سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا

اخلاقیات در دوران مدرن


اخلاقیات در دوران مدرن
چیستی ارزش ها بحثی است که دایره و دامنه آن بسیار وسیع است. لفظ ارزش به یک معنا ارزشهای اخلاقی را در بر می گیرد و به معنای دیگر شامل ارزش های اجتماعی و فرهنگی می شود که این مفاهیم خود با یکدیگر رابطه دارند. در ابتدای بحث، مناسب است تاریخچه ای از توجه به مفهوم ارزش های اخلاقی و چیستی آنها را ارایه نمایم.
در دوران مدرن، ارزش های اخلاقی به صورت جدی برای اولین بار مورد توجه کانت قرار گرفت. این که ارزش های اخلاقی را چگونه می توان تفسیر و توجیه نمود و هم چنین ارزش های اخلاقی چه رابطه ای با دین دارند، در فلسفه کانت مطرح شد. کانت بر این باور بود که جوهره و ماهیت اصلی دین اخلاقیات است و مفهوم "خدا" پیش فرض این موضوع است. یعنی اگر از قبل، حدود وجودی خداوند تعریف نشود مفهوم اخلاق قابل تعریف نخواهد بود. بنابر رأی کانت، زندگی اخلاقی مبتنی بر وجود خداست. پیامد مستقیم نظریه کانت این بود که با نفی وجود خدا حقایق اخلاقی تدریجاء از میان می روند و زندگی ای که کانت آن را مترادف با ارزش های اخلاقی می دانست بی معنی می نماید.
نظریات کانت واکنش های انتقادی زیادی را برانگیخت. گفتیم که کانت اخلاق را مساوی با دین می دانست، در حالی که دامنه دین وسیع تر از اخلاقیات است و این برای ما مشهود است. دین شامل اعتقادات، اعمال، اخلاقیات ، فقه و ... است و تنها اخلاقیات را در بر نمی گیرد. بنابراین، این که دین فقط مساوی با ارزش های اخلاقی نیست، نقدی بود که بر فلسفه کانت وارد شد.
واکنش دیگری که در برابر نظریات کانت مطرح شد (صرف نظر از این که دین را مساوی اخلاقیات بدانیم یا ندانیم) این بود که برای ارزشهای اخلاقی چه جایگاه معرفتی را باید قائل شد. این موضوعی بود که فلاسفه اخلاق بعد از کانت آن را به جد پی گیری کردند.
● پوزیتیویسم منطقی
حتماء شما شنیده اید که در آغاز قرن بیستم میلادی مکتب "پوزیتیویسم منطقی" رشد نمود. پوزیتیویست های منطقی که دل مشغولی اکثر آنها رشته های علوم پایه بود، حلقه ای را در شهر وین تشکیل داده و سلسله جلسات علمی را بنا نهاده بودند. آنها در حلقه بحثشان که به "حلقه وین" شهرت یافت به مطالعه و بحث و بررسی بر روی برخی اصول مشغول شدند. یک اصل کلی ای که آنها مورد بحث قرار دادند این بود که ملاک معنا داری گزاره ها چیست و معناداری آنها به چه معناست؟ هنگامی که شما گزاره یا جمله ای را القاء می کنید، چه شرایط و ملاک هایی برای معناداری آن دارید؟
رأی پوزیتیویست های منطقی این است که تنها گزاره هایی معنا دارند که یا مورد تجربه حسی مستقیم قرار گیرند یا اینکه جزو گزاره های تحلیلی باشند. آنها گزاره ها را به دو دسته تجربی و تحلیلی تقسیم می نمایند. گزاره های تجربی بواسطه تجربه و مشاهده حاصل می شوند اما گزاره های تحلیلی نتایج تحلیل عقلانی موضوع و محمول و یا مقدم و تالی قضایا هستند. به عنوان مثال گزاره های ریاضی گزاره هایی تحلیلی اند چرا که یک ریاضی دان نیازمند ابزار تجربی برای تحلیل قضایای ریاضی نیست.
پوزیتیویسم منطقی در غرب، در دهه دوم قرن بیستم رشد کرد و ده سال بعد نیز افول نمود و این افول به دلیل نقدهای بسیار جدی ای بود که بر این مکتب وارد شد. شاید بتوان گفت همین بحث چیستی ارزش ها به طور جدی پوزیتیویسم منطقی را به چالش کشید. این که ماهیت و هویت گزاره های اخلاقی چیست، سوالی بود که در برابر پوزیتیویست های منطقی قرار گرفت. به عنوان مثال وقتی می گوییم " نباید دروغ گفت" این گزاره، گزاره ای است که نه تجربی است و نه تحلیلی. همه می دانیم که این "نباید" با تحلیل مفهومی از دروغ به دست نمی آید. هم چنین از طریق تجربه نیز حاصل نمی شود، اما می دانیم که این گزاره معنادار است. پس باید چه ملاکی را برای معناداری گزاره های اخلاقی معتبر بدانیم؟ پاسخی که پوزیتیویست های منطقی می دهند این است که اصلاء گزاره های اخلاقی را گزاره نمی دانند. در نظر آنها، مهم ترین ویژگی یک گزاره این است که محدوده خاصی از عالم را توصیف نموده و خبری از آن بدهد. گزاره های تجربی و تحلیلی، عالم خارج را توصیف می کنند اما سرشت گزاره های اخلاقی به گونه ای است که آنها توصیفی را از عالم ارائه نمی دهند و تنها بیانگر احساسات هستند . وقتی شما به کسی می گویید که دروغ نگوید، منظور شما خبردادن از یک واقعیت نیست بلکه منظور شما بیان احساستان نسبت به عمل دورغ گفتن است. این دیدگاه پوزیتیویست های منطقی را شما در برخی از آراء جامعه شناسان یا روان شناسان نیز ملاحظه می کنید. مثلاء فروید که شما کم و بیش با نظرات او آشنایی دارید، اصالت را به غرایز جنسی داد و تمدن و فرهنگ را تجلی غرایز جنسی می دانست. او می گفت هنگامی که غریزه جنسی انسان ارضا نشده بلکه سرکوب می شود، این سرکوب در ضمیر ناخودآگاه انسان به صورت یک "عقده" در می آید. فروید اعتقاد داشت که ارزش های اخلاقی همان عقده های واپس زده شده اند و واقعیت ندارند.
می بینیم که از یک جهت آراء فروید با افکار پوزیتیویست های منطقی مشابهت و هم خوانی دارد؛ چرا که پوزیتیویست های منطقی هم می گفتند که ارزش های اخلاقی واقعیتی ندارند و تنها بیانگر احساسات اند. فروید هم می گوید که این ارزش ها واقعیت ندارند و فقط بیانگر عقده های سرکوب شده هستند. در بین جامعه شناسان نیز کسی چون امیل دورکهایم، جامعه را مساوی خدا می دانست. او می گفت که خدا چیزی بیش از جامعه نیست. جامعه برای اینکه اعضا خود را کنترل و هویت خویش را حفظ نماید، مفهومی به نام خدا را خلق کرده تا بتواند در وجدان اعضاء خود نفوذ کند و به بقاء خویش ادامه دهد. دورکهایم نیز بر این باور بود که ارزش های اخلاقی واقعیت ندارند و اینها را جامعه خلق کرده است تا بتواند هویت خویش را حفظ نماید. نقطه اشتراک دورکهایم با پوزیتیویست های منطقی در اینجاست که او نیز اخلاقیات را واقعی نمی داند بلکه آنها را بیانگر احساسات جامعه برمی شمرد.
● دیدگاه شهود گرایانه
دیدگاه دیگری که در قرن بیستم و تقریباء به موازات طرح آراء پوزیتیویست های منطقی ارایه شد، به شهود گرایی شهرت یافت. جی مور انگلیسی، فیلسوف اخلاق و هم بحث برتراند راسل، کسی بود که این دیدگاه را مطرح ساخت. در نظر مور، گزاره های اخلاقی، گزاره های توصیفی اند و از عالم واقع گزارش می دهند. از دیدگاه او عالم خارج محدود به عالم تجربه نمی شود بلکه واقعیت های دیگری چون واقعیت های اخلاقی نیز در عالم خارج وجود دارند.
واقعیت های اخلاقی، واقعیت های تجربی نیستند که حاصل علوم تجربی باشند، بلکه واقعیت هایی شهودی و بدیهی اند. البته بنابر نظر مور تمام ارزشهای اخلاقی بدیهی نیستند. تعدادی از آنها بدیهی اند و بدون چون و چرا پذیرفته می شوند و تعدادی نیز بدیهی نیستند اما به نحوی بر همان ارزش های بدیهی مبتنی می باشند. مور باور داشت که ارزشهای بدیهی و غیر بدیهی اخلاقی خبر از عالم واقع می دهند و ساخته ذهن انسان یا صرفاء بیانگر احساسات انسانی نیستند.
● دیدگاه نسبی گرایانه
در مقابل مکتب شهود گرایی مور، مکتب نسبی گرایی اخلاقی پدید آمد. نسبی گراها معتقدند که ارزش های اخلاقی نسبی اند و نمی توان به طور مطلق آنها را درست دانست. ممکن است ارزش های اخلاقی در یک محیط راست و درست باشند و در محیطی دیگر دروغ و نادرست. عمده ترین اشکالی که مکتب نسبیت گرایی دارد این است که دامنه نسبی گرایی خیلی وسیع نیست و نمی توان گفت همه ارزش های اخلاقی نسبی اند. بسیاری از ارزش های اخلاقی مطلق اند؛ به این معنا که در تمام فرهنگ ها و آیین ها قابل قبول هستند؛ مانند مفهوم عدالت. ما می پذیریم که از مفهوم عدالت در مکاتب گوناگون تلقی های متفاوتی وجود دارد، اما در فرهنگ ها و جوامع مختلف، چه اسلامی چه مسیحی و چه یهودی و حتی جوامع غیردینی عدالت واژه ای پسندیده است.
● دیدگاه هدایت گرایانه
دیدگاه دیگری نیز در قرن بیستم با عنوان دیدگاه تجویزی یا هدایت گرانه شکل گرفت. این دیدگاه را اولین بار فیلسوفی به نام "هیر" مطرح نمود. هیر بر این باور بود که گزاره های اخلاقی بر خلاف آنچه پوزیتیویست های منطقی می گفتند، توصیفی اند اما نه مثل آنچه که مور می گفت، او نظریه میانه ای را مطرح کرد. مثالی که او می زند این است که وقتی من به شما بگویم در را ببندید، در این جا هیچ واقعیتی نیست که این گزاره از آن گزارش دهد. من احساسات خود را نیز با این قضیه بیان نمی کنم بلکه می خواهم شما را به انجام عمل خاصی هدایت کنم. از منظر دیدگاه هدایت گرایانه، سرشت ارزش های اخلاقی در این است که انسان را به انجام یک عمل خاص هدایت نماید.
● نقدی بر مکاتب غربی
تا اینجا خلاصه ای از دیدگاه های مطرح درباره فلسفه ارزش ها بیان کردیم. اکنون به ضعف هایی که هر کدام از آنها دارند اشاره ای مختصر می نماییم.
به نظر من، دیدگاه پوزیتیویست های منطقی بسیار تنگ نظرانه است. ما نباید واقعیت های عالم را در واقعیت های تجربی خلاصه و مختصر کنیم. عالم واقعیات بسیار وسیع تر از آن چیزی است که با حواس و یا تئوریهای علمی تاکنون بدان رسیده ایم. در صحنه علوم تجربی واقعیت های بسیاری داریم که با ابزارهای امروزی نمی توان به آنها رسید، چه رسد به واقعیت هایی که فراعلم&#۰۳۹;‌ هستند. به عنوان مثال موضوع "فرا روان شناسی" اکنون مطرح شده است. می دانید که روان شناسی یک علم تجربی بالینی است که ابزارها و لوازم آزمایش مشخصی برای خود دارد اما فراروان شناسی علم تجربی نیست. موضوعاتی چون هیپنوتیزم، تله پاتی، خواب مصنوعی یا تأثیر بر ذهن از راه دور در فرا روان شناسی مطرح اند.
پوزیتیویست های منطقی که شعبه ای از مکتب مادی گرایانه بودند، خیلی راحت و آسان در صدد نفی ارزش های اخلاقی بودند. وجود ارزشهای مطلقه ای که همه انسان ها در جوامع گوناگون آنها را قبول دارند نیز شاهدی بر رد مدعای پوزیتیویست های منطقی است. واقعیت هایی در عالم انسانی وجود دارد که ارزش های اخلاقی از آنها خبر می دهند و با ابزارهای علم مادی نیز نمی توان به آنها دست یافت. بنابراین ارزشهای اخلاقی کارکرد بسیار بالاتری از بیان گری احساسات جامعه، عواطف و غرایز جنسی دارند.
نکته دیگری که در نقد این مکاتب بیان می نمایم این است که ارزش های اخلاقی یا مربوط به صحنه فردی انسان اند یا به ساحت زندگی اجتماعی او. یعنی بعضی از ارزش ها متعلق به خود انسان است چه در اجتماع باشد یا نباشد. مثلاء اینکه انسان نباید عمر خود را تضییع کند یا به خود ضرر رساند از ارزشهای فردی است و به زندگی اجتماعی ربطی ندارد؛ اما بسیاری از ارزش های اخلاقی، ارزش های اجتماعی اند. انسان نباید به دیگران دروغ بگوید یا به اجتماع و جامعه خود خیانت کند. ارزش های اخلاقی اجتماعی در واقع حافظ اجتماعات انسانی اند و حیات آنها را تضمین می نمایند. این ارزش ها نیز از واقعیت هایی غیر فیزیکی خبر می دهند. بنابراین نباید واقعیت های عالم را تنها به واقعیتهای فیزیکی و تجربی محدود کرد. واقعیت ها، مراتب دارند؛ یعنی دسته ای از آنها مخصوص همین عالم ماده است ودسته ای دیگر در ساحت های غیر مادی یافت می شوند.
● دیدگاه فلاسفه اسلامی
از منظر فلاسفه اسلامی گزاره ها به دو ساحت حکمت نظری و عملی متعلق اند. حکمت نظری، هست ها یا نیست ها را توصیف می نماید. مثلاء علم ریاضیات یا فیزیک، متعلق به حکمت نظری است. در ریاضیات به طور مثال بیان می شود که مجموع زوایای مثلث ۱۸۰ درجه است یا نیست . در فیزیک، اعم از نظری یا تجربی، صحبت از بودن یا نبودن پدیده ها و رابطه های فیزیکی میان آنهاست. اما دسته ای از گزاره ها وجود دارند که متعلق به حکمت نظری نیستند. آنها از هست ها و نیست ها و از وجود و عدم گزارش نمی دهند بلکه از بایدها و نبایدها بحث می نمایند. این گزاره ها متعلق به ساحت حکمت عملی هستند. یعنی مربوط به عمل انسان در صحنه های مختلف فردی و اجتماعی اند. چه در حوزه حکمت نظری و چه در حوزه حکمت عملی، ما گزاره هایی داریم که بدیهی می باشند. به این معنا که باید بدون چون و چرا آنها را پذیرفت و نمی توان برای آنها استدلالی آورد. مثلاء در حوزه حکمت نظری و در ریاضیات یک دسته از بدیهیات وجود دارند. این که دو مقدار مساوی با مقدار سومی، خود با هم برابرند، یک گزاره بدیهی است که نمی توان برای آن استدلال آورد اما ما آن را می پذیریم. در حکمت عملی نیز ما یک دسته از بایدها و نبایدها داریم که اینها هم بدیهی اند و قابل اثبات نیستند. البته تفاوتی میان بدیهیات حکمت نظری و حکمت عملی وجود دارد و آن این که در حکمت نظری اگر انسان باشد یا نباشد، بدیهیات معتبر هستند. اگر در عالم هیچ ریاضی دانی وجود نداشته باشد دو مقدار مساوی با مقدار سوم، با هم مساویند و اگر هیچ فیزیک دانی هم نباشد، فلزات در اثر حرارت دیدن منبسط می شوند. اما بدیهیات حوزه حکمت عملی وابسته و مربوط به عالم رفتار و عمل انسانی اند. اگر انسان ها موجود نباشند شما نمی توانید بگویید که دروغ گفتن امری زشت و ناپسند است. چون دروغ گفتن مربوط به عالمی است که عقل و عمل و رفتار انسانی وجود داشته باشد.
از دیدگاه روان شناختی نیز گفته می شود که این گزاره های بدیهی در ضمیر ناخودآگاه انسان هستند و ممکن است در اثر عواملی پنهان شوند و در بعضی جاها نیز بروز نمایند. علمای مسلمان به این بدیهیات نام حسن و قبح عقلانی&#۰۳۹;‌ را داده اند. وقتی شما می گویید ظلم قبیح است؛ این مطلب را همه انسان ها می پذیرند. زشت بودن ظلم را نمی شود ثابت کرد بلکه ظلم قبح ذاتی دارد یا بدون آنکه استدلالی نماییم، می پذیریم که مفهوم عدالت دارای حسن ذاتی است و فی نفسه حُسن دارد. ارزش های اخلاقی ای که حسن و قبح ذاتی دارند، مبنای تمام ارزش های اخلاقی دیگر هستند. اگر شما قائل به بدیهی بودن دسته ای از ارزش های اخلاقی نباشید نمی توانید بگوئید که خدا باید در روز قیامت افراد نیکوکار را به بهشت و بدکاران را به جهنم ببرد.
امروزه بحث ارزش های اخلاقی و حسن و قبح ذاتی آنها در حوزه های مختلفی چون فلسفه سیاسی نیز مطرح اند که به دلیل وسعت دامنه مباحث نمی توان در این فرصت کوتاه به آنها اشاره نمود.
حجت الاسلام علیرضا قائمی نیا
منبع : طوبی


همچنین مشاهده کنید