پنجشنبه, ۳۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 18 April, 2024
مجله ویستا

ای کاش داوری در کار بود


ای کاش داوری در کار بود
دوستی داشتم که می گفت بعد از پوشش اخبار یک جنگ، باید خانه یی جدید بخری و مدتی سر خودت را گرم کنی. به حرفش گوش کردم. به روستایی در فرانسه آمدم و به طنین ناقوس کلیسا در آن عادت کردم. همین جا ازدواج کردم و بچه دار شدم و سعی کردم خاطره جنگ بوسنی را به جایی در گوشه ذهنم برانم. باید خودم را از کابوس آن نجات می دادم. می دانستم باید کتابی درباره این جنگ بنویسم تا دنیا فراموشش نکند. اما به کمی فراموشی هم نیاز داشتم تا زنده بمانم. همیشه وقتی عده زیادی کشته می شوند و تو زنده می مانی احساس گناه می کنی. انگار چیزی در مرگ و داغدیدگی هست که هیچ وقت از خاطر محو نمی شود.
اینجا روستای آرام و راحتی است. بیرون رفته بودم و پرواز کلاغ ها را تماشا می کردم. به خانه که برگشتم شنیدم بعد از گذشت ۱۳ سال از خاتمه جنگ بوسنی، رادوان کارادزیچ به دام افتاده است. ناگهان خاطره تمام آن سال ها به ذهنم هجوم آورد و چند شب بی خواب شدم. «دکتر کارادزیچ» سوال های زیادی هست که باید از تو بپرسم. حالا می خواهم واقع گرا باشم اما لزومی ندارد وانمود کنم احساسات در موضع من نسبت به جنگ بوسنی تاثیری نداشته است. در جنگ چیزهایی یاد گرفته ام که حضور در دانشکده روزنامه نگاری هرگز نمی توانست یادم بدهد. هنوز چشمان زنان جوان سارایوویی را که با ترکش نیروهای صرب کور شده بودند به وضوح به یاد می آورم. من معنای جنگ را درک کرده ام و حالا می خواهم به چشمان تو زل بزنم آقای کارادزیچ. از عشق به سارایوو حرف زده یی. کدام عشق؟ شهر بیچاره را به دستور خودت ویران کردند و ساکنانش را کشتند. یادم هست که نیروهای تو روز بیستم ژوئن سال ۱۹۹۲، «روزدیجا سستوویچ» را از خانه اش در شرق بوسنی بیرون کشیدند و بردند و دیگر هیچ کس اسمی هم از او نشنید. او فقط یکی از هزاران مسلمان بوسنیایی بود که تقدیرش بر این قرار گرفت که به چنگ شماها بیفتد و بی دلیل بمیرد. بخش های غیرصرب نشین کشور را به قول خودتان «پاکسازی» کردید و آخر فصل از اردوگاه هایتان، خرمن جسد و جنازه برداشت کردید اما باز هم کوتاه نیامدید.
«دکتر کارادزیچ» یادم هست که می گفتی اصلاً و ابداً پاکسازی قومی در کار نیست. گفتی این اتفاقات ناشی از هراس و بی نظمی بوده. گفتی گزارشی از پاکسازی قومی به دستت نرسیده و سرنوشت ربوده شدگان و مفقود الاثرها هم به تو مربوط نمی شود. حالا تو بازداشت شده یی و من می دانم دادگاه بین المللی جنایات جنگی لاهه به پرونده ات رسیدگی خواهد کرد. مهم هم همین است؛ اجرای عدالت.
اما نکته یی که حالا به نظرم جالب می آید این است که فعلاً بازار «کی بود کی بود من نبودم» در صربستان داغ است و ظاهراً جنایات جنگ بوسنی اصلاً فاعلی نداشته است. حالا من مانده ام و تمام تصاویر تلخ بوسنی که به ذهنم هجوم آورده اند. «نرمین تولیچ» را به یاد می آورم که پیش از جنگ هنرپیشه بود اما روز دهم ژوئن ۱۹۹۲ توپخانه صرب ها پاهایش را از او گرفت. به من می گفت دوست دارد بمیرد اما فرزند دومش در راه بود و همه به او می گفتند بچه به پدر احتیاج دارد؛ حتی اگر معلول باشد و گوشه خانه افتاده باشد. «عمرا زافروویچ» را هم به یاد می آورم که در تابستان ۱۹۹۵ در سارایوو به من گفت رنگ از زندگی شان رفته و سایه سیاهی روی سرشان افتاده است.
گفت درک می کند که من روزنامه نگارم و چاره یی ندارم جز اینکه «ناظر» فجایع بوسنی باشم اما به هر حال با تمام وجود از من و بقیه «ناظران» متنفر است. حتی حرف های «فاروق سبانوویچ» هم هنوز در ذهنم باقی مانده. تصاویری ویدئویی به دستش افتاده بود که صرب ها را در حال تیراندازی به طرف پای او نشان می داد و او آنقدر شجاعت داشت که چنین تصاویری را تماشا کند. می گفت اگر تا آخر عمرش هم فلج بماند وضعش بهتر از آن صرب هایی است که به طرفش تیراندازی کرده اند. می گفت نگاهش به دنیا «پاک» بوده. چرا باید «پاکسازی» می شد؟
یادم می آید که ران نیتزک - دیپلمات امریکایی - گزارشی نوشته بود و در آن به شدت از دولت و وزارت امور خارجه وقت امریکا انتقاد کرده بود. نوشته بود امریکایی ها با وجود آنکه از وقوع نسل کشی در بوسنی خبر داشتند اما کار خاصی برای توقف آن صورت ندادند. نیتزک در گزارشش از مقامات کشورهای دیگر جهان هم خواسته بود که به جای ملاحظات سیاسی کمی به ندای وجدان شان گوش بدهند و راهی برای مقابله با نسل کشی و پاکسازی قومی در بوسنی پیدا کنند.
روزی که آن گزارش را خواندم حس کردم حتی یک صدای منتقد و مخالف هم می تواند موجی برای مقابله با تداوم فجایع بوسنی ایجاد کند. اما سران امریکا آن روزها فرصت زیادی برای گوش فرادادن به ندای وجدان شان نداشتند. یادم می آید در همان زمان، کورت شروک- خبرنگار رویترز که در سال ۲۰۰۰ در سیرالئون کشته شد- تلاش زیادی می کرد وقایع بوسنی را برای جهان خارج به درستی توصیف و مخابره کند. حالا اگر زنده بود حتماً از بازداشت کارادزیچ خوشحال می شد و شاید باز هم بیهوده تلاش می کرد وجدان جهان را نسبت به جنگ و فجایع آن بیدار کند و باز هم همه ترجیح می دادند در خواب خرگوشی بمانند.
راجر کوهن
ترجمه؛ فرزانه سالمی
منبع؛ هرالد تریبیون
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید