جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا


گناه و رستگاری


گناه و رستگاری
متبارک باشید، خداوندا، که رنج را داده اید/همچون دارویی الهی بر ناخالصی های ما
شارل بودلر
مهم در اندیشه داستایوفسکی درک این موضوع است که «چرا گناهکاران، اهمیت بیشتری از گناه ناکرده ها دارند؟ یا چرا یک نفر گناهکار توبه کار فراتر از نود و نه آدم محترمی قرار می گیرد که مرتکب گناهی نشده اند؟ و چرا عیاشی فرزند مسرف که بر اثر گرسنگی با تاخیر بسیار رو به توبه می آورد قابل اغماض تر از حسد برادر بزرگ تر است؟»۱
ادوارد هلت کار در کتاب «داستایوفسکی جدال شک و ایمان» مساله جالبی را مطرح می کند. از نظر او در تعارض بیان احساس و عمل، غرب همواره اهمیت را به «عمل» داده است. به عبارت دیگر مکاتب غربی روز به روز مصرتر شده اند که مذهب را به صورت یک سلسله قوانین معینی در آورند که اهمیت آن در عمل کردن و به اصطلاح انجام صوری یا مناسک گونه آن است. به عبارت دیگر فرم عمل حتی صوری آن اهمیتی اساسی پیدا می کند. اینکه غرب برای «عمل» انجام گرفته حساسیت ویژه یی قائل می شود، ممکن است متاثر از تاسیس یا شکل گرفتن حقوق و دستگاه های وابسته به آن مانند دادگاه و قانون به مثابه مفاهیم مدرن بوده باشد چون به طور کلی فلسفه وجودی دستگاه عظیم حقوق و تابعات آن مبتنی بر داوری بر «عمل» افراد و نه احساسات یا نیت درونی آدم هاست. بنابراین مطابق این سنت مدرن غرب آنچه ملاک توبیخ در این دنیا و ملاک پاداش و جزا در آن دنیا است «عمل» انسان است.
داستایوفسکی اما برخلاف سنت مدرن غربی بر احساسات به جای عمل تکیه می کند. تامل بر این مساله و سپس استنتاجات ناشی از آن می تواند به درک شخصیت ها و کاراکترهای داستایوفسکی کمک بیشتری کند، در واقع داستایوفسکی بر سنت (قبل از پیدایش مفاهیم مدرن) تکیه بیشتری می کند. به عبارت دیگر «... داستایوفسکی به نحوی درست تر و دقیق تر بر سنت اولیه (قبل از شکل گیری مفاهیم مدرن) تکیه بیشتری می کند.» به عبارت دیگر «... داستایوفسکی به نحوی درست تر و دقیق تر سنت اولیه را عرضه می کند ... مهم ترین صفت برای داستایوفسکی«مصیبت زدگی» و «رنج» است البته که این صفت ربطی به عمل و مناسکی که گفته شد، ندارد و بیشتر یک حس است، حسی که حتی کاملاً فردی نیز می تواند باشد.
اکنون که از نظر داستایوفسکی حس در تقابل با عمل قرار می گیرد و اهمیت بیشتری نیز پیدا می کند و علاوه بر آن فردی نیز می شود، این مساله تاثیر شگرف و اساسی نه تنها بر مفهوم گناه بلکه بر سایر مفاهیم دیگر مانند «رنج»، «تنهایی»، «فرد بودن»، «مصیبت زده بودن» و... می گذارد. در این شرایط که اندیشه غرب عمل آدمی را ملاک مجازات در نظر می گیرد و همانا فقط به نفس عمل ولو صوری بودن آن توجه می کند، داستایوفسکی «حس» را ملاک تقبیح یا تایید هر فرد قلمداد می کند. بدین سان است که اعمال گنهکارانه قابل اغماض تر از افکار گنهکارانه می شود. و این دیدگاه تاثیری عمیق بر مفهوم گناه می گذارد. «عمل را تحت الشعاع احساس قرار دادن آشکارا تاثیری عمیق بر مفهوم گناه می گذارد. یعنی بدین ترتیب مفاهیم صوری گناه که در ادیان عبری و یونانی یافت می شود به پس زمینه رانده می شود و گناه چیزی ذاتی حس و حالت، و نه عمل، قلمداد می شود که اعمال گنهکارانه قابل اغماض تر از افکار و حالات گنهکارانه اند.»۳
اکنون دوباره به همان سوال اولیه بازگردیم و آن اینکه چگونه می شود در اندیشه داستایوفسکی گناهکاران اهمیت بیشتری از گناه ناکرده ها پیدا می کنند؟ ممکن است این مساله ما را با بخشی از جنبه های دینی داستایوفسکی آشنا کند.
مفهوم گناه مفهوم متناقضی است، یعنی در همان حالی که مذموم است و در اندیشه دینی یک ضد ارزش است در همان حال نیز ممکن است منجی ما بشود و ما را به رستگاری ببرد زیرا از راه گناه کردن و آگاهی به آن است که ما خود را در برابر خداوند حس می کنیم، زیرا گناه جدایی می آورد و این جدایی میان فرد و خداوند است، یعنی وقتی که متوجه تمایز اساسی میان خود و خداوند می شویم گناه می کنیم یا درست تر آنکه هنگامی که گناه می کنیم، آنگاه است که متوجه تمایز اساسی میان خود و خداوند می شویم، یعنی در واقع در گناه است که مشخص می شود فرد، فرد است و خدا نیز خداست. (در غیر این صورت از نظر داستایوفسکی انسان می توانست و می تواند که ادعای خدایی کند.) بنابراین گناه تمایز میان آدمی و خداست. شگفتی مفهوم گناه در عین حال در آن است که فرد از راه آگاهی به گناه، خویشتن را بی نهایت از خداوند دور می بیند و جالب آنکه همین دوری از خداوند حتی باعث می شود خود را در برابر او حاضر و به او نزدیک تر ببیند زیرا فرد هنگام گناه است که خود را به خداوند نزدیک یا به عبارت درست تر ضمن آگاهی به گناه است که خود را در مقابل خدا می بیند.
بدین سان است که گناه باعث می شود برترین درجه حقارت فرد در همان حال بالاترین درجه عظمتش نیز بشود. اما خود جدایی که البته ریشه دینی دارد، که همانا دورافتادگی از بهشت اولیه است، بر اثر گناه هبوط شکل گرفت اما از آن به بعد گناه همزاد آدمی شد، به عبارت دیگر «حس گناه» را در آدمی به وجود آورد و آن را تثبیت کرد. از آن به بعد تمامی شکوه و افتخار آدمی در دوردست ها و در پشت سر او قرار گرفت، یعنی همان سعادت اولیه، متعالی، هماهنگ (بدون تنش) و البته غیرخاکی که از آن نیز تنها خاطره بی شکل و مبهمش در درون جان آدمی حضور پیدا کرد؛ خاطره یی که حتی آدمی را آزار می دهد و تنش و چندپارگی را به وجود می آورد. اما از آن بهشت گمشده اعصار دوردست با همه افتخارات و شکوه آن، تنها یک چیز و یک حس برای آدمی باقی ماند و آن حس گناه بود، حس تثبیت شده گناه که این «حس» هرگز آدمی را رها نکرد و طبیعت آدمی شد. نمونه آن روح متعالی و بهشتی متجسد را به وضوح در سیمای پرنس میشکین (شخصیت اصلی رمان ابله) می بینیم. «پرنس میشکین در درجه اول، تیپ روحانیتی است که فرود می آید و زمین را می جوید؛ او بیشتر به روحی می ماند که کالبد گرفته است نه انسانی که به ساحت روح صعود کرده است.»۴
این پدیده غریب به کلی متفاوت از دیگران بود و مملو از روح و «حس» بود؛ «این موجود نامتعارف که شبیه انسان های دیگر نیست، او که می شود گفت از بلندی های ناشناخته- بلندی هایی که خودش هم درست به یاد نمی آورد- نزد انسان های دیگر می آید، او که ساده و کودکانه قانون درونی خودش را که با هیچ گونه معیار انسانی قابل سنجش نیست، اعلام می کند و معصوم و شاد علامت تدهین شاهانه اش را به همراه دارد، او که انسان ها به جایش نمی آورند اما ساده دلانه و خوش باورانه با آنها حرف می زند، او که به خواهش و نیاز تب آلود اما فراموش شده جان انسان ها بی نهایت نزدیک است اما به رغم قدرت مهر آمیز و معجزه آسایی که از او ساطع می شود برای انسان ها بیگانه باقی می ماند. این موجود نامتعارف، این بیگانه، دیگر در فرهنگ مردم، آن خدای تابانی نیست که به زمین فرود آمده است. بلکه برعکس، قهرمانی است. یعنی انسان خداگونه یی است که باید رنج بکشد و بمیرد.»۵
اما در او آنچه که وجود دارد «حس» است. در واقع او نمونه انسانی است که سرا پا «حس» است و آنچه که همواره توجه او را جلب کرده، همانا نیازی بوده است که طرف مقابل به او داشته. این نیاز را می توان «حس همدردی» نام نهاد اما به هر حال همدردی نیز قبل از هر چیزی یک «حس» است مانند «دوست داشتن همسایه» . اما در پرنس میشکین «حس همدری» غلبه داشت؛ حس همدردی با گناهکاران و رانده شدگان، او دوست می داشت که همنشین گناهکاران و رانده شدگان شود، در واقع میشکین با گدایان، تحقیرشدگان و متقلبان حس نزدیکی بیشتری داشت؛ «او با لبدیف بدنام و ایووگلین دائم الخمر و متقلب احساس راحتی بیشتری می کرد تا با ژنرال اپانچین. هیچ قید و بند اخلاقی یا اجتماعی او را به این راه سوق نمی دهد که شوق و میل غریزی بیشتری برای رسیدن به آککایای پاکدامن در برابر ناستاسیا فیلیپدونای تردامن داشته باشد، آنچه همواره سمت و سوی توجه او را معین می کرد، نیازی است که طرف مقابل به او داشت.»۶ حسی که پرنس میشکین از آن بهره یی وافر برده بود، اما به مرور و در اثر تمدن جدید اهمیت خود را از دست داد، زیرا اکنون دیگر ملاک مهم برای قضاوت کردن و ارزشگذاری مدنی همانا «عمل» آدمی است. عملی که مسبوق به هیچ سابقه یی نیست. یعنی به گذشته یی (بهشت دوردست) تعلق ندارد، روحی ندارد، عینی و پوزیتیو است.
از طرف دیگر، این روح گناهکار از بهشت رانده شده روحی است کنش پذیر. کنش پذیر بودن این روح بدان معناست که درصدد نیست اوضاع را تغییر دهد و «هیچ بودگان» «همه چیز» شوند بلکه کنش خود را در همدردی با شکست خورده ها، گناهکاران و گدایان جست وجو می کند مثلاً می توان پرنس میشکین را در حالی در نظر گرفت که لقمه نانش را با گدایی تقسیم می کند یا حتی زندگی اش را به خاطر همدردی با دیگری هدر می دهد اما نمی توان پرنس را در حالی در نظر گرفت که به خاطر دنیای بهتر برای همان گناهکاران مبادرت به انقلاب و جنگ در سنگرها کند. حداکثر «شفقت» است که شکل می گیرد. داستایوفسکی نیز بر شفقت تاکید می کند. ببینید که ایپولیت که او نیز یکی از شخصیت های رمان ابله است و به خاطر بیماری سل در آستانه مرگ نیز است (مرگ مانند صرع از نظر داستایوفسکی واجد نوعی ارزش است زیرا حامل آگاهی و بصیرت است) چگونه آن را توضیح می دهد؛ «... وقتی که با کارهای خوبت، هر شکلی که داشته باشد، بذری می افشانی و «خیراتت» را می دهی، بخشی از شخصیت را می دهی و بخشی از شخصیت کس دیگری را می گیری، بدین ترتیب متقابلاً یکی می شوید ... همه بذرهایی که افشانده یی و شاید اکنون فراموش شان کرده یی، ریشه خواهند دواند و رشد خواهند کرد. کسی که این بذر را از تو گرفته است، خود بذری در دل دیگری خواهد افشاند.»۷
اما این راه اخلاقی که حداکثر و در نهایت «شفقت» می ورزد، در برابر قدرتی که به «عمل» آدمیان بیشتر از «احساسات» آنها اهمیت می دهد، شکست می خورد، همچنان که پرنس میشکین در ماموریتش برای کمک به دیگران و در واقع به خاطر حس شفقتش شکست می خورد. «پرنس شکست می خورد، همانگونه که مسیح شکست خورد و نمی تواند مانع آزاری شود که به همدیگر می رسانیم، اما آماده است این شکست را به گردن بگیرد و با ایمانش به همگان تصویری از خودش به دست دهد که بهترین تصویر ممکن است... پرنس نمی تواند جهان را تغییر دهد، اما جهانی پر از میشکین ها می تواند.»۸
بنابراین پرنس به جای دنیایی که نمی تواند آن را تغییر دهد سعی می کند با ایمانش به همگان تصویری یا به عبارت دقیق تر الگویی و نمونه یی از خود به دست بدهد که بهترین تصویر ممکن باشد که این البته هزینه و ایثار بالایی است که پرداخت می شود که در واقع فردی قربانی می شود تا دیگران الگویی برای زیستن داشته باشند.اما با این همه در دنیایی که شفقت کننده قربانی می شود و پیروزی از آن نیروهای شقی است و مهم تر از آن اینکه امکان تغییر دنیا نیز منتفی است چه چاره یی داریم و به طور کلی چاره آدمی چه می تواند باشد؟ «به همین دلیل ما در رمان ابله با پیروزی «شفقت» و «ترحم» روبه رو نیستیم، بلکه آن چیزی که قوی تر و حتی واقعی تر و ملموس تر از آن است تقابل عمیق میان خیر و شر و عشق و نفرت است ... و به همین دلیل در جهانی که امکان هر نوع شفقت نفی می شود و عملاً ظلم حاکم می شود، چاره یی نیست جز اینکه در انتظار تحقق شفقت باشیم و حداقل امید را در این مورد از دست ندهیم.»۹ بدین سان مقوله امید جایگاه اساسی خود را در اندیشه داستایوفسکی پیدا می کند. به عبارت دیگر «امید» همچنین مساله متافیزیکی و محوری داستایوفسکی می شود. اما «امید» نیز یک «حس» است. «حسی» که فرد گناهکار دارد تا گناهانش بخشیده شود. بنابراین گویی حس «امید» بعد از حس «گناه» است که خود به خود حاصل می آید.
نادر شهریوری (صدقی)
پی نوشت ها؛
۱- داستایوفسکی، جدال شک و ایمان، ادوارد هلت کار، ترجمه خشایار دیهیمی ص ۲۰۵
۲- داستایوفسکی، جدال شک و ایمان، ادوارد هلت کار، ترجمه خشایار دیهیمی ص ۲۰۴
۳- داستایوفسکی، جدال شک و ایمان، ادوارد هلت کار، ترجمه خشایار دیهیمی ص ۲۰۴
۴- آزادی و زندگی تراژیک، اثر ویچسلاف ایوانوف، ترجمه رضا رضایی ص ۹۵
۵- آزادی و زندگی تراژیک، اثر ویچسلاف ایوانوف، ترجمه رضا رضایی ص ۹۴
۶- داستایوفسکی، جدال شک و ایمان، ادوارد هلت کار، ترجمه خشایار دیهیمی ص ۲۰۵
۷- فلسفه داستایوفسکی، سوزان لی آندرسن، ترجمه خشایار دیهیمی ص ۱۴۰
۸- فلسفه داستایوفسکی، سوزان لی آندرسن، ترجمه خشایار دیهیمی ص ۱۴۲
۹- داستایوفسکی، آثار و افکار نویسنده، کریم مجتهدی ص ۷۶
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید