سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


ادبیات و حق مرگ


ادبیات و حق مرگ
«امروز، ۲۲ دسامبر همه ما را به میدان سمنونسکی بردند، آنجا حکم اعدام را برای ما خواندند، صلیب آوردند که ببوسیم، بالای سرمان خنجر شکستند و کفن (پیراهن های سفید) به تن مان کردند. بعد سه نفر ما را به تیرهای اعدام بستند تا حکم را اجرا کنند. من نفر ششم صف بودم، ما را به دسته های سه نفری تقسیم کرده بودند و به این ترتیب من جزء دسته دوم بودم و بیش از یک لحظه به پایان زندگی ام نمانده بود. برادرم، به تو و به خانواده تو فکر کردم. در آن لحظه آخر، فقط تو در ذهنم بودی. آن وقت برای اولین بار دانستم که چقدر دوستت دارم. برادر عزیز و گرامی من آنقدر فرصت یافتم که پلسچیف و دوروف را که نزدیک من ایستاده بودند، در آغوش بگیرم و با آنها خداحافظی کنم. بالاخره طبل بازگشت زدند، آنها را که به تیرهای اعدام بسته بودند سرجایشان برگرداندند و حکمی را برای ما خواندند که اعلیحضرت امپراتور، زندگی ما را به ما بخشیده اند. بعد احکام نهایی با صدای بلند قرائت شد. فقط «پالم» کاملاً عفو شده است او با همان درجه به صف برگشته است.»۱
از این پس زندگی داستایوفسکی زندگی خاصی شد. در آن لحظه های مواجه شدن با مرگ خود را حتی عمیق تر از هر موقع دیگری می دید، او احساس کرد که جانش از مرگ پیشی گرفته است و خود را در آن لحظه حتی زنده تر از زنده ها حس می کرد. «به این ترتیب شخص او به اجبار از شرایط وجود قبلی اش جدا شد و برای نخستین بار به گوهر حقیقی خود آگاهی یافت- در ورای منظره محو شده چیزهای خارجی و حجاب هایی که از روح محبوس فرومی افتادند. مانند قابله یی (آخر چنین تجربه هایی را فقط با تصاویر می توان توضیح داد)، بله، مانند قابله یی آن ساعت و آن دم انگار اگوی درونی را که در ژرفنای هستی جان غنوده بود از زهدان غفلت خارج کرد، بی آنکه تمام بندهایی را که به زهدان وصل بود قطع کند چون واقعاً قطع کامل به معنی مرگ بود.»۲
مساله اصلی اما آن است که «... آخر چنین تجربه هایی را فقط با تصاویر می توان توضیح داد.» این مساله ممکن است ناشی از برتری ادبیات یا هنر به طور کلی (تصاویر) بر فلسفه (مفاهیم) نیز باشد. این مساله ضمناً همان چیزی است که موریس بلانشو بر آن تاکید می کند، اینکه فلاسفه نمی توانند به درستی مرگ را درک کنند از نظر بلانشو به آن علت است که مرگ تنها خودش را در تجربه یی به نام ادبیات نشان می دهد بنابراین میان ادبیات و مرگ رابطه وجود دارد، بلانشو بر این رابطه تاکید می کند، از نظر او «ادبیات و مرگ در آنچه تجربه اصیل زندگی است با هم یکی شده اند»۳
اصلاً در ارتباط با تجربه اصیلی به مانند مرگ است که نفس معنای نوشتن نیز معنی پیدا می کند زیرا که شوک رویارویی با مرگ است که در ما قبل از هر تجربه یی دیگر حس نگرانی و وحشت ایجاد می کند و برای چیره شدن بر این وحشت و دلهره واقعی (مرگ) است که آن نوشتن واقعی رخ می دهد که حتی ممکن است جاودانگی را برای مولف آن به ارمغان آورد. تنها در «... ارتباط با مرگ است که ما قبل از هر چیزی احساس وحشت و نگرانی را تجربه می کنیم که ما را به آن نیستی که در بطن هستی مان است مربوط می سازد و بلانشو استدلال می کند که همین تجربه است که خواست نوشتار را باعث می شود.»۴
به این ترتیب «بلانشو نقد ادبی خود را از این موضع اندیشه فلسفی که در مرگ برآمدن زندگی را جست وجو می کند آغاز می کند و واقعیتی را توصیف می کند که تجربه یی بی نام، غیرشخصی و بی انگیزه است. تجربه مردنی نیرومندتر از مرگ. چنین تجربه یی به موازات تجربه ادبیات خود را نشان خواهد داد.»۵
این زندگی خاص یا به تعبیر بلانشو این تجربه مردنی نیرومندتر از مرگ در داستایوفسکی که در کشف و شهود روحی اش از تجربه یی خاص و هولناک به آن پی برده بود، جملگی در ارائه ادبیات نیرومند (به همان اندازه مرگ) و در مصادیق قدرتمند ادبی خود را نشان و بروز داد. بعضی از آن مصادیق اینچنین است؛ «... قدرت اتحاد و اتفاق خاموشش»، «آشنایی اش با مرگ و رستاخیز» و باز هم به نقل از شیلر «عهد ابدی مومن با او»، «درباره لمس جهان های رفیع»، «بذرهایی که خدا در این پایین کاشته است»، «درباره فضیلت وجودی شادی محض در وجود»، «درباره تعریف عذاب دوزخ به صورت ناتوانی در عشق ورزیدن» و غیره و غیره. همه این سخن ها، هشدارها و وعده های نسبتاً معماگونه، صرفاً تلاش هایی اند برای ابلاغ آن معرفتی به جهانیان (هرچند با اشاره های مبهم) که داستایوفسکی در کشف و شهود روحی اش از تجربه هولناک به آن پی برده بود.»۶ که جملگی در پیوند ناگسستنی ادبیات با مرگ و تنها در این پیوند خود را نشان می دهد.
این عنوان نام کتابی از موریس بلانشو است که به سال ۱۹۴۸ منتشر شده است.
نادر شهریوری (صدقی)
پی نوشت ها؛
۱- نامه داستایوفسکی به برادرش میکاییل، درباره رمان و داستان کوتاه سامرست موام، کاوه دهگان،
صص ۱۲۱-۱۲۰
۲- آزادی و زندگی تراژیک، ویچسلاف ایوانف، ترجمه رضا رضایی، ص ۴۴
۳- موریس بلانشو، اولریش هاسه، ویلیام لارج، ترجمه رضا نوحی، ص ۷۶
۴- همان، ص ۷۶
۵- همان، ص ۷۳
۶- آزادی و زندگی تراژیک، ویچسلاف ایوانف، ترجمه رضا رضایی، صص ۴۶-۴۵
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید