جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


ترانه و ترانه سرایی


ترانه و ترانه سرایی
نیلوفر لاری‌پور ترانه‌سرای توانا و جوان معاصر را کمتر کسی است که نشناسد و کمتر کسی است که ترانه‌ای از او را زمزمه نکرده باشد، «مسافر» را همه می‌شناسند. فرصتی دست داد تا با او گفت‌وگویی کوتاه داشته باشیم دربارة ترانه و ترانه‌سرایی.
▪ به نظر شما ترانة امروز در چه جایگاهی قرار دارد؟
ـ به نظر من هیچ تفاوتی بین‌ِ ترانة امروز و دیروز نیست... چون که این ترانه، ادامة همان ترانة گذشته است با دایرة موضوعات وسیع‌تر و گسترده‌تر و در بعضی موارد همراه با افت و خیز و فراز و نشیب.
▪ در مقایسه با مقولة ادبیات مکتوب کلاسیک در حفظ زبان فارسی نقش ترانه را چطور ارزیابی می‌کنید؟
ـ من اعتقاد دارم ترانه به علت جایگاهی که دارد و از آنجا که با همة اقشار جامعه در ارتباط است و بر سر زبانها زمزمه می‌شود، تأثیر بیشتری نسبت به ادبیات مکتوب کلاسیک در زنده نگه داشتن زبان و ادب فارسی می‌تواند داشته باشد.
▪ آیا ترانه می‌تواند تأثیر تخریبی و عکس نیز بر زبان فارسی داشته باشد؟
ـ البته همین‌طور است... ترانه در یک نگاه کلی به دو قسمت تقسیم می‌شود. ترانه‌ای که زبانی ناقص و بی‌هوی‍ّت دارد و قسم دو‌ّم، ترانة خوب است که از زبان متکامل بهره‌مند است.
▪ در حال حاضر چند درصد از ترانه‌ها ترانة متکامل و چند درصد بی‌هویت‌اند؟
ـ به نظر من هشتاد درصد از ترانه‌های این روزها از نوع ترانة بد است که سطح کیفی بسیار پایینی دارند... ده درصد از کارها فاجعه است که نه هویت مناسب دارند و نه از قواعد و بنیانهای ادب و زبان فارسی پیروی می‌کنند. و ده درصد دیگر ترانه‌هایی که خوب هستند و مطابق قواعد زبان و ادب فارسی که تصاویر و خلاقیتهای نو و شاعرانه در آنها به چشم می‌آیند... امروز ترانة ما، با گذشته تنها یک تفاوت دارد و آن اینکه: در گذشته حتی کارهای اصطلاحا‌ً «آبکی» و ضعیف و درجه چندم از یک حس‌ّ ناب و عاشقانگی‌ِ روایت برخوردار بودند ولی در حال حاضر آن حس‌ّ ناب شاعرانه هم از بین رفته است و متأسفانه حتی خواننده‌های ایرانی که خود را در سطح جهانی می‌دانند و فراتر از مرزهای نقشه‌ای جایگاهی برای خود قائل اند نیز به دنبال همین ترانه‌های فاجعه‌آمیز و بی‌هویت هستند.
▪ جایگاه و فاصلة ترانة فارسی را در خارج و داخل ایران چگونه می‌بینید؟
ـ در خارج از ایران ترانه با همان کیفیت و سطحی که سابق بر این بوده پیگیری می‌شود ولی متأسفانه در ایران ترانه روز به روز عقب‌نشینی می‌کند و دچار پس‌روی می‌شود... امروز خیلی از جوانان ترانه‌های بسیار خوب می‌گویند مانند فرزاد حسنی، مسعود امامی، سید حسین متولیان، فرفره مخصوص و... اما اغلب کسانی که اسم و رسمی دارند ترانه‌های زیر متوسط می‌گویند.
▪ علت این قضیه چیست؟
ـ کسی که روزی چند شعر می‌‌‌نویسد و حاضر است با هر خواننده‌ای و هر شرایطی کار کند، کسی که هر کلمه‌ای را از شعرش کم کنیم هیچ تفاوتی در هویت‌ِ کلام‌ِ او نداشته باشد و هدفش این باشد که نامش در کاستها بیاید و اسمی از او دیده شود و چند مصاحبه کند قطعا‌ً اسم و رسم بیشتری پیدا می‌کند... ولی کسانی که صرفا‌ً به مقولة ادبیات فکر می‌کنند قطعا‌ً هم کم‌کارترند و هم گزیده‌کارتر... بعضیها هم بی‌دلیل تابو می‌شوند مثلا‌ً آیا کسی پیدا می‌شود که بیش از یک کار از «شهیار قنبری» حفظ باشد؟
البته نباید نادیده گرفت که بعضی از خوانندگان و آهنگسازان نیز در این روند مؤثرند و صد البته ضرر اصلی متوجه خود ایشان است، مثلاً شما سطح کیفی کارهای اول‌ِ شادمهر عقیلی را با امروز مقایسه کنید! روزهای اول محمدعلی بهمنی، اکبر آزاد، یغما گلرویی و... با شادمهر کار می‌کردند ولی الان چطور؟ مردم اگر از «مسافر» خوششان می‌آید اگر «غم‌انگیزترین خوشحالی» را می‌فهمند و زمزمه می‌کنند این بهترین دلیل بر قو‌ّت این ترانه‌هاست.
▪ چقدر احساس می‌کنید ترانه‌سرا نیاز به آشنایی با پیشینة ادبیات کلاسیک دارد؟
ـ به نظرم یکی از اساسی‌ترین نیازهای یک ترانه‌سرا تسلط بر ادبیات کلاسیک است. بزرگ‌ترین مشکل همین است که ترانه‌سرایان پیشینه‌ای در ادبیات کلاسیک ندارند... مثلاً عبارت «یک قطره دریا» از بیدل گرفته شده ولی آوردن آن در ترانة امروز ایراد نیست بلکه قو‌ّت است.
ترانه‌سرایان ما باید پیش از کار‌‌ِ ترانه، شعر کلاسیک گفته باشند در صورتی که تنها یک درصد از ترانه‌سرایان این‌چنین‌‌اند و به همین علت در اکثر ترانه‌ها، غلطهای فاحش وزنی مشاهده می‌شود در صورتی که در کارهای محمدعلی بهمنی یا سهیل محمودی به هیچ‌وجه چنین غلطهایی پیدا نمی‌شود... وضع ترانه‌سرایان جوان که خیلی بدتر است فکر می‌کنم شاید تنها کسانی که در میان ترانه‌سرایان جوان بر عروض و ادبیات کلاسیک تسلط دارند فرزاد حسنی و حسین متولیان باشند...
▪ اگر موافق باشید وارد سؤالات تخصصی‌تر شویم به نظر شما ترانه قالب است؟
ـ ترانه قالب نیست ولی باید در یکی از قوالب شعری سروده شود که یا غزل است یا چهارپاره، که البته چهارپاره بهترین نوع‌ِ آن است و حتی روی شعر سپید و نیمایی هم ترانه در مواردی جواب داده است اما آنچه در قدیم به آن ترانه اطلاق می‌شده مجموعه دوبیتیهای پیوسته بوده است.
▪ خصوصیاتی که ترانه را از دیگر انواع شعر جدا می‌کند چیست؟
ـ ترانه در یک تقسیم‌بندی کلی باید دارای سه خصوصیت باشد. اول آنکه قابل فهم برای عموم مردم باشد. البته این به معنای سطحی بودن و ابتذال نیست بلکه در ترانه باید حرفهای عمیق هم با زبانی ساده بیان شود. خصوصیت دو‌م تلفظ راحت و دوری از مشکلات آوایی است. برای مثال واج‌آرایی در ادبیات کلاسیک یک هنر برتر و از آرایه‌های بسیار زیباست ولی در ترانه آن‌چنان جالب نیست یا آوردن حروف مشترک‌المخرج که خواننده را دچار مشکل می‌نماید. اما خصلت سوم ترانه آن است که باید به راحتی بر ملودی سوار شود. ترانه باید خالی از ادات و جملات سؤالی باشد چرا که موسیقی نمی‌تواند ادات را درست نشان دهد و این مهم است که ترانه با گامها و تحریرها همخوانی داشته باشد.
▪ به نظر شما در مثلث‌ِ ترانه ـ موسیقی ـ‌ خواننده کدام‌یک موثر‌تر است؟
ـ ببینید! خود‌‌ِ موسیقی به چند بخش‌ِ ملودی، تنظیم و صدابرداری تقسیم می‌شود... حتی نوازندگان را نیز می‌شود به این بخشها اضافه کرد. در این میان من نقش ملودی‌‌ِ خوب را بسیار موثر می‌دانم‌ ـ البته اگر ترانه هم ضعیف باشد، موسیقی میهمان‌ِ چند ماهة گوشهای انسانهاست.
آینه‌دار
یه دل شکسته صد تا بی‌قرار می‌خواد چی‌کار
قفس‌ِ کهنة من، میخ و زوار می‌خواد چی‌کار
آخه دوزار جیگرک، سفره قلمکار نمی‌خواد
یه حموم خرابه، هفتا جومه‌دار می‌خواد چی‌کار
ما، یه عمره، میون موندن و رفتن دودلیم
یه مسافر، آخه عشق‌ِ موندگار می‌‌خواهد چی‌کار
خودمو به خواب زدم، تو هم چشاتو هم بذار
آدم آبله‌رو، آینه‌دار می‌خواد چی‌کار
اسمتو نکن رو این درخت خشک و نیمه‌جون
تن‌ِ پوسیده و سردم یادگار می‌خواد چی‌کار
واسة شکستن من، خودتو خسته نکن
آدم‌ِ م‍ُرده آخه، چوبة دار می‌خواد چی‌کار
در‌به‌در
در‌به‌در صداتم
هوایی نگاتم
خسته‌تر از همیشه
یه عمر پا‌به‌پاتم
برام یه اتفاقه
لحظة با تو بودن
اول قصه با تو
آخر‌ِ قصه با من
کاشکی ترانه‌ها نبود
این عاشقانه‌ها نبود
تو قاب عکس عشق ما
برای گریه جا نبود
بی تو برام غریبه
حتی صدای بارون
چیزی ازت نمی‌خوام
فقط کنارم بمون
کاش میتونستی با من
دوباره هم‌صدا شی
از ابتدای هق هق
تا ته گریه باشی
کاشکی ترانه‌ها نبود
این عاشقانه‌ها نبود
تو قاب عکس عشق ما
برای گریه جا نبود
آتش سرد
از کدوم کوچة بن‌بست اومدی
که شروع قص‍ه پایان تو بود
تا سپیده نزده، بهم بگو
چی می‌خواستی زیر گنبد کبود
وقتی تو شب‌ِ غریبه گم می‌شی
من به تیرگی حسادت می‌کنم
وقتی نیستی تا صدامو بشنوی
به نگاه آینه عادت می‌کنم
نمی‌دونم چرا بغض پنجره
دیگه با دست نسیم وا نمی‌شه
نمی‌دونم چرا حتی تو دلم
شب نمی‌میره و فردا نمی‌شه
شاید این مرثیه‌های ناتموم
فرصتی تازه باشه برای ما
واسه چی بغضتو پنهون می‌کنی
دل به دریا بزن و با من بیا
روزای گمشده چشم به راه‍ِت‍َن
به شبای بی‌ستاره برنگرد
سهم تو رفتنه، سهم‌ِ من تویی
بیا رد بشیم از این آتش‌ِ سرد
بی‌خاطره
تو زخمی‌ِ تردیدی
بی‌خاطره بی‌رویا
وامانده‌تر از دیروز
بیهوده‌تر از فردا
تصویر سرابی دور
در قحطی‌ِ بارانی
سرگشته‌تر از طوفان
از عشق گریزانی
با چشم‌ِ تو آینه
بی‌واژه غزل می‌ساخت
نفرین به غروبی که
اندوه ت‍و را نشناخت
نفرین به سکوت‌ِ تو
نفرین به صدای من
تردید مکن، بنشین
یک لحظه به جای من
من ماندنی‌ام اما،
تو فرصت‌ِ پروازی
از عشق برای من
یک فاجعه می‌سازی
بگذار خودم باشم
تکراری بی‌برگشت
یک عاشق تنها که
دنبال دلش می‌گشت.
همزاد
همصداترین ترانه با سکوت
توی رویای تو فریاد منه
اون که امشب پشت پلک چشم تو
داره پرپر می‌شه همزاد منه
توی خوابت یه سکوت‌ِ بی‌دلیل
دل‌ِ همزاد‌مو می‌ده دست‌ِ باد
می‌دونم فردا که از راه برسه
حتی اسمشم به یادت نمی‌یاد
نمی‌تونی تو چشاش نگاه کنی
نمی‌پرسی از کدوم شب اومدی
از هراس دل سپردن به عشق
تو یه عمره خود‌تو به خواب زدی
به تو خیره می‌شه از تو آینه
با سکوتت تو رو تنها می‌ذاره
وقت‌ِ رفتن، تو رو جادو می‌کنه
دلشو پیش دلت جا می‌ذاره
صبح فردا که چشاتو واکنی
نمی‌دونی چرا قلبت می‌زنه
اون که زیر و رو شده قلب‌ِ توئه
اون که عاشق شده همزاد منه
برنده
واسه آخرین ترانه
دنبال واژه می‌گردم
تو از این سفر می‌ترسی
ولی من برنمی‌گردم
این سفر یعنی رسیدن
به یه اتفاق تازه
از تو و از من و از عشق
می‌تونه قص‍ه بسازه
با گذشتن‌ِ تو از من
این سفر تموم نمی‌شه
با تو می‌مونه نگاهم
تا همیشه، تا همیشه
آخر جاده تردید
یه شروع عاشقانه‌ست
واسه واژة پرنده
قفس آخرین ترانه‌ست
قفس قلب تو انگار
چشم به راه‌ِ یه پرنده‌ست
توی این قمار‌ِ شیرین
اونی که باخته برنده‌ست
زیبای اساطیری
یک حادثه با من باش
زیبای اساطیری
تو زنده به اعجازی
بی‌معجزه می‌میری
تا عطر تنت باقی‌ست
من معجزه می‌مانم
بعد از تو چه خواهد کرد
تقدیر، نمی‌دانم؟
آغوش تو تکراری‌ست
تکرار خیال‌ِ من
تندیس غرورت را
در بستر من بشکن
تقدیر تو رفتن نیست
تو سهم منی انگار
یک وسوسه عاشق شو
یک‌بار، فقط یک‌بار
می‌مانی و می‌دانم
پا‌بستة تقدیری
یک حادثه با من باش
زیبای اساطیری
دروغ عاشقانه
واسة شکستن‌ِ غرورِ من
تو بدون که اولین بهانه‌ای
توی این شب که تمومی نداره
آخرین فرصت‌ِ عاشقانه‌ای
خط بکش رو همة ترانه‌هام
این غرور سنگیو ازم بگیر
بذار از تو، به خودم پل بزنم
بذار گم بشم توی بهت این مسیر
اگه با اشارة تو می‌شکنم
اگه روحمو به آتیش می‌کشم
تو بدون که عاشقم اما هنوز
من همون کوه بلند سرکشم
تو به من دروغ بگو، اما بمون
که وجود من یه دنیا خواهشه
تو به من دروغ بگو، اما نرو
شاید این دروغا باورت بشه
خنده‌هات دلیل بودن منه
واسه من همین بهانه کافیه
نمی‌خوام راست راستی عاشقم باشی
یه دروغ عاشقانه کافیه
غرور
یه عمری دنبالت می‌گشتم
پشت سکوت هر ترانه
اسمتو نقاشی می‌کردم
تو غزلای عاشقانه
خیال می‌کردم با تو می‌شه
از شب تنهایی گذر کرد
با چشمای زلال و پاکت
تیر‌ِگیا رو در‌به‌در کرد
توی ترانه‌‌های سبزم
ازت یه عاشقانه ساختم
تو رو به آسمون رسوندم
اما چه دیر تو رو شناختم
وقتی که آینه ترک خورد
دنبال آشنا می‌گشتم
وقتی که گم شدی تو جاده
منم از آینه گذشتم
غرور من اگرچه زخمی
ولی همیشه موندگاره
روشنه فانوس نگاهم
تو این شبای بی‌ستاره
اینو بدون که آینه حتی؛
شکستن منو ندیده
حتی اگر که ناتمومه
قصة ما به سر رسیده
پارسا مسرور
منبع : سورۀ مهر


همچنین مشاهده کنید