخره، مراتبی است که در بالای عالم حدوث و کون قرار دارد و در نهایت دگربار به اصل خود باز می گردد. در واقع به تبع چنین اعتقادی بود که ملاصدرا همواره می گفت: «یک انسان کامل به خداوند می پیوندد چون خود خداوند در قرآن گفته که ما از او هستیم ولی بعد از پیوستن به خداوند در قدرت او شریک نمی شود. » و باز پیرو چنین باوری بود که بیان می داشت «انسان چون وجود است جزئی از خالق است و به همین سبب استعداد ترقی دارد و می تواند قدر و منزلت خویش را تا بدان پایه رساند که صدای خداوند را بشنود اما به هیچوجه شریک قدرت خداوند نخواهد شد.»
آنچه روشن است، نظریه ملاصدرا درخصوص جوهر بودن حرکت، امروزه به اثبات رسیده است و دیگر نمی توان گفت که حرکت تنها در ذهن ما وجود دارد و در خارج ذهن نمی توان نشانی جست. بی گمان و بدون تردید می بایست نظر هانری کربن را درست پنداشت که بیان می دارد هیچیک از حکما و فلاسفه پیشین وجود حرکت را بسان ملاصدرا تایید نکرده بودند. چنانکه گفته شد ملاصدرا مورد غضب برخی متشرعان قرار گرفت و حتی از سوی آنان تکفیر و متهم به ارتداد شد. در این رابطه پاره ای منابع از روایتی یاد کرده اند که خارج از درستی یا نادرستی آن جالب می نماید:
منابع ادبی، تاریخی و فلسفی آورده اند که ملاصدرا پس از مرگ استاد و آموزگار خویش، میرداماد، او را به خواب دید و پرسید: «مردم مرا تکفیر کردند و شما را تکفیر نکردند، با اینکه مذهب من از مذهب شما خارج نیست علت چیست؟ میرداماد در پاسخ گفت: من مطالب حکمت را چنان نوشته ام که غیر اهل حکمت کسی آنها را نمی تواند بفهمد و تو مطالب حکمت را مبتذل کردی و به نحوی بیان نمودی که هرکسی کتاب های تو را بیند مطالب آن را می فهمد و لذا تو را تکفیر کردند و مرا ننمودند.»
به هر ترتیب، چنانکه پیشتر نیز عنوان گردید، نکته بارز و اصلی در اندیشه و تفکر ملاصدرا آن بود که نه پژوهش عقلی و نه تفکر شهودی به تنهایی نمی تواند سالک را به درک کامل و تمام حقیقت رهنمون شود. آنچه ضروری و لازم است ترکیبی از این دو است. البته بایسته یادکرد است ملاصدرا نخستین فیلسوف و اولین حکیم مسلمان نبود که تلاش در هماهنگ کردن تعقل با ایمان یا علم با مذهب داشت. اما آنچه هویدا و مبرهن است هیچکس پیش از وی نکوشیده بود با درهم بافتن رشته های مکاشفه اسلامی، تفکر ارسطویی و نوافلاطونی، حکمت اشراقی سهروردی و تعالیم گنوسی ابن عربی آمیزه ای چنین گسترده و وسیع پدید آورد. شیوه و طریقه متحد کردن و هماهنگ ساختن این رشته های مختلف و روشی که وجوه ممیزه آموزه های ملاصدرا از طریق آن تکامل یافته، هماهنگ شده، با دلایل مشروح عرضه شده و با دلایل فطری به هم ربط داده شده است به یقین خاص و ویژه خود ملاصدرا است. با این اوصاف با قطعیت کامل می توان گفت که ملاصدرا نه تنها مطالعه فلسفه اولی را از نو زنده ساخت، بلکه بینش فکری نوین و جدیدی را نیز پدید آورد، به تعبیر سید حسین نصر او آخرین مکتب معرفتی اصیل را در اسلام زنده بنیاد نهاد. شاید اندیشه و تفکر ملاصدرا به ویژه برای جهان غرب مناسب باشد که با از دست دادن ایمان خود به توانایی تعقل گرایی و تفکر علمی برای دادن پاسخ نهایی به اسرار علم، نومیدانه، به چرخش به سوی وحشت های بی پایان پوچی و گردش به سوی هراس های بی انتهای ناخودآگاهی گرایش پیدا کرده است و البته شاید بتوان نظر راجر سیوری را نیز درست پنداشت که بیان می دارد ملاصدرا دیدگاهی را نسبت به جهان عرضه کرد که در آن تعقل در عین حال که نقش مناسب خود را حفظ می کند، در خدمت عقل که مبدا و منبع بلاواسطه الهامش است باقی می ماند.
نویسنده : امیر نعمتی لیمایی
منبع : روزنامه مردم سالاری


همچنین مشاهده کنید