چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


ساختارگرایی اجتماعی در تقابل با علوم طبیعی


ساختارگرایی اجتماعی در تقابل با علوم طبیعی
کتاب «ساختارگرایی اجتماعی یعنی چه؟» را انتشارات هاروارد در سال ۱۹۹۹ منتشر کرده است. این کتاب که مؤلف آن «یان هکینگ»، فیلسوف معروف و استاد فلسفه دانشگاه استنفورد است، در صدد است تحلیلی مفهومی از رویکرد ساختارگرایی اجتماعی ارائه کند. فصل سوم این کتاب به تقابل ساختارگرایی اجتماعی و رویکرد متعارف نسبت به علم اختصاص دارد. آنچه در ادامه می آید، شرحی از این فصل است.
● مفهوم تقابل
مهمترین کارکرد ایجاد تقابل در فلسفه، روشنگری و ایضاح مفهومی است. به تقابل عمل گفتاری و عمل حین گفتاری در سده بیستم توجه کنید که تا کجا توانستند برخی از مباحث نظری ما را حل - و حداقل طرح - نمایند. گاهی این ایجاد تقابل می تواند به سازگاری میان دو آموزه بینجامد؛ مانند کاری که متفکری بین دیدگاه دترمینستی به عالم و رویکرد آزادمحوری نسبت به انسان صورت می دهد (مانند کانت) تا میان این دو پیوند ایجاد کند. گاهی هم قصد نشان دادن تعارض حاد میان دو آموزه است، مانند کاری که متفکری می تواند میان رئالیسم و ایده آلیسم صورت دهد. در همه این موارد، مهمترین و حداقل کارکرد، روشنگری و ایضاح مفهومی است. این مسأله ای است که هکینگ در فصل «درباره علوم طبیعی چه؟» از کتاب «ساختارگرایی اجتماعی یعنی چه؟» به دنبال است. دو آموزه فراروی هکینگ، یکی ساختارگرایی اجتماعی و دیگری دیدگاه متعارف درباره علم است. دیدگاه متعارف معتقد است، نظریه های علوم طبیعی از یک عینیت بی طرفانه ناشی می شوند و علم، تلاشی حقیقت جویانه و بی طرفانه است که سعی دارد هر مرجعیت و منبعی جز حقیقت را از خود دور کند. اما ساختارگرایی اجتماعی در نقطه مقابل، معتقد است، هم فرآورده علمی و هم فرایند علمی تحت تأثیر عواملی بیرون از علم، از اجتماع و تاریخ گرفته تا ابزارها و فهم ما از آنها هستند. به تعبیر دیگر، یک ساختار اجتماعی و تاریخی دیگر و یا ابزارهایی دیگر ممکن بود علم کنونی ما را به صورت ماهوی متفاوت کنند. هکینگ البته نه می خواهد جمعی میان این دو رویکرد متعارض ایجاد کند و نه خواهان دفاع از یک رویکرد در مقابل دیگری است. هدف وی، ایضاح مفهومی و روشنگری در این زمینه است.
وی تصریح می کند، این نزاع مانند نزاع تجربه گرایان و عقل گرایان بوده و خواهد بود و او تنها می خواهد محلهای اصلی نزاع را به روشنی نشان دهد. در این راستا، وی سه محل نزاع را مشخص می کند؛ نزاع اول، بحث امکانی بودن علم است. نزاع دوم، به موضوع اسم گرایی مربوط می شود و نزاع سوم، عوامل خارجی مؤثر در پایداری علم است. در ادامه، با محور مفهوم ساختارگرایی اجتماعی اندیشه های سه تن از معروفترین ساختارگرایان اجتماعی یعنی «پیکرینگ» (در کتاب «ساختن کوارک») و «لاتور» و «ولگار» (در کتاب «زندگی آزمایشگاهی: ساختار اجتماعی یک داده علمی») است.
● نزاع اول؛ امکانی بودن علم
مسأله و محل نزاع اول، موضوع امکانی بودن علم به صورت خاص و معرفت به صورت عام است. هکینگ سعی دارد این موضوع را با کتاب معروف «پیکرینگ» (ساختن کوارک) بسط دهد. بر طبق تصویر متعارف و معیار، کوارکها اجزای ساختاری جهان ما هستند، اما بر طبق دیدگاه پیکرینگ، آنها ساخته میشوند. هکینگ معتقد است هنگامیکه ما از ساختارگرایی اجتماعی «الف» سخن می گوییم، باید مشخص کنیم «الف» چیست؟ آیا «الف» یک شیء است یا یک مفهوم. به نظر هکینگ، مدنظر پیکرینگ این نیست که کوارک به عنوان یک شیء از جهت اجتماعی ساخته می شود، بلکه کوارک به عنوان یک مفهوم از این جهت ساخته می شود. تا اینجا پیکرینگ حرف مهمی را ابراز نکرده است. همه می دانیم که این مفاهیم از جهت تاریخی و اجتماعی نیز قابل بررسی هستند، اما هکینگ معتقد است پیکرینگ چیزی بیش از این می گوید. این ایده آن است که رواج مفهوم کوارک اجتناب ناپذیر نبوده است. می توانست عواملی دست به دست هم دهند و باعث شوند به جای رشد چشمگیر فیزیک انرژی سطح بالا، شاخه ای دیگر رواج پیدا کند. پیکرینگ عواملی را بررسی می کند که به ظهور فیزیک انرژی سطح بالا منجر شدند. او در اینجا کمتر بر نظریه ها و بیشتر بر ابزارها تأکید می کند. به عنوان مثال، اتاقک حباب که زمانی برای تولید آثار واپاشی ذره به کار می رفت، با آشکارکننده های جدید جایگزین شد. پیکرینک معتقد است با این تحول، ما دو منظومه معرفتی را مشاهده می کنیم که اصلاً با هم قابل مقایسه نیستند و این گونه نیست که تصور کنیم با این تحول، فیزیک جدید رو به پیشرفت نهاده است.
پیکرینگ هرگز منکر وجود کوارک نیست. او معتقد است فیزیک نیاز ندارد که یک مسیر کوارکی را مفروض بگیرد. البته شکل استدلال وی عام است، یعنی فیزیک به فرض مسیری نیاز ندارد که با معادلات ماکسول، قانون دوم ترمودینامیک و حتی قوانین نیوتن پیوند برقرار کند. او همچنین در استدلال خود کمتر از مفهوم صدق سخن به میان می آورد و مفاهیمش در این زمینه مطابقت و مقاومت هستند. پیکرینگ البته کسی است که با مبانی فیزیک انرژی سطح بالا آشنایی دارد. می داند شتابگرها و آشکارسازها چگونه کار می کنند و با مسائل مربوط به تشعشعات نور آشناست. در این راستا، او روابط دانشمندان، ابزارها، نظریه ها و محیط را نظاره گر می شود و معتقد است اساس این رابطه، توسل به نظریه ها از سوی دانشمندان و مقاومت جهان و محیط است. البته در نهایت توازنی مناسب و قوی میان نظریه ها و جهان و محیط به وجود می آید. بدین جهت، مدل پیکرینگ بسیار شبیه «مدل دوهمی» می شود. در مدل دوهمی از معرفت علمی، هنگامی که مشاهدات ما با نظریه ما ناسازگار است، این امر به صورت ناگزیر به رد نظریه منجر نمی شود، زیرا ممکن است فرضیه های ما در مورد ابزاری که با آن مشاهده کرده ایم، نادرست از کار درآید. پیکرینگ این ایده را اخذ و تصریح می کند که ما همیشه میان نظریه، پدیدارها، مدل مفهومی و ابزارهایمان، این توازن و تناسب را برقرار می کنیم. اما نکته مهم این است که نتیجه فرایند مقاومت و مطابقت به هیچ عنوان از قبل تعین پذیر نیست. پژوهش آزمایشگاهی نیازمند آن است که توازنی میان ابزارها، باورها در مورد این ابزارها، تفسیرها و تحلیلهای داده ها و نظریه ها صورت گیرند. قبل از آنکه این توازن صورت گیرد، از قبل معلوم نیست که چه رخ خواهد داد. نه جهان، نه تکنولوژی، نه فعالیتهای اجتماعی، نه علایق، نه شبکه ها، نه جنسیت و نه هیچ چیز دیگری نمی تواند این تعین را ایجاد کند.
هکینگ البته معتقد است رویکرد ساختارگرایی اجتماعی با تقابل ایجاد کردن میان فرآورده و فرایند، بهتر مشخص می شود. این تمایز، تمایز میان فعالیت علمی دانشمندان با نظریه های علمی یا تمایز میان فرایند و فرآورده است که هکینگ در کتاب خود بسیار بر آن تأکید دارد. برای جامعه شناسان معرفت، فرایند مهم است و برای دانشمندان، فرآورده. ساختارگرایی اجتماعی مانند کاری که پیکرینگ و لاتور و ولگار انجام می دهند، می خواهد بداند دانشمندان چه انجام می دهند؟ برای چه آن کارها را انجام می دهند و چگونه بدان کارها توسل می جویند؟
در مقابل دیدگاه قاطبه فیزیکدانان قرار دارد که رویکرد پیکرینگ نسبت به بحث کوارک را نمی پذیرند. هکینگ از دیدگاهی سخن میگوید که معتقد است علم موفق، علم موجود است. از «شلدون گلاشو» نقل قول می کند که این یکی ابراز می کند، هر موجود بیگانه عاقلی هر کجا که باشد، همین نظام منطقی ما را برای تبیین ساختار پروتون و سرشت سوپرنوا خواهد داشت. پرسش هکینگ به جای بحث از درست یا نادرست بودن این موضع آن است که اصلاً یک نظام منطقی چگونه نظامی است. گلاشو ممکن است تصریح کند هر نظام فیزیکی که از سوی موجودی عاقل وضع شود، معادل فیزیک جدید یا قابل ترجمه به آن است، یعنی حتی اگر قوانین حاکم بر بیولوژی این موجودات عوض شوند، قوانین بنیادین فیزیکی آنها این ویژگی را دارد.
محل نزاع اول در مورد فیزیک بدین گونه صورت بندی می شود که اولاً، فیزیک می توانست مسیر کوارکی را تجربه نکند و موفقیتهای کنونی را هم داشته باشد. ثانیاً، راهی نداریم که این فیزیک بدیل تصور شده را با فیزیک موجود، معادل قلمداد کنیم.
محل نزاع البته محدود به کوارک نیست . فیزیکدانان می گویند، اگر علم رو به پیشرفت است، اموری در علم هستند که اجتناب ناپذیرند. اما ساختارگرایان، وجود این مؤلفه ها را نفی می کنند. اما هکینگ معتقد است در ادبیات فلسفی نقطه مقابل امکان، ضرورت است، اما به نظر وی اشتباه است که فیزیکدانان را ضرورت گرایان قلمداد کنیم. هکینگ معتقد است، طرفدار فیزیک می تواند اجتناب ناپذیر بودن فیزیک را قبول نداشته باشد؛ کسی باشد که تصور نمی کند پیشرفتهای علم فیزیک اجتناب ناپذیر است، کسی که می گوید اگر تنها فیزیک موفق - و نه فیزیک موجود - رخ دهد، این فیزیک به صورت اجتناب ناپذیر به این نحو رخ می دهد.
● نزاع دوم؛ اسم گرایی
محل نزاع دوم «نومینالیسم» یا «اسم گرایی» است. هکینگ مفاهیمی مانند واقعی، حقیقت، صادق و معرفت را واژه هایی گول زننده می داند. به نظر وی، هنگامی که می گوییم فردی عاشق شده است، کمتر از وقتی که می گوییم حکم فردی صادق است، به دام ابهامهای زبانی می افتیم. او نشان دهد بهترین کار در این زمینه، کاربرد کمتر این مفاهیم مناقشه برانگیز است. در ابتدا از مفهوم «فکت» (حقیقت) شروع می کند و با این مفهوم به سراغ کتاب مهم «لاتور» و «ولگار» می رود. بسیاری از افراد معتقدند کتاب «زندگی آزمایشگاهی: ساختار اجتماعی حقایق علمی» و همچنین کتاب بعدی لاتور «علم در عمل» از اهمیت کار علمی کاسته و کار علمی را به جنبه های شخصی و نهادی تنزل داده است. هکینگ در بخشی از مقاله خود، به این اثر و جایگاه مفهوم فکتها (حقایق) در آنها می پردازد. خود هکینگ تصریح می کند، مفاهیمی مانند فعالیتها، گروهها، ابزار و پیکره مفاهیمی مهمتر از فکتها هستند که او بنا دارد به آنها بپردازد. با این همه، بحث فکتها نسبت نزدیکتری با مقوله نومینالیسم دارد. هکینگ از ریشه شناسی ای می گوید که لاتور و ولگار در مورد واژه فکت صورت می دهند. آنها با توجه به ریشه لاتینی این مفهوم، آن را امری که ساخته می شود، تعریف می کنند.
این معنا به نظر لاتور و ولگار با کاری که دانشمندان می کنند، تطابق دارد. یعنی فکتها ساخته می شوند، اما این بدان معنا نیست که آنها وجود ندارند. لاتور و ولگار می خواهند بگویند فکت نتیجه کار علمی است نه علت آن. این دیدگاه کاملاً در نقطه مقابل رویکرد متعارف در علم است. این رویکرد ابراز می کند که احکام فکتها را بیان می کنند و نه اینکه آنها را بسازند. تفاوت رویکرد علمی متعارف با رویکرد ساختارگرایی اجتماعی، همین جا مشخص می شود. رویکرد متعارف تصریح می کند، حقیقت علمی پذیرفته می شود، چون مجموعه ای از شواهد و آزمایشها آن را تأیید می کنند، اما ساختارگرایی تصریح می کند که چون گروهها و دانشمندان به دلایلی به جز درست بودن و سربلند بیرون آمدن از آزمونها، نظریه ای را می پذیرند. در واقع ساختارگرایان اجتماعی معتقدند حقیقت به وسیله این افراد ساخته می شود و ارائه نمی شود.
هکینگ ذیل عنوان اسم گرایی، علت این تقابل را دو تصویر نسبت به رابطه تفکر و جهان می داند که البته نوع جدیدی از یک تقابل پرپیشینه است.
دسته اول، قایل به این نکته هستند که اسمها از ذات یا ذاتهایی حکایت می کنند که در جهان موجودند در حالی که دسته دوم معتقدند، این ما هستیم که به دسته ای خاص که خواصی مشخص دارد، نامی اعطا می کنیم. به همین دلیل، نمی توان از عنوانی مانند ذات یا ماهیت در جهان سخن گفت. هکینگ گروه اول را ساختارگرایان ذاتی و دسته دوم را اسم گرایان می نامد. به نظر وی، بیشتر دانشمندان قایل به ذاتی برای جهان هستند که باید آن را کشف کنند. او کار اسم گرایان را شبیه کار ساختارگرایان اجتماعی ارزیابی می کند.
● نزاع سوم؛ عوامل خارجی مؤثر در پایداری علم
محل نزاع سوم، عوامل خارجی مؤثر در پایداری علم است. هکینگ به بستری توجه می کند که معتقد است، قوانین نیوتن و معادلات ماکسول، وحی منزل هستند. او آنگاه به شورشهایی اشاره می کند که در اوایل قرن بیستم و اواسط آن با فیزیک نسبیت، کوانتوم و کارهای فلسفی افرادی چون «پوپر» و «کوهن» به این تصویر ساده اندیشانه نسبت به علم به وجود آمد. محل نزاع سوم، تبیین عوامل خارجی نسبت به پایداری علم است. موضوع این است که هیچ یک از قوانین فیزیکی که ما می شناسیم همیشه و همه جا معتبر نیستند. با این همه، آنها با تقریبی برای یک بستر محدود معتبر هستند. این بحث رویه های مختلف تحلیل دارد که یکی از آنها نسبت علم و فرهنگ است. برخی افراد که ساختارگرایان اجتماعی هم جزو آنها محسوب می شوند، تأکید می کنند که قوانین علمی، هم در شکل و هم در محتوا با مؤلفه های تاریخی عجین هستند و بنابراین یک تاریخ دیگر این امکان را فراهم می کرد که ما نظریه ها و قوانینی دیگر را جز آنچه فراروی ماست، مشاهده کنیم. (این تقریر دیگری از محل نزاع اول است) هکینگ، محل نزاع سوم را تأکید بر عناصر خارجی به جای دلیل به عنوان عوامل اصلی سازنده دانش و علم می داند. به نظر وی، لاتور و ولگار هم بر این نکات تأکید می کنند. همین نکته است که وجه اشتراک ساختارگرایان اجتماعی با نسبی گرایان علمی و معرفی قلمداد می گردد. آنچه به علم ثبات می دهد، دلیل و مطابقت با شواهد نیست، بلکه عواملی خارجی نسبت به علم است. هکینگ در ادامه با ذکر نقل قول از «آلن نلسون»، تقابل ساختارگرایان اجتماعی با ساختارگرایان ذاتی را بی شباهت با تقابل تجربه گرایان و عقل گرایان نمی داند؛ عقل گرایانی که قائل به تصور فطری هستند و مؤلفه ای درونی را جزو ذاتی عقل محسوب می کنند و تجربه گرایانی که مؤلفه ای بیرونی یعنی تجربه را جزو ذاتی عقل می دانند. واضح است در این میان، به نظر هکینگ، تجربه گرایان به ساختارگرایان اجتماعی شباهت دارند. از سوی دیگر، همان گونه که تقابل تجربه گرایان و عقل گرایان پابرجاست و غیر قابل حل می نماید، تقابل جدید نیز این گونه به نظر می رسد. این نکته کاملاً در راستای موضع اولیه هکینگ ابراز می شود که تأکید دارد، قصد ندارد در این نزاعها از یک طرف جانبداری کند.
● قضاوت از منظر انگیزه ها
هکینگ در ادامه سعی می کند مواضع دو گروه ساختارگرایان اجتماعی و فیزیکدانان متعارف طرفداران انرژی سطح بالا را از جهت جنبه های روانشناختی مورد توجه قرار دهد. به نظر وی، دلیل حمله ساختارگرایان به علم به صورت عام و فیزیک به صورت خاص، آن است که آنها دل نگران اقتدار و مرجعیت علمی و به تعبیر دیگر، ایدئولوژی علمی هستند. آنها می ترسند، عالمان با تکیه بر معیارهایی چون قطعی بودن و همیشگی بودن و اجتناب ناپذیر بودن و علمی بودن، مرجعیتی فرا انسانی بیابند. از سوی دیگر، دانشمندان هم چون از سوی ساختارگرایان جدی گرفته نمی شوند، حمله ای خصمانه را علیه آنها آغاز کرده اند؛ بخصوص فیزیکدانان متخصص در زمینه انرژی سطح بالا که پس از جنگ سرد، موقعیت اجتماعی و اقتصادی خود را هم از دست داده اند.
● مقایسه ساختارگرایان اجتماعی با «کوهن» و «فایرابند»
هکینگ در انتها، ساختارگرایان اجتماعی را با کوهن و فایرابند از جهت سه محور محل نزاع مقایسه می کند. به نظر وی، کوهن اسمگراست و فایرابند هم بدان کشش دارد. در این نقطه، این دو با ساختارگرایان اجتماعی اشتراک نظر دارند. در بحث امکانی بودن هم کوهن با ساختارگرایان اشتراک دارد. این در حالی است که فایرابند به جای امکانی بودن علم، از تکثر آن دفاع می کند.
حسین فرزانه
منبع : روزنامه قدس


همچنین مشاهده کنید