پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


رودخانه را بالا نبر، پُل را پایین بیاور


رودخانه را بالا نبر، پُل را پایین بیاور
▪ یکم: می‌گویند یک‌بار، یک آدمی، جایی که معلوم نیست کجا بود، از «امیر کوشتوریتسا»ی کارگردان پرسیده‌ است این دنیایی که می‌بیند و ساکن آن است، به‌نظرش واقعا چه‌جور جایی ا‌ست و «کوشتوریتسا»ی کارگردان، با لحنی کاملا جدی جواب داده است؛ «جای بدی نیست، اسباب تفریح هم کم ندارد، اما کاش می‌شد در بعضی ‌چیزها دست برد و مثلا کاری کرد که در اوج تابستان از آسمان برف ببارد و آدم‌هایی که شنا را به هر کار دیگری ترجیح می‌دهند، سرگرم اسکیت روی یخ شوند. تماشای این آدم‌ها واقعا لذت‌بخش است.» جنون محض و نبوغ عالی، یعنی تقریبا همین‌چیزی که در این جواب حیرت‌آور و دیوانه‌وار هست، یه یک‌معنا، همان‌چیزی ا‌ست که در فیلم‌‌های «کوشتوریتسا» هم به چشم می‌آید. مسئله این است که «کوشتوریتسا» یک آدم معمولی نیست و در نتیجه، یک کارگردان معمولی هم نیست؛ آدمی ا‌ست که دنیا و آدم‌هایش را یک‌جور دیگر می‌بیند و اصلا خوشش می‌آید که آنها را دست بیندازد و مسخره‌شان کند. خب، البته مثل آن نویسنده‌ای نیست که یک‌بار گفته بود با دیدن لوله دودکش بخاری‌ها، موجوداتی غیرعادی و نامتعارف را می‌بیند، اما با دیدن هر آدمی، سعی می‌کند آن ور بلاهت‌آمیز رفتارش را کشف کند و به‌جای آنکه رفتار عادی و عاقلانه او را دستمایه ساخت فیلمش کند، آن بلاهت را هزار برابر می‌کند و آنقدر روی این بلاهت تأکید می‌کند که فکر می‌کنیم این آدم به‌خصوص، هیچ‌وقت در زندگی‌اش بهره‌ای از عقل نبرده است.
▪ دوم: واقعا چه تفاوتی می‌کند که کدام‌یک از فیلم‌های «کوشتوریتسا» را ببینیم و چه تفاوتی می‌کند که وقت حرف‌زدن از سینمایش، به یکی از فیلم‌هایش اشاره کنیم؟ نکته اصلی و اساسی سینمای «کوشتوریتسا» همین است؛ این‌که فیلم‌هایش شباهت بسیاری به هم دارند و گاهی با دیدن صحنه‌ای در یکی از فیلم‌هایش، حس می‌کنیم که آن را پیش‌تر در فیلم دیگری از او دیده‌ایم. شک نکنید که پای «آشناپنداری/ دژاوو» و یک‌چنین‌ چیزهایی در میان نیست؛ مسئله این است که «کوشتوریتسا»، واقعا، صحنه‌هایی از فیلم‌هایش را در فیلم‌های دیگرش هم تکرار می‌کند، هرچند گاهی چیزهایی را به آنها اضافه می‌کند و گاهی هم چیزهایی را کم می‌کند که در ظاهر خیلی شبیه به‌نظر نرسند و اصلا آدم‌های مجنون فیلم‌هایش واقعا شبیه هم هستند. تماشاگری که فیلم‌های قبلی «کوشتوریتسا» را ندیده است، احتمالا، با دیدن «به من قول بده» حیرت‌زده می‌شود و هیچ بعید نیست که خیال کند در همه مراحل ساخت فیلم، یک دیوانه به ‌تمام ‌معنا وظیفه کارگردانی را به‌عهده داشته است. اما تماشاگری که کارهای قبلی «کوشتوریتسا» را دیده باشد، در مواجهه با این فیلم چه می‌کند؟ نویسنده این یادداشت، «راده مارکوویچ» را نمی‌شناسد و نمی‌داند این داستانی که «کوشتوریتسا» فیلمش را براساس آن ساخته، چه‌جور داستانی ا‌ست و در هیچ ریویوی کوتاه و بلندی هم، طبیعتا، اشاره‌ای به این قضیه و کیفیت اقتباس «کوشتوریتسا» نشده؛ اما می‌شود حدس زد که مایه‌هایی از آن جنون و نبوغ «بالکان»ی، یعنی همان‌چیزی که در بهترین فیلم‌های «بالکان»ی این‌سال‌ها به‌چشم می‌آید، در نوشته «مارکوویچ» هم بوده است و «کوشتوریتسا» بی‌دلیل به‌سراغش نرفته است.
▪ سوم: فیلم‌های «کوشتوریتسا»، معمولا، ربطی به دنیای واقعی ندارند؛ دنیای خاص خودشان را دارند و آدم‌های خاص خودشان را و در این دنیای به‌خصوص، هر اتفاقی مجاز و ممکن است. یک‌وقتی، یک نویسنده مشهور آمریکای لاتین، در بهترین رمان همه زندگی‌اش، در یکی از بهترین داستان‌های تاریخ ادبیات، نوشته بود که بعد از خوردن فنجانی شیرکاکائوی داغ می‌شود پرواز کرد و حالا، در فیلم « به من قول بده»، با یک آدم پرنده سروکار داریم، یک آدمی که ناگهان پرتاب می‌شود و همین‌‌طور در آسمان پرواز می‌کند و پیش می‌رود. درست است که در فیلم‌های «کوشتوریتسا»، معمولا نمی‌شود چیزی را پیدا کرد که واقعی باشد، اما این هم هست که مخدوش‌شدن واقعیت در فیلم‌هایش، چنان پررنگ است که نمی‌شود نادیده‌اش گرفت. همین است که هر تماشاگری به‌وقت تماشای «به من قول بده»، پیش خودش فکر می‌کند که، دقیقا، با چه‌جور فیلمی طرف است؟ یک داستان رئال جادو؟ یا اصلا باید از رئالیسم گذشت و آن‌ را یک داستان کاملا سوررئالیستی دانست؟ عجیب است که این ‌همه سال از حضور «کوشتوریتسا» در سینما می‌گذرد و هنوز تماشاگرانی پیدا می‌شوند که می‌گویند فیلم‌هایش را دوست ندارند، چون «واقعی» نیستند. درباره این‌جور ‌چیزها که حرف می‌زنیم، منظورمان، دقیقا، چه‌جور چیزهایی‌ست؟
▪ چهارم: واقعی‌بودن هر فیلم، یا هر داستان، به‌تعبیر «رابین وود»، بستگی دارد به تجربه شخصی آدم‌ها از زندگی و طبیعی ا‌ست که تجربه همه آدم‌ها از زندگی شبیه هم نیست و مهم‌تر از این، هر فیلم، یا داستانی، از طریق روش، شیوه ارائه، سبک و ساختار خود تعیین می‌کند که چگونه باید آن را دید و خواند و به‌عبارت دیگر، واقعیت خود را تعریف می‌کند. مثل روز روشن است که اگر بخواهیم هرکدام از فیلم‌های «امیر کوشتوریتسا» را با «واقعیت» بسنجیم، به این نتیجه می‌رسیم که کارگردان سرشناس سینما، هیچ‌وقت، بادقت به دور و برش نگاه نکرده و همیشه هرچیزی را آن‌طور که خودش دوست داشته تماشا کرده است.
▪ پنجم: فیلم‌های «امیر کوشتوریتسا»، معمولا، یک ویژگی دیگر هم دارند؛ این‌که شادی و غم انسانی را یکجا جمع می‌کنند، همین است که غم‌بارترین حادثه‌های فیلم‌های «کوشتوریتسا»، معمولا، خنده‌دارند. اما «به من قول بده»، به یک‌معنا، اساسا، فیلم شادی ا‌ست و شباهت‌های بی‌حدش به کمدی‌های بکوب بکوب [اسلپ استیک] آن‌قدر هست که نشود غم انسانی را در نخستین نگاه دید، اما خوب که ببینیم، خنده‌دارترین صحنه‌های فیلم، حقیقتا، غمبار هم هستند و اصلا همین‌که پسرک ۱۲ ‌ساله باید پی آدمی بگردد که در زندگی انیس و مونسش باشد، به‌خودی خود آدم را غمگین می‌کند و در کنار این جست‌وجو، شیوه‌های رسیدن به این انیس و مونس، خودش حکایتی ا‌ست که باید آن‌را دید. اما این هم هست که «کوشتوریتسا» در این کمدی معرکه، دقیقا، انگشت روی پای‌بندی‌های انسانی گذاشته است؛ روی همان بخش زندگی که وقتی خودی نشان می‌دهد، روح و روان آدم را دستخوش تغییری عظیم می‌کند و زندگی‌اش را از این‌رو به آن‌رو می‌کند. و باز مسئله این است که واقعا چه‌کسی بیشتر به یک انیس و مونس نیاز دارد و قدرت یک همچو موجودی چقدر است و یک زندگی تقریبا تمام‌شده را چگونه می‌تواند حیاتی دیگر ببخشد.
▪ ششم: «به من قول بده»، بهترین فیلم «کوشتوریتسا» نیست؛ اما یکی از بامزه‌ترین فیلم‌های اوست و حتی آن تماشاگرانی که فیلمی از این کارگردان «بالکان»ی ندیده‌اند، بعید است که به‌وقت دیدنش، حوصله‌شان سر برود و با دیدن حماقت‌های بی‌حد‌وحصر شخصیت‌های فیلم، نخندند. ظاهرا که «کوشتوریتسا» دلش می‌خواسته است تماشاگرش را بخنداند و اگر این‌طور باشد، قاعدتا به آرزویش رسیده است.
محسن آزرم
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید