جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا

تمدنهای جهانی، تدافع یا برخورد؟


تمدنهای جهانی، تدافع یا برخورد؟
پس از فروپاشی اردوگاه مارکسیسم در سال ۱۹۹۱ و از بین رفتن شکاف و گسست اجتماعی ای که بیش از ۷۰ سال در تمدن غرب ادامه داشت (شکاف لیبرالیسم و کاپیتالیسم با انترناسیونالیسم و کمونیسم)، لیبرالیسم غربی پیروزی تاریخی خود را به عنوان یک پیروزی جهانی و همیشگی اعلام کرد. در این راستا، نخست کتاب پایان تاریخ اثر فوکویاما، آمریکایی ژاپنی تبار و سپس کتاب برخورد تمدنها اثر هانتینگتون این پیروزی را از دو زاویه مختلف بیان کردند.
این دو کتاب در دنیای اسلام و عرب مورد توجه، نقد و مخالفت شدیدی قرار گرفت؛ اما به اعتقاد من سزاوار بود که به این دو نظریه، به عنوان اعلام صریح و آشکار موضع واقعی تمدن غرب در مقابل ملتها و تمدنهای غیرغربی و موضع حقیقی لیبرالیسم سرمایه داری در مقابل دیگر مکاتب می نگریستیم و بدین سبب از این دو نظریه پرداز سپاس گذاری می کردیم. حتی اگر نگاهی گذرا به رابطه تمدن غرب ـ از نظر تاریخی ـ با دیگر تمدنها بیندازیم، درمی یابیم که آنچه هانتینگتون بیان نموده، یک واقعیت تاریخی است. هانتینگتون درباره تاریخ درگیری ها و سلطه گری ها و استعمار و استثمار سخن گفته است. در کنار این واقعیت تاریخی، در غرب کتابهایی نوشته شده است که در آنها از تمرکز گرایی غربی سخن به میان آمده است. این گرایش تمرکزگرایانه و انحصارطلبانه در فرایند رابطه غرب با دیگران، مبتنی بر شیوه برخورد می باشد و از طریق برخورد با دیگران ومهار آنها و از بین بردن هویت و شخصیت و قدرتشان، بر آن است تا رسالت اصیل تمدنی اش را بر دیگران تحمیل کند و آنها را متمدن سازد.
در ساختار فکری غرب سه نظریه وجود داشته است که به شکل گیری و تقویت گرایش برخوردگرایانه کمک کرده است:
۱) فلسفه تاریخ هگل: که معتقد است عصر جدید باید عصر قدیم را از طریق برخورد با اصول و مبانی آن از بین ببرد؛
۲) فلسفه تکامل داروین: که مبتنی بر اصل کشمکش زندگان و نابودی ضعیفان توسط اقویاست؛
۳) نظریه برخورد طبقاتی که هم در نظریه مارکس و هم در لیبرالیسم سرمایه داری مطرح است. برطبق این نظریات، چون غرب قوی تر است، پس شایسته تر است و به این ترتیب برخورد آن با تمدنهای ضعیف و ساختارهای سنتی، قانونی علمی و رسالتی اصیل می باشد.
هانتینگتون به عنوان یک اندیشمند و استراتژیست غربی یهودی، نقش خود را در معرفی تمدن غرب و نحوه مدیریت اجرایی این برخورد و اولویتهای آن اعلام می دارد. وی برای این برخورد دو مرحله پیش بینی می کند. به نظر هانتینگتون، در مرحله کوتاه مدت، باید اقدامات زیر از سوی غرب صورت گیرد:
۱) تحکیم و تقویت همکاری میان مؤسسات و سازمانهای کشورهای پیش گفته؛
۲) پشتیبانی و مهار برخوردها و کشمکشها در تمام دستگاههای زیرمجموعه تمدن و بهره برداری از اختلافات و تناقضات غرب در درون تمدنهای غیرغربی، به منظور متمرکز کردن نقطه برخورد علیه اسلام و چین؛
۳) کاستن توانمندی های نظامی مسلمانان و چینی ها و افزایش قدرت نظامی غرب؛
۴) تقویت سازمانهای بین المللی ای که ارزشهای غربی را صادر می کنند و بدان مشروعیت می بخشند و شرکت دادن کشورهای غیرغربی در این سازمانها تا نسبت به مصوبات بین المللی که حافظ منافع و ارزشهای غرب هستند، پایبند باشند. (ما قبلا شاهد کنفرانسهایی نظیر کنفرانس «جمعیت» در قاهره و «زن» در پکن بوده ایم).
اما مرحله دوم، مرحله برخورد غرب با تمدنهای غیرغربی و مهار و کنترل آنهاست؛ یعنی مرحله درهم شکستن شوکت و عظمت تمدن اسلامی و تمدن چینی و پس از آن مرحله، مهار دیگر تمدنهای غیرغربی آغاز می شود، همان تمدنهایی که در مرحله اولِ برخورد، نسبت به آنها بی طرف بوده و در زمینه قدرت و مدرنیزه کردن نظامی و اقتصادی کشور موفق شده اند.
البته در غرب جریانهایی وجود دارند که به خوبی دریافته اند که این فلسفه برخوردی که بسیاری از مراکز استراتژیک غرب بنیاد نهاده اند، اشتباهی فکری ـ فرهنگی و فاجعه ای علیه تمامی بشریت است. برخی از این جریانات فکری در غرب تلاش می کنند که با جریانهای نوگرای اسلامی گفتگوی صادقانه ای داشته باشند تا به ارزشهای مشترک انسانی میان همه تمدنها دست یابند؛ اما غربی که هانتینگتون واقعیت فکری و عملی آن را روشن ساخت، همان است که با طرحها و برنامه های آن در برخورد تمدنها آشنا شدیم. حال چه کسی شایسته تقدیر است، هانتینگتون یا کسانی که از تمدن واحد جهانی سخن می گویند و با تعابیری همچون «جهانی شدن» و «دهکده جهانی» درصدد فریب دیگران هستند؟ اینان نسبت به واقعیت تجاهل می کنند؛ در حالی که می دانند مردم در این دهکده جهانی برابر نیستند؛ بعضی قاتل اند و بعضی مقتول؛ بعضی تا بُن دندان مسلح به جنگ افزارهای کشتار جمعی هستند و بعضی دیگر خلع سلاح شده اند؛ بعضی به اقتصادها و ارزشها و فرهنگهای دیگران می تازند و بعضی دیگر، هویت و شخصیتشان در معرض دد منش ترین طرفداران اشغالگری و تجاوز قرار می گیرد و... .
آنچه گفته شد، تمایل برخوردگرایانه غرب در مورد رابطه بین تمدنها بود؛ ولی اسلام در این مورد نگرش و دید دیگری دارد. اسلام با گرایش به فلسفه تعدد و تکثرگرایی به عنوان یک نگرش هستی شناسانه، اندیشه تک تمدنی و تمرکزگرایی تمدنی را رد می کند. یکتایی و یگانگی فقط مخصوص خداوند است. تعدد ملتها، آیینها و تمدنها سنتی الهی و قانونی کلی است که هیچ تبدیل و دگرگونی در آن نیست. بنابراین اسلام در برابر برخورد تمدنها حالت ایستایی و سکون در روابط تمدنها را پیشنهاد نمی کند؛ بلکه «فلسفه تدافع» میان تمدنها را ارائه می کند. تدافع، نشان از رقابت در میان تمدنها دارد و این رقابت، مواضع ظالمانه و منحرف را بدون هیچ گونه برخورد با دیگران تعدیل می کند. تدافع، سنتی از سنتهای الهی است که بر روابط میان افکار، شرایع و تمدنها حاکم است. تدافع قصد سرکوب و حذف دیگری را ندارد؛ بلکه هدفش تغییر موضع از حالت خصومت و دشمنی به حالت دوستی است. قرآن کریم از شیوه تدافع به عنوان انگیزه ای که به زندگی و عمران و آبادانی ارتقا و شکوفایی همیشگی می دهد، سخن گفته است: لولا دفع الله الناسَ بعضهم ببعض لفسدت الأرض...(بقره:۲۵۱). هنگامی که خداوند سبحان به پیامبر(صلی الله علیه وآله وسلم) و مؤمنین اجازه پیکار داد، سخن از تدافع به میان آمد تا سرانجام جنگی که بر مسلمان تحمیل شده بود، به اصلاح و تعدیل مواضع مشرکان بینجامد و موضع خصومت آمیز مشرکان به موضع صلح جویانه تبدیل گردد(آیات سوره حج، ۳۸ تا ۴۱)
دکتر محمد عماره‌
منبع : پایگاه اطلاع رسانی اصلاح


همچنین مشاهده کنید