پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


قهرمانان سهل الوصول رویاهای ما


قهرمانان سهل الوصول رویاهای ما
خیلی ها دلشان می خواهد «هولدن کالفیلد» باشند و این یکی از رازهای موفقیت «سلینجر» و در عین حال پاشنه آشیل ماندگاری او است. این تناقض گاهی با کنار هم قرار دادن قهرمانان مشهوری که در قصه های سلینجر مدام از آنها اسم برده می شود و قهرمانانی که ساخته تخیل نویسنده هستند خیلی زود لو می رود.
در قصه های «سلینجر» با دو دسته قهرمان روبه رو هستیم. یکی قهرمانان متعارف مثل ستارگان سینما، خوانندگان، ورزشکاران مشهور و همه کسانی که به واسطه زیبایی و ثروت و عضله و انواع و اقسام استانداردهای تعیین شده برای جاذبه و محبوبیت توسط فرهنگ و ایدئولوژی مسلط، به چهره های محبوب مردم بدل شده اند و حضورشان در مرکز رویاهای مردم، ابزاری است برای کنترل این رویاها و انداختن شان به بستری که در نهایت به پذیرش نظم موجود ختم می شود. این قهرمانان از طریق اسم هایشان و همذات پنداری شخصیت های قصه ها با این اسم ها در قصه های «سلینجر» حضور دارند و گاه با تاکید بر تمایزی که از دید شخصیت های این قصه ها، میان آن قهرمانان و خودشان وجود دارد. مثلاً در قصه «این ساندویچ مایونز نداره» از مجموعه «نغمه غمگین»، راوی قصه که باران کلافه اش کرده، وضعیت خود را با وضعیت تعدادی از این قهرمانان اسم و رسم دار مقایسه می کند و می گوید؛ «این بارون هیچ رقم رفیقم نیس... شاید با کاترین هپبورن رفیق باشه، یا با سارا پالفری فابیان، یا با تام هینی، شایدم با همه طرفدارای پر و پا قرص جون جونی گریر گارسون رفیق باشه که توتالار موزیک رادیوسیتی صف کشیدن ولی با ما هیچ رقم جور نمی شه این بارونه.» (ص ۷۴)
اما قهرمانانی که در دسته دوم قهرمانان قصه های «سلینجر» قرار می گیرند و در واقع شخصیت های اصلی این قصه ها هستند، قهرمانانی هستند نامتعارف که هرچند ظاهرشان شباهت هایی با قهرمانان دسته اول دارد اما در عمق با آنها متفاوت هستند و همچنین با همه شخصیت های فرعی این قصه ها و پاشنه آشیل قصه های «سلینجر»، آنجا آشکار می شود که این دو دسته در اوج تضاد به هم می رسند و با هم یکی می شوند به نحوی که تنهایی قهرمان نامتعارف قصه ها، آنها را به شهرت و محبوبیتی می رساند از جنس همان شهرت و محبوبیت ستارگان زیبایی و عضله. چرا که «سلینجر» با برجسته کردن وجه تمایز قهرمانانش آنها را چنان در نقطه طلایی قصه قرار می دهد که به راحتی به کانون جاذبه برای خوانندگان تبدیل می شوند. «هولدن کالفیلد» ناطور دشت، اوج این کانون جاذبه است و نمونه های کمتر مشهورش را می توان در قصه های کوتاه «سلینجر» پیدا کرد.
این شدت تمرکز روی شخصیت های منفرد، قصه های «سلینجر» را به نمونه هایی خوب از قصه های شخصیت محور تبدیل کرده است، به این معنا که در این قصه ها، شخصیت ها هستند که رفتار نامتعارف شان موقعیت و عمل داستانی را شکل می دهد. شخصیت هایی که انگار در عین تعلق داشتن به جهانی متفاوت، خصلت ها و نیازهایی دارند که آنها را به جهان پیرامون شان مرتبط می کند و درست در لحظه تلاقی آنها با جهان پیرامون، با تلنگری از هم می پاشند و تمرکز بر این تفاوت، نیاز و از هم پاشیدگی به گونه یی است که همذات پنداری خواننده با این شخصیت ها را به امری سهل الوصول تبدیل می کند چرا که وجه تمایزشان با جهان پیرامون چنان آشکار است که خواننده به راحتی آن را درمی یابد؛ نمونه اش قصه «برادران واریونی» در مجموعه «نغمه غمگین».
این قصه که یکی از بهترین قصه های این مجموعه هم هست، ماجرای دو برادر ترانه سرا و آهنگساز است که اولی نویسنده یی است منزوی که به خاطر کمک به مشهور شدن برادر آهنگسازش از نوشتن دست کشیده و در عوض برای برادرش شعر می گوید و دست آخر هم در اثر یک اشتباه به جای برادر جاه طلبش کشته می شود و برادر آهنگساز می کوشد رمان تکه تکه او را جمع و جور و منتشر کند. چون سرانجام به این نتیجه رسیده است که با خواندن این رمان برای اولین بار موسیقی شنیده است. «برادران واریونی» یکی از بهترین نمونه های قصه شخصیت محور است که در آن وجه تمایز شخصیت ها به خوبی با زمینه یی که نویسنده آنها را در آن قرار داده و همچنین با اعمال برخاسته از این وجه تمایز در هم تنیده شده و البته با همان تمرکز همیشگی بر خصلت هایی که شخصیت را به نحوی آشکار متمایز می کند.
در واقع، وجه قهرمانی شخصیت های «سلینجر» در قهرمان نبودن شان در معنای متعارف است. این شخصیت ها در عین تضاد معیارهای شان با معیارهای قهرمان های ساخته دست کمپانی ها و گاه در اوج تنهایی و از هم پاشیدگی، در نهایت در چارچوب سنت قهرمان سازی امریکایی قرار می گیرند و شهرت و اقبال عامه و فروش خوب کتاب های نویسنده شان را تضمین می کنند.
این موضوع را مقایسه یی میان «سلینجر» و نویسنده بزرگ و نامتعارف امریکایی یعنی «ویلیام فاکنر» و درک ورطه یی که میان آنها است به خوبی روشن می کند. در آثار «فاکنر» هم با شخصیت های سرسخت و لجوج و گاه به شدت رادیکال روبه رو هستیم؛ شخصیت هایی نامتعارف و عمیقاً تنها اما مقاوم در برابر تبدیل شدن به قهرمانان تضمین کننده موفقیت کتاب. چرا که «فاکنر» چنان با معیوب کردن بدنه روایت انسجام آن را در هم می ریزد که هر نوع تمرکز روی شخصیت های متلاشی در روایت معیوب و تکه تکه اش، دشوار می شود. برای همین همذات پنداری با شخصیت های «فاکنر» و درک آنها آسان نیست. این همان «مقاومت» و «دشوار»ی است که «آدورنو» اصالت اثر هنری را وابسته به آن می داند و همین دشواری و مقاومت در برابر سهل الوصول شدن و با استانداردهای روایت مسلط کنار آمدن است که آثار نویسنده بد قلقی مثل «فاکنر» را در مقایسه با آثار نویسنده محبوب، منزوی و مشهور به انزوایی مثل «سلینجر» به آثاری کم فروش اما ماندگارتر تبدیل کرده است. نویسنده یی که همیشه پیش روی ما است هر چند که خیلی ها دل شان می خواهد «هولدن کالفیلد» باشند. این یکی از رازهای موفقیت «سلینجر» و در عین حال پاشنه آشیل ماندگاری او است.
علی شروقی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید