جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


جامعه مصر در ممفیس در دوران سلطنت قدیم


جامعه مصر در ممفیس در دوران سلطنت قدیم
برای حفظ اتحاد مصر، مِنِس، نخستین فرمانروا، پایتخت جدیدی ساخت که در حدود سی کیلومتری جنوب قاهرۀ امروزی، در مرز بین مصر علیا و مصر سفلی واقع بود. این شهر در ابتدا اینه هج (Ineh-hedj) یا «دیوار سفید» نامیده می شد- که وجه تسمیۀ آن داشتن دیوارهایی از خشت گلی سفید شده ای بود که دور تا دور قصر پادشاه را احاطه کرده بودند- و بعدها ممفیس نامیده شد. تمام فراعنۀ مقتدر دورۀ سلطنت قدیم از این شهر بر مردم حکومت می کردند و مصر را به بالاترین حد قدرت و اعتبار و شهرت رساندند. براساس گفتۀ یکی از منابع باستانی، «مشابه ممفیس هیچ گاه دیده نشده است.»
● بر تارک جامعه
مورخان نمی توانند دقیقاً در مورد شکل ممفیس نظری بدهند، زیرا شهرهای مصر باستان که برخلاف معابد و آرامگاه ها، از چوب و خشت ساخته شده بودند تا حد زیادی از بین رفته اند. اما بعضی دانشمندان تصویری از زندگی شهری را در مصر باستان بازسازی کرده اند. آن ها معتقدند که مردم طبقات مختلف- اشراف، کاهنان، کارگزاران حکومتی، صنعتگران ماهر و کارگران عادی- در این شهر سلطنتی زندگی می کرده اند. زندگی مصری ها در ممفیس، مثل سایر مناطق مصر، بدون در نظر گرفتن طبقه اجتماعیشان در اطراف فرعون دور می زد.
فرعون و خانواده اش در قصری بزرگ در قلب شهر زندگی می کردند. این قصر با دیوارهای ضخیم مِنِس احاطه شده بود. این ساختمان از چوب و خشت ساخته شده بود و روشن و هواگیر بود و نسبت به قصرهای امروزی اسباب و اثاثیۀ کم تری داشت. اسباب قصر شامل صندلی هایی با پایه های به شکل پنجۀ شیر، صندوق هایی از آبنوس و عاج برای البسه و جواهرات و تخت هایی باریک با کناره های مزین بود و برق طلا در همه جا قایل رؤیت بود.
کف اتاق ها، دیوارها و سقف ها گچکاری بود و با نقاشی هایی که صحنه هایی از زندگی در مصر را نشان می داد پوشیده شده بود. محتمل است که کف اتاق ها با نقش دریاچه هایی پر از ماهی و نیلوفر دریایی و دیوارها با نی های پاپیروس که روی آن ها غازهای وحشی در حال پرواز نمایش داده شده بود، تزیین می شدند و احتمالاً سقف ها منظره آسمان شب های مصر را نشان می دادند.
هر یک از اعضای خانوادۀ سلطنتی تعدادی اتاق و تعدادی مستخدم برای خودشان داشتند. چون در بدن اعضای خانوادۀ سلطنتی خون الهی جریان داشت، لازم بود که آن ها قبل از ظاهر شدن در برابر مردم شبیه به خدایان یا الهه ها لباس بپوشند و همین کار مدت زیادی زمان لازم داشت. برای مثال، روز فرعون با استحمام در یک وان مرمر زیبا شروع می شد. این کار تنها استحمام نبود، بلکه یک آیین مهم مذهبی بود که در حضور تعدادی از درباریان و حضار انجام می شد. این مراسم قسمتی از نظام آداب و معاشرت درباری بود که با گذشت زمان پیچیده تر شد. صرف حضور در این مراسم خود اعتبار و نشانۀ شأن افراد بود.
جیمز هنری بریستد، مصرشناس، این نظام را چنین توصیف کرده است:
تمام نیازهای خاندان سلطنتی توسط بعضی اعیان که وظیفه شان تأمین نیازهای قصر بود برآورده می شد. این افراد معمولاً عنوانی متناسب با کارشان داشتند مثل پزشک دربار یا رهبر گروه موسیقی دربار. گرچه آرایش افراد سلطنتی به نسبت ساده بود، اما همیشه سپاه کوچکی از سازندگان کلاه گیس، سازندگان صندل، عطرسازان، رخت شویان، شویندگان و نگهبانان رختکن سلطنتی، اتاق های شاه را اشغال می کردند.
فرعون پس از پوشیدن لباس های لطیف، به سر گذاشتن تاج و برداشتن سایر نمادهای پادشاهی اش به سالنی که تخت سلطنت در آن قرار داشت می رفت تا تجارت کشور را هدایت کند. ملکه و شاهزادگان به اتاق های مخصوص خودشان می رفتند، جایی که در آن به سایر درباریان می پیوستند و تفریح می کردند.
شهبانوی اعظم، یا به عبارتی همسر خاصۀ فرعون، از نظر سیاسی قدرتمندترین زن در سراسر کشور بود. فرزندان او مستقیماً وارث تخت پادشاهی بودند. اما فرعون معمولاً چندین همسر صیغه ای داشت، که آن ها هم فرزندانی می آوردند و در همان قصر زندگی می کردند. اگر حاکم از ملکه اش فرزند پسری نداشت، یکی از دخترانش با یکی از پسران سایر همسران فرعون ازدواج می کرد. مصریان هیچ ممنوعیتی برای ازدواج منسوبین سلطنتی با یکدیگر نداشتند. آن ها معتقد بودند ازدواج های بین خانواده، خون الهی آن ها را خالص نگه می دارد و سلسلۀ سلطنتی حاکم را قوی تر می کند.
قدرت و مناصب بسیاری از اشراف در حومۀ شهر ممفیس زندگی می کردند. تعدادی از مورخان معتقدند که آن ها در ویلاهای زیبایی که از چوب و خشت ساخته شده بود، ساکن بودند. این ویلاها را دیوارهای بلندی احاطه می کرد و هر یک باغی داشت که دارای یک استخر پر از ماهی بود که سطح آن را نیلوفرهای آبی می پوشاندند. در یک سمت استخر، معبدی کوچک قرار داشت که افراد خانواده در آن جا عبادت می کردند.
اسباب و اثاثیه ظریف، البته نه به خوبی آن چه فرعون داشت، اتاق های ویلا را زینت می داد. در سالن بزرگ پذیرایی، که اصلی ترین اتاق بود، دیوارها و ستون های چوبی، که پایه های حایل سقف مسطح ویلا بودند، با صحنه هایی از زندگی مصری تزیین می شدند. قالی های ضخیم در کف اتاق پهن می کردند. در این نوع خانه ها حتی حمام هایی در داخل خانه وجود داشت که در آن جا خدمتکاران، اشراف را می شستند و در کنار حمام ها، توالت هایی بود که شامل نشیمنگاهی آجری می شد که روی لگن های قابل جابجایی تعبیه شده بود.
بعد از شستشو، یک خانوادۀ اشرافی عادی، صبحانه اش را که شامل شراب، میوه، نان ادویه دار، عسل و خرما بود، می خورد. سپس مرد خانواده برای کار نزد فرعون به دربار می رفت. این افراد مهم ترین و قدرتمندترین کارگزاران فرعون بودند. برای مثال کارگزاری که عنوان «چشم و گوش پادشاه» را داشت، مسئول بازجویی ها و پرس و جوهای محرمانه برای فرعون بود. بعضی از این افراد به وزیر در انجام وظایف متعددش کمک می کردند. برای مثال، یکی از اشراف ممکن بود در سفری همراه با وزیر برای بازدید یکی از ایالت ها برود یا به وزیر در نقش قاضی اعظم خدمت کند.
جامعه مصر باستان مردسالار بود. اما وضع زنان، به خصوص زنان متمول، در مصر بهتر از زنان در سایر جوامع باستانی یا حتی بعضی کشورهای امروزی بود. آن ها نمی توانستند مناصب دولتی داشته باشند و نفوذ سیاسی ناچیزی داشتند، اما گاهی زنی صاحب شأن می توانست در غیاب همسرش در کارهای حکومتی یا ادارۀ یکی از ایالات کشور کمک کند.
زن مصری می توانست صاحب ملک و دارایی باشد و غالباً زمین های با ارزشی جزو جهیزیۀ ازدواجش بود، ازدواجی که تقریباً همیشه توسط والدین عروس و داماد ترتیب داده می شد. گرچه شوهر می توانست این زمین ها را اداره کند، ولی زن حق داشت وصیت کند و ملک و دارایی اش را برای هر که خواست، ارث بگذارد. زن مصری می توانست درخواست طلاق کند و معمولاً ثلث دارایی های حاصلۀ بعد از ازدواجِ زوجین، به او تعلق می گرفت. بعد از طلاق نیز دارایی خودش را پس می گرفت و حق سرپرستی فرزندان را نیز داشت.
● تفریح و سرگرمی ها
پس از پایان یافتن کار روزانه، اشراف معمولاً به خانه باز می گشتند تا برای میزبانی یا رفتن به میهمانی آماده شوند. خانم ها لباس های بلند و تنگ و مردان، دامن مردانه می پوشیدند. لباس ها و دامن ها اگر چه شبیه به مدل البسۀ طبقات اجتماعی پایین تر بود، اما از پارچه های ظریف تر تهیه می شد و با رشته هایی از طلا روی آن ها نقش هایی دوخته می شد. آرایش چشم زنان و مردان مشابه هم و بسیار غلیظ بود و هم زنان و هم مردان کلاه گیس های مشکی داشتند. همگی بهترین جواهرتشان را می آویختند. هر خانم یک جعبه آرایش به همراه داشت که حاوی شانه ها، تیغ ها، روغن ها، قاشق های پماد، زغال سیاه و مالاکیت (Malachite) سبز برای آرایش چشم ها و آینه های مسی یا نقره ای صیقل داده شده بود. خدمتکاران برای میهمانان گوشت گاو، بز، غاز، لوبیا، نخود، انگور، خرما، نان و شیرینی می آوردند. زنان و مردان مطابق رسوم جداگانه می نشستند. آن ها با دست غذا می خوردند و همراه غذایشان شراب می نوشیدند. سپس می نشستند و به تماشای کارهای تردستان، نوازندگان، حرکات آکروباتی، دختران رقصنده می پرداختند. یک ترانۀ قدیمی نظر یک مصری متمول را نسبت به زندگی چنین توصیف می کند:
تا وقتی زنده هستی، به دنبال خواسته های قلبت باش...
شیون کردن هیچ کس را از درد سر رها نمی سازد...
استراحتی بکن،
کسل و دلسرد نباش
هیچ یک از آن هایی که این زندگی را ترک گفته اند، دوباره باز نخواهند گشت.
نوازندگان و رقصندگان اشراف را سرگرم می کردند. اشراف در میهمانی ها بهترین کلاه گیس ها و لباس هایشان را در بر می کردند.
● مستخدمان خداوند
بعضی اشراف مثل کاهنان به فرعون خدمت می کردند و عنوان «مستخدم خداوند» را داشتند. آن ها علاوه بر ادارۀ معابد شهر مناصبی دولتی نظیر معمار، ریاضیدان و منجم نیز داشتند.
در ابتدا، معابد بزرگ در ممفیس مانند معبد پتاح (ptah)- خدای شهر که پس از پایتخت شدن ممفیس در سلطنت قدیم خدای همگان شد- تعداد کمی کارکنان دایمی و تعدادی کارکنان موقتی داشتند. کارکنان دایمی شامل یک کاهن بزرگ و چند دستیار وی بودند و کارکنان موقتی کاهنانی بودند که سالی سه بار، هر بار به مدت یک ماه، خدمت می کردند. بعدها، در بعضی معابد بزرگ تعداد کارکنان دایمی بسیار زیاد شد.
برای تمام کسانی که در معابد انجام وظیفه می کردند، پاکیزگی مذهی لازم بود. براساس گفتۀ هرودوت «کاهنان در حین انجام وظایفشان یکروز در میان تمام بدنشان را می تراشیدند تا در برابر وجود شپش یا هر پلیدی دیگری احتیاط کنند.»
کاهنان معابد آیین مذهبی مهم را به نیابت از فرعون که در واقع تنها کسی بود که می توانست مستقیماً با خدایان ارتباط برقرار کند، انجام می دادند. این آیین شامل شستن مجسمۀ پتاح، تعویض لباس هایش و آوردن غذا برای او بود. آدولف اِرمن، مصرشناس می گوید:
کسی که احترام الهی به او گذاشته می شد- چه آمون بود یا ایزیس، پتاح یا فرعون متوفی- همیشه می دیدیم که سرخاب تازه بر گونه اش مالیده شده و لباس های جدید بر مجسمه اش پوشانده شده است و محراب مقدس که مجسمه در آن نگه داشته می شد همیشه پاکیزه و پر عطر است.
بیش تر غذاهایی که به عنوان هدیه برای خداوند برده می شد، از زمین هایی که فرعون به معبد داده بود، به دست می آمد؛ معبد به این ترتیب می توانست پتاح را تأمین و ستایش کند. به همین دلیل، کاهنان علاوه بر انجام آیین مذهبی، باید بر املاک معبد نیز نظارت می کردند. علاوه بر محصولاتی که از این زمین ها به پتاح می رسید، فرعون نیز قسمتی از درآمدش- غلات، شراب، روغن و عسل- را که از مالیات ها و زمین های سلطنتی اش جمع آوری شده بود، تقدیم می کرد.
برای احترام به پتاح، کاهنان به طور دوره ای جشن های مذهب، به خصوص جشن هایی برای وقایع مهم موجود در افسانه های الهی، تدارک می دیدند. کاهنان زن که معمولاً زنانی صاحب شأن و به طریقی از منسوبین کارگزاران حکومتی بودند در رقص و نواختن آلات موسیقی شرکت می کردند. نانوایان، آبجوسازان، قصابان و آشپزانی که برای معبد کار می کردند صبح و شب برای تهیۀ غذا زحمت می کشیدند و هنرمندان و صنعتگران معبد هدایای دیگری برای خدا می ساختند.
تمام این هدایا «به خاطر زندگی، سعادت و سلامت» فرعون تقدیم می شدند. بعد از مراسم، مردمی که در جشن شرکت کرده بودند می توانستند در صرف اغذیۀ تقدیمی شریک شوند؛ غذایی که در سایر اوقات توسط کاهنان و کارگران معبد مصرف می شد. در یکی از برنامه های جشن، مجسمۀ پتاح را در قایقی مقدس می نهادند و به محرابی خارج از معبد می بردند. این کار به مردم ممفیس امکان می داد تا پتاح را عبادت کنند و از خدا نکاتی را بپرسند. مردم معتقد بودند خدا با نوسان کشتی در یک جهت خاص به سوالات آن ها پاسخ می دهد.
● منجمان مصری
کاهنان مصری می خواستند جشن های مذهبی با روزهایی که برای موفقیت کشاورزی مصر با اهمیت بودند- روزهای طغیان رود، روزهای کشت و روزهای برداشت محصول- مصادف شوند. به همین دلیل کاهنان باید روشی علمی برای قرار گرفتن در جریان زمان ابداع می کردند. کاهنان منجم که وضعیت ستاره ها را بررسی می کردند و نقشۀ ستاره ها و سیارات را می کشیدند، به تدریج متوجه شدند که درخشان ترین ستارۀ آسمان- که امروزه آن را شعرای یمانی می نامند، درست قبل از طغیان رود در بالای افق شرقی ظاهر می شود. فاصله زمانی طلوع این ستاره تا طلوع بعدی اش ۳۶۵ روز بود. پس از اطلاع از این مطلب، منجمان تقویمی دوازده ماهه با ۳۶۵ روز ابداع کردند و آن را به ۳ فصل ۱۲۰ روزه تقسیم کردند: طغیان، کاشت، برداشت. هر ماه ۳۰ روز داشت و هر «هفته» ۱۰ روز و هر روز ۲۴ ساعت بود. ۵ روز اضافی برای برپایی جشن برای ۵ خدای اصلی مصر بود. این تقویم با اصلاحاتی که بعدها صورت گرفت، اساس تقویم امروزی را به وجود آورد. چگونه به نظر می رسم؟
تقریباً تمام مصریان باستان مدت زمان زیادی را صرف ظاهرشان می کردند. اگرچه آن ها از کلاه گیس استفاده می کردند، ولی به شدت مراقب موهایشان بودند. آدولف اِرمن، مصرشناس، این توجه را در کتاب «زندگی در مصر باستان» توصیف می کند.
«زنان و مردان از پزشک می خواستند تا پس از ریزش مویشان، کاری کند تا موهایشان دوباره رشد کند و نیز رنگ سیاه جوانی را به موهای سپید آن ها بازگرداند... برای پیشگیری از سفید شدن موها، باید به سر ضمادی می مالیدند که حاصل جوشاندن خون گوسالۀ سیاه با روغن بود. داروی دیگر این بود که خون شاخ گاو سیاه نر با روغن جوشانده شود و سپس مثل پماد استفاده شود. با این تجویز گمان می رفت که رنگ سیاه موی گاو نر به موی انسان نفوذ کند... هنگامی که مو می ریخت، رشد دوبارۀ آن را می شد با استفاده از مخلوط شش نوع چربی (چربی شیر، اسب آبی، تمساح، گربه، مار و بز کوهی) و تبدیل آن به پماد (روغن معطر) تضمین کرد. هم چنین گمان می کردند که مالیدن "دندان الاغی که در عَسل خرد شده باشد" برای تقویت موی سر مفید است.»
جزئیات یک نقاشی دیواری سلسلۀ هجدهم نشاندهندۀ میهمانانِ یک ضیافت است. زنان لباس های فاخر، جواهرات و کلاه گیس های تیره به بر داشته اند.
● پزشکان و داروسازان
نخستین پزشکان و داروسازان دنیا نیز در عصر سلطنت قدیم در ممفیس زندگی می کردند. آن ها به خاطر فضایلشان مشهور بودند و توسط شاعر یونانی، هومر، در کتاب ادیسه ستوده شده اند. پزشکان مصر در عهد باستان ماهرتر از سایر پزشکان بودند.
مردی که می خواست پزشک شود باید نزدیک طبیب- معمولاً پدرش- آموزش می دید یا در مدرسۀ طب تحصیل می کرد که به یک معبد متصل بود. پس از اتمام تحصیلات، بسیاری از پزشکان مصری به طب عمومی مشغول می شدند و تمام بیماری ها را درمان می کردند. اما عده ای نیز نخستین پزشکان متخصص بودند؛ به عبارت دیگر فقط قسمتی خاص از بدن را بررسی می کردند. دانشمندان امروزی شواهدی دال بر وجود چنین متخصصانی در دست دارند.
در آرامگاه مربوط به عصر اهرام جمجمه ای پیدا شد که علایم جراحی موفقیت آمیز تخلیۀ یک آبسه (دُمل) در ریشه نخستین دندان آسیا را نشان می داد. در یک جمجمۀ دیگر دو دندان ماهرانه به وسیلۀ طلا به هم متصل شده بودند تا دندان محکم مانع از افتادن دندان لق مجاور خود شود. او جمجمۀ بسیار ضخیمی داشت
یکی از کارگزاران حکومتی به نام سنموت (Senmut) که در ارابۀ فرعون زخمی شده بود، توسط دوستش کِنامون (Kenamun) به چادر پزشک اعظم حاکم برده می شود. لئونارد کوترل در کتاب «زندگی تحت سلطۀ فراعنه» مراقبت های پزشکی را توصیف می کند.
«ابتدا پزشک زخم تیر را پاکیزه ساخت. خونریزی را متوقف کرد و پوست بریده را با مهارت دوخت. او معاینه ای دقیق کرد و متوجه شد دست و پای چپ سنموت فلج شده است. او خراشیدگی های روی جمجمه را معاینه کرد تا مطمئن شود شکستگی وجود ندارد، اما متوجه شد که فلج به علت فشاری است که روی مغز وارد می آید و باید رفع شود. ابزار جراحی او روی میزی کنار تخت قرار داشت: "چاقوهای منحنی به اشکال مختلف، اره ها و مته ها". او با یک ارۀ تیز و کوچک قسمتی از جمجمه را برداشت و غشاها را برید تا مغز پدیدار شد. سپس با ملایمت لختۀ خون را برداشت و بافت های آسیب دیده را پاک کرد، سپس غشاها را در محل اصلیشان بخیه کرد، قطعۀ جمجمه را سرجایش گذاشت و آن محل را با نوارها و چسب بست. هنگامی که بلند شد تقریباً سَحَر شده بود. در پاسخ به پرسش ناگفته کنامون، دکتر پاسخ داد: "نمی توانم بگویم. هنوز برای اظهار عقیده زود است. قلبش خوب کار می کند. باید زنده بماند. ولی تا مدتی طولانی نباید حرکت داده شود. او باید چند هفته این جا بماند. شاید پس از آن بتوان او را به قادِش برد." بعد دکتر در حالی که به صورت نگران کنامون لبخند می زد، دستش را روی شانۀ مرد جوان گذاشت و گفت: "پسرم، نگران نباش. مثل همۀ سربازها، او هم جمجمۀ بسیار ضخیمی داشت."»
پزشکان مصری یک کتابچۀ طب عملی به وجود آوردند که در آن مباحثی مثل کالبدشناسی، بیماری های عمومی، بیماری های چشم، بیماری های زنان، وضعیت گوارش، عمل قلب و عروق آن و نیز جراحی به منظور درمان زخم ها و شکستگی ها گنجانده شده است. طومارهای پاپیروس که حاوی این اطلاعات هستند معمولاً نخستین کتاب های پزشکی جهان شمرده می شوند.
در کتب پزشکی مصر در مورد داروهایی که پزشکان مصری معمولاً استفاده می کردند، نیز بحث شده است. مصری ها نخستین کسانی بودند که داروسازی کردند و داروهای تهیه شده را توزیع نمودند. آن ها نخستین کسانی بودند که از بعضی داروهای امروزی، از جمله تریاک، استفاده می کردند. آن ها داروهای گیاهی متعددی به وجود آوردند که هنوز هم از بعضی از آن ها استفاده می شود. برای مثال روغن کرچک که در آن روزگار برای سوء هضم تجویز می کردند، در اوایل قرن بیستم نیز برای همین بیماری به کار گرفته می شد.
پزشکان مصری سه هزار سال قبل از میلاد نخستین تجربه های موفق را در جراحی داشتند. مصری ها به واسطه مومیایی کردن، اطلاعات زیادی دربارۀ بدن انسان به دست آوردند. برای حنوط یک بدن ابتدا باید بسیاری از اندام های داخلی تخلیه می شد. مصری ها با دیدن محل و وضعیت این اندام ها، نخستین مشاهدات در زمینه کالبدشناسی را داشتند. این دانسته ها در انجام جراحی روی افراد زنده به آن ها کمک می کرد و در پیشرفت طب نقش مهمی داشت. پزشکان مصری زخم های شدید سر و حتی آسیب های خطرناک نخاع را درمان می کردند. آن ها نخستین کسانی بودند که برای جا انداختن شکستگی های استخوانی از تختۀ شکسته بندی استفاده کردند.
پزشکانی مثل ایمحوتپ- معمار هرم اعظم- هنگامی که می خواستند جراحی کنند، عموماً به بیماران نوشیدنی خاصی می دادند تا دردشان را تسکین دهد. سپس برای کاهش عفونت، ابزارشان را می شستند و در آتش ضدعفونی می کردند.برای مثال، کوزیمو دِ مدیسی (Cosimo dé Medici) (۱۳۸۹- ۱۴۶۴) که از سال ۱۴۳۴ تا زمان مرگش بر فلورانس حکومت می کرد، اولین کتابخانه را در ایتالیا تأسیس کرد، از هنرمندان و نویسندگان بسیاری حمایت کرد و مشوق فراگیری زبان یونانی بود. استفاده از کتابخانۀ کوزیمو که هزاران دست نوشتۀ باستانی در آن نگهداری می شد برای دانش آموزان و آموزگاران رایگان بود. بسیاری از این آثار نسخۀ اصلی بودند که عمّال مدیسی آن ها را از یونان و مصر معمولاً با بهای گزافی برای کوزیمو تهیه می کردند. باقی آن ها رونوشت هایی بود که چهل و پنج نفر نساخ با هزینۀ مدیسی تهیه می کردند.
لورنزو (Lorenzo de Medici) نوادۀ قدرتمند کوزیمو (۱۴۴۹- ۱۴۹۲) و حاکم مستبد فلورانس طی سال های ۱۴۶۹ تا ۱۴۹۲، حتی نسبت به پدر بزرگش حامی سخاوتمندتری بود. لورنزو که او را با عنوان با شکوه معظم (Magnificent: لقبی که به پادشاهان و اشخاص برجسته داده می شد.- م.) می نامیدند، دانشمندی بود که در دو زمینۀ فلسفه و زبان یونانی آموزش دیده بود. او که مجموعۀ دست نوشته های پدر بزرگش را گسترش داده بود، می گفت که دلش می خواسته تمام دارایی اش را صرف خرید کتاب کند. لورنزو که انسانگرایان متعددی را در اطرافش نگاه می داشت به طور فعال در مباحثات و مناظرات ایشان سهیم می شد. نیکولو ماکیاولی (Niccolò Machiavelli)، نویسندۀ سیاسی معاصر وی دیده بود که لورنزو به تمام کسانی که در هنر برتری داشتند، عشق می ورزید و به فرهیختگان توجه می کرد... او به منظور فراهم آوردن فرصت تحصیل برای جوانان فلورانس، دانشسرایی را در پیزا (که تحت سلطه فلورانس بود) تأسیس کرد و در آن مدرسه عالی ترین دانشمندان ایتالیایی را به کار گرفت... لورنزو در مکالماتش فصیح و حاضر جواب بود... و به واسطۀ اعتباری که برای خردورزی پدید آورد، یاد و خاطره اش هیچ گاه در فلورانس نخواهد مرد.
● آکادمی افلاطونی
کوزیمو دِ مدیسی در سال ۱۴۳۹، آکادمی افلاطونی را تأسیس کرد، جایی که در آن آثار کلاسیک تدریس می شد. در دوران لورنزو، این آکادمی یکی از مهم ترین مراکز دانش ایتالیا شد. انجمن های انسانگرایانۀ مشابهی در سراسر ایتالیا و اروپا پدید آمد که بسیاری از آن ها نقش مهمی در تکامل اندیشه، هنر و دانش دوران رنسانس داشتند.
این انجمن های دوران رنسانس براساس شکل آکادمی افلاطون، فیلسوف یونان باستان، سازمان یافته بودند و در آن جا آموزگاران و دانش آموزان در مورد مسائل فلسفی از جمله سرشتِ علم، عشق و مرگ مباحثه و مناظره می کردند. افلاطون در دوران رنسانس شخصی مورد احترام بود، جاذبۀ او براساس این عقیده اش بود که ارزش ها، یا آن گونه که خود می گفت: «ایده ها»، مطلق و غیر قابل تغییرند. عقیدۀ افلاطون در مورد ایده های مطلق به خوبی با حکمت مسیحیت همخوانی داشت. به خصوص اصرار افلاطون بر این که تمام موجودات زمینی به وسیله برترین این ایده ها که وی آن را بالاترین شکل نیکی می خواند، خلق شده اند. مارسیلیو فیچینویِ (Marsilio Ficino) انسانگرا این نیکی را این گونه توصیف کرده است: «یک عقل خردمند حاکم، رهبر همه چیز، کسی که می تواند به هر چیزی آغاز و پایان دهد.» برای مسیحیان کار آسانی بود که بگویند منظور از این نیکی، خداوند است.
انسانگرایان دوران رنسانس آثار افلاطون، فیلسوف یونانی، را تحسین می کردند، زیرا اندیشه های او با حکمت مسیحی تضادی نداشت.
آکادمی افلاطونی در فلورانس شاهد مضاعف شدن تفکرات افلاطون، همراهی فلسفه کلاسیک با مسیحیت، بود. این آکادمی این جایی نبود که در آن به این همراهی توجه می شد. یک قرن قبل از آن، پترارک با توأم کردن تعالیم سنت آگوستین و فلسفۀ سیسرو، درصدد ایجاد شاخه ای قوی از مسیحیت برآمده بود.
● انسانگرایان فلورانس
تعدادی از انسانگرایان مشهور عضو آکادمی افلاطونی بودند. در سال ۱۴۸۳ مارسیلیو فیچینو (۱۴۳۳- ۱۴۹۹)، رئیس وقت آکادمی، آثار افلاطون را به زبان لاتین ترجمه کرد. این ترجمه سبب شد تا این فیلسوف یونانی در دوران رنسانس در سراسر اروپا وجهۀ عمومی بیابد. طی قرن بعدی این ترجمه چندین مرتبه تجدید چاپ شد. آنجلو آمبروجینی (Angelo Ambrogini) سیاستمدار مشهور نیز در مورد آثار نویسندگان یونانی تخصص داشت و با ترجمۀ ایلیاد اثر هومر، آن را در دسترس کسانی قرار داد که نمی توانستند یونانی بخوانند.
برادرزادۀ فیچینو، جیووانی پیکو دلا میراندولا (Giovanni Pico della Mirandola) (۱۴۶۳- ۱۴۹۴) شاید برجسته ترین عضو تمام گروه ها باشد که نه تنها زبان لاتین و یونانی را بسیار خوب می دانست، بلکه بر زبان عربی و عِبری نیز تسلط داشت. او که به وسیلۀ دانستن این چهار زبان کتاب های بسیاری را مطالعه کرده بود، در جستجوی عامل مشترکی بود که می توانست تمام ادیان باستانی و امروزی را متحد کند. اگر چه او نتوانست این عامل را بیاید، اما مقررات دین نسبی و فلسفه نسبی را یافت.
در سال ۱۴۸۶، پیکو در تلاش برای یافتن عامل مشترک دینی اش، نهصد فرضیه یا پرسش را برای مناظره ای در رُم مطرح کرد. پیکو حتی قول داد هزینۀ سفر کسانی را که دوست دارند در مناظره شرکت کنند ولی توانایی تأمین مخارج سفر را ندارند، بپردازد.
با این همه، این مناظره هیچ گاه انجام نشد، زیرا اینوکنتیوس هشتم (Innocent VIII)، پاپ وقت، بعضی از این فرضیه ها را بدعتگذاری و اندیشه هایی خلاف تعالیم کلیسای کاتولیک خواند. پیکو در سال ۱۴۸۶ در کتاب خطابه ای در باب شأن انسان (De hominis dignitate oratio) علیه این اتهام از خود دفاع کرد که ساموئل درسدن (Samuel Dresden)، مورخ، آن را «مانیفست انسانگرایی» توصیف می کند. در این خطا به پیکو با جملۀ : «من در کتاب های عربی خوانده ام که در دنیا هیچ چیزی قابل تحسین تر از انسان وجود ندارد» از محور انسانی مکتب انسانگرایی دفاع کرده است.
● انسانگرایی و دانشگاه ها
انسانگرایی به هیچ وجه محدود به ایتالیا نبود. گیلام بوده (Guillaume Budé) (۱۴۶۸- ۱۵۴۰)، یکی از دانشمندان پیشگام فرانسه، کتاب های مهمی دربارۀ حقوق رومی و بررسی زبان یونانی نگاشته است. بوده در سال ۱۵۲۹ در کتاب تفسیری بر زبان یونانی (Commentarii linguae Graecae) اشتیاق فراوانش را به زبانی که تا بیست و شش سالگی یاد نگرفته بود مطرح کرد. (احتمالاً او چنان در مطالعات زبان یونانی غرق شده بود که فراموش کرد ازدواج کند.)
دانشجویان دانشگاه در فرانسه قرن شانزدهم به تصویر کشیده شده اند. این دانشجویان در مورد موضوعات مختلف کلاسیک آموزش دیده اند.
بوده نیز مثل سایر انسانگرایان به شدت به اهمیت تعلیم آثار کلاسیک معتقد بود و در اصلاح آموزش در سطح دانشگاه ها دخالت داشت. در سال ۱۵۳۰ بوده که کتابدار دربار فرانسیس یکم پادشاه فرانسه بود به تأسیس اولین دانشگاه انسانگرایان تحت عنوان «کالج فرانسه» کمک کرد. در کالج فرانسه، برخلاف دانشگاه های قدیمی تر اروپایی از قبیل دانشگاه سوربُن در پاریس، مطالب درسی نه تنها به لاتین بلکه به زبان یونانی و عبری نیز آموزش داده می شدند و دوره های درسی تعالیم کلاسیک بیش تری را دربر می گرفتند؛ در حالی که دانش پژوهان سایر دانشگاه های دوران رنسانس صرفاً مطالبی را در زمینۀ رشتۀ مورد نظرشان فرا می گرفتند. این آموزش تخصصی و حرفه ای دانش پژوهان را برای حرف های پزشکی، وکالت یا کشیشی آماده می کرد.
انسانگرایانی از قبیل بوده این نوع آموزش دانشگاهی متمرکز را رد کردند. آنان، تحت تأثیر اندیشه های سیسرو، به آموزش وسیع و عمومی علاقه داشتند؛ آموزشی که دانش آموزان را «با تجارب متعدد انسان ها» از طریق خواندن ادبیات یونانی و رومی آشنا کند. انسانگرایان گمان می کردند این نوع آموزش سبب رشد تمام ظرفیت های دانش آموزان می شود. همچنین بوده و سایرین معتقد بودند که آموزش عمومی کلاسیک اگر با تعالیم مسیحیت توأم شود می تواند ویژگی هایی را در افراد پدید بیاورد؛ با این شیوه دانش آموزان از طریق مثال های متعدد با رفتارهای دلیرانه و اخلاقی ای آشنا می شوند که توسط پیشینیان توصیف شده است.
● شاهزادۀ انسانگرایان
مشهورترین انسانگرا در شمال اروپا زندگی می کرد و معاصر با گیلام بودِه بود. دسیدریوس اراسموس (Desiderius Erasmus) زنازاده ای بود که در سال ۱۴۶۶ در هلند متولد شد و چون تا زمان مرگش در سال ۱۵۳۶ برجسته ترین فرد در میان دانشمندان و خردمندان بود، به نام شاهزادۀ انسانگرایان مشهور شد.
آموزش های اولیۀ اراسموس با انسانگرایی ارتباط زیادی نداشت، زیرا هنوز رنسانس ایتالیا در مدارس شمال اروپا نفوذ زیادی نکرده بود. در سال ۱۴۸۷ او به صومعه پیوست و راهب شد ولی بعد از چند سال صومعه را ترک کرد تا تعالیم مسیحیت را در پاریس فرا گیرد. او که از گذراندن این دوره ها خسته و دلمرده شده بود، به تدریس خصوصی و خواندن ادبیات کلاسیک روی آورد.
اراسموس به سال ۱۴۹۹، در سی و سه سالگی، همراه یکی از شاگردانش به انگلستان رفت و در آن جا با جان کولت (John Colet)، انسانگرایی اهل آکسفورد، ملاقات کرد. کولت چنان تأثیری بر اراسموس گذاشت که راهب هلندی تصمیم گرفت زبان یونانی بیاموزد و به یکی از دانشمندان انسانگرا تبدیل شود. در عرض چند سال اراسموس به هدفش رسید و راهی را پیش گرفت که او را به مهم ترین انسانگرای اروپا تبدیل کرد. نیاز آموزش های انسانگرایانه
در این نامه در سال ۱۵۱۸ نوشته شده و در کتاب نامه های رنسانس، تألیف رابرت جی. کلمنت (Robert J. Clement) و لورنا لوانت (Lorna Levant) آمده است؛ سر توماس مور (Sir Thomas More)، انسانگرای انگلیسی، ارزش انسانگرایی را در آموزش مذهبی برای دانشکدۀ دانشگاه آکسفورد توضیح می دهد.
«در مورد پرسش که آیا آموزش های انسانگرایانه غیر مذهبی اند، (باید بگویم) کسی ادعا نکرده است که انسان برای رستگاری به (فراگیری) زبان یونانی یا لاتین یا هر نوع آموزش دیگری نیازمند است. اما این آموزش ها که آن را غیر مذهبی می خوانند، روح را برای پرهیزگاری آماده می کند... . حتی اگر کسانی می خواهند تعالیم دینی را فرابگیرند، کار را با آموزش مقررات شروع نمی کنند. آن ها ابتدا باید قوانین طبیعت انسان و هدایت را فرا بگیرند، چیزی که برای حکیمان الهی بی فایده نیست. بدون این آموزش ها ممکن است موعظه ای بکنند که توسط گروه های علمی قابل پذیرش باشد ولی بدون آن مطمئناً نخواهند توانست با مردمان عادی ارتباط برقرار کنند. و آن ها این تعالیم را از چه کسانی بهتر از شعرا، سخنوران و مورخین (جهان کلاسیک) می توانند یاد بگیرند.
به علاوه، عده ای هستند که با شناخت مسائل طبیعی نردبانی می سازند که با آن مسائل فرا طبیعی را مطرح می کنند، آن ها به وسیلۀ فلسفه و هنرهای آزاد راهی به سوی حکمت الهی می گشایند.
تمام حکیمان الهی (کلیسای کاتولیک) و کسانی که برایشان روشن نیست که ما فصاحتمان را به طور کلی در هنرهای آزاد و به طور اخص در حکمت الهی مرهون یونانیان هستیم، زیرا یونانی ها یا خود کشف های مهمی کردند یا آن ها را به عنوان قسمتی از میراثشان به ما انتقال داده اند، باید موظف به یادگیری یونانی بشوند.»
طی سی سال بعدی، اراسموس در سراسر اروپای غربی زندگی و تدریس کرد و نه تنها در فرانسه و انگلستان به تعلیم و تعلّم پرداخت بلکه به ایتالیا، آلمان و سوئیس نیز رفت. او هزاران نامه به افراد مهم نوشت و آثار انسانگرایانه مهمی، از جمله هجویه در ستایش جنون (Encomium moriae)، را پدید آورد. (۱۵۰۹)
آثار اراسموس جزو اولین کتاب های پرفروش اروپا بود. کتاب های او توجه عامه مردم را- که در آن زمان تعداد افراد باسوادشان رو به افزایش بود- به خود جلب کرد. وجود چاپخانه ها باعث شد که کتاب های وی در دسترس مردم قرار بگیرد. برای مثال، کتاب در ستایش جنون فوراً یکی از کتاب های پرفروش شد و طی مدت زندگی نویسنده اش با شمارگان هزار نسخه، ۴۲ مرتبه تجدید چاپ شد و فروشش تنها از انجیل کم تر بود.
● انسانگرایی مسیحی
اراسموس در تمام نوشته هایش از اصول اساسی انسانگرایی دفاع کرده است. او به ارزش و بلند مرتبگی انسان اعتقاد داشت، او حس می کرد که ارزش های باستانی با مسیحیت اروپا هماهنگی دارد و نحوۀ زندگی بعضی از شخصیت های کهن از جمله سقراط و سیسرو را نمونه هایی برای رفتار اخلاقی و درستی می دانست. به هر حال نوع انسانگرایی اراسموس با آنچه در جنوب اروپا وجود داشت، متفاوت بود. راهب هلندی نیز مثل بسیاری از انسانگرایان شمال اروپا از جمله گیلام بودِه، اصلاحات در کلیسای کاتولیک را لازم می دانست. اگرچه نوای اصلاحات کلیسا در جنوب هم به گوش می رسید، اما در واقع انسانگرایان شمالی بودند که رهبری این مبارزه را در دست گرفتند. این جنبه از انسانگرایی شمال اروپا « انسانگرایی مسیحی» نامیده شد. چارلز جی نوئر می گوید: «انسانگرایی مسیحی معمولاً به قسمتی از جنبش انسانگرایی شمال اطلاق می شود که اصلاحات کلیسا را مرکز اصلی جنبش می دانست.»
در سال ۱۵۰۴، اراسموس در کتاب راهنمای سرباز مسیحی (Enchiridion militis Christiani) نوشت که لازم است کلیسای کاتولیک به سادگی کلیساهای اولیه برگردد و با دقت بیش تری تعالیم رهبران اولیۀ مسیحی را دنبال کند. بعدها در چندین قسمت کلیدی کتاب در ستایش جنون، انسانگرای هلندی ضعف ها و افراط های روحانیان کاتولیک را به استهزاء گرفت.
● نیاز به اصلاحات در کلیسا
اراسموس و سایر منتقدان کلیسای کاتولیک معتقد بودند که آیین بسیار سطحی شدۀ مذهبی نیازهای معنوی اعضای کلیسا را برآورده نمی سازد. آن ها می گفتند کشیشان بی سواد و تربیت نشده تقریباً همیشه برای خدمت کردن به جماعت و مردم بی کفایت بوده اند. کارگزاران بلند مرتبۀ کلیسا از جمله اسقف ها و خود پاپ را متهم می کردند که بیش از مسائل کلیسا به سیاست های غیر دینی توجه دارند. و در واقع اسقف های دوران رنسانس معمولاً به شدت درگیر سیاست های محلی و ملّی بودند و حتی بعضی از آن ها مناصب حکومتی مهمی داشتند.
پاپ های آن دوره معمولاً بیش از آن که نقش رهبر مذهبی داشته باشند، مثل حاکمان غیر دینی عمل می کردند. برای مثال، الکساندر ششم (Alexander VI)، که از سال ۱۴۹۲ تا ۱۵۰۳ پاپ بود، در دوران رهبری اش مثل یک شیطان و هیولا عمل کرد و با قرار دادن سرمایۀ کلیسا در اختیار فرزند نامشروعش، سزار بورژیا (Cesare Borgia)، به جاه طلبی های سیاسی او کمک کرد. الکساندر همچنین به فرانسوی ها کمک کرد به شمال ایتالیا حمله کنند تا در عوض پادشاه فرانسه، پسرش سزار را به لقب دوک ملقب کند. پاپ بعدی، یولیوس دوم (Jullius II)، که از سال ۱۵۰۳ تا ۱۵۱۳ در این منصب قرار داشت، سپاهی گرد آورد و سپاهیان واتیکان را در چندین نبرد به منظور فتح شهرهای اطراف رم رهبری کرد. اقداماتی از این قبیل باعث شد تا فرانچسکو گویچیاردینی (Francesco Guicciardini)، مورخ ایتالیایی، در کتاب تاریخ ایتالیا (Storia d’Italia) در سال ۱۵۶۱ بنویسد:
پاپ ها که قدرت جهانی پیدا کرده بودند، دستورات الهی و رستگاری روحشان را از یاد بردند... هدف آن ها دیگر زندگی مقدس و پاک، گسترش مسیحیت و عمل نیک در قبال همسایگان نبود. آن ها به جمع آوری سپاه، انباشتن ثروت، بدعتگذاری و خلق شیوه های جدید برای کسب پول از هر جایی علاقه مند شده بودند.
● اهداف اصلاح طلبان
بسیاری از اصلاح طلبان به خصوص اراسموس، بودِه و انسانگرای انگلیسی، توماس مور، خواستار تصحیح کلیسا از درون آن بودند. اما عدۀ دیگری، طالب اصلاحات ریشه ای بودند. در اکتبر ۱۵۱۷ مارتین لوتر (Martin Luther) دانشمند علوم دینی و انسانگرای آلمانی (۱۵۴۶- ۱۴۸۳)، مستقیماً قدرت کلیسا را به چالش دعوت کرد. او نود و پنج فرضیه ارایه کرد و در آن ها به شرح اقداماتی از کلیسا پرداخت که به نظرش منجر به سوء استفاده، تحریف و تضعیف ایمان می گردید.
چهار سال بعد، مقابلۀ لوتر با کلیسای کاتولیک منجر به تکفیر وی گردید. لوتر را از کلیسا اخراج کردند؛ اما در آن زمان، اقدامات او باعث شروع اصلاحات شده بود؛ اصلاحاتی که با وجود انسانگرایان دیگر شمال اروپا از جمله ژان کالون (John Calvin) فرانسوی و هنری ششم، پادشاه انگلستان، که با کلیسای کاتولیک قطع رابطه کرد، سبب ظهور مذهب پروتستان گردید. قرن پایانی دوران رنسانس با افزایش آزارهای بی رحمانۀ مذهبی و جنگ بین کاتولیک ها و پروتستان ها به علت تفاوت عقاید و باورها همراه بود.
تأثیر انسانگرایی بر سایر جنبه های فرهنگی رنسانس بجز دین نیز به همین اندازه عظیم ولی کم اهمیت تر بود. چنان که جان هِیل (John Hale) می گوید:
دراوایل قرن شانزدهم، نفوذ دانش کلاسیک و مردم پسند شدن آن از طریق ترجمۀ متون یونانی، توده ای از منتقدان را پدید آورد که واکنش های زنجیره ای مداومی را سبب شدند. تقریباً تمام رشته ها از حقوق گرفته تا ریاضیات، علوم نظامی و هنر به واسطۀ یک متن ساختگی یا سندی مربوط تجارب تاریخی تغییر یافته بودند.
به این ترتیب حتی تجارت و سیاست که از جمله فعالیت هایی هستند که معمولاً با دانش و خردمندی ارتباطی ندارند تحت تأثیر ظهور انسانگرایی در دوران رنسانس قرار گرفتند.
منبع : پایگاه اینترنتی خانواده ما


همچنین مشاهده کنید