پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

لیبرالیسم و روشنفکران


لیبرالیسم و روشنفکران
● بنیادهای اخلاقی لیبرالیسم
در آغاز، این یادآوری ضروری است که لیبرالیسم مجموعه‌ای از ارزش‌ها و نهادها است. همچنین هنگامی که سخن از «لیبرال» یا «لیبرالیسم» به میان می‌آید، منظور، همان معنای مورد نظر اکثریت عالمان سیاسی است که در نوشته‌های آکادمیک درباره تاریخ اندیشه‌های سیاسی به کار می‌برند. در این نوشته‌ها، «لیبرالیسم» به جریان‌های اصلی ارزش‌ها و نهادها اطلاق می‌شود که قریب به دویست سال بر جهان غرب سیطره داشته‌اند و در آن مردان و زنان، آزاد و برابر انگاشته می‌شوند و حقوق فردی محفوظ است. دولت‌ها محدودند و حکومت قانون و دولت مبتنی بر حقوق، نهادهایی ضروری به شمار می‌روند. برخی مایلند این مجموعه ارزش‌ها و نهادها را «لیبرالیسم کلاسیک» نام نهند. اما در این نوشتار «لیبرالیسم» و «لیبرالیسم کلاسیک» مترادف هم در نظر گرفته شده‌است.
وقتی آثار لیبرال‌های کلاسیک را می‌خوانیم، دو مضمون ظاهرا متقابل، به چشم می‌خورد. نخست، فرضی عمومی وجود دارد که بر مبنای آن، «انتفاع عقلانی شخصی» تمام کنش‌های بشری را احاطه می‌کند. نام این را انگاره نفع شخصی می‌گذاریم. دوم، شناختی هست بر این اساس که نفع معقول شخصی، سائق کنش‌های بشری در تمام حالات و شرایط نیست، بلکه به جای آن مردمان اغلب بر اساس هوس‌ها و هیجانات خویش حرکت می‌کنند؛ کنش‌هایی بر اساس احساسات غیرعقلانی و باورهای ناحسابگر. این دو انگاره رفتاری، بنیادهای اخلاقی لیبرالیسم را شکل می‌دهند.
نخستین اصل اخلاقی این است که هرکسی می‌تواند داور مصلحت و رفاه خویش باشد. این را «اصل خودمختاری» می‌نامیم. دوم آنکه منافع اشخاص گوناگون به لحاظ اخلاقی برابر تلقی می‌شود. هیچ شخص و هیچ طبقه‌ای از اشخاص نمی‌تواند مدعی شود که منافع او اصیل‌تر یا اخلاقی‌تر و یا والاتر از منافع اشخاص دیگر است. این را نیز «اصل برابری» می‌نامیم. اصل برابری دال بر آن است که منافع همه باید از یک منظر اجتماعی برابر مورد بررسی قرار گیرد و ارزش تمام نوع بشر در یک تراز است. سومین اصل اخلاقی آن است که هر کسی آزاد است تا نفع و گزینه خویش را دنبال کند تا جایی که به منافع مشروع شخص دیگر آسیب و زیان نرساند. استوارت میل از آن به «اصل ضرر» یاد می‌کند. (در فقه اسلام و حقوق ایران نیز قاعده‌ای داریم به نام «لاضرر» که بر اساس آن هیچ کس نمی‌تواند نیل به حقی را مستمسک ایراد زیان به دیگری قرار دهد.) این را نیز «اصل آزادی» بنامیم. چهارمین و واپسین اصل این است که هرکسی باید تبعات، آثار و نتایج اعمال خویش را در ازای دنبال کردن منافع شخصی‌اش تاب آورد. این اصل را نیز «اصل مسئولیت» می‌نامیم. در لیبرال- دموکراسی اصول چهارگانه یادشده هنگامی تقویت و حمایت می‌شوند که نظم اجتماعی و کارآیی اقتصادی توأمان فرا چنگ آمده باشد. انگاره‌ها و اصول یادشده را گروهی از روشنفکران قرن ۱۷ و ۱۸ اروپا نمایندگی کردند؛ اندیشمندانی که در سنت درخشان روشنگری، افشاگران تند دروغ و مدافعان سرسخت حقیقت بودند.
● لیبرالیسم و ملت – دولت
از جان استوارت میل تا جان راولز، لیبرالیسم بر «ملت – دولت»، هم به لحاظ اخلاقی و هم به لحاظ هستی‌شناختی رجحان داشته است. حتی لیبرال‌هایی مانند کیملیکا که صاحب‌نظر در زمینه تکثر فرهنگی است، از این رویه مستثنی نیستند. آیا می‌توان گفت که لیبرالیسم نمی‌تواند به فراسوی ملت – دولت دست یابد؟ برخی معتقدند که پاسخ به لحاظ منطقی «نه» ولی به لحاظ تاریخی «آری» است. امکان پاسخ آری را می‌توان با مطالعه کتاب آمارتیا سن در باب هویت اثبات کرد. آمارتیا سن هیچ امتیاز اخلاقی یا هستی‌شناختی به ملت – دولت نمی‌دهد. البته این از دلبستگی اخلاقی او به لیبرالیسم ناشی نمی‌شود. این بیشتر ناشی از گرایش هستی‌شناختی او به «نا - ذات‌انگاری» است. این پرسش می‌تواند همچنان مفتوح بماند.
● روشنفکران در دوران گذار
تجربه گذار به دموکراسی در اروپای شرقی می‌تواند نمونه جالبی برای بررسی نقش روشنفکران باشد. فارغ از نمونه مشخص یادشده، به طور کلی اقدام برای گذار به دموکراسی همواره با کار روشنفکری همراه و ملازم بوده‌است. همچنین، نیاز به گذار نیز از سیطره شرایط دهشت، نا امنی، فقدان آزادی و سرکوب پدید آمده‌است. هرچند در بسیاری از نمونه‌های متأخر نتوان به روشنفکرانی که برنامه گذار را هدایت کردند، عنوان لیبرال داد، اما به هر حال تمامی آنها دشمنان سرسخت گفتمان‌های توتالیتر و سرکوب‌گر بودند. فرار از سیطره کمونیسم در اروپای شرقی به مدد فعالیت‌های روشنفکرانی صورت گرفت که هرچند چپ هستند، اما پذیرفته‌اند که گفتمان ایمن امروز، گفتمان لیبرال – دموکراسی است که تا حد زیادی می‌تواند مانع از سلطه حاکمان سرکوب‌گر شود.
● علنی کردن لیبرالیسم
«لیبرال» گاه به جای دشنام و انگ به کار می‌رود. در دوره‌های گوناگون، بسیاری از روشنفکران از لیبرالیسم تبری می‌جستند و البته معتقد بودند که هیچ لیبرالی نمی‌تواند روشنفکر باشد. همانگونه که در سطور بالا نیز آمد، روشنفکران ضد کمونیستی که سال‌ها علیه کمونیسم و توتالیتاریسم نوشتند و مبارزه کردند، همچنان ابا دارند که خود را لیبرال بنامند. هرچند متاسفانه عکس این نیز مصداق دارد و گاه جریان‌هایی تهی نیز شکل می‌گیرند که بدون درون‌مایه‌های کافی خود را به لیبرالیسم ضمیمه می‌کنند که بحث این گروه را باید در مجال دیگری پی گرفت. بحث این است که آشکار نمودن لیبرالیسم، به واسطه باور نادرستی که از روایت روشنفکران چپ در حافظه جمعی ما ریشه دوانده، کار آسانی برای بسیاری از روشنفکران لیبرال تلقی نمی‌شده و گاه مجبور می‌شدند خود را سوسیال- دموکرات‌های اصلاح‌طلب معرفی کنند. شرم در علنی کردن لیبرالیسم، یکی از مشکلات روشنفکران بوده که به نظر می‌رسد اگر این روشنفکران، بنیادهای اخلاقی لیبرالیسم و منطق درونی آن را فراموش نکنند، هرگز تردیدی در اعلام لیبرال بودنشان نخواهند کرد.
● لیبرالیسم، محافظه‌کاری و روشنفکران
در برابر عقیده بالا برخی معتقدند که عدم ابزار آشکارگونه مرام لیبرالی در بسیاری از روشنفکران به ویژگی محافظه‌کارانه آنها باز می‌گردد. برخی دیگر اساسا سخن از افول روشنفکری می‌کنند. دوستی که در استرالیا اشتغال دارد، تعریف می‌کرد که روشنفکران آنجا از فرط «بی‌مسئلگی» حتی نمی‌توانند به انقراض حیوانات و آلودگی هوا نیز معترض شوند. البته مدعای این یادداشت به هر حال «پایان روشنفکری» نیست. راسل یاکوبی در کتاب «واپسین روشنفکران»، روشنفکران چپ را (در معنای نقد اخلاقی و اجتماعی) رو به افول می‌بیند. با فروپاشی کمونیسم، روشنفکرانی که «شر» را در مبنایی تئوریک و به مثابه غایت مقدر تاریخی، توجیه عقلانی می‌کردند، حداقل در بسیاری از کشورها و قاره‌ها ناپدید شدند. در کشورهایی که سیاست در آنها عقیم مانده، گفتمان‌هایی تهی از این دست، در قالب اعتراض به وضع اقتصادی و سیاسی موجود شکل می‌گیرد و بیشتر به گسترده شدن دامنه توتالیتاریسم و خودکامگی می‌انجامد. به هر حال اگر این وضعیت را پایان روشنفکری تلقی کنیم، به خطایی گرفتار آمده‌ایم که ناشی از عدم درک صحیح جابجایی سیاسی در روند اجتماعی است. در دهه‌های اخیر، کمیت و قدرت روشنفکران محافظه‌کار به طرز هنگفتی، افزایش یافته‌است و بسیاری از آنان در خلاف تصویر قراردادی و خارج از عرصه دانشگاهی رشد کرده‌اند. اما باید این را هم گفت که در کوله‌بار این روشنفکران، چیزی شبیه به «انقلاب اندیشه‌ها» وجود ندارد. اما به هر حال بسیاری از روشنفکران محافظه‌کار با اندیشه و تعقل خود زندگی می‌کنند و منتقدانی جدی در عرصه اجتماع قلمداد می‌شوند که فرهنگ و حیات اخلاقی را مورد واکاوی و نقد قرار می‌دهند. فرق آنها با روشنفکران چپ گذشته در این است که عموما این روشنفکران نهادهای اقتصادی را مورد حمله قرار نمی‌دهند و نیز مدافع مالکیت خصوصی، خصوصی‌سازی، آزادی انتخاب، سرمایه و انباشت آن هستند. در واقع این روشنفکران، بدون لحاظ کردن استانداردهای پیشین، روشنفکر محسوب می‌شوند.
افول روشنفکران چپ و طلوع روشنفکران لیبرال، سیاست اندیشه‌ها را نیز در گفتمان جهانی تحول بخشیده‌است. در سده اخیر، بحث اصلی، گفت‌وگو میان لیبرال‌ها و چپ‌ها بوده‌است. پرسش‌ها حول دعوای میان سوسیالیسم و سرمایه‌داری و نزاع انقلاب با اصلاح بوده‌است. حتی بحثی میان لیبرال‌ها وجود دارد که مشخصا به رابطه آنها با جریان چپ باز می‌گردد: آیا آنها ضد کمونیست بودند یا ضد ضد کمونیست؟ آیا آنها ایده سوسیالیست‌ها درباره برنامه‌ریزی اجتماعی و مالکیت عمومی را رد کردند یا پذیرفتند؟
علاوه بر این، روشنفکری لیبرال چشم‌اندازها و پرسش‌های تازه‌ای در قبال امنیت جهانی و رابطه آن با اقتصاد جهانی در افکنده‌اند. در حالی که همچنان نویسندگان چپ‌گرا از مخالفان سرسخت جهانی‌شدن محسوب می‌شوند و در کتاب‌های خود آن را عامل گسترش فقر و نابودی محیط زیست و مهاجرت انسان‌ها ارزیابی می‌کنند، گفتمان روشنفکری لیبرال، جهانی شدن را در مفهومی اخلاقی و عام به معنای حکومت اصولی جهانشمول در نظر می‌گیرد که بنیادهای آن بر آزادی، حقوق و کرامت انسانی استوار است. دعوای بین لیبرالیسم و چپ البته همچنان ادامه خواهد داشت.
● فرهنگ عامه لیبرالیسم
بحث درباره فرهنگ معاصر ملازمه دارد با مقوله «بورژوازی» یا ارزش‌های سرمایه‌داری. یعنی توضیح یا نقد این فرهنگ، نیازمند بحث و بررسی مقولات یادشده می‌باشد. منتقدان چپ، «بورژوازی» یا «سرمایه‌داری» را مترادف با «لیبرالیسم» می‌دانند. حال آنکه چنین نیست. آنها می‌گویند تلویزیون و رسانه‌ها مروج فرهنگ مصرف و خادمان سرمایه‌داران هستند. اما نباید این نقد را به حساب لیبرالیسم گذاشت. لیبرالیسم مدافع مصرف‌گرایی و لاابالی‌گری فرهنگی و اجتماعی نیست. روشنفکری لیبرال، از آزادی و غنا بخشیدن به کیفیت زندگی دفاع می‌کند. معتقد است که باید کالاها و خدمات ارزشمند و سودمند به مردم ارایه کرد. اما روشنفکری ایدئولوژیک با شعارهایی که خود نیز بدان اعتقاد ندارد، به جنگ با کالایی‌شدن و شرکت‌های بزرگ و مک‌دونالد بر می‌خیزد و البته مشکل از آنجا رخ می‌دهد که برای مثال نگاه ابزاری به زن را دستاورد لیبرالیسم می‌داند و یا مک‌دونالد و کارخانه فلان و جاری شدن نفت فلان کمپانی در دریا را تقصیر لیبرالیسم می‌داند و این را آنقدر در باورهای عمومی نجوا می‌کند که فرهنگ عامه را فرهنگی سرمایه‌گریز و بدبین به ثروت و ثروتمندان بار آورد. اما روشنفکری لیبرال، مردم را دعوت به کارآفرینی، انباشت سرمایه، رقابت و ابتکار می‌کند تا رفاه داشته باشند و به واسطه این رفاه، بخشی از دل‌نگرانی‌های معاش را نداشته باشند و فراغت نسبی باعث شود که کتاب بخوانند، مسافرت کنند و با فرهنگ‌های دیگر تعامل داشته باشند، ورزش کنند و سلامت جسمی و روحی خویش را تأمین نمایند و به طور کلی انسانهایی متعادل بار بیایند.
در مجموع شاید بتوان چنین نتیجه‌گیری کرد که گفتمان چپ تنها پرچم‌دار روشنفکری نیست. بر خلاف باورهای تمامیت‌خواهانه گذشته، اکنون گفتمان لیبرالیسم روشنفکرانی در عرصه فرهنگ و زندگی روزمره ما دارد و البته با یک داوری ارزش‌گذارانه، این روشنفکران سهم بسیار بیشتری در پیشبرد دموکراسی و حقوق در جامعه ایفا می‌کنند. بیشتر روشنفکران چپ همچنان غرق در شعارهای نخ‌نما شده به امپریالیسم و سرمایه‌داری هستند و البته از میان اینان هم هستند کسانی که هر سال هزینه گزافی را متحمل می‌شوند تا به خیل معترضین به جهانی‌شدن در سوئیس بپیوندند. البته روشنفکری چپ قابل انکار نیست. گروهی از آنان مشغول ترجمه و توسعه زبان فکری و فلسفی هستند و کار ایشان می‌تواند به معنایی کار روشنفکری قلمداد شود. زیرا هم منتقد قدرت هستند و هم مولد نظام‌های معنایی جدیدتر. اما گروهی دیگر از چپ‌گرایان صرفا به غر زدن خو کرده‌اند. شاید ادعای گزافی نباشد اگر بگوییم در چند سال اخیر، پیشبرد نهادهای جامعه مدنی تا حد زیادی مدیون فعالیت‌های مدنی و کنش‌های فرهنگی روشنفکران لیبرال بوده‌است و البته این به معنای تصاحب تمام کنش‌های صورت گرفته نیست.
http://farasat.blogsky.com
حسین فراستخواه


همچنین مشاهده کنید