پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


ساده سخت


ساده سخت
متن یا اثر هنری، محل بروز عواطف و احساسات هنرمند نیست بلکه در آن عواطف و احساسات شخصیت‌ها تحقق می‌یابد.
هرنوع واکنش عاطفی در این کار، به شخصیت‌ها تعلق دارد نه به نویسنده!
آنچه در رساله بوطیقای ارسطو به آن اشاره شده است به نوعی عدم‌حضور نویسنده یا هنرمند در متن اثر را می‌ستاید و این همان چیزی است که در چهره پنهان عشق به آن توجه شده است؛ واقعیتی که با آن با احتیاط رفتار شده؛ واقعیتی که پرورده ذهن نویسنده است اما به‌دلیل اینکه رد پایی از نویسنده در آن نیست، مخاطب آن را به راحتی می‌پذیرد. در چهره پنهان عشق همه چیز واقعی اما بر ساخته سوژه است، نه نشات گرفته از افسانه‌هایی که در حقیقت، فعال شده، برای همین برای فهم آنها، نیازی به تفکر و تفحص نیست. طوری که در چهره پنهان عشق سیامک گلشیری نه از کلاسیک‌نگاری خبری هست و نه از مدرنیته شدن و مدرن زدگی.
چهره پنهان عشق حکایت رئال از زندگی آدم‌هایی است که دغدغه زندگیشان خط‌های موازی پیش برنده داستان است که از زبان شخص اول بیان می‌شود. راوی خود در داستان حضور دارد و تمام داستان را از زوایای مختلف می‌بیند و روایت می‌کند.
داستان در فاصله یک روز اتفاق می‌افتد. اتفاقاتی که شب گذشته برای راوی افتاده در طول داستان پیش برنده است. او در ذهن خود مدام به اتفاقاتی که برایش افتاده می‌اندیشد؛ به مهمانی دوستانه، به اینکه نامزدش رعنا مقابل چشمهای او با مرد دیگری خوش‌وبش می‌کند و... . اما هیچ‌یک از این اتفاقات ظاهرا تاثیری در روند اصلی داستان ندارد. اما اینکه چرا اصرار به یادآوری آنها در طول داستان می‌شود، حکایتی غیرقابل انکار است.
شروع داستان، تنهایی راوی است. اما همان تنهایی هم با یادآوری شب قبل و اتفاقاتی که در مهمانی برای راوی افتاده تصویر می‌شود و نیز حلقه نامزدی او و دلبستگی‌هایش است که با پرت کردن آن سعی دارد از زندگی که به واسطه آن حلقه، با آن مرتبط است، دور شود.
پرداختن به جزءجزء آنچه در محیط زندگی او وجود دارد، از نگاه او، تنها به جهت توصیف زندگی روزمره آن هم به فاصله یک روز شکل می‌گیرد. جایگاه روزمره اجتماعی نویسنده که آن را در شخصیت اول داستان نمودار می‌کند در رویارویی با اشخاص دیگر داستان که از طبقه اجتماعی پایین تری انتخاب شده‌اند یک جور شباهت بین زندگی دو طبقه و چند طبقه اجتماع را به شکلی کاملا ناتورالیستی بیان می‌کند. اما رد پایی از نویسنده به جا نمی‌ماند و داستان شکل ملموس تری به‌خود می‌گیرد.
گلشیری علاوه بر پرداختن به دغدغه راوی، به آدم‌ها نزدیک می‌شود و در عین اینکه از آدم‌های معمولی، داستان می‌سازد،سعی نمی‌کند از ادبیات اسطوره‌ای، فاخر و یا حتی سرسری و پیش پا افتاده بهره بگیرد. او وقایع ساده‌ای را توصیف می‌کند که به طور روزمره به وفور شاهد تکرارشان هستیم اما توجهی به آنها نکرده و سرسری از کنارشان می‌گذریم.
در واقع او به بازآفرینی می‌پردازد. رعنا زنی که سایه‌اش بیشتر از خودش در داستان حضور دارد و شاید تمام آنچه در طول داستان پیش می‌آید به واسطه حضور کمرنگ او در زندگی راوی است، اگر حضور ملموس‌تری پیدا می‌کرد، روایت به سمت و سوی دیگری می‌رفت. برای چیرگی بر این وضعیت نویسنده او را در بسیاری از فضاها فراموش کرده و یا به شکلی کاملا آگاهانه، او را رها کرده و به شخصیت‌های دیگر داستان می‌پردازد. گل‌مریم و سهراب که داستان زندگی‌شان، لا به لای زندگی راوی گم می‌شود، در همین راستا و با همین هدف، به موازات راوی، داستان‌سازی‌ می‌کنند. اما تاکید نویسنده بر جزئیات معمولی هیچ حس همدردی را در خواننده تحریک نمی‌کند؛ حتی اگر پرداختن به جزئیات نیز از سر چیرگی بر شکل‌گیری به گونه‌ای دیگر داستان باشد.
بزرگترین ویژگی که می‌شود به کلیت داستان داد، این است که خواسته یا ناخواسته، خواننده با هیچ‌یک از شخصیت‌ها همذات پنداری نمی‌کند؛ شاید راوی را بر‌جسته‌تر از شخصیت‌های دیگر ببیند و هرگز سعی نمی‌کند از منظر او به دنیای پیرامونش نگاه کرده و با گره‌های نیمه باز داستان، دست و پنجه نرم کند. شاید هم نتوان این را ایراد کار در این داستان دانست. چه بسا یکی از علل‌ حسن بر انگیز داستان باشد.
نویسنده، در چهره پنهان عشق به‌دنبال قهرمان پردازی نیست. او از قهرمان‌سازی‌ برای پیشبرد داستانش کمک نمی‌گیرد بلکه برای دستیابی به موقعیت‌های داستانی درگیر حوادث رئالی می‌شود که ممکن است در صفحه حوادث روزنامه‌ها با بسیاری از آنها برخورد کنیم. با این همه چهره پنهان عشق زنجیره‌ای پر‌حلقه است و حلقه‌های آن در واقع همان آدم‌هایی هستند که شخصیت‌های داستان را شکل می‌دهند؛ انسان‌هایی که به واسطه‌های سببی و نسبی با هم در ارتباطند، اما به واسطه داستان اصلی که در متن داستان وجود دارد، مجالی برای پرداختن به هیچ‌یک از آنها به شکل کامل و قاطع پیدا نمی‌کند.
البته نیازی هم به بیشتر پرداختن به آنها نیست چرا که شخصیت‌های داستان به شکل کاملا آگاهانه‌ای، هیچ وجهه خاصی ندارند که پایه‌های داستان روی آنها استوار شود. با این حال در اینکه توانسته‌اند داستان‌های متعدد موجود در داستان را به شکلی موازی پیش ببرند تاثیر بسزایی دارند تا چهره پنهان عشق در مرز بین اثر هنری و عامه پسند قرار بگیرد. یکی دیگر از نکات بارز این اثر این است که نویسنده، اصرار به نثرسورئال ندارد و فقط به آشنایی سطحی خواننده با فضای کلی داستان، اکتفا می‌کند. داستان حضور دو مامور که بعدا متوجه قلابی بودنشان می‌شویم، در واقع نبض داستان را به دست گرفته است. این فضا در واقع، نمایانگر اجتماعی است که داستان در بطن آن اتفاق می‌افتد و مثل هسته مرکزی رمان است؛ طوری که خواننده همپای او به مرور داستان ادامه می‌دهد و ماجراها را همزمان با راوی دنبال می‌کند.
چهره پنهان عشق عطف مشخصی ندارد. عطف به‌طور یکنواخت در کل داستان حضور دارد. واخوردگی راوی هنگامی که متوجه قلابی بودن ماموران می‌شود به مثابه آب سردی است که روی سر خواننده ریخته می‌شود. دو مامور نماد داستان‌ها‌یی‌ هستند بیرون از فضای خانه‌ای که راوی در آن زندگی می‌کند و برای همین خواننده اصراری به آشنایی با محیط بیرون از خانه ندارد. کمااینکه وقتی راوی همراه با رعنا بیرون از خانه می‌رود، خواننده میل به بازگشت دارد.
تن ندادن راوی به زندگی حال و زندگی با گذشته سرخوردگی او و احساسی که از برخورد با نامزدش در شب قبل دارد، عجین شدن زندگی سرایدار و زنش، دو مامور قلابی و... عمده‌ترین مضامین داستانی این رمان است. او در واقع به‌دنبال گمشده‌ای می‌گردد، در میان شخصیت‌هایی که ساخته ذهن خودش است. طوری که او در توصیف دنیای ساختگی خود، موفق می‌شود.
نویسنده به‌دنبال آدم‌های منفی نیست. حتی آدم‌هایی که با لباس مامور و با حکم دادگاه برای دزدی به خانه او آمده اند، سیاه نیستند بلکه خاکستری‌اند. او به‌دنبال قهرمان‌سازی‌ نیست و در توصیف واقعه و شخصیت‌پردازی توامان با هم خوب عمل کرده است. آنچنان‌که در القای تنهایی خود، در منظر راوی به همراه باران و در پس زمینه‌ای از نم باران و نمایش تنهایی و... بستر مناسبی فراهم کرده و به خواننده منتقل می‌کند. البته با توجه به مضمونی که داستان دارد، زبان ساده و رئالی که انتخاب کرده، عنصر خوبی برای پیشبرد فضای داستان است.
فرم و ساختار رمان نیز در تبعیت از موضوع رمان، خوب عمل کرده است. نویسنده سعی نکرده با زبان پیچیده، خواننده را سرگرم شعر و فضای رمانتیک شاعرانه کند. او ساده است و به سادگی حرف می‌زند و سعی دارد با همین شگرد، طبقات اجتماعی را آن طور که باید به تصویر بکشد.
راوی که نماینده نسل جوان و تحصیل‌کرده امروزی است، متمول و بی‌دغدغه مالی، سهراب عاشق پیشه و عشق باخته، رعنا، دختری که قربانی زندگی و احساسات گذشته راوی می‌شود، گل‌مریم که به نوعی بیانگر دردهای اجتماعی زن امروز است، پدر گل مریم که زخم خورده است و در برخوردهای اجتماعی فریادش به گوش هیچ کس نمی‌رسد و حتی محبوبه معشوقه قدیمی پیام که همیشه کفش اسپرت پا می‌کرد و... همگی درگیریهای خاص خود را از محیطی که از آن آمده‌اند با خود دارند و در واقع در تبعیت از یک قرارداد اجتماعی بدون چارچوبی از پیش تعیین شده رنج می‌برند. اما پذیرفته‌اند که زندگی یعنی همین، نمایش زندگی آدم‌هایی که نه از جنس دیروزند، نه عجیب و غریب و نه کار خارق‌العاده‌ای می‌کنند اما در یک نقطه با هم اشتراک دارند، در عشق!
پیام عاشق محبوبه‌ای است که اصلا در بطن داستان حضور ندارد. رعنا عاشق پیام است. سهراب عاشق بوده و هست و خیانت به عشق می‌کند و با این همه گل مریم عاشق اوست. ادریس عاشق دخترش است و....وجهه اشتراک دیگر، ضربه‌ای است که به هر یک از آنها وارد شده است. پیام در گم‌کردن محبوبه، رعنا در از دست دادن پیام، گل مریم در خیانتی که همسرش به او کرده، ادریس در اندوه پدرانه و بلقیس... .
چهره پنهان عشق زجر کشیدن آدم‌های آن و نمایش آنها به مخاطب نیست. همین حسهای مشترک است که مخاطب را به خواندن وامی‌دارد اما او را به دلسوزی برای شخصیت‌ها وانمی‌دارد. آنچه مسلم است این است که زن‌های داستان، موجوداتی ضعیف‌تر از مردانی هستند که داستان را در دست گرفته‌اند و در ساختار داستان پیش برنده‌اند.
لیلا رضایی
منبع : روزنامه همشهری


همچنین مشاهده کنید