پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


بررسی های نابلد در مراکز شهرستان ها


بررسی های نابلد در مراکز شهرستان ها
چند سالی است که ساخت فیلم های نود دقیقه یی، که به فیلم های سینمایی یا تله فیلم نامور شده اند، در اولویت برنامه سازی سیما قرار گرفته اند و به تولید انبوه رسیده اند. به راستی چرا چنین شده است و چرا چنین فیلم هایی آن هم به صورت انبوه در چرخه تولید قرار می گیرند؟ سیاستگذاران سیما با این رویکرد به کدام نیاز فرهنگی و اجتماعی می خواهند پاسخ بدهند؟ این فیلم ها معمولاً در ساعت های طلایی پخش به نمایش در می آیند و جانشین فیلم های سینمایی خارجی و فیلم های سینمای ایران می شوند. آیا به این ترتیب سیما می خواهد به خودکفایی برسد و از فیلم های وارداتی بی نیاز شود؟ با نگاهی بدبینانه می شود گفت که چنین نیست و سیاستگذاران سیما با این کار در درجه نخست سینمای ایران را نشانه رفته اند. نخست از این جهت که سینمای ایران بسیاری از مخاطبان بالقوه اش را در تلویزیون از دست می دهد و در عین حال از یکی از منابع مالی مهم خود نیز محروم می شود. دوم از این نظر که بسیاری از فیلمسازان جذب تلویزیون می شوند و فیلمسازان کارآمد به تدریج از سینمای ایران می کوچند.
به این ترتیب انبوه سازی تله فیلم هر چه بیشتر به بحران سینمای ایران دامن می زند و ورشکستی اش را تسریع می کند.
اما با نگاهی خطاپوش و خوش بینانه می توانیم بگوییم که چنین نیست و ساخت فیلم های نود دقیقه یی می تواند نتایج مطلوبی به بار بیاورد. دنیا بر اساس هنجارها و باورهای ما فیلم نمی سازد و به همین دلیل فیلم های خارجی در تلویزیون معمولاً جرح و تعدیل می شوند و بسیاری از این فیلم ها منطق و انسجام داستانی خود را از دست می دهند و مخاطب را دچار گیج سری می کنند. پس چه بهتر که اصولاً از پخش فیلم های خارجی چشم بپوشیم و تلویزیون را در انحصار فیلم های داخلی قرار بدهیم. فیلم های نود دقیقه یی از طرح تا اجرا از فیلترهای مختلفی می گذرند و کاملاً پاستوریزه می شوند و چون بر اساس ضوابط شکل گرفته اند، شروع و میان و پایان دارند و مخاطب را گیج نمی کنند. اما آیا فیلم هایی که تا این اندازه پاستوریزه می شوند خاصیت خود را از دست نمی دهند؟ آیا این فیلم ها می توانند سرگرمی بیافرینند و اوقات فراغت مردم را پر کنند و جاذبه به وجود بیاورند. به تجربه ثابت شده است که چنین نیست و بسیاری از این فیلم ها تولید می شوند که دیده نشوند یا مخاطب آنها را از نیمه رها کند. بسیاری از این فیلم ها به گونه یی ساخته می شوند و هیچ کس آنها را به یاد نمی آورد و به خاطره جمعی مردم بدیل نمی شوند. باور نمی کنید، بروید از مردم سوال کنید. چند درصد از مردم این فیلم ها را به یاد می آورند؟ تقریباً می شود گفت هیچ. اما قرار است که ما خوشبین باشیم و می گوییم که ساخت این فیلم ها بالقوه مفید است. مشروط به اینکه نظارت ها کارشناسانه باشد و شکل افراطی و سلیقه یی به خود نگیرد و از انحصار نابلدها و بررس های نوآمده و بی تجربه به در آید.
انبوه سازی فیلم های نود دقیقه یی فیلمسازی را از انحصار مرکز به در می آورد و به شهرستانی ها نیز فرصت می دهد که استعداد خود را بیازمایند و آثارشان را در سطح ملی عرضه کنند. ما در شهرستان ها سینماگر مستعد کم نداریم. اما بسیاری از آنها به علت عدم امکانات و پاره یی از تنگ نظری ها، یا در نیمه راه از نفس می افتند یا اینکه ترک شهر و دیار می کنند و به امید چشم اندازهای بهتر راهی تهران می شوند. پاره یی از این کوچند گان نیز در تهران می درخشند و بر صدر می نشینند. در حالی که در شهر خود معمولاً غریب می بودند و چندان به بازی گرفته نمی شدند و در حاشیه قرار می گرفتند. مردم از فیلم ها و مجموعه هایی که در تهران اتفاق می افتد و از ملودرام هایی که در آپارتمان ها رخ می دهند، به مرز اشباع و انزجار رسیده اند. مخاطب احتیاج به هوای تازه دارد و فیلمسازان شهرستان می توانند چشم انداز های تازه تری به وجود بیاورند و مضامین نوتری را دستمایه قرار بدهند. اما آیا در عمل چنین شده است؟ آیا فیلم های شهرستانی توانسته اند جذابیت به وجود بیاورند و بر شمار مخاطب بیفزایند؟ عصرهای جمعه زمان طلایی پخش فیلم سینمایی است.
اغلب خانواده های ایرانی در این زمان پای تلویزیون می نشینند تا فیلم سینمایی ببینند و عصرهای ملال آور جمعه را پشت سر بگذارند. اکنون فیلم های نود دقیقه یی و بسیاری از تله فیلم های شهرستانی، جانشین فیلم های سینمایی شده اند، اما اغلب این فیلم ها، به علت ریتم کند و داستان های تخت و تیپ سازی های تک بعدی و بازی های ابتدایی، نه تنها جاذبه یی به وجود نمی آورند بلکه باعث دلزد گی هر چه بیشتر مخاطب می شوند و ملال عصرهای جمعه را مضاعف می کنند. گفتیم که در شهرستان ها فیلمساز مستعد کم نداریم اما چرا تله فیلم های مراکز اینچنین نازل و ملال آور و بی مایه اند؟ به باور من اشکال در سطح فیلمسازی شهرستان ها نیست، نقص در نوع برنامه ریزی مراکز و نحوه جذب استعدادها و شیوه نظارت است. فیلم های مراکز معمولاً بر مبنای فیلمنامه هایی ساخته می شوند که در واحدی به نام امور استان ها به تصویب می رسند. این واحد در تهران مستقر شده است و بررس های این واحد به صرف مرکزنشینی می انگارند که تمام حقیقت را در کف با کفایت خود گرفته اند و شهرستان هایی که برایشان طرح و فیلمنامه می فرستند، هنرمندانی میان مایه و درجه چندم به حساب می آیند و به کف پایشان نیز نمی رسند.
فیلمنامه پایه و اساس یک فیلم داستانی به حساب می آید و بررسی های محترم خشت اول را در این واحد کج می نهند و فیلم ها بر اساس فیلمنامه هایی ساخته می شوند که از همان ابتدا مرده به دنیا می آیند. بررس های محترم شناخت و تجربه لازم را ندارند و احتمالاً هیچ وقت فیلمنامه نویسی را تجربه نکرده اند و فیلمنامه های زیادی نخوانده اند و از تاریخ سینما و تحولات سینمایی بی خبرند و تنها بر اساس احکام کلی و کلیشه های نخ نما حکم صادر می کنند. معمولاً می نویسند که فیلمنامه بافت دراماتیک ندارد یا شخصیت پردازی به درستی صورت نگرفته است. وقایع یک فیلمنامه را معمولاً با تجربیات خود از زندگی قیاس می کنند و هر رخدادی را که خود تجربه نکردند غیرواقعی می پندارند. تازه کدام واقعیت؟ دوستان از درام می گویند و متوجه نیستند که دراماتیزه کردن واقعیت خود نوعی فاصله گرفتن از واقعیت های واقعی و بازآفرینی آن است.
هر اثری مشروط به قواعدی است که خود وضع می کند و قرار نیست تمام آثار هنری بر اساس قواعد کلیشه یی و پیش ساخته تعریف شوند. در سینما و هنر نمایش روایت های متنوعی وجود دارد و قرار نیست که تمام روایت ها داستانی و دراماتیک باشند. آیا یک فیلم کمدی، یک ملودرام خانوادگی، یک اثر اپیک، یک فیلم مستندگونه یا یک اثر مدرن و ضد قصه، باید از الگوی واحدی پیروی کنند؟ تازه کاش بررس های گرامی قواعد متعارف یک اثر متعارف و داستان گو و متکی بر ساختار دراماتیک را به خوبی می شناختند. در آن صورت فیلمنامه های جذاب تری را به تصویب می رساندند و مخاطبان وسیع تری را جذب می کردند. اما در این فیلم ها آنچه مهم نیست شیوه داستان گویی و ایجاد جذابیت های دراماتیک است. فیلم ها صرفاً محتوازده اند و مفاهیم بخشنامه یی را به صورت تریبونال فریاد می کشند. بررسی های عزیز گاهی فیلمنامه کسانی را رد می کنند که به اندازه عمر آنها تجربه اندوخته اند و حتی در سطح ملی درخشیده اند.
در عوض فیلمنامه نوآمد گانی را الگو قرار می دهند که فیلمنامه نویسی را با انشانویسی خلط می کنند، مثلاً چندی پیش فیلمنامه نویسنده را رد کردند که چندین فیلمنامه سینمایی نوشته و بسیار مورد تایید منتقدان قرار گرفته است و از چند جشنواره مهم جوایزی دریافت داشته است. البته جایزه فی نفسه به کسی مصونیت نمی بخشد و یک نویسنده نامور نیز می تواند اثر ضعیفی بنویسد. اما آیا اثر آن نویسنده واقعاً ضعیف بود؟ و آیا بررس های گرامی با علم بر سوابق نویسنده اثرش را رد کردند؟ چنین نیست و این دوستان اصولاً جز خود هیچ نویسنده شاخصی را نمی شناسند و قبول ندارند. متن آن نویسنده نیز کاملاً با ضوابط سازمان همخوان بود و از نظر مفهومی هیچ مشکلی نداشت. مشکل فقط این بود که نویسنده ملهم از دانش و تجربیات خود می نوشت و تابع تلقی های نخ نمای بررسی ها نبود. در واقع انرژی بالقوه شهرستان ها را باید در فیلمنامه هایی سراغ بگیرید که هرگز تصویب نمی شوند و فیلمنامه هایی که به تصویب می رسند معمولاً آثار نویسنده گمان نابلدی هستند که صرفاً از سرمشق ها تبعیت می کنند. در جلسه یی حضوری، بررسی های گرامی برای نویسنده یی که به اندازه سن آنها می نوشت، درباره تفاوت تیپ و شخصیت داد سخن می دادند. غافل از اینکه این تفاوت ها جزء الفبای هنر نمایش است و هر نو آمده یی آن را از بر است. تازه قرار نیست که تمام آثار سینمایی و نمایشی بر اساس شخصیت نوشته و اجرا شوند. در نمایشنامه های اپیک و نمایشنامه های اپیزود و نمایشنامه های مدرن، شخصیت غایب است و بازی معمولاً بر اساس تیپ شکل می گیرد. آیا این آثار را باید به همین دلیل فاقد وجاهت هنری دانست؟ چارلی چاپلین تیپ است یا شخصیت؟ چاپلین با آفرینش تیپ ولگرد در جهان نامور شد و به همین دلیل در فیلم های زنجیره یی خود هر بار همان تیپ را بازتولید می کرد و مردم نیز هر بار به سینما می رفتند که هنرمند محبوب خود را در همان تیپ معمول ببینند. آیا چاپلین به جرم تیپ سازی باید از پانتئون هنرمندان عزل شود؟ آیا اشخاص تعزیه تیپ اند و یا شخصیت؟
امام حسین (ع) مظهر رشادت و دین مداری و عدالت و آزاد گی است و برعکس، یزید جرثومه فساد و تباهی به حساب می آید. آیا با این حساب تعزیه نمایش نیست؟ پس چرا بسیاری از هنرمندان جهان از تعزیه تاثیر می گیرند و در مقابل عظمتش کلاه از سر برمی دارند. تازه شما که تا این اندازه دغدغه شخصیت پردازی دارید، چرا آثاری را به تصویب می رسانید که آدم هایش در عام ترین و عامیانه ترین و کلیشه یی ترین شکل یک تیپ ظاهر می شوند؟ آیا شما واقعاً تفاوت تیپ و شخصیت را می شناسید؟ طرحی برای این دوستان ارسال می شود که برگرفته از رویدادی واقعی است و ملهم از پژوهش هایی شفاهی و مکتوب نوشته شده است. بررس های عزیز چون آن واقعیت را ندیدند و تجربه نکردند می انگارند که بی منطق و غیرواقعی است و اصلاً روی نداده است. اسناد آن واقعه برایشان ارسال می شود و آنها در جواب می گویند؛ بله ممکن است واقعی باشد. اما واقعیت وقتی تبدیل به فیلم می شود حالت کمیک پیدا می کند.
بنابراین ما از این انشا نتیجه می گیریم هرچه واقعی است کمیک است و هر آنچه کمیک نیست غیرواقعی است. به این ترتیب می توان بوطیقای جدیدی نوشت و تعریف ارسطو را درباره کمدی و تراژدی زیر سوال برد. تازه فرض که ما اثری کمدی نوشته باشیم یا با نگاهی طنزآمیز به سراغ موضوعی واقعی رفته باشیم، آیا گرایش به کمدی و شوخ طبعی مذموم است؟ آیا بررس های گرامی به علت جایگاهی که دارند باید سلیقه هنری خود را تحمیل کنند؟ آری، اصولاً در کار این بررس ها چون و چرا نباید کرد و نگارنده نیز با نوشتن این مطلب دست به نوعی خودزنی حرفه یی می زنم و خود را در لیست سیاه این عزیزان قرار می دهم. گرایش به عشق و دوست داشتن از دوایر ملتهب و ممنوع به حساب می آید و بررس های گرامی طرح های عاشقانه را برنمی تابند و مردود اعلام می کنند و می گویند اگر اختیار با آنها بود به هیچ کدام از مجموعه های عاشقانه سیما نیز اجازه ساخت نمی دادند.
در این صورت سیما بسیاری از مجموعه های جذاب و پرمخاطب خود را از دست می داد. توجه به فرهنگ بومی از اولویت های تله فیلم های شهرستان به حساب می آید. این رویکرد بالقوه درست است و صحیح نیست که تله فیلم های شهرستان به طرح ژنریک فیلم های تهرانی بدل شوند. اما مشکل اینجاست که تعریف درستی از فرهنگ بومی وجود ندارد. آیا فرهنگ بومی یک گیلک، یا ترک، یا بلوچ، باید توسط کسانی داوری شود که با آن فرهنگ آشنایی ندارند؟ آیا بوم گرایی به معنای برگشت به گذشته و احضار مناسبات ماقبل مدرن و پرداختن به زندگی روستاییان و عشایر است؟ در روزگار نو و به خصوص در دهه های اخیر، ترکیب جمعیت کاملاً عوض شده است و اکنون درصد زیادی از مردم در شهرها زندگی می کنند.
آیا به خاطر بوم گرایی ما مجاز نیستیم زندگی اقشار شهری را به تصویر بکشیم؟
فرهنگ بومی صرفاً در مناسبات ماقبل مدرن خلاصه نمی شود و آدم های شهری نیز از فرهنگ گذشتگان تاثیر می گیرند و این میراث در قالب آداب و سنن و باورداشت های بومی و مهم تر از همه در قالب زبان و گویش های محلی به ما منتقل می شود. البته در دوران جدید و زیر سیطره رسانه ها، اقوام شبیه به هم می شوند و فرهنگ بومی تا حدودی تحت الشعاع فرهنگ ملی و فراملی قرار می گیرد و ما نیز گریزی از آن نداریم و نمی توانیم به شکل اراده گرایانه روی حقیقت پرده بکشیم. اما با این همه باید به سهم خود بکوشیم از سنت های اصیل گذشته و از خرده فرهنگ های بالنده مراقبت کنیم. اما این سنت ها را صرفاً باید در مناسبات ماقبل مدرن بازبجوییم.
زندگی امروزی و مدنیت جدید و ساز و کار شهری، بنا به اراده بررس های گرامی، از تله فیلم های شهرستان غایب است و همه برای رسیدن به اصالت های بومی به گذشته تبعید شده اند. چرا که بررس های عزیز، طرح های معاصر و امروزی را، با انگ عدول از فرهنگ بومی مردود اعلام می کنند. این گونه است که در تله فیلم های شهرستانی همه در مناسبات عشیره یی و روابط ارباب و رعیتی سیر می کنند و تصویر جعلی از زندگی امروزی بازمی آفرینند. آیا به این ترتیب ما ناخواسته به خود جفا نمی کنیم و سرزمین خود را به صورتی پیرامونی و عقب مانده و توسعه نیافته نشان نمی دهیم؟
ساخت فیلم های نود دقیقه یی و توجه به فیلمسازان شهرستانی بالقوه حرکت شایسته یی است اما خشت اول فیلمسازی، فیلمنامه است و دریغ که این عرصه در انحصار نابلدها افتاده است و به این ترتیب فیلم های شهرستانی قبل از تولد می میرند.
بهزاد عشقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید