پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


چهلمین نامه به همسرم


چهلمین نامه به همسرم
«چهل نامه کوتاه به همسرم;» اثری است از شادروان «نادر ابراهیمی» که به قول خودش «آن روزها که تازه تمرین خطاطی را شروع کرده بودم، حدود سال های ۶۳،۶۵ به هنگام نوشتن، در تنهایی، در فضایی که بوی تلخ مرکب ایرانی در آن می پیچید و صدای سنتی قلم نی، تسکین دهنده خاطرم می شد که گرد ملالی چون غبار بسیار نرم بر کل آن نشسته بود، غالبا به یاد همسرم می افتادم، که او نیزهمچون من و شاید نه همچون من اما به شکلی، گهگاه و بیش از گهگاه، دلگرفتگی، قلبش را خاکستری رنگ می کرد، و می کوشیدم که با جستجو به امید رسیدن به ریشه ها گیاه بالنده و سر سخت اندوه، و دانستن اینکه این روینده بی پروا از چه چیزها تغذیه می کند، و شناختن شرایط رشد و دوامش آن را نه آن که نابود کنم بل زیر سلطه و در اختیار بگیرم.
پس، یکی از خوب ترین راه های رسیدن به این مقصود را در این دیدم که متن تمرین های خطاطی ام را تا آنجا که مقدور باشد اختصاص بدهم به نامه کوتاهی برای همسرم، و در این نامه ها بپردازم، تا حد ممکن، به تک تک مسائلی که متحمل بود ما را، قلب هایمان را...»، ما نیز به بهانه درگذشت این نویسنده و هنرمند توانا و برجسته معاصر، قسمت هایی از چهلمین نامه از این چهل نامه را که به نوعی سخن از رفتن به ابدیت (به نوعی وصیت نامه) است را برگزیدیم تا از زبان خودش به یادش باشیم.
نامه چهل ام:بانوی من! یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست، یک روز عاقبت. نه با سفری یک روزه، نه با سفری بلند، بل با آخرین سفر. یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست، یک روز با عاقبت. نه با کلامی کم توشه از مهربانی، نه با سخنی توبیخ کننده، بل با آخرین کلام. یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست، یک روز عاقبت. تو باید بدانی عزیز من; باید بدانی که دیر یا زود، اما، دیگر نه چندان دیر، قلبت را خواهم شکست; و کاری جز این هم نمی توان کرد.
اما اینک، علیرغم این شکستن محتوم قریب الوقوع، که می دانم همچون درهم شکستن چلچراغی بسیار ظریف و عظیم، فروریخته از سقفی بسیار رفیع خواهد بود، آنچه از تو می خواهم، و بسیاری از یاران، از یارانشان خواسته اند، اینست که بر مرده ام دل نسوزانی، اشک بر گورم نریزی و خود را یکسره به اندوهی گران و ویرانگر وانسپاری.اینست تمام آنچه که آمرانه، همسرانه و ملتمسانه از تو می خواهم; تو که در سفری چنین پرمخاطره خالق جمیع خاطره هایم بوده ای... .
عزیز من! بگذار آسوده خاطر و بی دغدغه بمیرم. بگذار تجسمی از آن روز داشته باشم که دلم را به تابستان بیاورد. بگذار شادمانه بمیرم. و شادمانه مردن ممکن نیست مگر آنکه یقین بدانم تو می دانی که بر این مرده حتی قطره ای نباید گریست.
در یادداشت هایی که برایت گذاشته ام و می توانی آنها را چیزی همچون یک وصیت نامه بازیگوشانه تلقی کنی، به کرات گفته ام که از نظر شخصی و فردی، هر روز که بروم، بی آرزو رفته ام; چراکه سال هاست به همه آرزوهای شخصی و فردی ام دست یافته ام. مطلقا بی توقع ام، ابدا تشنه نیستم، و چشم هایم به دنبال هیچ، هیچ، هیچ چیز نیست; اما از نظر سیاسی، اجتماعی و ملی، طبیعی ست که در آرزوی ژرف روزگار بسیار بهتری برای ملتم و ملت های سراسر جهان باشم، و این نیز آرزو یا آرمانی نیست که در جایی به انتها برسد....
محبوب من! چگونه از تو بخواهم که برایم گریه نکنی؟ چگونه از تو بخواهم؟ می دانم که به هر حال، یک روز، قلبت را خواهم شکست، یک روز، به هر حال.
اما چگونه به تو بگویم که به حال بسیاری از ظاهرا زندگان می توانی زار زار گریه کنی اما نه به حال مرده ای چون من، به حال ماندگان، نه به حال رفته ای چون من.مگر انسان از یک مهمانی دو روزه چه می خواهد؟ مگر انسان از یک بهار، یک تابستان، یک پاییز و یک زمستان، چیز بیشتر از چهار فصل دلنشین پرخاطره خوش خاطره آرزو دارد؟
...حالیا، بانوی من! به آغاز سخن بازمی گردم: یک روز عاقبت قلبت را خواهم شکست، یک روز عاقبت. با آخرین کلام. با آخرین سفر. اما آمرانه و ملتمسانه از تو می خواهم که در آن روز، همه; آنچه را که در این عریضه به حضورت معروض داشته ام بخاطربیاوری، کلمه به کلمه، جمله به جمله، و نه به ظاهر بل در باطن نیز بر افسردگی خویش صادقانه غلبه کنی. به یاد داشته باش که از تو بغض کردن و خود خوردن و غم فرو دادن و در خلوت گریستن و در جمع لبخند زدن نمی خواهم.
این سفر را باور داشتن و برای راهی شاد و راضی این سفر، دستی شادمانه تکان دادن می خواهم. بگو: آیا این درست است که ما بخاطر کسی شیون کنیم، بر سر بکوبیم، جامه عزا بپوشیم، ماتم بگیریم و به ختم بنشینیم که از ما جز خنده بر رفته خویش را توقع نداشته است؟
اینک احساس و اقرار می کنم که آرزویی مانده است، آرزویی برآورده نشده; و آن اینست که تو را از پی مرگم اشک ریزان و نالان و فریادزنان و نفرین کنان نبینم، همچنان فرزندانم را، دوستانم را، یاران و هم اندیشانم را...
منبع : روزنامه ابتکار


همچنین مشاهده کنید