جمعه, ۳۱ فروردین, ۱۴۰۳ / 19 April, 2024
مجله ویستا

چامسکی در اخلاق ادوارد ادستن


چامسکی در اخلاق ادوارد ادستن
مارک هاوزر (M.Hauser)، مانند تمام اندیشمندان محتاط که در باب انسان تامل می‌کنند، مدعی نمی‌شود که طبیعت (nature) یا تربیت (nurture) یکی به تنهایی عمل می‌کند. در واقع او در کتاب جدیدش، « ذهن‌های اخلاقی »، به صراحت می‌گوید که اخلاق از تاثیر هر دوی آنها با هم نتیجه می‌شود. تفاوت‌های میان جوامع مختلف در چگونگی انجام قضاوت‌های اخلاقی نقش تربیت را پررنگ می‌کند، در حالی‌که شباهت‌های بسیار میان فرهنگ‌ها نشانی از دست طبیعت است. آنچه تا اینجا گفته شد کمابیش در هر کلاس انسان‌شناسی مقدماتی گفته می‌شود اما هاوزر می‌خواهد ما را در امتداد جاده منتهی به درک معنای گونه اخلاقی بودن، پیشتر ببرد. هاوزر با استفاده از رویکرد پایه نوآم چامسکی (N.Chomsky) به پیوند میان طبیعت و تربیت، پیوسته استعدادهای زبانی و اخلاقی را با هم مقایسه می‌کند. پیشنهاد مشهور چامسکی را به یاد آورید: قاعده‌های دستور زبان ذاتی‌اند، اما ویژگی‌های اختصاصی را زبانی تعیین می‌‌کند که شخص یاد می‌گیرد. استدلال هاوزر آن است که این ایدهـ که طبیعت قواعد را دیکته اما تربیت پارامترها را کنترل می‌کندـ در زبان‌شناسی سودمند افتاده و با همان قدرت در مورد روان‌شناسی اخلاق نیز صدق می‌کند. نظریه هاوزر تا حدود زیادی بر پایه این مشاهده است که مردم وقتی در معرض دوراهی‌های اخلاقی ساده قرار می‌گیرند، به سرعت تصمیمی شهودی می‌گیرندـ تصمیم‌هایی که وقتی از آنها توضیح خواسته می‌شود در توجیه کردنشان گاهی مشکل دارند. از دید هاوزر این پاسخ خودکار به معنای وجود نوعی ماشین ذهنی ذاتی است. اما شواهد ضعیف‌اند. پژوهش جالبی را در نظر بگیرید که در آن مردان آمریکایی سفیدپوست از ایالت‌های شمالی با همتایان جنوبی خود مقایسه شدند.
هاوزر درباره این پژوهش به تفصیل بحث می‌کند. وقتی به این آزمودنی‌ها توهین کوچکی شد، جنوبی‌ها تمایل بیشتری برای واکنش خشونت‌بار نشان دادندـ تفاوتی که از قرار معلوم باید فرهنگی باشد. اما از این گذشته آزمایش نشان داد که سطح هورمون‌های تستوسترون و کورتیزول در خون جنوبی‌ها افزایش ناگهانی یافت. پس ظاهرا واکنش‌های خشونت‌آمیزترشان که به وضوح بنیانی فرهنگی دارد، درست به همان اندازه خودکار هستند که قضاوت‌های فوری مورد استفاده هاوزر به عنوان شاهدی برای ذاتی بودن استعدادهای اخلاقی.
مسئله دیگر آن است که توانایی‌های اخلاقی ذاتی ما هرچه که باشند در میان اعضای گروه‌هایی تکامل یافته‌اند که پیوسته بر میزان همکاری‌هایشان افزوده می‌شد. بعید است که هاوزر با این نکته مخالفتی داشته باشد. بنابراین به هر تبیینی از اخلاق که شامل کنش و واکنش نزدیک میان تکامل فرهنگی و ژنتیکی نباشد باید به دیده تردید نگریست. برای مثال، تکامل استعدادهای اخلاقی ذاتی در چنین گروه‌هایی بدون تردید به تفاوت در برخورد با داخلی‌ها و خارجی‌ها خواهد انجامید.
در نتیجه متاسفانه قوم‌پرستی (ethnocentrism) نامزد خوبی است که بخشی از میراث تکاملی ما شمرده شود. چنین نتیجه‌گیری‌هایی جدید نیستند. داروین در «نسب انسان» نتیجه گرفت میهن‌پرستی را باید از جمله آن دسته از غرایز اجتماعی دانست که در شرایط رقابت بین قبیله‌ها تکامل یافته‌اند. نسخه‌های امروزی استدلال داروین به این شکل مطرح می‌شوند که گرچه تفاوت‌های فرهنگی در بقای قبایل تاثیرگذار هستند، زندگی در چنین جوامعی به مدت هزاران نسل مستقیما افرادی را انتخاب خواهد کرد که از حس وفاداری نیرومندی به گروه برخوردار باشند. این نوع وفاداری احتمالا گاهی در تضاد با منافع شخصی قرار می‌گیردـ و منافع شخصی در محاسبات رفتاری بیشتر افراد جایگاه ویژه‌ای دارد. ظاهرا منشاء بحث‌ها و دوراهی‌های حاصل صرفا استفاده ماشین ذهنی ذاتی ما برای اخلاق از پارامترهای مختلف نیست. اما هاوزر در «ذهن‌های اخلاقی» به این مقولات پردردسر تنها نگاهی گذرا دارد. با آنکه تاثیر ژنتیک بر اخلاق نامحسوس است، نفوذ فرهنگ بر آن آشکارا دیده می‌شود. طی چند هزار سال گذشته، نوآوری‌های فرهنگی، افزایش چشمگیر اندازه و پیچیدگی جوامع انسانی را امکان‌پذیر ساخته‌اندـ بدون هیچ تکامل شناخته شده‌ای در مولفه‌های ذاتی اخلاق یا سایر توانایی‌های شناختی مادرزاد. چنانچه مردم ده‌ها یا صدها هزار سال دیگر همچنان در جوامع پیچیده زندگی کنند، برخی تغییرات ذهنی بدون تردید تکامل خواهند یافت. کلیت این استدلال به ایده‌ای بازمی‌گردد که جیمزمارک بالدوین (J.M.Baldwin) و دیگران در اواخر قرن نوزدهم تدوین کردند: یادگیری از هر نوعی که باشد می‌تواند به عنوان عاملی مهم در تکامل جانداران عمل کند. به ویژه تکامل فرهنگی عملکرد سریعی دارد و محیط‌های بسیار بدیعی ایجاد می‌کند که به نوبه خود روی ژن‌ها فشارهای انتخابی می‌آورد. تکامل زبان را درنظر بگیرید؛ یک سناریوی محتمل آن است که تکامل فرهنگی جوامعی اجتماعی پدید آورد که برای ترجیح ارتباطات خوب به قدر کفایت پیچیده بودند. پیشینیان دور ما برای ایجاد یک زبان ابتدایی ناشیانه از هر استعداد نمادین مختصری که داشتند استفاده کردند. (از روی پژوهش‌های مربوط به آموزش برقراری ارتباط به شمپانزه‌ها به کمک نهادها می‌دانیم که چنین استعدادهایی احتمالا در نیاکان نخستین ما وجود داشت) اگر سودمندی این شکل جدید ارتباط زیاد بودـ که ظاهرا بودـ افراد دارای استعداد ذاتی در تسلط بر زبان از سوی انتخاب طبیعی برگزیده می‌شدند و با ورزیده‌تر شدن تدریجی جمعیت در تبادل گفتار، پیچیدگی‌های بیشتری می‌توانست به طریق فرهنگی در زبان تکامل یابد و سرانجام به پیدایش آن استعدادهای ذاتی زبان منتهی شود که امروزه شاهدش هستیمـ به اضافه انبوهی از زبان‌های امروزی.
توصیف قواعد و پارامترها به سبک چامسکی، به عقیده ما، برای فهماندن برخی نکات ظریف مورد اختلاف در روان‌شناسی تکاملی که در متون علمی یافته می‌شود به مخاطبان عام ابزاری سودمند است. اما استفاده از این ابزار خیلی گران تمام می‌شود: از آنچه پژوهشگران به واقع می‌دانند تصور نادرستی ایجاد می‌کند. برهان فطری انگار (innatist) حتی در ملک شخصی‌اش یعنی زبان‌شناسی، تاکنون به اختلاف نظرهای بسیاری دامن زده است. امروزه خود چامسکی از بسیاری از ایده‌های مشروح پیشین خود درباره ماهیت دستور زبان فطری دست برداشته است. هاوزر، چامسکی و تکومسه فیچ (W.Tecumseh fitch) اخیرا تفسیری بسیار مینی‌مالیستی از ساختار فطری زبان به چاپ رسانده و از آن در برابر کسانی که می‌پندارند موضوع فراتر از اینهاست دفاع کرده‌اند. مسئله آن است که ابزارهای موجود برای ارزیابی آنکه آیا چیزی حقیقتا ذاتی یا فطری است یا خیر (نظیر آزمودن میزان خودکاری آن) بیش از حد کند هستند. تقسیم مسوولیت میان آنها، فرهنگ و یادگیری فردی، کاری وحشتناک و نیازمند کالبدشکافی مسیر تکوینی پیچیده اندامی به نام مغز است که مشاهده عملکردهایش دشوار است. توپخانه‌های سنگین زیست‌شناسی فروکاست‌گرا (reductionist) هم‌اکنون تکنیک‌های جدید قدرتمندی را به سوی این مسائل نشانه گرفته‌اند. به احتمال زیاد ژنومیک کارکردی و عصب‌شناسی تکوینی به زودی روزی روی آنچه اکنون به شکل استخوان‌هایی عمدتا نظری باقی مانده‌اند، گوشت خواهند کشید. امید است که روان‌شناسی نیز پابه‌پای آنها پیشرفت کند.
در این فاصله، «ذهن‌های اخلاقی» در تلاش برای تبیین استعدادهای اخلاقی ما، دستی در تلفیق کارهای انجام شده در فلسفه، روان‌شناسی، زیست‌شناسی اعصاب و نظریه تکامل می‌آزماید. اگرچه هاوزر در جمع‌آوری انواع گوناگونی از یافته‌ها و دیدگاه‌های مرتبط با مسئله تکامل اخلاق خوب عمل کرده، کتاب، در نمایش تقسیم کار میان قاعده‌های فطری و پارامترهای اکتسابی آشفته و نامنسجم است. در بخش‌های آغازین اشاره می‌کند که تصمیم‌های اخلاقی تحت تاثیر اولی هستند، اما در ادامه بارها به توصیف نقش نیرومند دومی می‌پردازد.
به عقیده ما هاوزر در هدف خویشـ فراهم آوردن چارچوبی محکم برای پژوهش‌های بعدیـ چنانکه باید موفق نیست. در حقیقت هنوز نمی‌توان مسئله بغرنج ارتباط میان ژن‌ها، فرهنگ و تجربه فردی را حل کرد. هاوزر شواهد بسیاری را در تایید اهمیت فرهنگ مرور می‌کند، اما تمایل او به دیدن این مسئله در قالب قاعده‌های فطری و پارامترهای اکتسابی مانع از این می‌شود که تصور کند فرهنگ نیز ممکن است به این قاعده‌ها شکل داده باشد و ژن‌ها، از جمله ژن‌های فامیل‌باز و خودخواه باستانی، نیز می‌توانند به پارامترها شکل داده باشند.
پیتر ریچرسون
E.Edsten دانشجوی دوره دکترای رفتار جانوران در دانشگاه کالیفرنیای واحد دیویس و P.Richerson استاد ممتاز علوم محیطی آن دانشگاه است.
ترجمه: کاوه فیض‌اللهی
American scientist, Jan&Feb.۲۰۰۷
ذهن‌های اخلاقی:
چگونه طبیعت حس همگانی خوب و بد را
در ما طراحی کرد
نوشته: مارک هاوزر (۲۰۰۶)
انتشارات ECCO
۵۱۲ صفحه، ۲۸ دلار
منبع : روزنامه کارگزاران


همچنین مشاهده کنید