پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


از پزشکی دست کشیدم و نویسنده شدم


از پزشکی دست کشیدم و نویسنده شدم
علاقه‌مندان ادبیات داستانی قریب به اتفاق، رمان مرشد و مارگاریتا را خوانده یا نامش را شنیده‌اند.
رمانی که جزو پرفروش‌های عرصه رمان در ایران بود و بارها چاپ و منتشر شده‌است. این رمان جاودانه نوشته بولگاکوف نویسنده شهیر اوکراینی ـ روسی، نه فقط در ایران که در کشورهای دیگر جهان نیز همواره با اقبال خوبی از سوی منتقدین و خوانندگان ادبیات و رمان، روبه‌رو بوده است.
میخائیل آفاناسیویچ بولگاکوف در پانزدهم ماه مه ۱۸۹۱ در خانواده‌ای فرهیخته در شهر کی یف اوکراین متولد شد. خانواده‌ای که پدر دانشیار آکادمی علوم الهی و مادرش، دبیر بود. گرچه میخائیل دوست داشت دنباله کار پدر را بگیرد اما پدرش علاقه‌مند بود پسرش پزشک شود.
میخائیل پس از پایان تحصیلات دبیرستانی در ۱۹۰۹ به دانشکده پزشکی روی آورد و در ۱۹۱۶ آن‌را به پایان رساند. روی هم رفته میخائیل در میان شش فرزند دیگر خانواده بولگاکوف، کودکی معمولی نبود و مرد سربه‌زیر و مقدسی نیز نشد! نخست در دبیرستان به سال ۱۹۰۱ استقلال و خودرایی واپس‌زده خود را نشان داد. به هیچ گروه یا انجمن سیاسی نپیوست و شخصیت منحصر به فرد و نامتعارفش توجه اطرافیان را به خود جلب کرد.
در سال ۱۹۱۰ دو سال پس از مرگ پدرش، در حالی‌که مخارج خانواده را تامین می‌کرد، با تاتیانا نیکلایونا لاپا که دوره دبیرستان را می‌گذراند آشنا شد و مدتی بعد این آشنایی به ازدواج‌شان انجامید. در بهار ۱۹۱۶ بولگاکوف دانشکده پزشکی را به پایان رساند و کمی بعد به خدمت سربازی احضار شد. علاقه شخصی بولگاکوف به زبان‌ها و ادبیات خارجی باعث شد که در کنار کار پزشکی در زمینه ادبی نیز رشد کند. مجموعه داستان‌های پزشک جوان روستا، نوشته بولگاکوف، حاصل تجربیات آن دوران است. بولگاکوف نیز مانند بیشتر نویسندگان معروف، داستان نویسی را از نوشتن داستان کوتاه برای مجله‌ها آغاز کرد. از سال ۱۹۲۲ تا سال ۱۹۲۵، مجله سرخ برای همه روزنامه‌های منظره سرخ، بلندگو، سرخ، کارمند پزشکی و بوق پر از مقالات و داستان‌های کوتاه بی‌امضای او یا با اسامی مستعاری چون: م.بول، م.ناشناس، اما_ ب و... بودند.
بولگاکوف که پس از انقلاب اکتبر سال ۱۹۱۷، به کی یف در اوکراین بازگشته بود از وضعیت آنجا که در عرصه تاخت و تاز انقلاب بولشویکی مورد تخریب و خسارات بسیار واقع شده بود بسیار متاثر شده و در نتیجه به ارتش سفید پیوست که در برابر ارتش سرخ انقلاب مبارزه می‌کردند و در آنجا به‌عنوان پزشک به یاری سربازان اقدام کرد. با شکست ارتش سفید در بهار ۱۹۲۰ او درنهایت حرفه پزشکی را کنار گذاشت و به خبرنگاری و فعالیت‌های فرهنگی روی آورد.
او آغاز فعالیت‌های جدیدش را اینگونه توصیف می‌کند: «شبی از شب‌های سال ۱۹۱۹ در سکوت پاییزی، زیر نور شمع کوچک داخل یک بطری که قبلاً در آن نفت سفید ریخته بودند، اولین داستان کوتاهم را نوشتم و در شهری که قطار، مرا با خود به آنجا می‌کشاند، آن را برای چاپ به دفتر روزنامه بردم. پس از آن، چند مقاله فکاهی انتقادی مرا چاپ کردند. در اوایل سال ۱۹۲۰، از فعالیت‌های پزشکی دست کشیدم و به‌طور جدی به نوشتن پرداختم».
بر اساس همین اتفاقات است که بولگاکوف در سال ۱۹۲۴ کتاب گارد سفید را می‌نویسد اما تنها بخش‌هایی از این کتاب اجازه انتشار یافت و به شکل کامل، سال‌ها بعد از مرگش منتشر شد. او در این کتاب درباره افسری روسی صحبت می‌کند که در ارتش سفید بود و پس از شکست‌خوردن از کشور فرار کرده و سرنوشت خویش را نه به‌عنوان یک سرخ یا سفید، بلکه به‌عنوان یک انسان می‌نگارد. در همین زمان نخستین ازدواج بولگاکوف به شکست انجامید؛ نوشتن داستان ابلیس نامه در این سال موجب شهرت هرچه بیشتر وی شده بود و در نهایت در همین سال نیز با همسر دومش لوبوف بلوزسکی ازدواج کرد.
در سال ۱۹۲۶ بااستفاده از موقعیتی که شهرتش برایش ایجاد کرده بود، رمان گارد سفید را تبدیل به نمایشنامه کرد. اجرای نمایشنامه با استقبال روبه‌رو شد. نمایشنامه گارد سفید از آن جهت روی صحنه آمد که استالین از آن خوشش آمده بود.
گفته می‌شود در این زمان شهرت بولگاکوف در جامعه روسیه به حدی بود که استالین شخصاً به او تلفن می‌کرد.
بولگاکوف البته نویسنده‌ای راست‌گرا بود و از اتحاد شوروی نفرت داشت و این را هم چندان پنهان نمی‌کرد. رمان قلب سگی او نه صرفاً مخالفت با توتالیتاریسم شوروی، ‌که دشمنی آشکار و بسیار پر توان و صریح با تمام آرمان‌های سوسیالیسم است. او در قلب سگی قویاً معتقد بود که تاریخ خودش می‌داند چه کند و نیاز به وضع حمل غیرطبیعی (کمونیسم) ندارد.
او به همین سبب نه‌تنها سانسور می‌شد بلکه خطر تبعید یا مرگ نیز همیشه او را تهدید می‌کرد. به همین دلیل بسیاری از آثاردیگر بولگاکوف اجازه چاپ نیافت. از بین آثار بولگاکف دو کتاب قلب سگی و مرشد و مارگاریتا از اهمیت زیادی برخوردارند زیرا در آنان به‌طور نمایانی به جو اختناق پرداخته است. کتاب قلب سگی او تا آخرین لحظه‌های عمر حکومت کمونیستی اجازه انتشار نیافت. بولگاکوف کوشید تا نشان دهد که درشرایط دیکتاتوری، اصلاحات اجتماعی و اقتصادی غیرممکن است.
او درباره رسالت نویسندگی خود می‌گوید: «این وظیفه من است که در مقام یک نویسنده، بر ضد سانسور قد علم کنم و با آن بجنگم.»
در سال ۱۰۳۲ دومین ازدواج بولگاکوف نیز به جدایی انجامید. کمی بعد با یلنا شیلوفسکی ازدواج کرد. این اتفاق پس از آن روی داد که دو بخش ممنوعه رمان گارد سفید چاپ شد و نگارش نمایشنامه‌های آپارتمان زویکا، دو و جزیزه ارغوانی به پایان رسیده بود و نمایشنامه زیر یوغ ریاکاران که بولگاکوف آن‌را بر اساس زندگی مولیر نوشته بود، در اکتبر سال ۱۹۳۱ در مسکو به روی صحنه رفت. از سال ۱۹۳۶ تا ۱۹۳۷ بولگاکوف روی رمان تئاتری که نام‌های دیگر آن یادداشت‌های مرد مرده و برف سیاه بود، کار می‌کرد.
در ۱۹۳۴ اولین نسخه رمان مرشد و مارگاریتا و در سال ۱۹۳۸ متن اصلاح شده و کامل‌تر آن را نوشت. روی هم رفته بولگاکوف که ۱۲ سال آخر عمر خود را صرف نوشتن مرشد و مارگاریتا کرد، هشت بازی آن‌را بازنویسی کرده است.
بسیاری معتقدند این رمان، داستان زندگی خود بولگاکوف است. ساختار بدیع و محکم مرشد و مارگاریتا که بولگاکوف مضامینی را در آن به چالش کشیده که هر قطعه‌اش خودش به تنهایی رمانی است؛ همراه با طنز غریبی که در اجزای رمان تنیده، خصوصاً جاهایی که به بررسی وضعیت روشنفکری دولتی و غیردولتی جامعه استالینی می‌پردازد، مرشد و مارگاریتا را به نمونه تمام عیار رمانی مبدل ساخته است که قصد آن می‌کند مضامین فلسفی و تعقلی را وارد عرصه ادبیات کند.
بولگاکوف آخرین اثر خود را که نمایشنامه‌ای به نام باتوم است در سال ۱۹۳۸ نوشته است.
او در دهم مارس ۱۹۴۰ به دلیل بیماری ریوی ناشی از کشیدن سیگار درگذشت و پیکر وی را در گورستانی در مسکو به خاک سپردند.
احمد زاهدی
منبع : روزنامه تهران امروز


همچنین مشاهده کنید