سه شنبه, ۲۸ فروردین, ۱۴۰۳ / 16 April, 2024
مجله ویستا

پایان وبلاگ؟


پایان وبلاگ؟
کریسپین سارت ول (Crispin Sartwell)، استاد فلسفه و روزنامه‌نگار آمریکایی متولد سال ۱۹۸۵ در واشنگتن دی سی است. او در خانواده‌ای مطبوعاتی بار آمد؛ پدر و پدربزرگش هر دو روزنامه‌نگار بودند، سارت ول دکترای فلسفه‌اش را از دانشگاه ویرجینیا گرفت و در حال حاضر عضو کالج دیکنیسون در پنسیلوانیا است.
از جمله آثاری که وی به رشته تحریر درآورده می‌توان به کتاب‌هایی چون هنر زیستن، شش نام زیبایی، پایان داستان و نیز " شناعت، هرج‌ومرج، واقعیت" اشاره کرد.
این فیلسوف مقاله‌نویس هم است و تا به حال یادداشت‌های متعددی در نشریات مختلف آمریکایی نوشته است. مطلبی که در پی می‌آید یکی از آن‌هاست که به مقوله" وبلاگ" و مباحث مربوطه می‌پردازد.
روزگاری بود که هر کس در" وبلاگ"اش هر آنچه را که مایل بود می‌نوشت، زمانی که گفتمان‌های سیاسی به شدت و با سرعت غیرقابل تصوری درصدد تمرکززدایی بودند و کسی نمی‌توانست آنچه را که مردم می‌نوشتند و می‌خواندند، همراه با تاثیرات شگفت‌انگیز و شایان توجه آنها، کنترل کند.
جریان غالب رسانه‌ای( MSM ) رنگ می‌باخت و عقاید و افکار نیم‌بند و ادبیات رنگ‌ورو رفته آن در میان امواج پرتلاطم، زیبا و بی‌مهار آن دوران گم می‌شد.
تمامی آن گفت‌وگوها با گستره و تنوع بی‌بدیلشان به شکلی از اصلاح خویشتن منجر می‌شدند. هر کسی می‌توانست در آنها شرکت داشته باشد.
در آن وضعیت چنین می‌نمود که نظریات و ایده‌های دموکراتیک به طور قابل توجهی تحقق و بروز بیرونی یافته‌اند.
اما حالا جو وبلاگ‌ها به سمت همسانی کامل و مجزا از امور دیگر پیش می‌رود.
اغلب پرخواننده‌ترین وبلاگ‌ها شبیه هم هستند. کافی است به چند مثال کوتاه توجه کنیم.
شاید یکی از پربیننده‌ترین وبلاگ‌های سیاسی اینترنت " دیلی کاس" باشد که در آن بحث و گفت‌وگوها به طور زنده اجرا می‌شوند و اغلب هدایت مباحثات به طور چرخشی دست‌به‌دست می‌شود.
اما واقعیت این است که این وبلاگ تریبون هوارد دین، شخصیت و در واقع بازوی اصلی حزب دموکرات است و به طرز غم‌انگیزی هر کسی که در مباحثات این وبلاگ شرکت می‌کند با سایرین اتفاق نظر دارد و در طیف راست‌کیشان نیز قرار دارد. جایگاه جمهوری‌خواهان در این وبلاگ کجا است؟ گرچه هیچ جایی برای آنها در نظر گرفته نشده اما چندان هم نباید نگران بود.
حداقل یک دوجین وبلاگ رسمی هم برای جناح راست و جمهوری‌خواهان وجود دارد.
اینها شکلی از وبلاگ نماهای معاصر هستند که به ابزار دست احزاب و گروه‌های سیاسی یا سازمان‌های تک محوری( همچون Pro.Lifewithchrist.com )تبدیل شده‌اند.
شکل دیگری از وبلاگ‌ها از طریق خروجی‌های جریان غالب رسانه‌ای ارایه می‌شوند و مثل قارچ هم در حال رشد و تکثیر هستند.
وب سایت روزنامه‌ها هم به سرعت به مجموعه وبلاگی تغییر شکل می‌دهند که به یک موضوع خاص می‌پردازند و یا توسط یک فرد خاص هدایت می‌شوند.
به عنوان مثال روزنامه واشنگتن پست (WashingtonPost.com) فهرست ۲۵ وبلاگ را روی سایت خود گذاشته است.
نیویورک تایمز نیز نوشته‌های ستون‌نویسان مهمانی همچون سارا واول(Sarah Vowell) و استنلی فیش (Stanely Fish) را در قالب وبلاگی منتشر می‌کند.
لس‌آنجلس تایمز هم با راه‌اندازی یک وبلاگ، اخبار و حرف و حدیث‌ها درباره جریانات مختلف (برای مثال اتفاقات عمده در یک شهر) را در اختیار خوانندگان می‌گذارد.
مجله تایم نیز از وجود اندرو سولیوان (AndrewSullivan) وبلاگ‌نویس کهنه کار بهره می‌گیرد.
این موارد بهترین نمونه‌ها در خصوص مقاله، یادداشت و گزارش خبری جریان غالب رسانه‌ هستند که به تدریج تغییر شکل یافته‌اند.
از نظر من، یک وبلاگ واقعی، وبلاگی است که ویرایش نشده باشد. شخص خاصی آن را می‌نویسد و حتی شاید مطالب آن با برخی اشتباهات تایپی کمی رازآلود و معمایی هم به نظر برسد.
از این وبلاگ به جای اینکه حس یک نثر بی‌فراز و نشیب و قابل پیش‌بینی و یا نوع نگارش یک دستگاه و سازمان اداری به خواننده منتقل شود، آوای انسانی صمیمی با نگاهی معصوم به گوش می‌رسد.
یک وبلاگ نمای منتسب به جریان غالب رسانه‌ای، در نهایت با همان محدودیت‌ها و موانع مشابه سایر حوزه‌های نشر روبه‌رو است. انتشار مطالب همان قدر قابل پیگیری است که در هر جای دیگر. اگر مطلب بحث‌برانگیزی منتشر شود با برخوردهای قانونی مقامات مسوول مواجه می‌شود.
این موارد به مدد نیروهای حرفه‌ای، هوشیار و با وجدان ویرایش و اصلاح می‌شوند و وبلاگ‌نویسان پیش از آنکه مطلبی بنویسند از این موانع و محدودیت‌ها آگاهند.
چنین شبه وبلاگ‌هایی شاید چندان هم بد نباشند. برای نمونه، خود من از خواندن وبلاگ جوئل آخنباخ
(Joel Achenbach) در واشنگتن پست بسیار لذت می‌برم، اما مشکل اینجا است که حتی سرزندگی و شور موجود در چنین وبلاگ‌هایی هم گاهی با اندکی به هم ریختگی همراه است. نویسندگان آنها سعی دارند، نقطه‌نظرها و طرز تفکری خاص و آزاد را شبیه‌سازی کنند.
وقتی برای اولین بار صفحه وبلاگ میان صفحات دیگر جلوه‌گر می‌شود، لرزه بر اندام نویسنده آن می‌افتد و این ترس از نوع برخورد، شاید نویسنده را به همرنگی با جماعت وادارد. وبلاگ او شاید مشابه و یا حتی کپی‌برداری از سایر وبلاگ‌ها باشد، آن هم در محیطی که هر چه باشد آزاد نیست.
بگذارید دیگر از سایت‌های زیبای تجاری که مثل صاعقه بر سر فرود می‌آیند، سخنی به میان نیاوریم؛ سایت‌هایی که در پیشانی‌نوشتشان لوگوهای رنگین و بزرگی با عناوین جذاب و دل‌فریب به نمایش درمی‌آیدو با عناوین دلربا تنها هدف‌شان جذب کاربران برای تماشای آگهی‌های تبلیغاتی است.
شاید این سرنوشت تمامی رسانه‌ها و در واقع آخرین نشانه‌های حیات یا ارتباطی باشد که به ضرب بوروکراسی و امور تجاری، سازمانی یا دولتی پیش می‌رود.
بی‌انصافی نیست اگر بگویم که فضای وبلاگ‌ها در شرایط کنونی کاملا برای اعمال قوانینی سخت‌گیرانه بر آنها از جمله قوانین کمیسیون انتخابات فدرال (FEC) و کمیسیون ارتباطات فدرال (FCC) آماده شده است و همین عاملی است که شاید ناقوس مرگ اشکال سنتی بیان بشری را به صدا درآورده باشد.
دوران انقلاب ارتباطات به سر آمده است اما اگر با تمامی آنچه گفته شد هنوز با من موافقید باید بگویم که دلم نمی‌خواهد شما را با این افکار مالیخولیایی به حال خود رها کنم.
به هر حال باید گفت که هر گونه سرکوبی در واقع زمینه‌ساز مقاومت بعدی است و جلوگیری از ارتباط انسانی در واقع امکان‌ناپذیر است. پس بهتر است ایده‌های جدید رو کنید.
ترجمه: شیما حکیمی
منبع : آژانس خبری فناوری اطلاعات و ارتباطات ایستنا


همچنین مشاهده کنید