پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


جامعه شناسی پیر بوردیو


جامعه شناسی پیر بوردیو
● نبرد کنشگر و ساختار ، استراتژی های مبارزه ی زندگی
پیربوردیو جامعه شناس ِ فرهنگ است و چهره ی شاخص جامعه شناسی در حوزه ی مطالعات فرهنگی است. مطالعات فرهنگی جریانی در حوزه ی علوم اجتماعی است که از چند دهه ی گذشته آغاز شده‏، و عموما شامل تحلیلهای بین رشته ای است و اغلب با پسوند (Studies) بکار می رود که خیلی هم زیاد هستند و انواعی از مطالعات را در زمینه ی مطالعات فرهنگی داریم. در این تحلیلهای بین رشته ای که با واژه ی Studies در مقابل logy (مثل Social Studies در مقابل Sociology ) بکار می رود اغلب جنبه ی آکادمیک و تخصصی قضایا کمتر است و محدودیت های رشته ای در اینگونه مطالعات زیاد رعایت نمی شود. مطالعات فرهنگی شامل زیرشاخه های فلسفه ی فرهنگ ‏، اقتصاد ِ فرهنگی ، جامعه شناسی ِ فرهنگ ، پدیدارشناسی ِ فرهنگ و ... می باشد که ویژگی آن در این است که در حوزه نظریه ها و روشهای یک رشته باقی نمی مانند.
در این مطالعات فرهنگی چند شاخه خیلی مهم است با چهره های مهمی همراه بوده اند. در مطالعات فلسفی و تاریخی ، یعنی مطالعات فرهنگی با رویکرد فلسفی چهره ی شاخص میشل فوکو است. در حوزه ی مطالعات فرهنگی با رویکرد نقد ادبی ژاک دریدا برجسته است، در نشانه شناسی رولان بارت، در جامعه شناسی همانطور که اشاره داشتیم بی شک پیر بوردیو چهره ی شاخص است.
● ساختارگرایی ِ بوردیو
اولین کارهای او مربوط به مطالعات مردمنگاری و قوم نگاری است بر روی قبیله ای از قبایل الجزایر با عنوان کابیله صورت گرفت. نتیجه ی این مطالعات کتابی است با عنوان “مردم کابیله” که در آن شیوه ی تحلیل بوردیو بوضوح تحت تاثیر لوی استروس قرار داشته و نوعا تمامی ِ تحلیلهاش از منظر ساختارگرایی است.
خودش درباره ی آن دوره می گوید که آن دوره ‏، دوره ی خوشبختی ساختارگرایانه (Happy Structuralist) بود. or positivist or … happy structuralist ، به کسی گفته می شود که به موضع فکری مطلق نگرانه ای درباره ی ساختارگرایی یا پوزیتویست رسیده که از آن منظر اینطور می اندیشد که این شیوه های تفکر پاسخ تمامی سوالهایش رو به او خواهد داد و دیگر هیچ مسئله ای نمی ماند که تحلیل ساختارگرایی/ پوزیتویستی نتواند به آن پاسخ گوید. بوردیو خودش اذعان دارد که در آن دوره یک happy structuralist بوده است.
در آن کتاب بوردیو به اصول اساسی ساختگرایی را همچنان پایبند است. آن کتاب شامل موارد زیادی از توصیفهای قوم نگاری است. درباره ی این که مردم کابیله کی هستند؟ کجا زندگی می کنند؟ چه چیزی می پوشند؟ چه آداب و رسومی دارند و ... اما بهترین تحلیلهای بوردیو زمانی است که درباره ی “خانه” صحبت می کند. او می کوشد از ساختار و شکل خانه هایی که مردم کابیله ساخته و در آن زندگی می کنند به چیزهایی درباره ی فرهنگ آنها دست یابد و دلالت های فرهنگی آن را بیرون بکشد. برای مثال این که در این جور خانه ها افراد از کجاها وارد می شوند ، از کجاها خارج می شوند ، جای زنها کجاست، جای مردها کجاست و ... در اینجا مخاطب به یاد تقابلهای دوگانه ی لوئی استروس می افتد. تقابلهایی که بطور مثال میان زن و مرد وجود دارد و در شکل خانه نیز نمود یافته است. برای نمونه این خانه ها به نحوی طرح ریزی شده است که همیشه محل بیرون آمدن آفتاب اختصاص به محل های مذکر و مردانه خانه دارد و در مقابل جایی که آفتاب غروب می کند و نقاط تاریک خانه، همچون آشپزخانه‏، یا جاهایی که زنها در آن جمع می شوند و ... اختصاص به زنان دارد.
هدف ساختارگرایی به طور کل، و ساختارگرایی اشتراوس به طور اخص حذف « سوبژه » است. این که سوبژه چه چیزی می خواهد و یا به چه چیزی فکر می کند، مهم نیست. یعنی در تحلیل ساختی آگاهی آدمی هیچ اهمیتی ندارد بلکه تحلیل ساختی بیشتر به دنبال آن است که پشت این آگاهی های فردی یک سری ساختارها نهفته است که تعیین کننده بوده و اغلب جنبه ی ناخودآگاه دارد. بهمین خاطر مستقل از ذهنیت افراد بوده و عینیت دارد و بر این امر تاکید می رود که این ساختارهای بنیادین ذهن آدمی است که ماهیت آدمی را نشان می دهد. تنها راه دستیابی به سرشت بنیادین آدم مطالعه ساختارگرایانه ذهنیت های فردی است.
حالا این دعوای بین فلسفه ی ابژکتیویستی (Objectivisty) و سوبژکتیویستی (Subjectivisty) یکی از محورهای اصلی فلسفه ی بوردیو است.
بهرحال چنان که اشاره داشتیم در تحلیل ساختارگرایانه ی بوردیو صحبت از تقابلهای دوتایی مطرح شد. تقابلهای دوتایی همچون خشک- خیس ، خام- پخته ، بالا- پایین و ... از نظر بوردیو فرهنگ مجموعه ای از این تقابلهای دوتایی است که از طریق آن هم زندگی را معنا می کنیم و هم تفسیر فرهنگی از آن می دهیم و هم می توانیم درباره ی پدیده ها به قضاوت بنشینیم. انسان برای آن که بتواند درباره ی هر چیزی قضاوت کند خواسته یا ناخواسته به یک سری طبقه بندی هایی رجوع می کند. از این منظر فرهنگ هم چیزی است که دنیا را تعریف می کند و هم درباره ی آن قضاوت می کند. طرح کلی برای این تفسیر و قضاوت یک نظام طبقه بندی است که در هر فرهنگی تعریف شده و تثبیت شده است. این طبقه بندی ها باعث می شود که محیط برای ما آشنا و معنادار گردد و بتوانیم درباره ی وقایع پیرامونی مواضع مشخصی داشته باشیم.
اولین طبقه بندی های بنیادی که برای این قضاوتها بکار می رود از خود این واقعیت ناشی می شود که انسان یک موجود « جسمیت مند » است، یعنی بدن دارد. نخستین مقوله ها از ارتباط انسان با بدن خودش حاصل می شود همچون ”درون“ و ”بیرون“ که از همین وقوف جسمانی و آگاهی به بدن دریافت می شود. دیگر مقوله هایی که از شهود بدنی بر می خیزد مقوله هایی چون ”بالا و پایین“ ‏، ”چپ و راست“، ”مریض و سالم“، “سالم و معیوب“ و ... می باشد، چرا که آدمی بدن خود را اینطوری تجربه می کند. به زعم بوردیو این مقولات بنیادی ترین مقوله های همه ی فرهنگها هستند که در آن اغلب این مقولات با بارهای ارزشی نیز همراه است. بطوریکه معمولا هر چیزی که بالاتر است با خوب بودن، معتبر بودن، قوی بودن و ... و هر چیزی که پایین تر است با بد بودن، نامعتبر بودن، ضعیف بودن و ... همراه است.
● ایراد به ساختارگرایی ِ بوردیو
ایرادی که به ساختارگرایی بوردیو گرفته می شود تقریبا به هر نوع منظر ساختارگرایانه وارد است. منظر ساختاری فرهنگ را همچون نظامی بسته و خشک از مقوله های ثابت و تغییرناپذیر در نظر می گیرد که در آن هیچ جایی برای آزادی و عمل کنشگر باقی نمی ماند. حال پرسش آن است که پس تغییر فرهنگی چطور اتفاق می افتد؟ چه توجیهی برای تغییر نظام طبقه بندی ای که بوردیو از آن سخن می راند وجود دارد؟
بهمین لحاظ منتقدین از آثار نخستین بوردیو با عنوان موضع (Cultural determinist) یاد می کنند. در این نگاه دترمینیستی فرهنگ همچون نظامی از پیش موجود ‏، وجود دارد و همچنین دیدگاه ها و رفتارهای افراد را سمت و سو می بخشد و تعیین می کند. در چنین دیدگاهی هر آدم عضو یک فرهنگ چاره ای جز این ندارد که به کمک نظام طبقه بندی ای که فرهنگ در اختیارش می گذارد دنیا را معنی کند و درباره ی آن قضاوت کند. فرهنگ به عنوان یک نظام از پیش موجود ‏انگار طبیعتا هست و مقدم بر همه ی آدمهاست.
بطور کلی جامعه شناسی کلاسیک فرانسوی از کنت و دورکیم گرفته تا لوی استروس که تحت تاثیر دورکیم بوده است ، همگی جبریت و بیرونی بودن پدیده ی اجتماعی را در نظر داشته اند و این امر در کار بوردیو نیز به نحوی دیگر یادآوری می شود.
بوردیو در رهیافت ساختارگرایانه اش به دنبال قواعد دسته بندی های فرهنگی یا قواعد عمل آدمی است. از نظر او عمل بر حسب قواعد صورت می گیرد. این سخن اولا نقدی به هر نوع رفتارگرایی و نیز قانون گرایی است. تفاوت قاعده (role) و قانون (low) در آن است که قانون جهان شمول و عام است و برای دستیابی بدان نیاز به یک نظریه تعمیمی داریم. برای مثال می توانیم از نظریه هومنز یاد کنیم که معتقد بود عمل آدمی تابع قوانین مبادله است، و بر همین مبنا قضایای موفقیت، ارزش، محرومیت- سیری و ... را طرح کرد، که در همه جا صدق می کنند و تعمیم پذیرند.
اما قاعده گرایان می گویند که عمل آدمی تابع قوانین نیست بلکه تابع قواعد است که جهان شمول نیست. قاعده قراردادی است و از سوی آدمیان در زندگی جمعی وضع می شود اما قانون را (بطور مثال قانون جاذبه را) کسی وضع نکرده بلکه خودش حاکم است. از آنجا که قواعد ساخته ی دست بشر هستند و حاصل قرارداد می باشند، بنابراین تابع نسبیت فرهنگی و اجتماعی اند.
● از ساختار به استراتژی
بوردیو در کارهای بعدی تحت تاثیر انتقاداتی که به مواضع ساختارگرایانه (اوبژکتیویستی) او وارد آمده بود موضع خویش را تا حدی بسوی کنشگر ِ آزاد و آگاه (مواضع سوبژکتیویستی) تغییر داد و بحث « استراتژی های عمل » را پیش کشید. این دیدگاه از تحقیق بعدی او روی نظام خویشاوندی و شیوه های ازدواج که به نام « استراتژی های ازدواج » در بین خانواده های منطقه ی بیارن در فرانسه انجام گرفت، بدست آمد.
حال اجازه بدهید ابتدا درباره ی مفهوم استراتژی از منظر بوردیو سخن بگوییم. مفهوم استراتژی از منظر بوردیو دارای دو معنی متفاوت و ملازم یکدیگر می باشد. نخست این که استراتژی اول از همه تعیین هدف است و سپس راه ، روش و برنامه ای که برای چگونگی دستیابی به این هدف تدوین می کنیم.
معنای دیگر استراتژی آن است که مفهوم استراتژی اساسا یک کلمه ی نظامی است. اغلب فرماندهان نظامی در جنگها استراتژی می ریزند. وقتی کلمه ی استراتژی بکار می رود انگار یک جور نبرد در جریان است، یک جور تضاد وجود دارد که باید بر آن غلبه کرد. طرح استراتژی اینطور تداعی می کند که کنشگر در زندگی اجتماعی (که شبیه به نبردگاهی در میدان جنگ است) هدفی یا قصدی برای خویش تعیین می کند و برنامه ای برای رسیدن بدان می چیند، در این برنامه لزوما پیش بینی هایی برای غلبه بر یک سری موانع وجود دارد. موانعی که می تواند ناشی از تضاد منافع میان آدمها باشد یا تضادی که میان قصد یا استراتژی های انسانها هست و یا برخاسته از ساختارهای اجتماعی که در بیرون از آدمیان وجود دارد.
در طرح استراتژی های عمل بوردیو به نظریه های کنش نزدیک می شود و در عین ریشه های مارکسیستی افکارش را نیز نشان می دهد. در استراتژی هم معناها و تفسیرهای کنشگران مهم است و هم موانع و تضادها مهم اند.
آدمها همیشه بدنبال دست یافتن به هدفهایی هستند که دارند. علت و موتور کنش، دستیابی به اهداف است. کنش فرد انگیزه و معنایی دارد و بخاطر معنا دست به عمل می زند و معنا همان هدف است.
جالب آنجاست که بوردیو می پذیرد که برای عمل کردن « قواعد »ی وجود دارد اما او اذعان دارد که در واقع برای انسان قواعد مهم نیستند (آنطور که ساختارگراها بدان معتقدند) بلکه اهداف مهم اند. این قواعد و تبعیت از آنها تا جایی برای افراد مهم است که آنها را در رسیدن به اهدافشان یاری رساند. افراد در زندگی اجتماعی بارها این قواعد را به خدمت می گیرند یا زیرپا می گذارند تا به هدفهایشان برسند.
گافمن در شوخی با پارسونز می گوید اگر او کمی به پشت صحنه ی زندگی آدمها توجه می کرد متوجه می شد که اصلا چیزی به عنوان هنجار درونی شده وجود ندارد ، آدمها ادا در می آورند. در زندگی واقعی هم آدمهایی که در پشت صحنه هم خیلی قاعده مند و درست زندگی می کنند ، به نظر دیگران مسخره هستند. پس رفتار بر حسب قاعده و هنجار و ارزشهای درونی شده یک جور افسانه است. آدمها این قواعد رفتار را آلت دست قرار می دهند. اینجوری نیست که آدمها آلت دست قواعد باشند.
بطور مثال پدری را در نظر بگیریم که می خواهد دخترش را به بخاطر حفظ میراث به پسر برادرش بدهد، اما دختر هم که افکار رمانتیک دارد دوست دارد که با همکلاسی خود ازدواج کند. حالا پدر برای رسیدن به هدفش متوسل می شود به یک سری قواعد ، مثل این که می گوید عقد دخترعمو و پسر عمو را در آسمانها بسته اند. این سنت نیست که به آن دختر فشار می آورد بلکه پدر است که به دختر فشار می آورد. در زندگی اجتماعی این آدمها هستند که از آلت دست قراردادن قواعد بر یکدیگر فشار می آورند، سنتی وجود ندارد تا وقتی که کسی به آن متوسل نشده باشد.
در این مثال هم این دختر و این پدر در یک مبارزه استراتژیک قرار دارند و هر دو به همه چیز متوسل می شوند که مقاصد خود را پیش ببرند.
بهرحال بوردیو در برنامه ی پژوهشی اش می کوشد تحلیل درستی از سوبژه و ابژه طراحی کند که بطور دقیق تر و صحیح تری واقعیت اجتماعی را باز نماید. او معتقد است تحلیل جامعه شناسی درست این است که بتواند پلی بین سوبژکتیویسم و ابژکتیویسم برقرار کند یعنی دیالکتیک میان آنها را در نظر بگیرد. از اینجا پروژه ی مادام العمر بوردیو آغاز می شود چه در نظریه آموزش و پرورش ، نظریه بازتولید اجتماعی ، میدانهای اجتماعی ، جامعه شناسی فرهنگ و نظریه تمایز فرهنگی و قشربندی اجتماعی همه یک خط را دنبال می کنند، آن هم بوجود آوردن تلفیقی بین تحلیلهای سوبژکتیویستی و ابژکتیویستی است.
چرا که به زعم او نه ابژکتیویسیم، یعنی صرفا در نظر گرفتن شرایط عینی به عنوان علت رفتارها و کنش ها می تواند تبیین کافی از اعمال انسانها بدهد و نه سوبژکتیویسم، یعنی مقاصد و اهداف آگاهانه ی آدمها می تواند تعیین کننده ی کنشهای افراد باشد. بدین جهت بوردیو بدنبال نوعی نقطه ی تلاقی یا نوعی اتصال دیالکتیکی بین این دو مفهوم می گردد. به عبارتی دیگر بدست آوردن جایگاهی مفهومی که از بلندای آن بتواند تاثیرات ناشی از هم شرایط عینی و هم خواسته ها و جهت گیریهای فردی و ذهنی و آگاهانه را در نظر بگیرد.
بوردیو در کارهای اولیه اش اصطلاحی را با عنوان « چشمداشتهای ذهنی از امکانات عینی » بکار می برد، یعنی آن انتظارات و توقعاتی که در بستر یک مجموعه شرایط زمانی و مکانی ، محدودیتهای ساختاری ، ضرورتهای محیطی و ... شکل می گیرد و در درون آن چشمداشتهایی پیش می آید. او فکر می کرد که طرح چشمداشتهای ذهنی از امکانات عینی دیالکتیک میان کنشگر و ساختار را معنی می کند. دیالکتیکی که بر حسب انتظارات فرد از شرایط عینی بر می خیزد و استراتژی های او را تعیین می کند.
اما منتقدین ِ بوردیو خرده گرفتند که طرح عبارت « چشمداشتهای ذهنی از شرایط عینی » باز می گردد به همان جمله ی معروف مارکس که: « آدمها تاریخ را خودشان می سازند و نه در شرایطی که انتخاب خودشان باشد »، یعنی انسانها همواره خود را در ضرورتی می یابند که در محدوده های آن ضرورت امکان آفرینش تاریخ را نیز دارند.
اما بعدها که بوردیو بقول خودش ساختارگرایی را کنار می گذارد و می خواهد به ورای ساختارگرایی برسد کم کم مفهوم دیگری را پیش می کشد که یکی از محورهای اصلی نظریه اش می شود. این مفهوم ریختار (Habitus ) است. ریختار در واقع نقش پیوند میان سوبژکتیویسم و ابژکتیویسم را بازی می کند. ریختار نوعی مفهوم روانشناسی- اجتماعی است که جایگاه آن در فرد است و در فرد تجسم می یابد.
● درباره ی اصطلاح ریختار (Habitus)
habitus یک واژه ی لاتین است که بعضی آن را به عادت واره، ملکه ی ذهنی، منش و ... ترجمه کرده اند. مفهوم عادت واره زیاد صحیح نیست چرا که عادتها ”یکی“ از عناصر تشکیل دهنده ی ریختار (Habitus ) هستند. اینطور به نظر می رسد که معادل معقول تر این واژه اصطلاح ریختار باشد. ریختار در معنای لفظی یعنی این که شکل جسمانی کل بدن یا یکی از اعضای بدن، به نحوی که این شکل خاص بدنی انسان را مجبور یا راغب به یک سری چیزها یا کارها می کند و از یک سری چیزها یا کارهای دیگر منع می کند. مثلا اگر کسی چهره و بدنی زرد گون، لاغر و ... داشته باشد این شکل بدنی به او امکان ورزشهای سنگین نمی دهد و محدودیتهای زیادی برایش فراهم می آورد.
ریختار یک استعداد جسمانی است که آدم را مستعد یک چیزهایی می کند. این شکل جسمانی یک جور قالب است که جسمیت پیدا کرده است، همین قالبی بودن و این که یک چیزهایی را حتما بدنبال خود می آورد فکر می کنم همه را یک جور در واژه ی ریختار جمع کرد.
بوردیو می گوید ریختار یک « ساختار ساخت یافته » و « یک ساختار ساخت دهنده » است. ریختار یک ساختار است فقط جسم نیست ولی در جسمیت تجلی می یابد. فقط هیکل نیست، مثلا پسرهای جوونی که تا به یک دختر می رسند رنگشان می پرد و به لکنت می افتند! همه ی این حالات در سطح جسم است. رنگ پریدگی ، کمرویی، هول شدن و ... در جسم تجلی می یابد. وقتی می گوییم جسمیت همه ی اینها هست. ریختار فقط جسم نیست بلکه در جسم تجلی می یابد. این یک ساختار است یعنی این که مجموعه ای از عناصر ثابت دارد که این عناصر نسبت به هم موقعیتها و روابط ثابتی دارند.
ریختار هم یک ساختار ساخت یافته است، یعنی محصولی است که بوجود می آید. به بیان ساده تر ریختار محصول « اجتماعی شدن » است (هر چند بوردیو اکراه دارد این را بگوید)‏، محصول اجتماعی شدن بدین معناست که ریختار ساختار ساخت یافته ای است که نتیجه ی تربیت در محیطهای رسمی و غیر رسمی است که فرد آنها را تجربه می کند. از این نظر ریختار جنبه ی اکتسابی دارد، یعنی با یادگیری آگاهانه شکل می گیرد، و از منظری دیگر ناآگاهانه، ضمنی، تلویحی هم هست چرا که نتیجه ی یادیگری غیرمستقیم نیز هست. یادگیری غیرمستقیم زندگی در متن ضرورتهای بیرونی است. آموزشهای مستقیم و یادگیریهای غیرمستقیم به ریختار شکل می دهند.
و از طرفی دیگر ریختار یک ساختار ِ ساخت دهنده است. حال پرسش این است که به چه چیزی ساخت می دهد؟ ریختار به عمل، اندیشیدن و احساس انسانها، ساختار شخصیت آدمی، کنشها، سلایق، طرزفکرها و ... تعین می بخشد. در چشم انداز ریختوارانه خلق و خو ، منش و رفتار فرد نظم می یابد. وقتی ریختار شکل گرفت این ساختار تشکل یافته او را هدایت می کند که در بی نهایت شرایط از پیش تعیین نشده و پیشبینی نشده ای که برای وی پیش می آید امکان عمل داشته باشد. به عبارتی دیگر ریختار ساختاری است که به تمامی کنشهای آدمی در موقعیتهای متعدد، متفاوت و پیشبینی نشده نظم و هماهنگی می بخشد.
● محتوای ریختار (Habitus)
▪ ریختار چهار عنصر ثابت دارد که عبارتند از :
١) خلق و خوی فردی (disposition)، منظور در این جا خلق و خوها و منش هایی است که در فرد جسمیت یافته اند. در این وجه ریختار لزوما جلوه ی بدنی دارد. مثلا تمایل به انضباط شدید، یا انضباط دوستی یک نوع خلق و خوی فردی است که در ظاهر فرد نیز نمایان می گردد، برای مثال در یک شخص نظامی در طرز ایستادن، حرف زدن و راه رفتن او مشخص و بارز است، و برعکس کسی که خلق و خوی شلخته داشته باشد نوع راه رفتن ، شیوه ی لباس پوشیدن و ... مشخص خواهد بود.
باید توجه داشت که بدن آدمی حالتی گویا و بیانگر (expressive) دارد و می تواند خیلی چیزها را نشان بدهد. این جنبه ی جسمیت بخشی به خلق و خوهای فردی بخش بزرگی از ریختار فرد است.
٢) سلوک، حرکات جسمانی خیلی مشخص (Hexis)، این واژه در لغت یونانی یعنی نحوه ی راه رفتن و نشستن ، و به عبارتی به هر نوع حرکت جسمانی خیلی مشخص و واضح اطلاق می شود همچون طرز راه رفتن، صحبت کردن، خندیدن و ... طرز انجام حرکات بدنی، که واژه ی سلوک بدان اطلاق می شود.
برای مثال زن قبیله ای الجزایری نوع سلوک (Hexis) او بدین ترتیب است که انگار تمامی بدنش در هنگام عبور از محل های عمومی متوجه زمین است. اغلب سرش را پایین می اندازد و نگاهش رو به زمین است، خیلی آرام و بی صدا راه می رود، دور و برش را نگاه نمی کند، بلند نمی خندد و ... اما سلوک (Hexis) مرد متفاوت است. او در هنگام عبور از محل های عمومی همواره سربالا و راست راه می رود، اغلب رو به طرف دیگران دارد و حالت تهاجمی به خود می گیرد. این مثال نشان می دهد که حرکات بدن هم به نوعی جلوه گاه ارزشهای فرهنگی است.
٣) شیوه های احساس کردن feeling ، و شیوه های اندیشیدن thinking .
دو مفهوم احساس کردن و شیوه های اندیشیدن را می توان با عنوان taste از آن یاد کرد. مهمترین بخش ریختار برای بوردیو همین taste می باشد، چرا که جنبه ی فرهنگی دارد.
٤) شاکله های طبقه بندی کننده (clasfiacatory skins)، یعنی تمام قالبهای ذهنی که فرد به کمک آنها می تواند درباره ی محیط پیرامونی خویش را معنا کرده و درباره ی آن به قضاوت بنشیند. از منظر بوردیو هر نگاه ساده ای به چیزی همواره با طبقه بندی همراه است. مقوله هایی وجود دارد که به کمک آنها شما همه چیز را طبقه بندی می کنید و نیز معیارهای عضویتی، که این معیارها نشان می دهند چه چیزی جزو چه مقوله ای قرار می گیرد. مقوله ها و قواعد، معیارها و اصول طبقه بندی، شاکله های طبقه بندی کننده را تشکیل می دهند. این هم جزو ریختار است و شامل همه ی آنهاست.
ریختار برای تمام بشر است از هر انسان نوعی از هر فرهنگی و در هر دوره ای است. این نظریه ی عمومی کنش است و محدودیت زمانی و مکانی هم ندارد.
در نهایت درباره ی ریختار اینطور می توان عنوان کرد که ریختار نه کاملا آگاهانه است و نه کاملا ناآگاهانه، انسان به کارهایی که بر مبنای ریختار خود انجام می دهد اشراف و وقوف ندارد اما اینطور نیست که ریختار جزئی از ضمیرناخودآگاه وی باشد. بدین لحاظ ناآگاهانه است که معمولا انسانها هیچگاه درباره ی آنها فکر نمی کنند. اما ریختار همواره در دسترس خود ِ انسانها است و انسانها می توانند بنشینند ، درباره اش فکر کنند و آنها را بفهمند.
ایرادی که به بوردیو گرفته می شود این است که او همچنان تا آخر عمر همان ساختارگرایی سعادتمند (Happy Sturacturalist) باقی می ماند و نظریه هایی که در مباحث انتزاعی اش درباره ی دیالکتیک عین و ذهن ارائه می کند در عمل همه را زیرپا می گذارد و در نهایت مفاهیمی را مطرح می کند که وقتی مورد بازبینی دقیق تری قرار می دهیم می فهمیم که در نهایت باز هم همان جنبه ی ساختارگرایانه ی افکارش در آن متجلی شده است. حتی در مباحث بوردیو نقش کمرنگی هم برای عاملیت نمی توان پیدا کرد.
● میدانهای اجتماعی (Social field)
اصطلاح دیگری که به هر چه بهتر باز شدن ریختار کمک بسزایی می کند، مفهوم میدان اجتماعی (Social Field) است. واژه field در لغت به هر محوطه بازی گفته می شود که در آن کاری انجام می دهند، و میدان اجتماعی زیر مجموعه ی فضای اجتماعی (Social Space) می باشد که شامل میدانهای اجتماعی متعدد است. مقصود از میدان اجتماعی حوزه ای از فعالیت اجتماعی است که حد و مرز روشنی دارد و از سایر فعالیتهای میدان گونه جداست. برای مثال دنیای اقتصاد یک میدان اجتماعی است و همچنین دنیای سیاست ، دنیای خانواده ، دنیای فکری و دانشگاهی ، آموزش و پرورش و ... همگی جزو میادین اجتماعی هستند. به عبارتی دیگر میدان حوزه ای از فعالیتهای اجتماعی است که در هر کدام از آنها کالای معینی مبادله می شود و محل نزاع میان افراد است، یعنی در آن میدان برای بدست آوردن آن کالا و آن منبع مبارزه ای جریان دارد. این کالا به شکل سرمایه ی مختص آن میدان متراکم می شود و افراد بدنبال آن هستند که از آن سرمایه هر چه بیشتر برای خود جمع کنند.
سرمایه هایی در هر یک از میدانهای اجتماعی توزیع و ردوبدل می شود و بر سرشان نزاع وجود دارد، چهار شکل عمده دارند که در هر یک از میدانها یکی از این اشکال سرمایه کالای اصلی محسوب می شوند. که عبارتند از :
▪ سرمایه اقتصادی (پول، کالای مادی، اجناس و ... ).
سرمایه اجتماعی ( روابط قابل اعتماد و پشتوانه دار ، یعنی روابطی که می توانی روی آنها به عنوان حمایت حساب کنید با دیگران مهم، که این دیگران مهم اشخاصی که در زندگی شما برای شما مهم هستند. اعضای خانواده ، بستگان ، همکاران و دوستان فرد می باشند ).
سرمایه فرهنگی (انواع و اقسام معرفتهای مشروع ، دانش و شناختی که داشتن آن مجاز و مهم و ارزشمند است، فوق لیسانس علوم اجتماعی معرفت مشروع و ارزشمندی است، اما فالبینی و فالگیری یا جعل اسناد معرفت مشروعی محسوب نمی شود و جزو سرمایه فرهنگی شما نیست).
سرمایه نمادین (پرستیژ و منزلت)، که مبنای پرستیژ چیزهایی همچون پول ، معرفت و دانش یا حمایتهای دیگران نیست بلکه « احترام »، « شرافت » و « آبرو » است.
نکته مهم در اینجا آن است که اولا همه سرمایه های اجتماعی قابل تبدیل به یکدیگر هستند، و دوما یک ویژگی در انسان می تواند همزمان شامل چند سرمایه باشد. برای مثال زیبایی می تواند هم سرمایه نمادین و هم سرمایه اجتماعی باشد.
اشاره داشتیم در که هر یک ازمیدانهای اجتماعی یکی نوع کالا محل نزاع میان افراد شرکت کننده در آن میدان است. بطور مثال در بازار مبارزه بر سر سرمایه اقتصادی است، در سیاست مبارزه سر قدرت و سرمایه ی اجتماعی است، در دنیای روشنفکران مبارزه سر سرمایه ی فرهنگی است، این که چه کسی بیشتر و بهتر می داند، و در اجتماع مبارزه بر سر سرمایه ی نمادین است، احترام و پرستیژ چه کسی بیشتر است؟
در جریان مدرنیزاسیون و پیشرفت مدرنیته این میدانها بیشتر از هم تفکیک می شوند و هر چه تفکیکی تر می شوند اصول سازمانی و کالایی که بر سر آن مبارزه می کنند مشخص تر و متمایز می شود. به تعبیر وبر این حوزه ها هر چه بیشتر به سوی خود- قانونگذاری (Self legislative) پیش می روند. این موضع گیری بوردیو و برداشتی که درباره ی خودقانونمندی میدانهای اجتماعی دارد به نوعی نقد مارکس هم هست که به نوعی تحولات اجتماعی را به تحولات اقتصادی و ماتریالیستی تقلیل می دهد. هر چند بوردیو خیلی هم بی طرفانه درباره ی این میدانهای اجتماعی صحبت نمی کند بلکه معتقد است که در میان این میدانها ، میدان قدرت تاثیر بیشتری دارد.
نکته ی دیگری که باید در این زمینه بدان اشاره داشت این است که تعداد این میدانها بسیار زیاد است و صرفا به چهار میدان خلاصه نمی شود. ما میدانها ، خرده میدانها و خرده میدانهایی در درون آنها داریم.
حال با این تفاصیل می توانیم تعریفی از خود میدان داشته باشیم: میدان از چه چیزی تشکیل می شود؟ میدان چیست؟ میدان شبکه یا منظومه ای است از موقعیتهای ساختاری، یعنی یک سری مقام ها، که این موقعیتها در آن میدان ها بصورت نهادینه شده هستند و توسط افراد پر می شوند. بطور مثال در میدان اقتصادی صاحب شرکت یک موقعیت ساختاری است که توسط افراد پر می شود. این موقعیتها با هم روابط سلسله مراتبی، فرداست و فرودست و ... دارند. در هر کدام از این میدانها فردی می تواند در این موقعیتها بالاتر برود که سرمایه ی بیشتری از جنس آن میدان بدست آورد. برای مثال در میدان دانشگاه هر کسی دانش و معلومات بیشتری کسب کند، به موقعیتهای بالاتری می تواند صعود کند، که این امر نوعی مبارزه است و تابع مکانیزمهای مبارزه نیز هست. در جنگ شرافت معنی نمی دهد.
حال در جمع بندی به نظر می رسد چون میدانها ساختارهایی خارج از افراد هستند و نیز گفتیم که ریختار هر فرد در اثر از ضروریات بیرونی شکل می گیرد یعنی همین میدانهایی که فرد در آن حضور می یابد و فعالیت می کند، پس هر میدانی به مقتضی خود ریختاری را می طلبد و ایجاب می کند و بوجود می آورد.
http://social-me.blogfa.com/


همچنین مشاهده کنید