پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

بازسازی تاریخ، فروپاشی امپراتوری


بازسازی تاریخ، فروپاشی امپراتوری
محققان در مرور علل زوال امپراتوری بریتانیا کمی بعد از فروپاشی اش صحبت می کنند. عده ای بر ژئوپلتیک تاکید دارند، برخی بر فاکتورهای اقتصادی و برخی دیگر بر سرمایه گذاری محدود در تجهیزات و نیروگاه های جدید و ورابط کارگر و کارفرما تمرکز کردند. سرمایه داری بریتانیا قدیمی و انعطاف ناپذیر باقی ماند. صنایع اش بیش از آن که همانند آمریکا و آلمان کارخانه های جمعی و بزرگ ایجاد کنند، شرکت های محلی کوچک با صنعتگران ماهر ایجاد کردند. شواهدی برای مسایل فرهنگی وسیعتر هم وجود دارد.
این مقاله قسمتی از کتاب آقای فرید زکریا تحت عنوان «جهان فراآمریکایی» است. در این مقاله نویسنده تلاش دارد تا با مراجعه به تاریخ و البته تاریخ امپراتوری بریتانیا به وضعیت فعلی ایالات متحده بپردازد و در این حین وضعیت امروزی ایالات متحده را با وضعیت امپراتوری بریتانیا در گذشته قیاس می کند. او به اشتباهات امپراتوری بریتانیا که منجر به فروپاشی امپراتوری اش شد اشاره می کند و عنوان می کند که ایالات متحده هم اشتباهاتی شبیه به اشتباه های این امپراتوری انجام داده است اما مشکل اساسی این دو با یکدیگر متفاوت است. او جنگ عراق را با جنگ بوئرها که در واقع منجر به پایان امپراتوری بریتانیا شد مقایسه می کند. فرید زکریا معتقد است که آمریکا اگر بتواند به لحاظ سیاسی در خود اصلاحاتی ایجاد کند و سیاست های خود را اندکی تغییر دهد، تاریخ برای او که همانا فروپاشی است رخ نخواهد داد. او همچنان آمریکا را بزرگترین قدرت نظام جهانی امروزی می داند اما در عین حال تاکید دارد که این قدرت در اثر سیاست های نادرست کاخ سفید از سوی دیگر کشورهای پیشرفته مورد تهدید واقع شده است. او به رشد سایر کشورها اشاره کرده و معتقد است که هنوز هم اگر ایالات متحده بخواهد می تواند بالاتر از دیگر کشورها باشد، به شرط این که مشکلات مربوط به سیاست خود را حل کند و از سیاست جنگ طلبی جداً بپرهیزد.
علی رغم برخی شباهت های بی نظیری که میان جایگاه امروزی ایالات متحده و امپراتوری بریتانیا در قرون گذشته وجود دارد، تفاوت های مهمی هم بین آنها دیده می شود. فروپاشی امپراتوری بریتانیا در اثر وضعیت بد اقتصادی بود اما در مقابل ایالات متحده از اقتصاد پویا و توانمندی برای هدایت جهان برخوردار است و تنها مشکل آمریکا ناکارآمدی سیاسی آن و همچنین رشد قدرت های دیگر می باشد./ مترجم.
در ۲۲ ژوئن ۱۸۹۷ حدود ۴۰۰ میلیون نفر از مردم سراسر جهان یعنی حدود یک چهارم بشریت، شاهد شصتمین سالگرد پادشاهی ملکه ویکتوریا در بریتانیا بودند. شصتمین سالگرد پنج روز در زمین و دریا ادامه داشت اما نقطه قوت آن رژه یگان های نظامی و شکر گذاری نیروها در ۲۲ ژوئن بود.
۱۱ نخست وزیر مستعمره های خود مختار بریتانیا همراه با شاهزاده ها، دوک ها، سفرا و نمایندگان سیاسی بقیه نقاط جهان در این مراسم حضور داشتند. یک رژه نظامی از ۵۰ هزار سرباز که شامل سربازان سواره نظام از کانادا، عده ای از ناپل و گورکاها از نپال بودند انجام شد. در لندن مردم با شور و حرارت بی نظیری در حال تماشای رژه بودند. آرنولد توین بی ۸ ساله که آن روز روی دوش های دایی اش بود وقتی بزرگ شد و به مشهورترین مورخ عصر خود تبدیل گردید، با تماشای عظمت آن روز نوشت: «اگر خورشید غروب نمی کرد هنوز در وسط آسمان ایستاده بودیم. من ایستادن در آنجا را برای همیشه به خاطر دارم. البته چیزی به نام تاریخ وجود دارد اما تاریخ چیز ناخوشایندی است که برای مردم دیگر هم رخ می دهد. اما من مطمئن هستم که به راحتی فراتر از همه آنها هستیم.» اما تاریخ برای بریتانیا اتفاق افتاد. سئوالی که برای ابر قدرت عصر حاضر وجود دارد این است که آیا تاریخ برای ایالات متحده هم اتفاق خواهد افتاد؟ آیا این تاریخ اکنون اتفاق افتاده است؟ هیچ قیاسی دقیق نیست، اما دوران طلایی امپراتوری بریتانیا نزدیک ترین نمونه برای وضعیت فعلی ایالات متحده آمریکا است. چند شباهت وجود دارد: مداخله های نظامی اخیر آمریکا در سومالی، عراق و افغانستان شبیه به مداخله های نظامی بریتانیا در دهه های گذشته است. اما با این وجود تفاوت های کلیدی هم میان آمریکای فعلی و امپراتوری بریتانیا در گذشته وجود دارد. بزرگترین چالش امپراتوری بریتانیا اقتصادی بود نه سیاسی اما بزرگترین چالش آمریکا بیش از آن که اقتصادی باشد سیاسی است.
اگرچه بریتانیا با انتخاب های استراتژیک هوشمندانه و برخی سیاست های موشکافانه توانست نفوذش را برای دهه ها حفظ کند و حتی گسترش دهد، با این وجود در پایان نتوانست این واقعیت که وضعیت قدرتش - پویایی فنی و اقتصادی اش - در حال فرسایش است را تغییر دهد. امپراتوری بریتانیا با نزاکت اما بی رحمانه فروپاشید.
امروزه، ایالات متحده با مسائلی کاملاً متفاوت مواجه است. اقتصاد آمریکا علی رغم بحران اخیرش در قیاس با کشورهای دیگر قوی باقی مانده است. جامعه آمریکایی پر طراوت است. اما نظام سیاسی ایالات متحده ناکارآمد است و قادر نیست اصلاحات نسبتاً ساده ای را که برای آینده آمریکا ضروری است انجام دهد. واشنگتن به نظر می رسد که چندان از رشد جهان جدید آگاه نیست و علامت های اندکی وجود دارد که نشان دهد سیاست آمریکا برای عصر جدید تنظیم شده است.
● پایان امپراتوری بریتانیا
امروز حتی تصور وسعت امپراتوری بریتانیا که حدود یک چهارم سرزمین دریایی جهان و همچنین یک چهارم جمعیت جهان را در اختیار داشت مشکل است. شبکه سرزمین های استعماری، قلمروها، پایگاه ها و بنادر بریتانیا همه جای کره زمین را در بر می گرفت. این امپراتوری بوسیله نیروی دریایی پادشاهی که بزرگترین نیروی دریایی تاریخ بود حمایت می شد. کشتی های بریتانیا توسعه اولین شبکه ارتباطی جهان را از طریق تلگراف تسهیل کرد. کانال ها و بزرگراه ها (که کانال سوئز مهم ترین آنها بود) باعث تقویت این سیستم ارتباطی شدند. از طریق همه این ها امپراتوری بریتانیا اولین بازار جهانی را ایجاد کرد.
اغلب آمریکائی ها در مورد حضور عقاید و فرهنگشان صحبت می کنند اما قدرت نرم در واقع با بریتانیا شروع شد. کلودیو ولیز- مورخ - یادآوری می کند که در قرن ۱۷ دو ابرقدرت امپراتوری آن روزها یعنی بریتانیا و اسپانیا هر دو تلاش کردند که عقاید و اعمالشان را به مستعمره های غربی شان صادر کنند. اسپانیا سیاست های ضد اصلاحی را برای برخی کشورهای جهان می خواست ولی بریتانیا پلورالیسم مذهبی و سرمایه داری را خواستار بود. همان طور که ذکر شد عقاید بریتانیا بیشتر جهانی بود. در واقع بریتاینیا در طول تاریخ بشریت موفق ترین صادر کننده فرهنگ به شمار می رود. قبل از رویای آمریکایی، سبک زندگی انگلیسی وجود داشت که مورد تحسین بود و در سراسر جهان گسترش یافت. برای تشکر از امپراتوری بریتانیا زبان انگلیسی گسترش یافت و اکثر نقاط جهان را در بر گرفت.
با این وجود، موقعیت بریتانیا خیلی سست تر از آن بود که به نظر می رسید. تنها دو سال بعد از شصتمین سالگردش، بریتانیا وارد جنگ بوئر شد. لندن مطمئن بود که در این جنگ پیروز خواهد شد. ارتش بریتانیا در جنگ مشابهی علیه درویش ها در سودان پیروز شده بود. در جنگ اومدرمن تنها در ۵ ساعت ۴۸ هزار درویش را کشت در حالی که تنها ۴۸ سرباز خود را از دست داد. در بریتانیا عده ای تصور یک پیروزی آسان تر را در مقابل بوئرها داشتند. با این وجود همان طور که یکی از اعضای پارلمان گفت آن جنگ، جنگی بود که امپراتوری بریتانیا علیه ۳۰۰۰۰ کشاورز به راه انداخته بود. این جنگ یک دلیل مهم داشت: دفاع از حق کسانی که به زبان انگلیسی صحبت می کردند و حاکمین بوئر با آنها به عنوان شهروندان درجه دوم رفتار می کردند. دور دوم جنگ بوئرها با انگلستان از ۱۱ اکتبر سال ۱۸۹۹ آغاز شد. «بوئر» در لغت به معنای کشاورز است که مهاجرین هلندی مستقر در آفریقای جنوبی را هم که عمدتاً کشاورز بودند «بوئر» خوانده اند. نیاکان این جماعت به دلیل کالوینیست بودن (شاخه ای از مذهب پروتستان)، فشارهای وارده را تحمل نکرده و از اروپا به آفریقای جنوبی مهاجرت کرده و پس از تصرف منطقه کیپ (دماغه امید نیک) توسط انگلستان به نقاط شرقی و شمالی رفته و دو جمهوری تازه برای خود ایجاد کرده بودند. در میان این مهاجران، گروهی کالوینیست آلمانی و فرانسوی هم دیده می شدند. این مهاجران قدیمی چون انگلیسی ها را همه جا در تعقیب خود دیده بودند سرانجام دست به مقاومت مسلحانه زده بودند. این مقاومت هنگامی در سطحی وسیع آغاز شد که انگلیسی ها جمهوری ترانسوال آنها را ضمیمه ایالت «کیپ» کرد. جنگ از ۱۶ دسامبر ۱۸۸۰ آغاز شد. در دور اول جنگ، انگلیسی ها شکست خوردند و فرمانده آنان ژنرال «کالی» نیز کشته شد. ویلیام گلدستون نخست وزیر وقت انگلستان که چنین دید و به واقعیت پی برد، از در سازش وارد شد و خود مختاری ترانسوال را پذیرفت.
پس از کشف طلا در ترانسوال، هزاران انگلیسی برای کار در معادن وارد این منطقه شدند و شهر ژوهانسبورگ یک روزه ساخته شد.
بوئرها که چنین دیدند بر کارگران غیر بومی و شرکت های انگلیسی استخراج طلا، مالیات سنگین بستند و تازه واردین را از شرکت در انتخابات و کسب مقام دولتی در آن منطقه محروم کردند. این وضعیت، باعث اعتراض معدن داران شد و به وزارت مستعمرات در لندن شکایت بردند. این وزارت به دولت محلی بوئرها اولتیماتوم داد که به آن توجه نشد. به دستور لندن نیروی نظامی انگلستان مستقر در «کیپ» وارد عمل شد و دور دوم جنگ از یازدهم اکتبر ۱۸۹۹ آغاز گردید و تمام حملات نظامی انگلیسی ها به شکست انجامید. این بار بوئرها از شیوه جنگ چریکی استفاده می کردند، لباس غیر نظامی می پوشیدند و از کمینگاه حمله می بردند. همچنین، این بار دولت های اروپایی متخاصم با انگلستان به ویژه آلمان به بوئر اسلحه برتر و آموزش نظامی می دادند، به گونه ای که تا آخرین ماه های این جنگ ۲۹ ماهه از نیروی ۲۵۰ هزار نفری انگلستان کار مؤثری برنیامد. انگلستان بهترین سربازان و ژنرال های خود از جمله ژنرال کیچنر، ژنرال کمپ، ککویچ و رابرتز را به جنگ بوئرها فرستاده بود. جنگ در ۳۱ ماه ۱۹۰۲ با امضاء پیمان ورینیگینگ پایان یافت. دولت انگلستان طبق این پیمان ۳ میلیون پاوند به بوئرها داد، خود مختاری آنان را به رسمیت شناخت و قول داد که بعداً اجازه دهد جمهوری فدرال آفریقای جنوبی را تشکیل دهند و به این وعده های خود هم عمل کرد.
این جنگ ها اختلاف سفید و سیاه را در آفریقای جنوبی افزایش داد زیرا در طول جنگ، انگلیسی ها سعی کرده بودند از سیاهپوستان محلی بر ضد بوئرها استفاده کنند. سرانجام بوئرها (آفریکانرها) با محروم کردن اکثریت سیاهپوست، حکومت اقلیت ایجاد کردند که تا آخرین دهه قرن بیستم ادامه داشت. دولت اقلیت سفید پوست چون نگران احتمال مداخله نظامی قدرت ها به سود سیاهان بود، سلاح پیشرفته از جمله بمب اتمی نیز برای خود تولید کرد.
نتایج دیگر این جنگ ها، روی کار آمدن حزب لیبرال در انگلستان، ایجاد جنبش مشت زنان در چین، آگاه شدن مردم مستعمرات از این که افسانه قدرت نظامی انگلستان پوچ بوده و در برابر اراده مردم هیچ است و ایجاد جنبش های استقلال طلبی، و نیز گسترش احساسات ضد انگلیسی در اروپا بود که جزئیات اخبار مربوط به جنگ های بوئر را در روزنامه هایشان می خواندند. در واقع جنگ بوئر پایان امپراتوری بریتانیا بود.
وقتی که رو به جلو حرکت می کنیم متوجه می شویم که ابرقدرت دیگری که به لحاظ نظامی در سطح بسیار بالایی قرار دارد پیروزی آسانی را در افغانستان بدست آورد و سپس جنگ ساده دیگری را علیه صدام حسین و رژیم منزوی عراق به راه انداخت. یک پیروزی نظامی سریع در ابتدا بدست آمد اما در ادامه، این جنگ به جنگی دشوار و درازمدت تبدیل شد که مملو از اشتباهات نظامی و سیاسی بوده و با مخالفت وسیع بین المللی مواجه می باشد. قیاس آشکار است: ایالات متحده، بریتانیا است و جنگ عراق همان جنگ بوئر می باشد و آینده آمریکا هم تاریک است. به علاوه بدون توجه به پیامدهای جنگ عراق، هزینه های آن بسیار زیاد می باشد. ایالات متحده پریشان شده است؛ ارتش آمریکا دچار فشار روحی و وجهه اش در جهان منفی شده است. دولت هایی مثل ایران و ونزوئلا و قدرت های بزرگ مثل چین و روسیه در حال گرفتن امتیاز از آمریکا هستند که در شرایط بدی قرار گرفته است. تاریخ دوباره در حال رخ دادن است.
● خداحافظی دراز مدت
تمام چیزهایی که شبیه هم باشند شرایطشان یکسان نیست. بریتانیا ابرقدرت قدرتمندی بود. مورخان صدها کتاب در مورد این که چگونه بریتانیا توانست یک سیاست خارجی مهم برای تغییر شرایط بدش اتخاذ کند نوشتند. اغلب آنها نوشته اند که اگر بریتانیا تنها از جنگ بوئر خودداری می کرد می توانست مدت بیشتری دوام آورد. برخی دیگر نوشتند که اگر تنها از آفریقا دوری می کرد می توانست مدت بیشتری دوام آورد. فرگوسن – مورخ – می گوید اگر بریتانیا از جنگ جهانی اول دوری می کرد می توانست مدت بیشتری امپراتوری اش را حفظ کند. بریتانیا برای مدت ها کشور ثروتمندی بوده اما تنها به مدت کمی بیشتر از یک نسل یک ابرقدرت اقتصادی بود. ناظران اغلب اشتباه می کنند که بهترین سال های امپراتوری اش را در رخدادهای بزرگ امپراتوری مثل شصتمین سالگرد می دانند. در واقع بهترین سال های امپراتوری بریتانیا از ۱۸۴۵ تا ۱۸۷۰ یعنی قبل از ۱۸۹۷ بوده است. در همان زمان بریتانیا بیش از ۳۰ درصد تولید ناخالص داخلی جهانی را تولید می کرد. مصرف انرژی اش بیش از ۵ برابر ایالات متحده و ۱۵۵ برابر روسیه بوده است. تا جنگ جهانی اول اقتصاد ایالات متحده آمریکا دو برابر بریتانیا بود و فرانسه و روسیه هم در مجموع اقتصاد بزرگتری از بریتانیا داشتند. در ۱۸۶۰ بریتانیا ۵۳ درصد آهن جهان را تولید می کرد اما در ۱۹۱۴ بریتانیا کمتر از ۱۰ درصد آهن جهان را در اختیار داشت.
البته به لحاظ سیاسی در زمان جنگ جهانی اول، لندن هنوز مرکز جهان و فرمانش هم بی رقیب و بسیار قطعی بود. بریتانیا امپراتوری را در زمان قبل از شروع ناسیونالیسم بدست آورد و موانع اندکی نیز بر سر راه او برای ایجاد و حفظ کردن کنترل بر مکان های دور وجود داشت. قدرت دریایی اش بی رقیب بود و در بانکداری، ناوگان دریایی، بیمه و سرمایه گذاری مسلط باقی ماند. لندن هنوز مرکز مالی جهان و پوند هنوز ذخیره ارزی جهان به شمار می رفت. حتی در ۱۹۱۴، بریتانیا دو برابر فرانسه - که نزدیک ترین رقیب بریتانیا بود – و ۵ برابر آمریکا در خارج از مرزهایش سرمایه گذاری کرد. بازگشت سود این سرمایه گذاری ها و تجارت های نامرئی دیگر در برخی زمینه ها فروپاشی بریتانیا را مخفی کرد. در واقع اقتصاد بریتانیا به تدریج در حال سقوط بود. نرخ رشد بریتانیا در دهه هایی که منجر به جنگ جهانی اول شد به زیر ۲ درصد سقوط کرد. در ضمن، ایالات متحده و آلمان در حال تجربه رشد ۵ درصدی بودند. با وجود این که بریتانیا رهبری انقلاب صنعتی اول را بر عهده داشت اما کمتر به سوی انقلاب صنعتی دوم حرکت کرد. در ۱۹۰۷ بریتانیا ۴ برابر بیش از آمریکا دوچرخه تولید کرد اما ایالات متحده ۱۲ برابر بیش از بریتانیا ماشین تولید کرد. محققان در مرور علل زوال امپراتوری بریتانیا کمی بعد از فروپاشی اش صحبت می کنند. عده ای بر ژئوپلتیک تاکید دارند، برخی بر فاکتورهای اقتصادی و برخی دیگر بر سرمایه گذاری محدود در تجهیزات و نیروگاه های جدید و ورابط کارگر و کارفرما تمرکز کردند. سرمایه داری بریتانیا قدیمی و انعطاف ناپذیر باقی ماند. صنایع اش بیش از آن که همانند آمریکا و آلمان کارخانه های جمعی و بزرگ ایجاد کنند، شرکت های محلی کوچک با صنعتگران ماهر ایجاد کردند. شواهدی برای مسایل فرهنگی وسیعتر هم وجود دارد.
بریتانیای ثروتمند تمرکزش بر آموزش عملی را از دست داد و جامعه بریتانیا شکل فئودالی خود را حفظ کرد. اما در واقع هیچ کدام از این کمبودها مهم نبودند. پل کندی توضیح داد که شرایط غیرمعمول زیادی باعث تسلط بریتانیا در قرن ۱۹ شد. بریتانیا با در اختیار داشتن مجموعه ای از عناصر قدرت مثل جمعیت، ژئوگرافی و منابع می توانست هر از گاهی به ۳ یا ۴ درصد تولید ناخالص داخلی دست یابد اما سهمش از تولید ناخالص داخلی به حدود ۱۰ برابر این ارقام افزایش یافت. چنان که این شرایط غیر معمول کاهش یافت دیگر کشورهای غربی با صنعتی شدن عقب ماندگی خود را جبران کردند؛ همان طور که آلمان متحد شد و ایالات متحده اختلافات شمال و جنوب خود را حل کرد، زوال بریتانیا نیز شروع شد. سیاستمدار بریتانیایی لئو آمری این مساله را در سال ۱۹۰۵ آشکارا دید. او پرسید: «چگونه جزایر کوچکی مثل آمریکا و آلمان که به سرعت در حال رشد هستند می توانند در دراز مدت خود را در مقابل امپراتوری ثروتمند و بزرگ بریتانیا حفظ کنند؟ ما چگونه می توانیم با ۴۰ میلیون جمعیت با دولت هایی که وسعت آنها تقریباً دو برابر ما است رقابت کنیم؟» این همان سوالی است که امروزه برخی از آمریکایی ها در مقابل رشد چین می پرسند؟ بریتانیا بعد از این که تسلط اقتصادی اش را از دست داد تلاش کرد تا با ترکیبی از استراتژی هوشمندانه و دیپلماسی خوب دهه ها به عنوان یک قدرت جهانی باقی بماند. لندن پیش از آن که تغییر موازنه قوا را ببیند یک تصمیم حساس گرفت که تا دهه ها نفوذش را گسترش داد: لندن به جای آن که با رشد ایالات متحده مقابله کند و آن را مورد سوال قرار دهد، خود را با آن تطبیق داد. برای بریتانیا آسان نبود مستعمره هایی که در اختیار داشت را واگذار کند. اما آن یک شاهکار استراتژیک بود. استراتژی لندن برای همسویی با واشنگتن که از دهه ۱۸۹۰ به بعد توسط هر حکومتی در بریتانیا دنبال می شد به معنی این بود که بریتانیا می تواند توجهش را در جبهه های حساس دیگر تمرکز کند، و برای مثال تسلطش بر دریاها را حفظ کرد.
بریتانیا کنترل امپراتوری اش و نفوذ در سطح جهانی را با مخالفت نسبتاً کمی برای دهه ها حفظ کرد. (بعد از جنگ جهانی اول بریتانیا ۸/۱ میلیون مایل از قلمرو و ۱۳ میلیون مایل سرزمین جدید را تصرف کرد.) اما هنوز شکاف میان نقش سیاسی و قابلیت های اقتصادی اش در حال رشد بود. اقتصاد بریتانیا در حال سقوط بود. هزینه جنگ جهانی اول ۴۰ میلیارد دلار بود و بریتانیا که زمانی طلبکار اصلی جهان بود بعدها مقدار بدهی اش به حدود ۱۳۶ درصد تولید داخلی اش رسید. تا سال ۱۹۳۶ هزینه دفاعی آلمان ۳ برابر بریتانیا بود. در همان سال که ایتالیا به اتیوپی حمله کرد موسولینی ۵۰ هزار سرباز به اتیوپی فرستاد که ۱۰ برابر تعداد سربازان بریتانیایی مستقر در کانال سوئز بود. جنگ جهانی دوم تیر خلاص فروپاشی قدرت اقتصادی بریتانیا بود. در ۱۹۴۵ تولید ناخالص داخلی ایالات متحده ۱۰ برابر بریتانیا بود اما حتی در آن زمان هم بریتانیا به طور قابل ملاحظه ای بانفوذ ماند که بخشی از این امر تقریباً به خاطر جاه طلبی و انرژی فوق العاده چرچیل بود. بخشی دیگر هم به خاطر این بود که آمریکا در حال پرداخت هزینه های اقتصادی متفقین بود و روسیه هم بیشتر قربانیان جنگ را متحمل شده بود و این مسایل برای بریتانیا فرصت فوق العاده ای بوجود آورد که یکی از سه قدرت مهم باقی بماند و در مورد سرنوشت جهان پس از جنگ تصمیم گیرنده باشد. اما این مساله هم برای بریتانیا هزینه داشت. در ازای وام هایی که آمریکا به لندن داد ایالات متحده کنترل برخی از پایگاه های بریتانیا در کانادا، کارائیب، اقیانوس هند و آرام را بدست آورد. جان مینیارد کینز – اقتصاددان - قانون اجاره و وام را به عنوان تلاشی برای درآوردن چشم های امپراتوری بریتانیا توصیف کرد. ناظرانی که کمتر احساساتی بودند، آن را انتقال اجتناب ناپذیر می دانستند.
● امپراتوری سرمایه گذاری
قدرت جهانی بریتانیا به خاطر سیاست های بدش کمرنگ نشد، بلکه به خاطر وضعیت بد اقتصادی اش افول کرد. به علاوه مهارت چشمگیر بریتانیا باعث شد که علی رغم ضعف اقتصادی ۷۰ ساله اش همچنان به عنوان یک قدرت بزرگ باقی بماند. این امر درس های مهمی برای ایالات متحده در بر دارد. با این وجود، لازم است بدانیم که علت اصلی کاهش قدرت بریتانیا ضعف اقتصادی غیر قابل برگشت آن بود که در مورد آمریکای امروزی صدق نمی کند. وضعیت اقتصادی بی رقیب بریتانیا تنها دهه های کمی طول کشید اما وضعیت کنونی ایالات متحده بیش از ۱۲۰ سال است که ادامه دارد. در نیمه دهه ۱۸۸۰ اقتصاد آمریکا بزرگ ترین اقتصاد جهان بود و تا به امروز هم بزرگترین اقتصاد جهان باقی مانده است. در واقع از آن زمان به بعد، ایالات متحده سهم ثابتی از تولید ناخالص جهانی را در اختیار داشت. به استثنای اواخر دهه ۱۹۴۰ و دهه ۱۹۵۰ که وضعیت بقیه کشورهای صنعتی شده رو به وخامت گرائید و سهم ایالات متحده از تولید ناخالص داخلی جهانی به ۵۰ درصد افزایش یافت، در طول قرن تقریباً یک چهارم تولید جهانی در اختیار این کشور بود ( ۳۲ درصد در ۱۹۱۳، ۲۶ درصد در ۱۹۶۰، ۲۲ درصد در ۱۹۸۰، ۲۷ درصد در ۲۰۰۰ و ۲۶ درصد در ۲۰۰۷ ). اما این آمار احتمالاً در دهه آینده دچار افت خواهد شد. اغلب تخمین زده می شود که اقتصاد آمریکا در ۲۰۲۵ هم دو برابر تولید ناخالص داخلی چین خواهد بود. تفاوت ایالات متحده آمریکا و بریتانیا در بودجه نظامی شان به خوبی انعکاس داده می شود. بریتانیا بر دریاها حکومت کرد اما هرگز بر زمین حکومت نکرد. ارتش بریتانیا به نحو موثری کوچک بود. در ضمن گرچه لندن در دریا برتری داشت اما نیروی دریایی اش هزینه های هنگفتی هم در بر داشت. در مقابل، آمریکا در همه سطوح زمین، دریا، هوا و فضا تسلط دارد و در حال حاضر تقریباً ۵۰ درصد هزینه های دفاعی جهانی به آمریکا اختصاص دارد. همچنین، آمریکا در زمینه تحقیق و توسعه امور دفاعی بیش از بقیه نقاط جهان هزینه صرف می کند. همه این کارها را آمریکا بدون هیچ نوع مشکلات بانکی و مالی انجام می دهد. هزینه دفاعی آمریکا در حال حاضر ۱/۴ درصد تولید ناخالص داخلی این کشور است. همان طور که تولید ناخالص داخلی آمریکا بیشتر و بیشتر شد، هزینه هایی که تهیه کردن آنها دشوار بود امروز قابل تهیه هستند. جنگ عراق ممکن است یک تراژدی یا یک کوشش باشکوه باشد اما باعث ورشکست شدن ایالات متحده نخواهد شد. هزینه های جنگ در عراق و افغانستان در یک سال روی هم رفته ۱۲۵ میلیارد دلار است که کمتر از ۱ درصد تولید ناخالص داخلی آمریکا می باشد. در ۱۹۷۰ حدود ۶/۱ درصد از تولید ناخالص داخلی آمریکا صرف جنگ ویتنام شد که وقتی با هزینه های جنگ عراق و افغانستان قیاس شود اختلاف زیادی مشاهده می شود. قدرت نظامی آمریکا دلیل توانمندی آن نیست بلکه پیامد آن است. آنچه که ایالات متحده را به شدت قوی نگه می دارد اقتصاد و تکنولوژی آن است. ایالات متحده با چالش های بزرگتر، عمیق تر و وسیع تری از آنچه که تاکنون در تاریخش مواجه شده، مواجه خواهد شد. و بدون شک بخشی از سهم خود در تولید ناخالص داخلی جهانی را از دست خواهد داد. این فرایند شبیه لغزش بریتانیا در قرن ۲۰ خواهد بود که این کشور رهبری اش را در نوآوری، انرژی و کارآفرینی از دست داد. ایالات متحده به عنوان یک قدرت اقتصادی با طراوت و حیاتی و همچنین طلایه دار انقلاب های بعدی در علم، تکنولوژی و صنعت باقی خواهد ماند.
برای فهم این مساله که ایالات متحده چگونه در جهان جدید پیش خواهد رفت ابتدا باید به محیط اطراف نگاه کرد. آینده اینجا است. در طول ۲۰ سال گذشته جهانی شدن گسترش یافته است. اغلب کشورهایی که در حال ساخت کالاها و فن آوری ارتباطی هستند برای انتقال سرمایه از نقاط مختلف جهان آزاد می باشند که در این میان ایالات متحده از این تمایلات به شدت سود خواهد برد. اقتصادش صدها میلیارد دلار از سرمایه گذاری منتفع خواهد شد و شرکت های آمریکایی وارد کشورها و صنایع جدیدی شده اند که موفقیت های بزرگی هم داشته اند.
علی رغم قیمت بسیار بالای دلار طی دو دهه اخیر، صادرات آمریکا جایگاه خود را حفظ کرد و اخیراً اقتصاد آمریکا هم به عنوان رقابت آمیزترین اقتصاد در جهان انتخاب شد. رشد تولید ناخالص داخلی آمریکا در طول ۲۵ سال ۳ درصد بوده است که بالاتر از رشد اروپا و ژاپن می باشد. رشد قدرت تولید آمریکا برای دهه اخیر حدود ۵/۲ درصد بوده است که از میانگین قدرت تولید اروپا بالاتر می باشد. این منحنی رشد فوق العاده ممکن است که در حال کاهش باشد و یا این که برای سال های کمی در آینده دوام داشته باشد اما موضوع مهم این است که اقتصاد آمریکا پویایی بالایی دارد. توجه به صنایع آینده نانوتکنولوژی احتمالاً منجر به پیشرفت های اساسی در ۵۰ سال آینده خواهد شد و آمریکا در این زمینه تسلط دارد. آمریکا در زمینه بیوتکنولوژی هم تسلط دارد. درآمد آمریکا در این زمینه ۵۰ میلیارد دلار در سال ۲۰۰۵ بود که بالاتر از درآمد اروپا و حدود ۷۵ درصد درآمد بیوتکنولوژی جهانی بوده است.
البته در زمینه تولید صنعتی وضعیت به گونه ای دیگر است. تولید صنعتی در ایالات متحده کاهش یافته و در کشورهای در حال توسعه بیشتر شده است. این مساله خیلی از آمریکایی ها را نگران کرده است که کشورشان همان چیزی را می سازد که چین ساخته است. تولید صنعتی آسیایی ها بسیار رشد داشته است اما تولید صنعتی آنها باید در حوزه اقتصاد جهانی بازبینی شود. جیمز فالو از اعضای ماهنامه آتلانتیک یک سال را در چین گذراند؛ او دید که تولید صنعتی چه مزایای ارزشمندی دارد و توضیح متقاعد کننده ای را ارائه داد مبنی بر این که منابع خارجی رقابت با آمریکا را تقویت کرده است، اما آنچه که او نتیجه گرفت این بود که پول واقعی در طراحی و توزیع تولیدات (که ایالات متحده در آن تسلط دارد) بیشتر از تولید صنعتی آنها است.
برخی کارشناسان و محققان و حتی تعدادی از سیاستمداران، نگران آمارهایی هستند که نشانه بد بودن وضعیت آمریکا است. میزان پس انداز آمریکا صفر است. کسری حساب جاری، کسری تجارت و کسری بودجه بالا هستند. میانگین درآمد پائین است و تعهدات برای حقوق ها غیرقابل ادامه هستند. این ها نگرانی های مهمی هستند که باید حل شوند اما نباید فراموش کرد که برخی آمارها تنها یک نوع تقریب و پیش بینی هستند یا این که ابزارهای قدیمی اقتصادی به شمار می آیند. برخی از این ابزارها که در اواخر قرن ۱۹ توسعه پیدا کردند برای توصیف اقتصادهای صنعتی با فعالیت محدود برون مرزی استفاده شدند نه برای اقتصادهای مدرن در بازار جهانی به هم متصل امروزی.
برای مثال در دو دهه گذشته نرخ بیکاری در ایالات متحده آشکارا پائین تر از چیزی بود که اقتصاددان ها گفته بودند اما در عین حال این نرخ بیکاری تاثیری بر تورم نداشت. یا این که تصور می کردند کسری حساب جاری ایالات متحده در سال ۲۰۰۷ حدود ۴ درصد تولید ناخالص داخلی باشد اما به ۸۰۰ میلیارد دلار یا ۷ درصد تولید ناخالص داخلی رسید. این کسری حساب جاری در وضعیت خطرناکی قرار گرفته است که اهمیت آن با توضیح این واقعیت که در سطح جهانی پس اندازهای مازادی وجود دارد که ایالات متحده را مکانی جذاب برای سرمایه گذاری می دانند مشخص می شود.
همانطور که ریچارد کوپر استاد دانشگاه هاروارد اشاره کرد، کاهش پس اندازهای شخصی با افزایش پس اندازهای گروهی جبران شد.
ایالات متحده با مشکلات جدی روبرو است. خدمات پزشکی بودجه فدرال آمریکا را تهدید می کند. رشد نابرابری که ویژگی اصلی و مهم عصر جدید شده است یکی دیگر از مسایل پیش روی آمریکا است. اما شاید مهم ترین نگرانی این باشد که آمریکایی ها در حال قرض گرفتن و استفاده کردن از ۸۰ درصد پس اندازهای اضافی جهانی هستند. با وجود همه این مسایل، نکته ای که باید یادآوری کرد این است که اقتصاد آمریکا قدرتمند و پویا باقی مانده است.
● آموزش ملت
باید به آن هایی که احساس نگرانی بیشتری دارند گفت بلی شما درست می گوئید اما شما تصویر اجمالی امروز را نگاه می کنید. امتیازها و برتری های ایالات متحده به سرعت در حال کاهش هستند همان طور که این کشور به تدریج پایگاه فنی و علمی اش را از دست داده و از زوال فرهنگی هم رنج می برد. آمریکا در حال از دست دادن منافع اش در زمینه هایی مثل ریاضی، تولید صنعتی، کار سخت و پس اندازها و در حال تبدیل شدن به جامعه ای است که مشخصه اش مصرف و تنبلی می باشد.
هیچ آماری بهتر از آمارهایی که حاکی از کاهش کارهای مهندسی در آمریکا هستند این نگرانی را نشان نمی دهند. در ۲۰۰۵ آکادمی ملی علوم گزارش هشدار دهنده ای منعکس کرد که در آن اشاره شده بود آمریکا بزودی جایگاه برتر خود را در رهبری علمی جهان از دست خواهد داد. این گزارش گفت که در سال ۲۰۰۴، در چین ۶۰۰۰۰۰ مهندس، در هند ۳۵۰۰۰۰ و در آمریکا ۷۰۰۰۰ مهندس فارغ التحصیل شدند که این مطلب در کتاب ها، مقالات و سخنرانی های زیادی منتشر شد. این آمار در مورد وضعیت آمریکا می تواند نگران کننده باشد. اگر در مقابل هر یک مهندس آمریکایی بیش از دوجین مهندس چینی و هندی وجود دارد پس آمریکا چه امیدی می تواند داشته باشد؟ این گزارش خاطر نشان می کند که یک شرکت می تواند در مقابل هزینه هر یک مهندس شیمی آمریکایی، ۵ شیمیدان چینی یا ۱۱ مهندس هندی را اجیر کند. با این وجود، آمارها اشتباه هستند. چندین استاد دانشگاه و روزنامه نگار این موضوع را بررسی کردند و خیلی زود فهمیدند که در مجموع آسیایی ها طی یک برنامه ۲ یا ۳ ساله، آموزش دانشجو در زمینه های فنی ساده را انجام داده اند. سازمان ملی علم اعلام کرد که در چین هر سال ۲۰۰ هزار مهندس فارغ التحصیل می شوند و یک موسسه فنی نوشت که در هند هر سال ۱۲۵ هزار مهندس فارغ التحصیل می شوند. این مساله به این معنا است که در واقع سرانه آموزش مهندس در ایالات متحده هم از چین و هم از هند بیشتر است.
کیفیت آموزش هم بسیار مهم است. بهترین و روشن ترین مثال در این مورد در چین و هند است که آموزش در این کشورها از کیفیت چندان بالایی برخوردار نمی باشد. در سال ۲۰۰۵ موسسه مک کینسی در مورد بازار کارگری جهانی در حال پیدایش مطالعه ای انجام داد و به این نتیجه رسید که ۲۸ کشور با دستمزد پائین تقریباً ۳۳ میلیون جوان حرفه ای را در اختیار دارند اما این مطالعه نشان داد که تنها بخشی از این کاندیداهای شغل می توانند به نحو موفقیت آمیزی در یک شرکت خارجی کار کنند، چون آموزش کافی برای کار کردن نمی بینند و در واقع آموزش آنها ناکافی است. به علاوه، بهترین مزیت آمریکا در این زمینه، آموزش بالاتر آن نسبت به سایر کشورها است. در دیگر زمینه ها امتیاز ایالات متحده خیلی چشمگیر نیست اما در زمینه آموزش ایالات متحده بهترین شرایط را دارد. در سال ۲۰۰۶ مرکز اصلاح اروپایی که در لندن مستقر است خاطرنشان کرد که ایالات متحده ۶/۲ درصد از تولید ناخالص داخلی خود را در امر آموزش بالاتر و بهتر سرمایه گذاری می کند که این امر در ژاپن ۱/۱ درصد و در اروپا ۲/۱ درصد می باشد. ایالات متحده با ۵ درصد جمعیت جهان، ۷ یا ۸ تا از ۱۰ دانشگاه اول جهان و ۴۶ تا ۴۸ درصد ۵۰ دانشگاه اول جهان را در اختیار دارد. بویژه در حوزه علوم این آمار چشمگیر است. هر سال در دانشگاه های هند میان ۳۵ تا ۵۰ نفر در مقطع دکترا در علوم کامپیوتر فارغ التحصیل می شوند اما این تعداد در ایالات متحده ۱۰۰۰ نفر در هر سال است. وقتی به فهرست ۱۰۰۰ مدرسه ای که بهترین دانشمندان کامپیوتر را آموزش می دهند نگاه کنیم متوجه می شویم که ۱۰ مدرسه اول آمریکایی هستند. ایالات متحده برای دانشجویان به مراتب جذاب تر است و ۳۰ درصد دانشجویان خارجی در آمریکا هستند و همکاری ای که در آمریکا میان نهادهای تجاری و آموزشی وجود دارد در هیچ جای جهان نظیر ندارد. این امتیازات به آسانی از بین نخواهد رفت زیرا ساختار دانشگاه های ژاپنی و اروپایی اغلب بر بوروکراسی های دولتی استوار است که تغییر این حالت بعید به نظر می رسد. اگر چه چین و هند در حال ایجاد نهادهای جدیدی هستند اما ایجاد کردن دانشگاه هایی که در سطح جهانی موفق باشند کار آسانی نیست.
عده کمی اعتقاد دارند که مدارس ابتدایی و متوسطه آمریکا شایسته تحسین هستند. نظام مدرسه در آمریکا در بحران است و دانش آموزان در علم و ریاضی در طبقه بندی بین المللی افت شدیدی داشته اند. اما آمارهایی که وجود دارند چیزهای نسبتاً متفاوتی را آشکار می سازند. گرچه ایالات متحده در این زمینه برتری ندارد اما این برتری هم قابل دستیابی است. وال استریت ژورنال اعلام کرد که نوجوانان آمریکایی در ریاضی بدترین هستند.
معدل دانش آموزان اقلیت و فقیر آشکارا از میانگین آمریکا پائین تر است. همان طور که در یک بررسی آمده است معدل دانش آموزان در مناطق آموزشی برون شهری آمریکا با معدل دانش آموزان سنگاپور برابری می کند. برای مثال تفاوت میان معدل دانش آموزان در مناطق فقیر و ثروتمند ۴ تا ۵ برابر بیشتر از میانگین تفاوت معدل میان سنگاپور و ایالات متحده است. به عبارت دیگر آموزش در آمریکا نابرابر و فاصله میان مناطق آموزشی زیاد است. در طول زمان این مساله تبدیل به یک مساله رقابتی می شود زیرا اگر ایالات متحده نتواند یک سوم جمعیت کاری اش را آموزش و تعلیم دهد، دچار افت خواهد شد و از کارآیی اش کاسته می شود.
وقتی نظام آموزش آمریکا به سمت خشونت و سختگیری و محافظه کاری پیش رود ممکن است که خیلی سست به نظر رسد اما همین نظام آموزشی در توسعه توانایی های حساس فکری بسیار خوب عمل می کند. ایالات متحده توان این را دارد که کارفرمایان و مخترعان زیادی را تربیت کند. تارمن شامو گرانتنام وزیر آموزش سنگاپور در توضیح اختلاف میان نظام آموزشی آمریکا و سنگاپور خطاب به آمریکایی ها می گوید که ما هر دو شایسته سالار هستیم اما شما شایسته سالار مستعد هستید و ما شایسته سالار امتحانی. ما می دانیم که مردم مان را چگونه آموزش دهیم که در امتحان شرکت کنند اما شما می دانید که چگونه از استعدادهای مردم به بهترین شکل استفاده کنید. هر دوی این ها خوب هستند اما بخش هایی از عقل وجود دارد که ما قادر نیستیم به خوبی آنها را امتحان کنیم، مثل قوه ابتکار، حس کنجکاوی، حس خطر، و جاه طلبی. مهم تر از همه این که آمریکا دارای یک فرهنگ یادگیری است که عقل و حکمت عرفی را به چالش می کشد. یکی از دلایلی که اخیراً مقامات سنگاپور از مدارس آمریکا بازدید کردند این است که بدانند چگونه مدارسی را ایجاد کنند که قوه ابتکار و نبوغ و تفکر سریع و زنده را پرورش دهند. یک بازدیدکننده سنگاپوری به واشنگتن پست گفت که تنها با یک نگاه می توان فهمید که این دانش آموزان در حال یادگیری هستند.
در حالی که ایالات متحده از مهارت های امتحان گیری آسیایی ها در تعجب است، دولتمردان آسیایی به آمریکا می آیند تا بفهمند چگونه به بچه هایشان فکر کردن را بیاموزند.
● منطقه خاکستری
امتیازات ایالات متحده در قیاس با شرایط حاکم بر آسیا که هنوز اغلب کشورهای این قاره در حال توسعه هستند، ممکن است آشکار باشد. اما وقتی با اروپا قیاس شود اختلاف کمتر است. اروپا در حال رشد چشمگیری است و با همان سرعتی که در آمد سرانه آمریکا از سال ۲۰۰۰ رشد کرد، اروپا هم در حال رشد است. اروپا نیمی از سرمایه گذاری خارجی جهان را در اختیار دارد و صنایع تولیدی کارگری قوی را تقویت می کند و یک درآمد مازاد ۳۰ میلیارد دلاری را در ماه اول مه ۲۰۰۷ ثبت کرده است. در شاخص رقابت جهانی اقتصادی، اروپا هفت رتبه اول را در میان ده رتبه اول در اختیار دارد. اما اروپا هم مسایل خاص خود را دارد: بیکاری بالا، و بازارهای کارگری خشن از این جمله اند؛ اما مزایایی هم دارد که شامل نظام بهداشتی بادوام و کارآمدتر است. فراتر از همه این که اروپا مهم ترین چالش کوتاه مدت آمریکا را در زمینه اقتصادی فراهم می کند. اما اروپا یک ایراد اساسی دارد. به عبارت بهتر ایالات متحده یک امتیاز مهم در برابر اروپا دارد. ایالات متحده به لحاظ جمعیت شناختی دارای جمعیت شادابی است. نیکولاس ابراستاد محقق یک موسسه آمریکایی، پیش بینی کرد که جمعیت آمریکا تا سال ۲۰۳۰ حدود ۶۵ میلیون نفر افزایش داشته باشد در حالی که جمعیت اروپا در عمل ساکن خواهد ماند. ابراستاد خاطرنشان می کند که در همان زمان جمعیت مسن بالای ۶۵ سال اروپا دو برابر جمعیت زیر ۱۵ سال آن خواهد بود، در مقابل در آمریکا تعداد بچه ها بیشتر از جمعیت مسن خواهد بود و این رشد خود ادامه خواهد یافت. بخش جمعیت سازمان ملل متحد تخمین زده است که نسبت جمعیت کارگری به جمعیت مسن در اروپای غربی از ۴/۳ نفر جمعیت کاری در مقابل ۱ نفر جمعیت مسن به ۴/۲ نفر در مقابل ۱ نفر مسن در ۲۰۳۰ کاهش یابد اما در آمریکا این آمار از ۴/۵ نفر جمعیت کاری در مقابل ۱ نفر مسن به ۱/۳ نفر در مقابل ۱ نفر مسن کاهش می یابد.
تنها راه ممکن برای جبران این کاهش جمعیت برای اروپا پذیرش مهاجران بیشتر است. اروپایی ها در واقع پذیرش مهاجران را تا اوایل سال ۲۰۰۷ متوقف کردند و حتی در حال حفظ جمعیت اخیر خود هستند که باعث می شود مهاجرت کمتری نیاز داشته باشند. رشد جمعیت بیشتری نیاز است. اما به نظر می رسد که جوامع اروپایی قادر نیستند از فرهنگ های ناشناس و غریبه بویژه از مناطق روستایی جهان اسلام جمعیت جذب کنند.
واقعیت این است که اروپا در جهت حرکت به سوی پذیرش مهاجران کمتر است اما آینده اقتصادی اش منوط به جذب مهاجران بیشتری است. از سوی دیگر ایالات متحده در حال ایجاد یک ملت جهانی با همه رنگ ها، عقاید و مذاهب است که در حال زندگی و کار کردن در این کشور، با هماهنگی قابل ملاحظه ای هستند. انتخابات اخیر ریاست جمهوری در آمریکا که در آن یک مرد سیاه، یک زن، یک مارمون، یک اسپانیایی و یک آمریکایی ایتالیایی با هم در حال رقابت بودند و هستند بهترین مثال در این مورد است.
بعضی از کشورهای آسیایی به لحاظ جمعیت شناختی شبیه یا بدتر از اروپا هستند. میزان زاد و ولد در چین، ژاپن، کره جنوبی و تایوان پائین است و پیش بینی می شود که ملل اصلی آسیای شرقی با کاهش چشمگیر جمعیت کاری شان در نیم قرن آینده مواجه خواهند شد. ژاپن در سال ۲۰۱۰ سه میلیون نفر جمعیت کارگری کمتر از سال ۲۰۰۵ خواهد داشت. جمعیت کارگری چین و کره جنوبی هم احتمالاً در دهه آینده به بالاترین حد خود خواهد رسید. گلدمن ساکس پیش بینی کرد که متوسط سن چینی ها از ۳۰ سال در ۲۰۰۵ به ۴۵ در ۲۰۵۰ می رسد. کشورهای آسیایی مانند کشورهای اروپایی با مساله مهاجرت مشکل زیادی دارند. ژاپن در آینده با کمبود کارگر زیادی مواجه خواهد شد زیرا نه می تواند مهاجر کافی بپذیرد و نه می تواند به زنانش اجازه دهد که به طور کامل در فرایند کار شرکت کنند. تاثیرات جمعیتی که رو به پیری حرکت می کند قابل ملاحظه است: اول این که مستمری بگیران زیادی وجود دارند که جزء نیروی کار محسوب نمی شوند؛ دوم این که همانطور که بنیامین جونز اقتصاددان نشان داد مهم ترین مخترعان نوآور، مهم ترین کارهایشان را در سنین میان ۳۰ تا ۴۴ سالگی انجام می دهند، به عبارت دیگر جمعیت کاری کوچک تر نشانه پیشرفت مدیریتی، علمی و فنی کمتر است؛ سوم این که آنها از پس انداز کنندگان ویژه به هزینه کنندگان ویژه تبدیل می شوند که این امر عواقب بدی برای ذخایر ملی و سرمایه گذاری دارد. برای کشورهای صنعتی پیشرفته وضعیت جمعیت شناختی بد یک بیماری کشنده است.
امتیازات بالقوه امروزی ایالات متحده در سطح وسیعی ناشی از وجود مهاجران است. بدون مهاجران رشد تولید ناخالص داخلی ایالات متحده در طول ربع قرن گذشته به همان اندازه کشورهای اروپایی می بود. آمریکایی های اصیل همانند اروپایی ها زاد و ولد کمی دارند. دانش آموزان و مهاجران خارجی ۵۰ درصد محققان علمی در آمریکا را تشکیل می دهند. در سال ۲۰۰۶ حدود ۴۰ درصد دکتری در علم و مهندسی و ۶۵ درصد دکترای کامپیوتر در آمریکا را خارجی ها تشکیل می دادند. تا سال ۲۰۱۰ دانش آموزان خارجی بیش از ۵۰ درصد همه بورس های دکترا را در هر موضوعی در آمریکا بدست خواهند آورد. در علوم این آمار نزدیک ۷۵ درصد خواهد بود. در کوتاه مدت، موج جدید تولید صنعتی ایالات متحده، توانایی اش در نانوتکنولوژی و بیوتکنولوژی و اختراع کردن بستگی به سیاست های مهاجرتی اش دارد. اگر ایالات متحده بتواند جمعیتی که در این کشور آموزش می بینند را حفظ کند شاهد نوآوری در این کشور خواهیم بود. اما اگر آنها به کشورشان برگردند نوآوری هم با آنها مسافرت خواهد کرد به عبارت دیگر تفکرات نو را نیز با خود خواهند برد.
همچنین مهاجرت، به آمریکا کیفیتی فوق العاده برای این که کشوری پویا باشد می دهد. مهاجرت باعث شد که این کشور راهی برای حفظ خودش و همچنین برای احیای خود پیدا کند که این امر توسط گروه هایی از مردم که مشتاق درک یک زندگی جدید در یک جهان جدید هستند بدست خواهد آمد. برخی از آمریکایی ها همیشه در مورد برخی مهاجران از کشورهایی مثل ایرلند، ایتالیا، چین یا مکزیک نگران هستند. اما این مهاجران از هر نظر جزء طبقه کارگری آمریکا شده و بچه ها و نوه هایشان هم وارد گرایش های اصلی زندگی آمریکایی شده اند. ایالات متحده قادر است که از این انرژی بهره برداری کند و این تنوع را مدیریت نماید و تازه واردها را جذب نموده و از نظر اقتصادی پیشرفت کند.
● یادگیری از جهان
در سال ۲۰۰۵ نیویورک خبر تکان دهنده ای شنید. ۲۴ تا از ۲۵ بزرگترین پیشنهاد عمومی اولیه در کشورهایی غیر از آمریکا بررسی شد. این یک خبر حیرت انگیز بود. بازارهای مالی آمریکا برای مدت ها بزرگ ترین بازار مالی جهان بودند. آنها در دهه ۱۹۸۰ بهبود صنایع تولیدی را به لحاظ مالی حمایت و در دهه ۱۹۹۰ نیز انقلاب تکنولوژیک را پایه گذاری کردند و امروز هم پیشرفت در حال تکوین علوم زیستی را حمایت مالی می کنند. این که تجارت آمریکا، تجارت زنده و چابکی است، ناشی از سیال بودن بازارهای مالی آمریکا است. اگر آمریکا در حال از دست دادن این ویژگی مهم باشد خبر بدی می باشد. بیشترین بحث در مورد این مساله روی مقررات و تهدید دائمی شکایت هایی است که بر فراز انواع تجارت در این کشور وجود دارد. ایالات متحده در حال ایجاد یک تجارت معمولی است اما بقیه کشورهای جهان در حال پیوستن به این بازی هستند. آنچه در حال اتفاق است خیلی ساده است: رشد بقیه نقاط جهان. به عبارت دیگر هنوز هم مجموع سهام، اوراق قرضه، سپرده ها، وام ها و سایر ابزار مالی ایالات متحده از بقیه نقاط جهان بیشتر است اما مناطق دیگر شاهد رشد سریعتر سرمایه هایشان هستند. این امر بویژه در میان کشورهای آسیایی مشهود است، اما حتی اروپایی ها هم در حال برابری با آمریکا هستند. مجموع ذخایر تجاری و بانکی اروپا در سال ۲۰۰۵ حدود ۹۸ میلیارد دلار بود که نزدیک به ذخایر ایالات متحده بود. کشورها و شرکت ها در حال انجام اعمالی هستند که قبلاً آنها را انجام نمی دادند.
در این مورد، ایالات متحده در حال انجام اعمالی بدتر از اقدامات معمولش نیست. آمریکا در حال انجام فعالیت است همان طور که در گذشته عمل می کرد و هنوز هم در رأس جامعه جهانی قرار دارد. قانونگذاران آمریکایی وقتی در حال نوشتن قوانین و مقررات و سیاست ها هستند به بقیه نقاط جهان هم تا حدی فکر می کنند. مقامات آمریکا به استانداردهای جهانی هم نسبتاً اشاره دارند. ایالات متحده برای مدت ها استاندارد جهانی بود و وقتی که این کشور چیزهای مختلفی را برای انجام دادن انتخاب می کرد به اندازه کافی مهم بود که بقیه نقاط جهان برای آن استثنا قائل شوند. ایالات متحده در تجارت نیاز به یک معیار نداشت بلکه معلمی بود که به جهان آموزش داد که چگونه باید سرمایه دار بود. اما در حال حاضر تمام کشورها در حال بازی با آمریکا هستند و در این بازی برای برنده شدن تلاش می کنند.
در طول ۳۰ سال گذشته، نرخ مالیات های ایالات متحده در میان کشورهای صنعتی پائین ترین نرخ بود. اما امروز دومین نرخ مالیاتی بالا را دارا می باشد، و این در حالی است که کشورهای دیگر در حال کاهش نرخ مالیاتی شان هستند. برای مثال آلمان که به نظام مالیاتی بالا اعتقاد راسخ داشت نرخ مالیاتی اش را کاهش داد. در حال حاضر این نوع رقابت در میان کشورهای صنعتی زیاد شده است. این مساله مسابقه ای برای کاهش نرخ مالیات ها نیست (همان طور که کشورهای اسکاندیناوی دارای نرخ مالیاتی بالا، خدمات خوب و رشد چشمگیر هستند) بلکه شیوه ای برای رشد است. مقررات آمریکا انعطاف پذیرتر و بازار آمریکا هم بیش از بازار سایر کشورها دوستانه تر بود. اما دیگر این مساله صحت ندارد. نظام مالی لندن در سال ۲۰۰۱ از آمریکا پیشی گرفت و امروز هم آمریکا را تهدید می کند. حکومت بریتانیا به شدت در تلاش است تا لندن را به یک قطب و مرکز جهانی تبدیل کند. کشورها هر روز در حال تلاش اند تا نظام خود را برای سرمایه گذاری تولیدات صنعتی جذاب تر نشان دهند. اما واشنگتن در مقابل، وقت و انرژی اش را صرف فکر کردن در مورد روش های مالیات گرفتن از نیویورک می کند که این امر می تواند ذخایر آمریکا را به کشورهای دیگر منتقل کند. این که کشوری برای مدت طولانی در رأس باشد ضررهای خاص خود را دارد. بازار آمریکا خیلی بزرگ بود و آمریکایی ها تصور می کردند که کشورهای دیگر برای فهم آن مشکل خواهند داشت. آمریکایی ها با آموزش زبان ها، فرهنگ و بازار خارجی مقابله به مثل نکردند و این مساله حالا می تواند این کشور را در حالت ضعف قرار دهد. زبان انگلیسی به شدت در سراسر جهان گسترش یافت. آمریکایی ها از این مساله خوشحال شدند زیرا برای آنها مسافرت کردن و انجام تجارت در خارج از کشورشان را آسان تر کرد. اما این امر به کسانی که زبان انگلیسی را فرا گرفته اند هم کمک می کند که فرهنگ و بازار بریتانیا را بفهمند و به آن دسترسی پیدا کنند. آنها می توانند انگلیسی صحبت کنند اما هندی، چینی و پرتغالی هم می توانند صحبت کنند. آنها می توانند در بازار آمریکا و همچنین بازارهای داخلی چین، هند یا برزیل هم نفوذ کنند اما در مقابل آمریکا هرگز توانایی اش را برای نفوذ در میان مردم کشورهای دیگر بیشتر نکرد. ایالات متحده پیشتاز اقتصادی و اجتماعی بوده، اما متوجه نشده که اغلب کشورهای صنعتی شده و بخشی از کشورهای غیرصنعتی در خدمات مربوط به تلفن همراه بهتر از آمریکا هستند. ارتباط کامپیوتری در بقیه نقاط جهان، کانادا، ژاپن و فرانسه سریع تر و ارزان تر از آمریکا است و این کشور در مکان شانزدهم جهان قرار دارد. آمریکا تنها چیزی که به سیاستمداران خود توصیه می کنند تا از بقیه نقاط جهان بیاموزند مربوط به سیستم مراقبت بهداشتی است. یادگیری از بقیه نقاط جهان یک موضوع اخلاقی یا سیاسی نیست بلکه به نحو فزاینده ای رقابتی است مثل رقابت در صنعت اتومبیل. بعد از ۱۸۹۴ برای بیش از یک قرن، اغلب ماشین های ساخته شده در آمریکای شمالی در میشیگان ساخته می شد، اما از سال ۲۰۰۴ آنتاریو کانادا جایگزین میشیگان شده است. دلیل آن هم ساده است: مراقبت بهداشتی. در آمریکا کارخانه های سازنده خودرو باید ۶۵۰۰ دلار برای هزینه های پزشکی و بیمه ای هر کارگر بپردازند. اگر آنها ساخت ماشین را به کانادا که دارای نظام بهداشتی خوبی می باشد منتقل کنند هزینه های هر کارگر تنها ۸۰۰ دلار خواهد بود. این مساله ضرورتاً تبلیغ نظام بهداشتی کانادا نیست بلکه آشکار می سازد که هزینه های بهداشتی در آمریکا افزایش یافته است.
مشاغل در حال رفتن به کشورهایی نیستند که دارای دستمزد پائین هستند بلکه در حال رفتن به مکان هایی هستند که کارگران آنجا خوب آموزش دیده باشند. این مزایای هوشمندی است نه دستمزد پائین. به عبارت دیگر کارفرمایان در جستجوی کارگران با دستمزد پائین نیستند بلکه در جستجوی کارگرانی هستند که خوب آموزش دیده باشند. برای دهه ها، کارگران آمریکایی که در کمپانی های ماشین، کارخانه های فولاد یا بانک ها در حال کار بودند نسبت به سایر کارگران امتیاز بزرگی داشتند: دسترسی انحصاری به سرمایه آمریکایی. آنها می توانستند به تکنولوژی و آموزش دسترسی داشته باشند در حالی که دیگران از این امتیاز محروم بودند. بنابراین آنها کالاهایی را تولید می کردند که دیگران نمی توانستند. اما اکنون این امتیاز ویژه هم از دست رفته است زیرا جهان غرق در سرمایه است و کارگران آمریکایی باید از خودشان بپرسند که ما چه می توانیم انجام دهیم تا از دیگران بهتر باشیم؟ این مساله نه فقط مشکل کارگران بلکه مشکل کمپانی ها هم هست. وقتی کمپانی های آمریکایی به خارج از کشور رفتند با خودشان پول و دانش را هم بردند اما وقتی امروز آنها به خارج از کشور می روند می فهمند که کشورهای دیگر پول و دانش را بدست آورده اند. دیگر واقعاً جهان سومی وجود ندارد. بنابراین کمپانی های آمریکایی چه چیزی باید به برزیل یا هند ببرند؟ مزیت رقابت آمیز آمریکا چیست؟ این سوالی است که عده کمی از تاجران آمریکایی فکر می کردند باید به آن پاسخ بدهند. مارتین ولف اقتصاددان یادآوری کرد که اقتصاددان ها در مورد دومساله پایه ای بحث می کردند: سرمایه و نیروی کار. اما این ها حالا کالاهایی هستند که هرکسی به نحو وسیعی به آنها دسترسی دارد. چیزهایی که اقتصاد امروزی را متمایز می کنند عقاید و انرژی هستند. کشوری می تواند موفق شود که منبع ایده یا انرژی جهان باشد.
● سیاسی کاری نکنیم
ایالات متحده مهم ترین منبع ایده های جدید، بزرگ، کوچک، فنی، سازنده، اقتصادی و سیاسی در جهان بوده است و هنوز هم می تواند باشد. اما برای تحقق آن باید چند تغییر مهم بوجود آورد. ایالات متحده تاریخ نگران کننده ای دارد که در حال از دست دادن برتری اش است و امروز شاهد موج چهارم نگرانی هستیم که از جنگ دوم جهانی به بعد بوجود آمده است. اولین نگرانی در اواخر دهه ۱۹۵۰ بود که نتیجه پرتاب ماهواره اسپوتنیک اتحاد شوروی بود. نگرانی دوم در اوایل دهه ۱۹۷۰ بود که قیمت بالای نفت آمریکا را متقاعد کرد که اروپای غربی و عربستان سعودی قدرت های آینده هستند. نگرانی سوم در نیمه دهه ۱۹۸۰ بود که اغلب کارشناسان معتقد بودند ژاپن به لحاظ تکنولوژیک و اقتصادی ابرقدرت مسلط آینده خواهد بود. اما هیچ یک از این سناریوهای نگران کننده تحقق نیافت زیرا نظام آمریکا ثابت کرد که انعطاف پذیر و کارآمد است و قادر است که اشتباهات خود را اصلاح کند و توجه و روشش را تغییر دهد. تمرکز روی افت اقتصادی آمریکا باعث می شود که از این افت جلوگیری شود.
مساله اساسی امروز این است که به نظر می رسد آمریکا در حال از دست دادن توانایی برای حل مسایل خودش است. مسایل اقتصادی امروزی آمریکا واقعی هستند اما روی هم رفته نتیجه ناکارآمدی عمیق اقتصاد آمریکا یا انعکاس انحطاط فرهنگی نیستند بلکه پیامد سیاست های خاص آمریکا به شمار می روند. مجموعه ای از اصلاحات معقول می تواند وضع شود؛ سوبسیدها و هزینه های بی حساب و کتاب منظم شود؛ پس اندازها افزایش یابد؛ آموزش در علوم و تکنولوژی افزایش یابد؛ از بازنشستگان حمایت شود؛ یک فرایند مهاجرتی قابل تحقق ایجاد شود؛ و در استفاده از انرژی کارآیی های مهمی بدست آید. نظام سیاسی آمریکا توانایی اش برای پذیرش برخی رنج ها را در حال حاضر و برخی سودهای بزرگ را در آینده از دست داده است. همزمان با ورود به قرن ۲۱، ایالات متحده دارای یک اقتصاد ضعیف یا یک جامعه رو به زوال نیست بلکه به نحو وسیعی سیاست های ناکارآمد دارد.
برخی از دانشمندان سیاسی مدت ها آرزو داشتند که احزاب سیاسی آمریکا به لحاظ ایدئولوژی و انضباط بیشتر شبیه احزاب اروپایی باشند. اما نظام های پارلمانی اروپا آشکارا با احزاب چریکی کار می کنند. قوه مجریه همیشه قوه مقننه را کنترل می کند و بنابراین احزابی که قدرت را در اختیار دارند می توانند به آسانی دستور کارهای خود را عملی کنند. در مقابل نظام آمریکا یک قدرت تقسیمی است که در آن عملکردها با هم تداخل دارد و متوازن است. آمریکا برای پیشرفت بهتر نیاز دارد که میان دو حزب مهم کشورش و سیاستمداران آنها ائتلاف گسترده ای برقرار شود، در حالی که آنها از کنار هم می گذرند. این همان دلیلی است که جیمز مدیسون به احزاب سیاسی بدبین است و آنها را یک خطر جدی برای جمهوری جوان آمریکایی می داند.
پیشرفت در هر مساله مهمی – مراقبت بهداشتی، امنیت اجتماعی و اصلاح مالیاتی – به سازش هر دو طرف نیاز دارد. ایالات متحده به چشم انداز بلند مدت تری نیاز دارد و به لحاظ سیاسی ملال آور شده است. آنهایی که از یک راه معقول حمایت می کنند و سازش با قوه مقننه را مطرح می کنند بوسیله رهبران حزبی شان کنار گذاشته می شوند و دائماً بوسیله هم حزبی هایشان در رادیو و تلویزیون مورد حمله قرار می گیرند. سیستم دلایل بزرگتری را برای ایستادگی مطرح می کند و به گروهشان می گوید که از تسلیم شدن در مقابل دشمن خودداری کنید. این مساله برای جمع آوری اعانه خوب است اما برای حاکم بسیار وحشتناک خواهد بود.
● رشد بقیه نقاط جهان
امتحان واقعی ایالات متحده در مقابل امتحانی قرار دارد که بریتانیا در ۱۹۰۰ با آن مواجه شد. قدرت اقتصادی بریتانیا تضعیف شده بود حتی اگر توان حفظ مدیریت سیاسی جهان را برای خود حفظ می کرد. اما اقتصاد آمریکا و جامعه آمریکایی قادر هستند که به فشار و رقابت اقتصادی ای که با آن مواجه هستند واکنش نشان دهند. امتحان ایالات متحده امتحان سیاسی است و نه تنها ایالات متحده به طور کلی با آن مواجه است بلکه بویژه واشنگتن با این مشکل مواجه است. آیا واشنگتن می تواند با جهانی سازگار شود که دیگر کشورها در آن در حال پیشرفت هستند؟ آیا واشنگتن می تواند به تغییرات اقتصادی و قدرت سیاسی واکنش نشان دهد؟ ایالات متحده برای دو دهه در جهان بی رقیب بوده است. به عبارت بهتر ایالات متحده بعد از پایان جنگ جهانی دوم طراح جهان بوده اما حالا جهان در میانه راه یکی از بزرگترین دوره های تاریخی تغییر است.
در طول ۵۰۰ سال گذشته سه تغییر قدرت وجود داشته است که تغییرات اساسی در توزیع قدرت به وجود آورده و زندگی بین المللی را در حوزه های فرهنگی، اقتصادی و سیاسی اش مجدداً شکل دادند. اولین تغییر، رشد جهان غرب بود که طی فرایندی از قرن ۱۵ شروع شد و در اواخر قرن ۱۸ شتاب گرفت و مدرنیته را آن طور که امروز می شناسیم ایجاد کرد، و انقلاب علمی و تکنولوژیک، تجارتی و سرمایه داری، کشاورزی و صنعتی و همچنین تسلط سیاسی طولانی مدت ملل غرب را موجب شد.
تغییر دوم که در آستانه قرن ۱۹ رخ داد رشد ایالات متحده بود. بعد از این که ایالات متحده صنعتی شد خیلی زود تبدیل به قدرتمندترین ملت گردید. در طول اغلب دوران گذشته، ایالات متحده به لحاظ اقتصادی، سیاسی، علمی، فرهنگی و عقیدتی بر جهان تسلط داشت. در طول ۲۰ سال گذشته این تسلط بی رقیب شد که این امر در طول تاریخ سابقه نداشت.
اکنون در حال زندگی کردن در میان تغییر سومین قدرت بزرگ عصر مدرن هستیم یعنی رشد بقیه نقاط جهان. در طول چند دهه گذشته کشورهایی در همه نقاط جهان دارای رشد اقتصادی غیر قابل تصوری بودند؛ اگر چه رونق و رکود را با هم داشته اند اما در مجموع به شدت به سمت جلو حرکت کرده و پیشرفت محسوسی داشته اند. این رشد در آسیا خیلی محسوس تر بود. پیدایش نظام بین المللی فعلی از نظام هایی که سابقاً وجود داشته اند متفاوت است.
یکصد سال پیش نظم چند جانبه ای وجود داشته است که بوسیله مجمو عه ای از حکومت های اروپایی با اتحادیه های مدام در حال تغییر، رقابت ها، برآوردهای اشتباه و جنگ ها هدایت می شد. سپس جهان دو قطبی عصر جنگ سرد بوجود آمد که در برخی روش ها باثبات تر بود اما طی آن ابرقدرت ها در حال واکنش نشان دادن به هر حرکتی از جانب یکدیگر بودند. از ۱۹۹۱ به بعد تحت تسلط آمریکا زندگی کرده ایم که جهان تک قطبی و منحصر به فردی بود و طی آن اقتصاد جهانی آزاد گسترش پیدا کرد. این گسترش در حال هدایت کردن تغییر بعدی در ماهیت نظام بین الملل است. در سطح نظامی – سیاسی یک ابرقدرت داشتیم. اما جهان برای دهه ها تک قطبی نخواهد ماند و ناگهان چند قطبی خواهد شد که البته در برخی از حوزه ها این اتفاق رخ داده است. در هر بعدی – صنعتی، مالی، اجتماعی، فرهنگی - به جز قدرت نظامی، توزیع قدرت در حال تغییر است و تسلط آمریکا در حال از بین رفتن می باشد. ما در حال حرکت به سوی یک جهان فراآمریکایی هستیم که جهانی هدایت شده و تعریف شده از تعدادی مکان ها و توسط افراد متعددی می باشد.
برخی برنامه ها و سیاست های ویژه وجود دارد که می تواند از رقابتی تر کردن جامعه و اقتصاد آمریکا حمایت کند. اما فراسوی همه این ها، تغییر وسیع تر در گرایش و استراتژی ضروری است. ایالات متحده باید بفهمد که با یک انتخاب مواجه است و می تواند نظم جهانی در حال پیدایش را با آوردن ملل در حال رشد جدید، واگذار کردن بخشی از قدرت و امتیازش و پذیرش جهان با تنوع انتخابات و نقطه نظرها با ثبات سازد؛ یا می تواند شاهد رشد بقیه نقاط جهان باشد که ناسیونالیسم بزرگتر، نفوذ و واگرایی بیشتری را ایجاد می کند و به تدریج نظمی را که آمریکا طی ۶۰ سال گذشته بوجود آورده، از هم بپاشد. جهان در حال تغییر است اما در حال حرکت در همان راهی است که ایالت متحده حرکت کرده است. کشورهای در حال رشد در حال پذیرش بازار، حکومت دمکراسی و شفافیت و آزادی بیشتر هستند. جهان جدید ممکن است جهانی باشد که ایالات متحده در آن فضای کمتری را اشغال کرده است اما جهانی است که عقاید و ایده آل های آمریکایی در آن به شدت تسلط دارند. ایالات متحده فرصتی برای شکل دادن و در اختیار گرفتن چشم انداز جهانی در حال تغییر دارد به شرط این که واقعیت جهانی فراآمریکایی را به رسمیت بشناسد و از آن استقبال کند و آن را گرامی بدارد.
نویسنده: فرید - ذکریا
مترجم: سید رضی - عمادی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از www.foreignaffairs.org
منبع : باشگاه اندیشه


همچنین مشاهده کنید