پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


«گندالف» همیشه زنده خواهد ماند


«گندالف» همیشه زنده خواهد ماند
چندی پیش دومین نسخه از مجموعه «وقایع‌‌نگاری نارنیا» با نام «وقایع‌نگاری نارنیا: شاهزاده کاسپین» بر پرده سینماهای جهان رفت و این شاید بهترین فرصت باشد تا نگاهی به اثر هفت جلدی «سی. اس. لوئیس» بیندازیم و البته با نگاهی به گذشته و آن سه سال متمادی که سه‌گانه «ارباب حلقه‌ها» یکه‌تاز گیشه‌های سینما بود،‌ نقبی بزنیم به جهان داستانی خالق این دو اثر عظیم: جی. آر. آر تالکین و سی اس لوئیس که هر دو از بسیاری جهات چه در آثار و چه در زندگی شخصی اشتراکات فراوانی با هم داشتند و البته این دو اثر آنها آغازگر جریانی موسوم به «فانتزی پیشرفته» بود. آثاری که بیش از ۵۰ سال از نوشته شدنشان می‌گذرد و جهان سینما توانست با احیای آنها در قالب فیلم‌هایی با تولید انبوه در هشت سال گذشته از طرفی مخاطبان میلیونی جذب کند (سه‌گانه ارباب حلقه‌ها نزدیک به سه بیلیون دلار نصیب کمپانی «نیولاین سینما» کرد) و از طرف دیگر به فروش کتاب‌ها و مطرح شدن دوباره این دو غول فانتزی کمک کند. دوستی دیرینه لوئیس و تالکین، بازمسیحی شدن لوئیس به کمک تالکین و خواندن نوشته‌هایشان برای هم تاثیر ژرفی بر زندگی و آثار آنها گذاشت که حتی پس از پایان رابطه‌شان نیز ادامه داشت و این عناصر می‌تواند در یافتن تشابهات کاری آنها به ما کمک بسیار کند.
● فرزندان جنگی بزرگ
ادبیات پیش از جنگ جهانی اول یا مملو است از مهمانی‌های مجلل، شکار و تعطیلات آنچنانی یا داستان‌های نوستالژیک و ایدئالیستی از زندگی‌هایی ساده و روستایی، آنچنان که در آثار تامس هاردی یا ویلیام موریس می‌خوانیم. و آنگونه که در تاریخ ادبیات‌ها خوانده‌ایم نویسندگان و عامه مردم در آن زمان به شدت تحت تاثیر فیلسوف انگلیسی «جورج ادوارد مور» بوده‌اند و این جهان‌بینی که مهم‌ترین مشغله در زندگی را تجربیات هنری و برقراری روابط با انسان‌های دیگر و آسودگی خیال و لذت محض می‌داند، بی‌شک از دل نوشته‌های مور به زندگی اندیشمندان آن زمان نفوذ کرده است. اندیشه مور سبب شد ترکیب متناقضی از عشرت‌خواهی و در عین حال پاکدینی در دهه نخست قرن بیستم در اذهان عامه مردم انگلستان شکل بگیرد و البته همین اندیشه خاستگاه یک جنبش ادبی برجسته در انگلستان نیز بود: حلقه بلومزبری؛ اما جنگ جهانی اول این اندیشه را چنان بی‌رحمانه لگدمال کرد که مردم انگلستان با آن تمایلات عشرت‌طلبانه هرگز نتوانستند تاثیرات مخرب آن را کامل پاک کنند و جدا شدن از آن گذشته به واسطه پدیده‌ای چون جنگ جهانی و توقف زمان و پیشرفت همراه با آن، تاثیرات شدیدی بر فرهنگ اروپایی‌گذارد. این تجربه در طول جنگ برخی از شاعران را به سمت شعرهای پاستورال کشاند، اما با تمام شدن آن مدرنیست‌های اروپایی دست‌به کار شدند تا در حقیقت جهان مدرن‌شان غور کنند و اتفاقا سراغ همان جنبه‌های کثیف و ناخوشایند زندگی پس از جنگ بروند. تخریب‌های ناشی از جنگ جهانی اول آنقدر گسترده و عینی بود که نسل زمانه‌اش را به واسطه اضطراب و عدم‌اطمینان به زندگی مدرن در مقام عاملی برای پیشرفت بلعید و همین شد مبنای ادبیات مدرن، ادبیاتی که امکان خوشبختی و شادمانی در جهان مدرن را انکار می‌کرد. و در این زمان بود که بنا به تئوری «نورث‌رپ فری» (تئوریسین مطرح ادبی) داستان‌نویسان مدرنیست اروپایی به سراغ سنت‌های اصلی روایت غربی یعنی اسطوره، رمانس، طنز (آیرونی) و مِمِسیس و درهم‌آمیزی آنها رفتند. چیزی که در آثار کافکا و جویس به وضوح به چشم می‌خورد. لوئیس و تالکین نیز مانند هر مدرنیست دیگری این تجربیات را پشت سر گذاشتند و چون الیوت یا پاند و سایر مدرنیست‌ها در نگارش شاهکارشان به اسطوره و طنز و رمانس و ترکیب آنها پناه بردند.
● اسطوره، رمانس و حماسه
در سه‌گانه «ارباب حلقه‌ها» ما مشخصا با یک روایت اصلی طرفیم و به کمک همین یک روایت است که خواننده در طول سفر شخصیت‌هایش به مکان‌ها و فضاهای مختلفی کشانده می‌شود. اما در «نارنیا»، از آنجا که لوئیس به ارتباطات زمانی و مکانی بسیار علاقه‌مند است، چندین روایت را به هم پیوند می‌دهد، مثلا انتقال روایت از خانه پرفسور و آن کمد لباس به سرزمین نارنیا و پس از آن، کودکان که نقش مفسران سرزمین جدید را بر عهده می‌گیرند و شگفتی‌های آن سرزمین را برای خواننده «روایت می‌کنند».
هم کتاب تالکین و هم اثر سی اس لوئیس سرشار از شاخص‌های سنت رمانس هستند. بسیاری از وقایع بدون داشتن توجیهی مشخص اتفاق می‌افتند، مثلا اتفاقاتی که بعد از خارج شدن بچه‌ها (در نارنیا) یا هابیت‌ها (در ارباب حلقه‌ها) از خانه یا جهان آشنایشان رخ می‌دهد: درست زمانی که «بیدبن پیر» می‌خواست دخل هابیت‌ها را بیاورد «تام بامبادیل» از راه می‌رسد (ارباب حلقه‌ها) و درست زمانی که ادموند پایش را به نارنیا می‌گذارد «جادوگر سفید» با کالسکه‌اش از راه می‌رسد. در این دو رمان نیز درست مثل رمان‌های قرون وسطایی ما با عناصری بصری مواجه‌ایم که به تنهایی شکل‌دهنده معنا و مفهوم صحنه هستند، مثل مجسمه تخریب شده شاه که هابیت‌ها در ایتیلین آن را می‌بینند و گل‌ها و طبیعت انگار برای آن تاجی از گل درست کرده‌اند، یا آن سکوی سنگی شکسته بعد از احیای شیر در «نارنیا».
«ارباب حلقه‌ها» و «نارنیا» رمان‌هایی حماسی‌اند. در ارباب حلقه‌ها «سرزمین میانه» در آستانه پایان دوران سوم است و وقایع کتاب در دو سال اتفاق می‌افتد، اما متن تمامی وقایع مهم تاریخی و آنچه از هزاران سال تاریخ «سرزمین میانه» به جا مانده را به طور خلاصه و با شیرینی روایت می‌کند، اینگونه تلخیص به شدت یادآور آثار حماسی کهن چون «انه‌ائید» و «ادیسه» است، البته لازم به توضیح نیست که نمونه امروزین آنهاست. در «نارنیا» نیز وقتی بچه‌ها وارد سرزمین می‌شوند سال‌هاست زمستان است و با ورود آنها و انجام عمل حماسی و قهرمانانه‌شان بهار به نارنیا باز می‌گردد.
اگر تمام موجودات فراواقعی را با قدرت‌های فراطبیعی که گاهی با جهان حقیقی نیز در رفت و آمدند، اسطوره بخوانیم و داستان اسطوره‌ای را داستانی بدانیم که در یک زمان تاریخی و مکانی غیرواقعی رخ می‌دهد، آن وقت این دو کتاب را باید یک‌سره آثاری اسطوره‌ای بدانیم. اما آنچه این دو استاد دانشگاه آکسفورد را از صرف اسطوره‌ای‌نویس بودن درمی‌آورد، همان آثار مخرب ناشی از جنگ است که به این شکل در آثار آنها نمود پیدا کرده. آنچه درکتاب‌ها می‌بینیم تغییر افراطی نگاه به جهان است. یافتن نگاهی تازه، بی‌آنکه به گذشته سیاه و تاریک چشم دوخته باشند. آنها نویسندگان پس از جنگ بودند و مانند همتایان مدرنیست خود به سنت‌های کهن مثل اسطوره‌نویسی پناه برده بودند، اما کاری که آنها در آن زمان با این شکل نگارش کردند، بی‌نظیر بود. تالکین و لوئیس چندان علاقه‌ای به ادبیات سیاه و ناامید زمانه خود نداشتند، چراکه آن ادبیات سعی می‌کرد جنبه‌های منفی مدرنیته را به خواننده‌اش بقبولاند و در زمانه‌ای که اشکال مختلف توتالیتاریسم جامعه را تهدید می‌کرد، به جای فروکاستن از سردرگمی و ناامیدی، به آن دامن بزند. آنها می‌خواستند برای خواننده‌شان و انسانی که ترومای جنگ را پشت سر گذاشته پیامی از امید داشته باشند (که بخشی از آن به عمیقا مسیحی بودن‌شان، به ویژه تالکین، مربوط می‌شد. ) (همچنان که در جریان‌های دانشجویی ۶۸ در متروها عبارت «گندالف هنوز زنده است» نوشته می‌شد) مورد دیگری که تالکین و لوئیس از آن بیزار بودند ارجاعات روشنفکرانه بیشمار مدرنیست‌ها و تجربیات‌شان در عرصه نثر و نظم بود که خواندن آثارشان را برای عموم مردم مشکل می‌کرد.
علاقه وافر لوئیس و تالکین در نوشتار اسطوره‌ای بی‌شک مرهون مطالعات آنها در اسطوره‌های نورس بود. تمامی شخصیت‌های تالکین ریشه در اسطوره‌های ژرمن دارند و داستان‌هایی که از کودکی با آنها بزرگ‌شده بود در خلق «الف‌ها»، «دورف‌ها» و «هابیت‌ها» بسیار به او کمک کردند.
● الحاد و مسیحیت
تالکین تحت آموزه‌های مذهبی خانواده‌اش یک کاتولیک به شدت وفادار ماند، اما لوئیس از ۱۵ سالگی تا ۳۳ سالگی ملحد بود و سپس تحت تاثیر «جورج مک‌دانلد» (که نویسنده محبوب‌اش بود) و صحبت بسیار با تالکین دوباره به مسیحیت روی آورد، البته کاتولیک نشد و به کلیسای انگلستان ایمان آورد و تا آخر عمر پروتستان باقی ماند و همین امر باعث بروز اختلافات بسیاری بین آثار این دو نویسنده شد.
تالکین برای به تصویر کشیدن مواضع اخلاقی خود اغلب این اخلاقیات را با عناصری چون ناامیدی و تلخی پیوند می‌زد، یعنی عناصری که درست در تقابل کامل با مفهوم امید در نظام اخلاقی مسیحی، اما کاملا موافق با اسطوره‌ها و شیوه‌های رفتاری نورس بودند. رفتارهای قهرمانان نورسی بر پایه تقابل لجوجانه و شجاعانه با دشمن به‌رغم قطعی بودن شکست بودند و تالکین این رفتار را با عنصر مذهبی دیگری پیوند زد: تواضع مسیحی و حسی مبهم و خالی از قطعیت به امید و همین ترکیب‌های التقاطی سرمنشاء تنش و کشمکش‌های درونی فراوانی در بسیاری از شخصیت‌های کتاب شد. بهترین مورد در این زمینه شخصیت «گندالف» است، شخصیتی که اغلب مانند یک قهرمان و مراد برای یاران حلقه و دیگر نمایندگان «مردمان آزاد» عمل می‌کند. یعنی گندالف را می‌توان بانفوذترین الگوی اخلاقی حاضر در کتاب به شمار آورد و این امر آنجا جالب می‌شود که ببینیم مواضع مسیحی و الحادی در شخصیت او به‌گونه‌ای غریب و نامحسوس به هم آمیخته شده‌اند. نمونه‌ای از این ترکیب هنگامی است که جادوگر پیر بعد از مرگ «برومیر» به شکلی رمزآلود به همراهانش دلگرمی می‌دهد که برومیر پیش از مرگ‌اش «رها شده» گندالف می‌گوید «گالادریل گفت که او در خطر بود. اما دست آخر توانست فرار کند. خوشحالم. حتی اگر به خاطر برومیر هم که باشد، آمدن هابیت‌های جوان با ما بیهوده نبوده» (ص ۱۸۴، دو برج) (گندالف به وسوسه برومیر برای تصاحب حلقه، هشدار بانو گالادریل و سرانجام مبارزه شجاعانه برومیر برای نجات هابیت‌ها اشاره می‌کند) تنها تفسیر میسر از رهایی برومیر به همان انگیزه‌هایی مربوط می‌شود که آراگورن تحت تاثیر آنها او را پس از خیانت‌اش بخشید، یعنی همان ترکیب التقاطی از اخلاقیات قهرمانی مسیحی و الحادی. روح برومیر به خاطر توبه‌اش نجات یافت و هابیت‌ها تنها این امکان را به او دادند که به یک رستگاری قهرمانانه در میدان نبرد دست پیدا کند.
سی اس لوئیس نیز به نوبه خود از مصالح مسیحی و الحادی در داستان‌اش استفاده کرده، اما بر خلاف تالکین با این مصالح به‌گونه‌ای نمادین برخورد و توجه خواننده را مستقیما به برداشتی مسیحی جلب می‌کند که بر اساس آن امید بی‌تردید پیروز است و به همین خاطر است که اثر لوئیس برای بسیاری از خوانندگانش «زیادی مسیحی» است. لوئیس معتقد بود داستان‌های پریان و مذهب ارتباط نزدیکی به هم دارند، از نظر او اسطوره و افسانه‌ها پله‌هایی در راه دستیابی نوع بشر به ایمان بودند. به همین خاطر است که در کتاب لوئیس عناصر الحادی به‌گونه‌ای سطحی حضور دارند و اغلب تنها جامه‌ای برای همان دگم‌ها و تعصبات مسیحی هستند. به این ترتیب شخصیت‌های لوئیس از تنش‌های درونی بسیار کمتری میان ناامیدی و ایمان برخوردارند.
مهم‌ترین شخصیت اخلاقی رمان لوئیس «اَزلان» است که در قیاس با گندالف به مسیح شبیه‌تر است و البته قرار بوده چنین نیز باشد. چه نشانه‌ای بهتر از قربانی کردن خود برای آنکه دیگری نجات یابد؟ همان کاری که اَزلان با خفت و خواری برای نجات جان ادموند می‌کند. عمل قهرمانانه او هر موجودی را که در نارنیا زندگی می‌کرده، می‌کند و خواهد کرد، تحت تاثیر قرار می‌دهد، چراکه ازلان از زمان ازل خبر دارد، زمانی که جادوگر سفید چیزی از آن نمی‌داند و اگر می‌دانست می‌فهمید که سکوی سنگی هیچ بی‌گناهی را هلاک نخواهد کرد. صبح روز بعد نیز لوسی و سوزان یعنی «دو زن معصوم» سکوی سنگی شکسته را می‌بینند و بعد اَزلان احیا شده که به جنگ جادوگر می‌رود، این همان داستان آشنای تصلیب مسیح است. از اینجا امید برای پیروزی قطعی است، حال آنکه در داستان ارباب حلقه‌ها امید تا لحظه آخر و با خیانت فرودو دور از دسترس می‌نماید.
تفاوت عمده‌ای که به لحاظ مذهبی در کار این دو نویسنده دیده می‌شود، بی‌تردید به شرایطی زیستی‌شان مربوط می‌شود. تالکین کاتولیک بزرگ شد و کاتولیک ماند اما همواره در رنج بود و به ندرت امیدوار (به گواهی دفترهای روزانه‌ای که از او به جا مانده. ) تالکین می‌دانست که نباید در اثر خود به تعصبات مسیحی اشاره‌ای مستقیم کند و این‌گونه به سراغ اسطوره‌هایی یک‌سر متفاوت رفت که ریشه در سنت‌های اروپای شمالی داشتند و پیروزی در آنها هرگز و هرگز چیزی تضمین شده نبود، درست همان‌طور که خود در زندگی تجربه کرده بود. اما برای لوئیس همه چیز سیاه و سفید است، امید و خوشحالی درست همان‌گونه که او بعد از مسیحی شدن‌اش احساس کرده بود، یا سیاهی همان‌گونه که در دوران ملحد بودن‌اش تجربه کرده بود. اما تالکین از جنگی حتمی و صلحی همیشگی می‌گوید و راز و تناقض‌اش نیز در همین مسئله است.
● نارنیا حلقه‌ای گم‌شده در «سرزمین میانه»
برخی منتقدان ادبی «ارباب حلقه‌ها» و نارنیا را در حوزه ادبیات کودک و نوجوان قرار داده‌اند. تشخیص درستی یا نادرستی این تصمیم کار همان منتقدان ادبی است، اما با یک نگاه اجمالی به «ارباب حلقه‌ها» به راحتی می‌توان دریافت که این کتاب هیچ ربطی به کودکان و حتی نوجوانان ندارد. اما ماجرا در مورد نارنیا کمی فرق می‌کند، کافی است به وبلاگ‌های خارجی سری بزنید تا ببینید چند کودک از دیدن فیلم‌های نارنیا ذوق‌زده شده‌اند و چند بزرگسال به یاد کودکی‌ها‌ی شان افتاده‌اند، کسانی که در کودکی ارباب حلقه‌ها را به خاطر سخت بودن‌اش و اشتباه گرفتن نام «سائورون» با «سارومان» نخوانده‌اند. (مسئله بر سر قرار گرفتن این آثار در حوزه کودک و نوجوان است، بعید است کمتر کسی در ایران ارباب حلقه‌ها را در کودکی خوانده باشد، چون ترجمه‌ای موجود نبوده) خواندن نثر روان لوئیس کار را برای کودکان آسان می‌کند (که مسلما از ویژگی‌های مثبت این کتاب است) و چه چیزی بهتر از اینکه چهار کودک انگلیسی و البته «سفیدپوست» به سرزمینی رویایی بروند، قهرمان شوند، تا جراحتی برمی‌دارند شربتی جادویی بنوشند و در نهایت پادشاه شوند؟
در ارباب حلقه‌ها آنچه هابیت‌ها را از خانه‌شان دور می‌کند تا قدم در سفری عجیب بگذارند، سواران سیاهی هستند که حضورشان تهدیدآمیز است و در نارنیا آنچه «لوسی» را برای نخستین‌بار راهی نارنیا می‌کند، بازی قائم باشک است و سرانجام شکستن یک پنجره و فرار از دست خدمتکار خانه، کودکان را راهی سفرشان می‌کند. عامل وسوسه خیانت در نارنیا یک جور شیرینی است و در ارباب حلقه‌ها حلقه قدرت. تجسد نداشتن عامل شر در ارباب حلقه‌ها در مقابل «جادوگر» سفید نارنیا، وارد نشدن‌اش در هیچ جنگی به‌طوری که هیچ خشونتی از جانب او نمی‌بینیم جز تاثیر افکار شیطانی‌اش در قیاس با شمشیر جادوگر سفید که موجودات را به توده‌ای یخ بدل می‌کند و آنکه هیچ موجودی توانایی نابود کردن او را ندارد مگر حلقه قدرت در قیاس با مرگ عجیب و راحت جادوگر سفید نارنیا؛ گرفتن هدایای جادویی از دست گالادریل در ارباب حلقه‌ها در قیاس با گرفتن هدایای جادویی از پاپا نوئل در نارنیا، نارنیا را در جایگاهی بسیار دور از «ارباب حلقه‌ها» قرار می‌دهد. نارنیا در خلق فضای داستانی، شخصیت‌پردازی، ساختن جهانی یگانه با مردمانی که آداب و رسوم و زبان خود را دارند، برانگیختن همدلی خواننده، پیرنگ جذاب و پرتعلیق و در نهایت بیدار کردن روح خیرخواه انسان در هیچ جایی در نزدیکی ارباب حلقه‌ها جای نمی‌گیرد. نارنیا کتابی نوستالژیک است که دوران کودکی و باور به سرزمین‌های بهتر و پیروزی همیشگی امید را زنده می‌کند. اما ارباب حلقه‌ها آنقدر تلخ است که حتی در بازخوانی‌های مکرر نیز ترس پیروز نشدن امید همچنان خواننده را عذاب می‌دهد.
سمیرا قرائی
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید