سه شنبه, ۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 23 April, 2024
مجله ویستا


مرگ مردم سالاری


مرگ مردم سالاری
آیا توسعه اقتصادی باعث تحقق دموکراسی سیاسی می شود؟ یا دموکراسی باعث ایجاد توسعه اقتصادی می شود؟ آیا تحقق دموکراسی به سطحی از توسعه علی الخصوص توسعه اقتصادی ارتباط دارد؟ آیا دوام دموکراسی به سطحی از توسعه بستگی دارد؟ و... اینها پرسش های اساسی در برنامه های سیاسی و مباحث روشنفکری ۵۰ سال گذشته بوده اند و مطالعات و تحقیقات فراوانی برای رسیدن به پاسخ مناسب صورت گرفته اند.
نوع حکومت و سطح زندگی برای مردم ساکن در دموکراسی و دیکتاتوری حتی اگر درآمد یکسانی داشته باشند، لزوماً نمی توانیم توقع سطح زندگی یکسانی داشته باشیم. همان طور که آمارتیا سن می گوید: «اگر موفقیت اقتصادی یک ملت را فقط با درآمد و با سایر شاخص های سنتی توانگری و سلامت مالی بسنجیم که اغلب همین کار هم می شود، هدف مهم بهزیستی را گم کرده ایم.» تقریباً تمام جنبه های مطلوب ارزش زندگی سیاسی و برخی اوقات حتی زندگی اجتماعی و اقتصادی مانند نمایندگی، پاسخگویی، برابری، مشارکت، شرافت، عقلانیت، امنیت، آزادی و... به عنوان ویژگی های تعریفی دموکراسی شناخته شده اند.تحقق دموکراسی بی تردید با سطح توسعه اقتصادی ارتباط دارد. با نقش محوری که برای توسعه قائل هستیم بین دو ساز و کار علی که احتمالاً این رابطه را به وجود می آورند، فرق می گذاریم؛ یکی اینکه آیا احتمال ظهور دموکراسی در کشورهایی بیشتر است که از نظر اقتصادی تحت حاکمیت دیکتاتوری توسعه یافته اند و دیگری اینکه دموکراسی ها به دلایلی غیر از توسعه اقتصادی ظاهر می شوند و صرفاً احتمال بیشتر بقا در کشورهایی را دارند که پیشتر توسعه یافته اند. اظهار نظر «اس ام لیپست» مبنی بر اینکه دموکراسی با توسعه اقتصادی ارتباط دارد، نخستین بار در سال ۱۹۵۹ بسط یافت. مطالعات نشان می دهد رابطه بین سطح توسعه اقتصادی و تحقق نظام های دموکراتیک قوی و مستحکم است.
تحقق دموکراسی و توسعه اقتصادی به دو دلیل متفاوت تحقق دموکراسی به سطح توسعه اقتصادی ارتباط دارد.به احتمال قوی دموکراسی ها هنگامی ظاهر می شوند که کشورها از نظر اقتصادی توسعه یافته باشند یا اگر به هر دلیل دموکراسی برقرار شده است، احتمال بیشتر می رود که در کشورهای توسعه یافته دوام و بقا یابد؛اولین تبیین را درون زا و دومین تبیین را برون زا می نامیم. تاکید بر این نکته که دموکراسی ها در نتیجه توسعه اقتصادی ظاهر می شوند، شبیه گفتن این نکته است که دیکتاتوری ها به محض اینکه کشورهای تحت حاکمیت دیکتاتوری ازنظراقتصادی توسعه یابند، نابود می شوند بنابراین گفته می شود دیکتاتوری به واسطه توسعه اقتصادی به دموکراسی تبدیل می شود.
داستانی که درباره هر کشوری گفته می شود این است که با توسعه یافتگی هر کشور، ساختار اجتماعی آن پیچیده می شود، گروه های جدید ظاهر شده و سازماندهی می یابند، فرآیندهای کارگری ضرورت همکاری فعال کارکنان را می طلبد و در نتیجه آن، این نظام را دیگر نمی توان به نحو کارآمدی از طریق دستوری اداره کرد: جامعه نیز پیچیده است، تغییر فناوری مستقیماً آزادی عمل و اطلاعات عمومی در اختیار تولیدکنندگان می گذارد، جامعه مدنی ظاهر می شود و اشکال کنترل دیکتاتوری کارآمد خویش را از دست می دهد و گروه های مختلف از قبیل سرمایه داران، کارگران یا صرفاً جامعه مدنی بدون ریخت، ضد نظام دیکتاتوری قیام کرده و باعث سقوط آن می شود.تبیین درون زا، نظریه نوسازی است. فرض اساسی این نظریه این است که فرآیندی کلی وجود دارد که در آن دموکراتیزاسیون چهره نهایی است. نوسازی شامل اختلاف و تخصص تدریجی ساختارهای اجتماعی است که با تفکیک ساختار سیاسی از سایر ساختارها به اوج می رسد و دموکراسی را ممکن می سازد. زنجیره های علی مشخص شامل رشته هایی از صنعتی شدن، شهر نشینی، آموزش، ارتباطات، تجهیز منابع تلفیق سیاسی و بی شمار ویژگی دیگر است: انباشت تصاعدی تغییرات اجتماعی که جامعه را برای رسیدن به آخرین ویژگی یعنی دموکراتیزاسیون آماده می سازد.
نوسازی شاید یکی از دلایلی باشد که تحقق دموکراسی به توسعه اقتصادی ارتباط دارد و این برداشت توسط «اودانل» با گفتن این جمله که «اگر سایر کشورها به اندازه ملت های پیشرفته اقتصادی ثروتمند شوند احتمال زیادی وجود دارد که به دموکراسی سیاسی تبدیل شوند» به زبان ساده تری بیان کرد. دموکراسی امری درون زاست چون از توسعه اقتصادی تحت حاکمیت اقتدارگرایی ناشی می شود.فرضیه این است که اگر کشورهای اقتدارگرا توسعه یابند، دموکراتیک می شوند. آن طور که «تربورن» تاکید می کند اکثر کشورهای اروپایی به واسطه جنگ و نه به واسطه نوسازی دموکراتیک شده اند؛ اگر دیکتاتوری ها از بین می روند و دموکراسی ها به صورت تصادفی با ملاحظه توسعه اقتصادی ظاهر می شوند، آیا هنوز امکان دارد که دموکراسی های بیشتری در بین کشورهای ثروتمند نسبت به کشورهای فقیر وجود داشته باشد؟ اگر بخواهیم درباره «لیپست» از زبان خود وی قضاوت کنیم، هر اندازه ملتی برخوردارتر باشد، احتمال بیشتری می رود که دموکراسی را حفظ کند پس حتی اگر ظهور دموکراسی ها مستقل از سطح توسعه ظاهر شوند، سپس در کشورهای فقیر از بین بروند و در کشورهای ثروتمند باقی بمانند چون هر بار که یک دیکتاتوری در یک کشور مرفه از بین برود، دموکراسی در آنجا ماندگار می شود و تاریخ به تدریج دموکراسی های ثروتمند را انباشت می کند. این دیگر نظریه نوسازی نیست چون توسعه موجب ظهور دموکراسی نمی شود. دموکراسی به ندرت برون زا ظاهر می شود، همچون نیرویی که ناگهان از غیب می رسد.اگر یک کشور مدون باشد دموکراسی تمایل به بقا دارد اما محصول نوسازی نیست.اگر این نظریه که ظهور دموکراسی نتیجه توسعه اقتصادی است، درست باشد احتمال گذار به دموکراسی باید هنگامی بیشتر شود که نظام اقتدارگرا به سطوح بالای توسعه می رسد.
در واقع دیکتاتوری ها تقریباً بدون استثنا در کشورهای بسیار فقیر باقی می مانند؛ کشورهایی که درآمد سرانه آنها زیر هزار دلار است یا دست کم جای خود را به انواع دیکتاتوری ها می دهند اما نظام ثابت باقی می ماند. دیکتاتوری ها در کشورهایی با درآمد بین ۱۰۰۱ و چهار هزار دلار ثبات کمتری دارند و حتی در درآمد بین ۴۰۰۱ و هفت هزار دلار بی ثبات تر هستند اما اگر درآمد به سطح هفت هزار دلار برسد روند معکوس می شود و احتمال بیشتری برای بقا پیدا می کنند.گذار به دموکراسی در کشورهای فقیر و ثروتمند احتمال کمتری دارد اما در سطوح میانی درآمد احتمال گذار به دموکراسی در کشورهای فقیر و ثروتمند احتمال کمتری دارد اما در سطوح میانی درآمد احتمال گذار به دموکراسی بیشتر است بنابراین به نظر می رسد که حق با «هانتینگتون» است اگر چه فقط در مورد نظام های اقتدارگرا، هنگامی که مدعی شد باید انتظار مشاهده یک الگوی زنگی شکل از بی ثباتی را داشته باشیم توسعه اقتصادی ظاهراً باعث بی ثباتی دیکتاتوری در کشورهای در سطح میانی درآمد می شود اما در کشورهای فقیر و ثروتمند چنین تاثیری ندارد. - دوام دموکراسی دموکراسی ها هرگز در کشورهای ثروتمند از بین نمی روند با این حال هنوز شگفت آور است که دموکراسی های فقیر تا چه حد شکننده هستند. هنگامی که یک کشور بحران اقتصادی را تجربه می کند، احتمال مرگ دموکراسی می رود و در اکثر موارد با مرگ همراه است اما دیکتاتوری ها در تمام شرایط اقتصادی می میرند.
دموکراسی ها شبیه هم نیستند نظام های نمایندگی، تقسیم قدرت، تنوع قوانین، تعهدات مرتبط یا شهروندان تفاوت معناداری در بین نظام هایی دارند که معمولاً به عنوان دموکراتیک شناخته می شوند و این ترتیبات نهادی بر پایداری دموکراسی تاثیر می گذارد. دوام دموکراسی صرفاً مساله شرایط اقتصادی، اجتماعی یا فرهنگی نیست زیرا چارچوب های نهادی هر کدام ظرفیت متفاوتی در جریان پردازش منازعات دارند، به ویژه هنگامی که این شرایط چنان مساعد می شود که عملکرد دموکراتیک ناکافی به نظر می رسد. دموکراسی هنگامی پایدار است که چارچوب نهادی آن اهداف مطلوب ارزشی و سیاسی را تشویق می کند، همچنین زمانی که این نهادها مهارت خود را در حل بحران هایی نشان می دهند که در زمان نرسیدن به چنین اهدافی به وجود می آید،نتیجه گیری تحلیل این است که هیچ رابطه بده بستانی میان دموکراسی و توسعه حتی در کشور های فقیر وجود ندارد با اینکه بررسی های منتشر شده پیش از سال ۱۹۸۸ به نفع دیکتاتوری نتیجه نگرفتند.
هرگز شواهد محکمی وجود نداشت که دموکراسی ها به نحوی در ایجاد رشد ضعیف تر عمل می کنند و قطعاً برای توجیه حمایت یا حتی چشم پوشی از خطای دیکتاتوری کافی نیست.در نرخ های رشد مشاهده شده، تفاوت اندکی به نفع دیکتاتوری ها وجود دارد. به محض اینکه شرایط موجود در دیکتاتوری ها و دموکراسی ها در نظرگرفته شود، حتی آن تفاوت ازبین می رود.حال اگر به گذشته نگاه کنیم به این نتیجه می رسیم که کل مناقشه ظاهراً درباره هیچ بوده است.فقر هیچ فضایی را برای تاثیرگذاری بر حوزه سیاسی باقی نمی گذارد. در کشورهای با درآمد زیر سه هزار دلار، دو نظام تقریباً سهم سرمایه گذاری یکسان، نرخ های رشد موجودی سرمایه و نیروی کار یکسان، تابع تولید یکسان، سهم یکسان سرمایه، کار و بهره وری عامل در رشد، تولید سرانه کارگر یکسان، سهم یکسان کار و دستمزد محصول یکسان دارند. کشورهای فقیر سرمایه گذاری اندکی می کنند، فایده اندکی از بهره وری کل عوامل می برند و دستمزد پایینی می پردازند اگر چه کشورهای معدودی از این زنجیر فقر گریخته اند اما اکثر کشورهای فقیر، همچنان فقیر باقی مانده اند. دموکراسی در چنین کشورهایی به شدت شکننده است و بنابراین اکثر آنها به صورت نظام های دیکتاتوری باقی مانده اند اما نظام ها هیچ تفاوتی در رشد چه از جنبه کمی یا کیفی ایجاد نمی کنند. منابع در دفتر روزنامه موجود است.
سید حسین امامی
منبع : روزنامه سرمایه


همچنین مشاهده کنید