شنبه, ۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 20 April, 2024
مجله ویستا

حزن


حزن
«یاابن جندب من اصبح مهموما سوی فکاک رقبته فقد هون علیه الجلیل و رغب من ربه فی الربح الحقیر و من غش اخاه و حقره و ناواه جعل الله النار ماواه و من حسد مؤمنا انماث الایمان فی قلبه کما ینماث الملح فی الماء (۱) »
● معنای لغوی و اصطلاحی هم
سزاوار نیست‏شخص مؤمن نسبت‏به چیزی جز نجاتش از عذاب الهی غصه‏دار و نگران باشد، بلکه باید تمام همش این باشد که کاری کند تا خدا او را از بدبختی ابدی نجات دهد.
انسان‏ها و به طور کلی همه موجودات ذی شعور فطرتا به گونه‏ای آفریده شده‏اند که تلاش می‏کنند درد و رنج و ناراحتی را از خود دور کنند و در مقابل، امور خوشایند و مطلوب را جذب نمایند. بنابراین، می‏توان گفت که انگیزه حرکت موجودات ذی شعور، جلب منفعت و دفع ضرر است. مثلا کسی که به یک درد شدیدی مانند دندان درد یا سردرد مبتلا گردیده مادامی که این درد درمان نشده، هرگز به دنبال لذت دیگری نمی‏رود; زیرا این درد آن چنان او را آزار می‏دهد که تمام هم خود را برای برطرف ساختن آن به کار می‏بندد. انسانی که از یک ناراحتی و دردی رنج می‏برد، حتی اگر یک امر لذت بخشی هم برایش فراهم شود، تا زمانی که این درد بر او غالب است، هیچ تمایلی برای رفتن سراغ کار دیگری ندارد. اما آیا نسبت‏به اموری که در آینده اتفاق خواهد افتاد نیز همین‏گونه عمل می‏کند؟ مثلا اگر کسی بداند که فردا یک مصیبتی برایش پیش می‏آید و یا در معرض خطری واقع می‏شود و از طرفی هم می‏داند ممکن است از راهی منفعتی به او برسد، دل نگرانی او بیش‏تر در مورد کدام یک از آن‏هاست؟ فرض کنید این فرد بداند که فردا مبتلا به بیماری خطرناک وبا که در شهر شایع شده است‏خواهد شد، ازطرفی معامله‏ای در پیش است که می‏تواند سود هنگفتی برای او داشته باشد، وی کدامیک را ترجیح می‏دهد؟ آیا حاضر می‏شود برای رسیدن به یک لذت، یک بیماری کشنده را تحمل کند؟ این مساله بستگی به این دارد که آن شخص تا چه اندازه به آن خطر باور داشته باشد; اگر واقعا و عمیقا به چنین خطر سختی باور داشته باشد، رفع آن را بر جلب آن منفعت‏یا لذت محتمل ترجیح خواهد داد. در زبان عربی، به چنین حالتی «هم‏» می‏گویند; یعنی چاره‏جویی برای خطری که در آینده نزدیک ممکن است فرد را تهدید کند. به کسی هم که این حالت‏برایش به وجود آمده است، مهموم می‏گویند. واژه‏های مهم، اهمیت و اهتمام نیز از همین ماده است; یعنی چیزی که انسان را نگران و دلواپس می‏کند. بنابراین، هر کس که نسبت‏به آینده اطلاعات و پیش‏بینی‏هایی داشته باشد و احتمال زیادی بدهد که ناراحتی و یا خطری در پیش است، برای رفع آن اهتمام می‏ورزد. به این حالت، یعنی تلاش انسان برای جلوگیری از خطری که در آینده ممکن است پیش آید، مهمومیت می‏گویند.
● رابطه میزان باور انسان‏ها باهم ایشان
کسی که باور دارد جهنمی در کار است و در آن عذاب‏های آن‏چنانی که در قرآن و روایات به برخی از آن‏ها اشاره شده است، وجود دارد، آیا می‏تواند نسبت‏به آن بی‏تفاوت بوده و هیچ همی نداشته‏باشد؟ اگر انسان به چنین حقیقتی باور داشته باشد و بداند که ممکن است‏خود نیز به این عذاب مبتلا گردد، آیا باز هم به فکر این است که فردا چه معامله‏ای بکند که سودآورتر است و یا چه سرگرمی را انتخاب کند که لذتش بیش‏تر است؟ این مساله نیز بستگی به میزان باور شخص دارد. در ارتباط با این موضوع، روایت مشهوری به این مضمون نقل شده است که یک روز صبح پیامبر اکرم‏صلی الله علیه وآله جوانی را در مسجد دیدند که رنگ چهره‏اش زرد شده و چشم‏هایش به گودی فرو رفته است. وقتی حضرت حال او را پرسیدند، در جواب‏گفت:درحال یقین هستم. حضرت فرمودند: علامت‏یقین‏ات چیست؟ گفت: همین که دیشب تا صبح از ترس عذاب‏های اخروی خواب بر چشم‏هایم نیامد و از این‏روی، رنگ چهره‏ام زرد شده است. آن‏گاه حضرت برای آن جوان دعا کردند. داشتن چنین باوری، آن‏چنان همی در انسان به وجود می‏آورد که اصلا نمی‏تواند درباره چیز دیگری فکر کند. متقابلا افرادی هم هستند که اصلا نگران حساب و کتاب فردا و نیز به فکر آمرزیده شدن گناهان خود نیستند.
همه انسان‏ها به جز معصومین‏علیهم‏السلام کم و بیش آلودگی‏ها و گناهانی دارند و از این روی، باید به فکر عذاب‏هایی که آن‏ها را تهدید می‏کند باشند. مادامی که ما درگیر امور زندگی خود هستیم وتوجهی به سرنوشت‏خطرناکی که سر راهمان وجود دارد نداریم، به این مسایل فکر نمی‏کنیم. اما اگر با دیدن آیه قرآنی و یا خواندن حدیثی و یا گوش دادن به سخن گوینده‏ای، توجه پیدا کردیم که چنین خطری هم وجود دارد و آن‏گاه درصدد رفع آن برآمدیم و مسایل زندگی ما را به خود مشغول نکرد، این هم در ما ایجاد شده است. انسان‏هایی که دارای مراتب عالی یقین هستند، هیچ وقت غافل نمی‏شوند و همیشه به این مسایل توجه دارند، اگر چه ممکن است گاهی اوقات به دلیل انجام وظایف و تکالیف اجتماعی‏اشان، از توجه آن‏ها اندکی کاسته شود. اما ما به دلیل ضعف ایمانی که داریم، ممکن است‏حتی در صورت توجه به این‏گونه مسایل، بازهم منافع دنیا از قبیل پست، مقام، منزلت، ثروت و... را بر تامل پیرامون عذاب ابدی ترجیح دهیم.
بنابراین، مراتب ایمان و باور انسان‏ها متفاوت است. ما در تاریخ به کسانی برخورد می‏کنیم که وقتی پیامبری، امامی و یا حتی واعظی، نامی از عذاب اخروی می‏برد، اشک از چشم‏هایشان جاری می‏شد و بدنشان به لرزه می‏افتاد. ولی بسیاری از ما این‏گونه نیستیم; یعنی ممکن است دقایقی و یا حتی ساعاتی هم کسی بر ایمان موعظه کند اما اثر چندانی بر ما نگذارد و در عین حال ما حتی هنگام گوش‏دادن به این‏گونه مواعظ به فکر مسایل روزمره زندگی خود باشیم.
● عقل انسان و آینده‏نگری
عقل انسان می‏گوید که اگر خطر جدی در کار است، باید به فکر چاره باشیم. ما که در امور ساده دنیا همواره نگران خطرهای احتمالی هستیم و برای رفع آن‏ها اقدام می‏کنیم، عاقلانه نیست که نسبت‏به مسایلی که اهمیتش بسیار بیش‏تر از امور دنیایی است، بی‏خیال باشیم و چاره‏ای نیندیشیم. افرادی که به دنبال کسب منافع و لذایذ مادی هستند، در واقع، به دنبال چیزی هستند که ارزش چندانی در برابر خطرهایی که در پیش‏روی آن‏هاست ندارد و از اموری غافل‏اند که اهمیت‏بسیار زیادی برای آنان دارد. عبارت «فکاک رقبته‏» که در این روایت‏شریف به کار رفته است، اشاره به این معنا دارد که گردن من در زیر یک غل و زنجیری گرفتار است; می‏خواهم خودم را آزاد کنم، اما یک بار سنگینی روی گردنم فشار می‏دهد و همچون افساری مرا به طرف بدبختی می‏کشاند. همه ما به واسطه گناهان و اشتباهاتی که مرتکب شده‏ایم، چنین خطری را در پیش داریم و گردنمان گیر افتاده است و باید آن را نجات دهیم. اگر به فکر نجات دادن گردن خود نباشیم، تعبیر ساده‏اش این است که به فکر نجات از عذاب آخرت نیستیم و هم ما چیز دیگری است. «من اصبح مهموما سوی فکاک رقبته فقد هون علیه الجلیل‏»; کسی که صبح کند در حالی که هم او غیر از نجات از عذاب است، امر بسیار مهمی را بر خودش سبک شمرده است و چیزی را که باید بزرگ بداند، ساده تلقی کرده است. «و رغب من ربه فی الربح الحقیر»; تنها از خدا یک سود اندک را می‏خواهد. مسلما وقتی انسان به فکر عذاب ابدی نباشد، دل مشغولی او امور دنیایی خواهد بود; اموری که بسیار سبک و حقیر است. کسی که به عذاب ابدی توجه نداشته باشد، برای نجات از آن نیز اهتمام نمی‏کند.
عقل ما اقتضا می‏کند به اندازه ایمانی که نسبت‏به آخرت و خطرهای اخروی داریم، هم‏مان را نیز برای جلوگیری و نجات از آن به کار بندیم; زیرا تمام مشکلات زندگی در مقابل آن عذاب ابدی ناچیز است. مشکلات زندگی در صورتی در نظر ما آسان جلوه می‏کند که بدانیم مشکل‏تراز آن‏ها نیز وجود دارد و آن عذاب و بدبختی آخرت است. البته‏هر کس ایمانش قوی‏تر باشد، اهتمام بیش‏تری نیز به این‏گونه مسایل خواهد داشت. بنابراین، توجه افراد به زندگی اخروی خود باید بیش‏تر از توجه آن‏ها به زندگی دنیایی و فردی‏شان باشد.
● وظایف انسان نسبت‏به برادران ایمانی خود
در زندگی اجتماعی، انسان نسبت‏به برادران ایمانی خود وظایفی دارد; از یک سو، موظف است‏به آن‏ها برای رفع حوایج‏شان کمک نماید و از سوی دیگر، وظیفه دارد نسبت‏به آن‏ها خیرخواه، وفادار و صمیمی باشد و به آن‏ها خیانت نکند. چگونه ممکن است که انسان برادر ایمانی خود را فریب داده یا به او خیانت کند به ناحق مالش را برباید و ضرری به او برساند؟ «من غش اخاه و حقره و ناواه‏»; کسی که درصدد برمی‏آید تا برادر ایمانی خود را فریب دهد و برای او ارزشی قایل نیست، چنین عملی به منزله در افتادن و درگیری و نبرد با اوست. کسی که در معامله می‏خواهد بر سر دیگری کلاه بگذارد، در واقع قصد جنگیدن با او را دارد. شکل دیگری از درگیری هنگامی است که کسی بخواهد فردی را از مقامش خلع کند و خود جانشین او بشود. چنین کسانی مستحق عذاب خداوند هستند و جایگاه آن‏ها در جهنم خواهد بود.
● حسد و آثار فردی و اجتماعی آن
مساله مهم‏تری که در این جا مطرح است و عمومیت‏بیش‏تری دارد، حسد است. کسی که نسبت‏به برادر ایمانی‏اش حسد ورزد، ایمانش از بین می‏رود، آن‏چنان که نمک در آب حل می‏گردد. متاسفانه همه انسان‏ها کم و بیش به این صفت ناپسند مبتلا هستند. طبیعت انسان، به ویژه در سنین کودکی، به گونه‏ای است که وقتی شخص دیگری را که از نعمتی برخوردار است مشاهده می‏کند، نسبت‏به او حسد می‏ورزد. اگر انسان در مقام تهذیب برنیاید و خود را اصلاح نکند، این صفت در قلبش ریشه می‏دواند و تا او را جهنمی نکند رهایش نمی‏سازد. آیا انسانی که به خدا ایمان دارد، باید نسبت‏به کسی که دارای نعمت‏هایی، اعم از نعمت‏های تکوینی مانند زیبایی و استعداد یا نعمت‏های کسبی مانند ثروت و مقام می‏باشد، صرفا به این دلیل که خود از داشتن آن‏ها محروم است، حسد ورزد؟ توجیه حالت‏حسد این است که چرا او باید از من زیباتر باشد، چرا باید بهتر از من بفهمد و چرا باید پولش از من بیش‏تر باشد. در واقع او با این کار خود می‏خواهد بگوید که چرا خدا این نعمت‏ها را به او داده و به من نداده است!!
حسد ورزی به دیگران، نسبت‏به نعمت‏های خدادادی آن‏ها، در واقع اشکال کردن به کار خداست. کسی که نمی‏خواهد استعداد دیگران از او بیش‏تر باشد و یا می‏گوید چرا خدا دیگری را از من زیباتر آفریده است - حالتی که شاید در خانم‏ها بیش‏تر باشد - با این کار خود، در واقع به خدا اعتراض می‏کند. در مورد نعمت‏های کسبی نیز همین‏گونه است. اگر انسان به مال و ثروت دیگران حسد ورزد، در واقع، به کار خدا اعتراض کرده است; زیرا درست است که این موقعیت ویا ثروت را خود فرد با تلاش و کوشش به دست آورده است، اما این کار هم خارج از تدبیر الهی نبوده و اسباب آن را خداوند فراهم کرده است. آیا اعتراض به کار خداوند، با ایمان سازگاری دارد؟ ایمان به خدا یعنی خدا را حکیم و کار او را مطابق با حکمت دانستن; اوست که به هر شکلی بخواهد می‏تواند در ملک خودش تصرف کند. البته، تمام تصرفاتی که خداوند در عالم می‏کند، طبق مصلحت است. اعتراض به کار خدا به منزله قبول نداشتن حکمت‏خداوند است که اگر از این حد بالاتر رود، نوعی شرک به شمار می‏آید. کسی می‏تواند بگوید من این را قبول ندارم که خودش یک مالکیتی داشته باشد. بنابراین، ما اصلا حق نداریم در مقابل خدایی که همه چیز از آن اوست اعتراض کنیم.
حسد، مفاسد باطنی بسیاری دارد که بی‏توجهی نسبت‏به آن‏ها خطرات فراوانی به دنبال خواهد داشت. اگر مشاهده نعمت‏های مادی و معنوی دیگران، باعث ایجاد کم‏ترین حالت‏حسد در ما شود، فوری باید احساس خطر کنیم و به این مطلب توجه نماییم که مصلحت‏خداوند چنین بوده که نعمت‏هایی را به او بدهد و ما نیز می‏توانیم با تلاشی که انجام می‏دهیم‏ازخداوندبخواهیم که آن نعمت‏ها را به ما هم بدهد نه این‏که از دیدن نعمت‏هایی که دیگران دارند ناراحت‏شویم. این احساس ناراحتی و حسادت در صورت تداوم، خدای ناکرده به کفر می‏انجامد. ریشه کفر ابلیس هم حسد او بود. ریشه بسیاری از فتنه‏های بزرگ عالم که گاهی به جنگ‏های خونین نیز کشیده شده و طی آن هزاران نفر جان خود را از دست داده‏اند، در اثر حسادت یک نفر بوده است. در کشور خودمان هم کسانی را سراغ داریم که در دوران رژیم گذشته زندان‏ها رفته و شکنجه‏ها دیده بودند و از شخصیت‏های معروف اوایل انقلاب به شمار می‏آمدند و موقعیت‏های خوبی هم داشتند، اما به دلیل حسدی که به بعضی از اشخاص بردند، منحرف شدند تا آن‏جا که حتی رو در روی امام هم ایستادند. حسد چنین مسیر خطرناکی را پیش پای ما می‏گذارد. بنابراین، سزاوار است اولین لحظه‏ای که احساس کردیم نسبت‏به صاحب نعمتی در دل ما حسادت ایجاد شده، همان جا جلوی آن را بگیریم و از خدا بخواهیم ما را از این آتش سوزنده و ویران‏ساز نجات دهد. ادامه دارد.
۱- محمدباقر مجلسی، بحارالانوار، ج ۷۵، ص ۲۸۱، روایت ۱، باب ۲۴
استاد محمدتقی مصباح
منبع : طوبی


همچنین مشاهده کنید