پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


معرفی و مقایسه ساختاری میان دو شعر از نیما و فروغ


معرفی و مقایسه ساختاری میان دو شعر از نیما و فروغ
چند وقت پیش خواهر دانشجویم از من خواست تا برای درس ادبیاتش یک تحقیق بنویسم. این وقت ها که می شود معمولا دوست ها و غریبه ها یاد من می افتند. یادم است که خیلی وقت پیش یکی از ویژگی های سعید برآبادی این بود که برای همه دخترهای محله انشا می نویسد. بعد که رفتم دانشگاه هم این قضیه به شکل دیگری ادامه پیدا کرد. از متن بیانیه های مختلف بگیرید تا نامه های کوتاه برای عرض تبریک یا تسلیت و حتی نامه های عاشقانه برای دوست دخترهای دوستانم. در این میان دو سه تا پارچه سیاه هم برای فوت مادربزرگ و دایی و پدر بزرگ نوشتم که با بقیه فرق می کنند اما از یک جنسند. از موضوع پرت نشویم. سختی کار تحقیقی که خواهرم به من سپرده بود در این جا بود که استادش نباید می فهمید خودش این را ننوشته و نوشته کار من است. خلاصه دست به کار شدم. جریان دست به نوشتن بردن هم جالب است. ساعت ۶ صبح پنج شنبه دو هفته پیش بود که صدای اس ام اس از خواب بیدارم کرد. متن عجیبی بود که خواهرم فرستاده بود: «تحقیقم چی شد؟» ذهنیت من این بود که هنوز دو هفته برای انجام این کار وقت است اما نبود و یادم آمد که یک پنج شنبه ای باید کار را تحویل می دادم و ای داد که این پنجشنبه همان پنجشنبه بود. لخت پای کامپیوتر نشستم و سیگاری آتش زدم... .فاصله این سیگار با زمانی که کار را برای خواهرم ای میل کردم حدودا نه تا سیگار طول کشید. از گشنگی ضعف کرده بودم برای همین گفتم اول خبر ارسال تحقیق را بدهم بعد بروم سر صبحانه. زنگ زدم. معده ام داشت سوراخ می شد. خواهرم بعد از هفت هشت بوق با صدای خواب آلود جواب داد: «بله؟»
گفتم:«خواهرم فرستادمش.»
سارا با تعجب پرسید: «چی رو؟»
گفتم: «تحقیقتو. مگه عجله نداشتی؟»
گفت: «نه! هنوز دو هفته دیگه وقت دارم.»
همین موقع اس ام اس گوشی ام یک بار دیگر زنگ خورد. اس ام اس را خواندم. خواهرم نوشته بود: «البته سعید عجله نکن دو هفته دیگه وقت داریم.»
حالا دیدم بد نیست این تحقیق را شما هم بخوانید. این طور لااقل پست سیمان دیگر بالای وبلاگ نیست. میثم امانی هم راحت تر به من سر می زند.
معرفی و مقایسه ساختاری میان دو شعر از نیما و فروغ
پیرمرد شعر نو و زنی که معاصر بود
گام اول) معرفی نیما
● برخاستن مردی از بستر وقایع اجتماعی
با این که شعر نو در ایران با اولین مجموعه نیما متولد شد اما شعر نیمایی که اکنون یک سبک شعری مجزا و دارای مشخصات منحصر به فرد به حساب می آید غرابت زیادی با شعر نو ندارد. علیرضا اسفندیاری برای تبدیل شدن به نیما یوشیج ایران، راهی طولانی را طی کرد. راهی که با درهم ریختن عروض و قافیه شعر کلاسیک ایران همراه بود اما به این مسئله ختم نشد. اتفاقا به نظر می رسد که گمراهی در پیمودن راه نیما، توسط شاعران نوگرای بعدی نیز از همین سوء برداشت آغاز گشت. نیما در کار شعری خود سعی می کند با از بین بردن وزن ظاهری شعر آن را به عمق جملات ببرد. وی در این راه به دو مسئله اساسی تکیه می کند نخست متون ترجمه است که در ابتدای قرن حاضر به وفور به ایران وارد شده بودند و دوم توجه نیما به عناصر اصلی و حیاتی شعر کلاسیک ایران. نیما از این جهت یک نوگرا به حساب می آید که در آن سال­ها، بیش از توجه به روال معمول شعری و شعرای آن روزگار ایران به نفس ماهیت شعر می پردازد. شعر در لغت به معنای لفظ آهنگین است. در دوره ای شعر به همراهی بحرهای عروضی راه راحت و قانونمندتری برای بیان موزون اندیشه های شاعر می یابد اما در طول نزدیک به ده قرن این قانونمندی به اصول تبدیل می شود اصولی که بی شک ریشه در ادبیات اعراب دارند و نشانه ای از تسلط فرهنگی اعراب به جامعه ایرانی به حساب می آیند. البته این تسلط، در اندیشه ها و اشعار شاعرانی چون حافظ و سعدی، مولوی و نظامی و ... که معماری شعرهایشان را با اندیشه های وطنی و حتی جهانی می­سازند و تنها از مصالح شعر عربی بهره می برند تبلور خاصی دارد اما در دوره هایی دانستن همین وزن و قافیه به محل درآمدی برای مدیحه سرایان و صله گیران بدل می شود و هر کوچک مردی بدون داشتن اندیشه ای خاص و تنها به قصد کسب عافیت و با اندکی دانش اکتسابی عروض و قافیه به پر کردن جیب هایش می پردازد. به نظر می رسد که در دوره بازگشت ادبی که در اواخر قرن ۱۲ شمسی آغاز شد ریشه های این تعلق خاطر مابین شعر و وزن و قافیه به سستی گرایید. در این مرحله از تاریخ ایران تحولات اجتماعی و تاثرات شخصی جایشان را در شعر باز می­کنند که میرزاده عشقی و ایرج میرزا نمونه های قابل تحقیق این تغییر در نگاه به حساب می­آیند. از دیگر تحولات این دوره که بگذریم می توانیم ادعا کنیم که نیما با چاپ مجموعه شعر افسانه در سال ۱۳۰۱ بزرگترین اتفاق شعر ایران را پس از رودکی به ثبت رساند. به بیانی دیگر رودکی به عنوان اولین شاعر ایران و نیما به عنوان اولین شاعر غیر عروضی ایران در تاریخ شعر جایگاه ویژه­ای دارند که هر دو برآیندی از شرایط مختلف اجتماعی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی زمان خویشند. معاصر بودن نیما نکته بسیار مهمی است که در ادامه بحث نیز موکدا به کار می آید. وی در راه تحول شعر، وزن را از سطح شعر به عمق آن برد و این تغییر نقطه ثقل البته که به مزاق خیلی ها خوش نیامد و پیشرو بودن و ساختار شکنی او را به نوعی افکار براندازانه تعبیر کردند. اگر اکنون شعر نو، سپید و یا حتی نیمایی عرصه مجال کمتری در میان رسانه های دولتی و همین طور کتب آموزشی ما دارد نیز نشان از همین برداشت نادرست ایشان نسبت به جایگاه و آبشخور شعر معاصر امروز است.
گام دوم) تفسیر یک شعر از نیما
● دردمندی از جنس طبیعت
البته در تفسیر اشعار نیما توجه به چند نکته ضروری می نماید. اول توجه نیما به عناصر طبیعی و توجه ویژه وی به طبیعت به عنوان رکن اصلی آفرینش هنری است. این دیدگاه ریشه ای کاملا کهن در تاریخ هنر جهان دارد. در این دیدگاه، مفسران معتقدند که چون انسان نخستین-یعنی اولین هنرمندان جهان- المان های اثر هنری خود را از دل طبیعت گرفته و به طبیعی ترین شیوه ها آن را بازنمود داده اند توجه به طبیعت در هنر، یک امر بدوی و بدیهی است. همین طور این اعتقاد نیز وجود دارد که چون ذات آفرینش در ساده ترین نوع تجلی­اش برای انسان، با آفرینش طبیعت توسط خداوند همراه بوده، هنرمند به صورت ذاتی و فطری تمایل به خلق دوباره طبیعت در آثار خودش دارد تا بیش از پیش به مفهوم متعالی آفرینش نزدیک شود. به عنوان نمونه نیما در این شعر می گوید:
می تراود مهتاب
می درخشد شبتاب
تصاویری که نیما از طبیعت می آورد بازتاب زادگاه زندگی او یعنی شمال کشورمان به شمار می روند. در واقع نیما الگوی «منطقه ای بگو و جهانی باش» را در کارهایش ارائه داده است و به نظر خیلی موفق تر از شاعرانی می آید که با آوردن تکه های مختلف از فرهنگ های جهانی و اکثرا وارداتی در پی خلق یک فضای شعر جهانی اند!
عنصر طبیعت در اشعار یوشیج به نوعی شاهد و ناظر تنهایی شاعرند. تنهایی شاعر! کمی روی این مسئله و سیر تاریخی آن و تاثیر تحولات اجتماعی بر پررنگ و یا کمرنگ شدن آن بحث می­کنیم. شاعر تنها و یا به طور کامل تر هنرمند تنها در تاریخ هنر زمانی متولد می شود که هنرمند اولا به وجود خودش معرفت می یابد و آن را- در کنار رابطه ای که با کائنات دارد- به صورت یک وجود منحصر به فرد می پذیرد و دوم این که به عنصر شناخت دست می یابد. یعنی توان تفکر، تعقل و تحلیل در امور واقع را می یابد. نمونه ای از این «من گرایی» را در شعر ابوعلی سینا می بینیم آنجا که می گوید:
گر در همه دهر یکی چو من آن هم کافر
پس در همه دهر یکی مسلمان نبود
شاعران ایرانی در مرام خود نوعی «من» گروهی را پرورش دادند. منی که در نگاه اول شاعر است و در نگاه بعدی خواننده می شود و دست آخر طیف وسیعی از انسان ها را در برمی گیرد:
مرغ باغ ملکوتم نیم از عالم خاک
بی شک منی که مولوی در این مصرع به آن اشاره می کند من تنهای شخصی خودش است اما کسیت که با این مصرع هم ذات پنداری نکند؟
با پیشرفت های اقتصادی و اجتماعی جهان ایران دوره رضا خانی هم به تغییرات قابل توجهی از نظر فرهنگ روزمره رسید. فرهنگی که در آن بیش از هر چیز به محوریت نقش انسان در زندگی اشاره داشت. آن من تنهای شاعر - نیما یوشیج- شاید متولد همین اوضاع باشد:
نیست یک دم شکند خواب به چشم کس ولیک
غم این خفته چند
خواب در چشم ترم می شکند.
نگران با من استاده سحر
صبح می خواهد از من
کز مبارک دم او آورم این قوم به جان باخته را بلکه خبر
در جگر لیکن خاری
از ره این سفرم می شکند .
برای کوتاه کردن بحث تنها به یکی دیگر از ویژگی های شعری نیما اشاره می کنیم. ریشه سیاسی این اشعار. در ادبیات نحله ای وجود دارد که از زمان "سارتر" به بعد مطرح شد به نام ادبیات متعهد. ادبیات متعهد در واقع تجلی گاه اندیشه و ذوق هنرمندانی بود که به جای وصف زیبایی های ذاتی اشیا بی­خاصیت به اجتماع و اوضاع و احوال اطراف خود توجه می کردند. به عنوان نمونه لامارتین شاعر فرانسوی که از زیبایی های یک گل می گوید یک شاعر رمانتیک به حساب می آید در برابر تی اس الیوت که درد روزگار خود را به زبان می راند. نمونه های ایرانی در این باب بسیارند مثلا منوچهری که چندصد بیت قصیده برای وصف بهار دارد را با قصیده های اخلاقی ناصر خسرو مقایسه کنید تا به مفهوم ادبیات متعهد نزدیک شوید.
شعر نیما نیز به نوعی متاثر از تعهد شاعر به جامعه خواب آلود و ستم کشیده آن روزگار است:
دستها می سایم
تا دری بگشایم
بر عبث می پایم
که به در کس آید
در و دیوار به هم ریخته شان
بر سرم می شکند.
گام سوم) معرفی فروغ فرخ زاد
● تولد یک شاعره
فروغ فرخزاد را در ایران، بیشتر به خاطر شاعره بودنش می شناسند. در دوران های مختلف شعری ایران، شعر مخصوص مردان بوده و نقش زنان شاعر در این میان بسیار کم رنگ است. اما این ها دلیل موجهی برای این مسئله نیست که ما در فرهنگ مان شاعر زن یا شاعره نداشته باشیم. سه چهره نمونه در این میان در سه دوره مختلف تاریخی مطرح شدند: رابعه در قرون اولیه شعر فارسی، پروین اعتصامی در دوره میانه و دوره گذار و بالاخره فروغ فرخزاد در دوره نوین شعر فارسی.
فروغ فرخ زاد در بین شاعره های شعر فارسی از جایگاه ویژه ای برخوردار است. زندگی این شاعر ایرانی همواره با حاشیه های زیادی همراه بوده است. حاشیه هایی که گاه آن قدر پررنگ شده اند که ما را از شناخت شاعر و اشعارش دور کرده اند. فروغ در زندگی خصوصی خود با دو مرد هنرمند ایرانی ازدواج کرده است که آثار بودن با این دو در نگاه فروغ به مسائل شعری پر واضح است. اما این حضور هرگز فروغ را به ورطه سایه آن ها نکشانده و وی همچنان مستقل از این دو به حساب می آید.
بیایید به کتاب­واره تاریخ شعر ایران برگردیم. جایی که نیما آمد و با دست های لرزانش در شب تاریک شعر ایران چراغی روشن کرد اما خیلی زود اجل بلیطش را برای آن دنیا صادر کرد و نیما در آخرین جمله خود به همسرش عالیه گفت: «عالیه جان در را وا کن پدرم منتظرم است.»
پس از نیما فضای اجتماعی کشور در بخش دانشگاهی، نخبه ها و حوزه ای ها به شدت تغییر یافته بود این تغییرها را که می توان در بطن مسائل سیاسی و اقتصادی ریشه یابی کرد به ظهور جریان های روشنفکری و روشنگری زیادی منتهی شده بود که بزرگانی چون آل احمد از این دسته اند. نیما با آمدنش شعر را از آسمان به زمین کشید و تجربه های فردی و شخصی شاعر را به شعر آورد اما فقط این نبود. روشنفکری در این دوره از تاریخ کشورمان به قلب علوم و هنرهای زیبا نیز راه یافته بود و حتی در بین عوام نیز جایگاهی ممتاز داشت. فروش مجلات شعر فردوسی، آرش و ... می تواند نمونه آماری بسیار خوبی برای مقایسه استقبال عمومی خوب آن دوران از شعر با دوران خودمان باشد.
در این موقعیت حساس شاعران و نویسنده های زیادی از خاک وطن روییدند که خیلی هایشان قارچ بودند. یعنی موجودی که خودش چیزی نیست و تنها با خوب بودن شرایط رشد می کند. اما ایران نیاز به فردوسی ها و ناصرخسروها دارد. شاعرانی که نه برای دنیا بلکه برای تمام روزگار شعر می­گویند؛ صله بگیر نیستند و در برابر حکومت(هرچه که باشد) فروتنی نمی کنند. از میان شاعران آن دوره ما فروغ فرخزاد را برای نقد برگزیده ایم. چرا که به نظر می رسد جنسیت فرخزاد بر روی شعرش تاثیر زیادی گذاشته و یکی از مهمترین دلایل ستاره بودن او نیز به همین مسئله برمی گردد. از طرفی با همه معروفیت فروغ، شعر او آن چنان که باید شناخته شده نیست و تنها دختران جوان هستند که بعضی از ابیات نه چندان پخته او را بر در و دیوار دلشان حک می کنند. انگار که ابیات شاعر به نوعی حس و حال آن هاست. از طرف دیگر او یکی از معدود شاعران جریان ساز ایران است. مثلا مشیری شاعر فوق العاده ای است اما جریان نمی­سازد و شعر ایران را به یک سوی جدید رهنمون نمی شود یا همین طور سیاووش کسرایی و مثلا سیمین بهبهانی. اما براهنی، شاملو، اخوان ثالث و حتی سید علی صالحی جریان ساز هستند. روی شعر ایران تاثیر گذار بوده و یک حرکت (هرچند کوچک) جدید ایجاد کرده­اند.
گام چهارم) تفسیر یک شعر از فروغ
● یک هویت جدید زنانه
ابتدا به مرور چند خطی از شعر «تولدی دیگر» می پردازیم تا با زبان وی آشنا شویم:
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این آیه ترا
به درخت و آب و آتش پیوند زدم
زندگی شاید
یک خیابان درازست که هر روز زنی با زنبیلی از آن می گذرد
زندگی شاید
ریسمانیست که مردی با آن خود را از شاخه می آویزد
زندگی شاید طفلی است که از مدرسه بر میگردد
زندگی شاید افروختن سیگاری باشد در فاصله رخوتناک دو همآغوشی
یا عبور گیج رهگذری باشد
که کلاه از سر بر میدارد
و به یک رهگذر دیگر با لبخندی بی معنی می گوید صبح بخیر
زبان در شعر فروغ از اهمیت و جایگاه والایی برخوردار است. زبان فروغ، زبان یک زن شاعر شهرنشین است. جا دارد همین جا این نکته را هم اضافه کنیم که شاید در طول تاریخ شاعران زن زیادی داشته ایم اما این ها در شعرشان زبان مردانه دارند مثلا پروین اعتصامی آن جا که پند و اندرز می دهد به سعدی نزدیک است و وقتی که مذمت حکومت را می کند بی شباهت به شاعران مرد دیگر نیست. رابعه نیز زبان شعری مردانه ای دارد. زبانی که در شعرش به عشق اعتراف می کند و خودش را خاک سپار آن می داند اما به راستی در روانشناسی زن این واژه ها جایی دارند؟ پاسخ منفی است و این یکی از بزرگ ترین تفاوت های فروغ با شاعره های قبل از خودش است. در پاراگراف بالا ما شاهد شاعری تیزبین هستیم که از قوانین اجتماعی سرخورده و سرد است و به دنبال شکستن پوچی های روزمره. در این جا شاعر تنها «آه» می کشد و کاملا منفعل است که این رویه صفتی مناسب برای زن ها به حساب می آید در ادامه این شعر که یکی از بهترین شعرهای فروغ به حساب می آید می خوانیم:
زندگی شاید آن لحظه مسدودیست
که نگاه من در نی نی چشمان تو خود را ویران می سازد
و در این حسی است
که من آن را با ادراک ماه و با دریافت ظلمت خواهم آمیخت
در اتاقی که به اندازه یک تنهاییست
دل من
که به اندازه یک عشقست
به بهانه های ساده خوشبختی خود می نگرد
به زوال زیبای گلها در گلدان
به نهالی که تو در باغچه خانه مان کاشته ای
و به آواز قناری ها
که به اندازه یک پنجره می خوانند
آه ...
سهم من اینست
می گویند زن ها ظریف بین هستند، به جزئیات توجهی فوق العاده دارند و به همین خاطر است که از انجام کارهای ظریف و تکرارای (مثل کارهای خانه) خسته نمی شوند. ظرافت طبع شاعر در بیت های بالا به خوبی آشکار می شود آن جا که به گل، گلدان، پنجره، آواز، قناری و... توجه می کند. از طرف دیگر این ها المان های زندگی در خانه هستند و چه کسی بیش از همه با این وسایل برخورد هر روزه دارد؟ زن ها!
عنوان این شعر «تولدی دیگر» است. اما به راستی تولد دوباره چه کسی؟ راه یافتن این شخص در کنکاش در شعر فروغ است. بیایید نگاهی به دو سه خط اول شعر بیاندازیم:
همه هستی من آیه تاریکیست
که ترا در خود تکرار کنان
به سحرگاه شکفتن ها و رستن های ابدی خواهد برد
من در این آیه ترا آه کشیدم آه
من در این جا خود فروغ است، نماد زن های در خانه، نماد بخشی از جامعه که درون خانه دارد می پوسد، معرف قسمتی از جامعه انسانی که در گیر با بی هویتی است و «تو» در خط دوم نماد آن چیزی است که من می خواهد به آن تبدیل شود و این همان تولد دوباره است. فروغ در این شعر پیامی بزرگ و مهم برای زنان دارد، پیامی که در لابه لای اشعارش نهفته است: «خودت را پیدا کن و درگیر احساسات نباش!» این پیام در جای جای شعر به چشم می خورد: «
سهم من اینست
سهم من
آسمانیست که آویختن پرده ای آن را از من می گیرد
سهم من پایین رفتن از یک پله متروکست
و به چیزی در پوسیدگی و غربت واصل گشتن
سهم من گردش حزن آلودی در باغ خاطره هاست
و در اندوه صدایی جان دادن که به من می گوید
دستهایت را دوست میدارم
دستهایم را در باغچه می کارم
سبز خواهم شد می دانم می دانم می دانم
و پرستو ها در گودی انگشتان جوهریم
تخم خواهند گذاشت
فروغ وعده سبز شدن، جوانه زدن و تولد دوباره را به همه هم جنسانش و در مرتبه بعدی به همه انسان هایی می دهد که به تولد دوباره ایمان داشته باشند. او در همین ابیات به خوبی شرح حالی از وضعیت کنونی زن آن دوران در جامعه می دهد. زنی که حقوق اش از زندگی محدود است، زنی که در جاهای پست و غم انگیز رفت و آمد می کند، زنی که درگیر و دار روزمره زندگی است و در نهایت زنی که قربانی زندگی است و بعد به معرفی دنیای دیگر و چشم انداز دیگر می پردازد. چشم اندازی که در آن پرستوها در گودی انگشت هایش لانه می کنند.
او سری به گذشته اش می زند و در آن جا با اثبات برابری جنسی اش نسبت به مردها از خودش و هم جنسانش این گونه دفاع می کند:
گوشواری به دو گوشم می آویزم
از دو گیلاس سرخ همزاد
و به ناخن هایم برگ گل کوکب می چسبانم
کوچه ای هست که در آنجا
پسرانی که به من عاشق بودند هنوز
با همان موهای درهم و گردن های باریک و پاهای لاغر
به تبسم معصوم دخترکی می اندیشند که یک شب او را باد با خود برد
کوچه ای هست که قلب من آن را
از محله های کودکیم دزدیده ست.
درنگی دیگر در شعر تولدی دیگر به ما نشان می دهد که چگونه زبانه های کوچک فمنیسم در ایران به وجود آمده اند. فمنیسم یا مکتبی که در آن به جنس مونث توجهی خاص می شود گرچند در ایران نوپا و آلوده به بعضی تناقضات و اشتباهات است اما فروغ بی شک یکی از مهم ترین بوجود آورنده های آن به شمار می رود.
سفر حجمی در خط زمان
و به حجمی ،خط خشک زمان را آبستن کردن
حجمی از تصویری آگاه
که ز مهمانی یک آینه بر میگردد
و بدینسانست
که کسی می میرد
و کسی می ماند
او در این بیت ها نشان می دهد که خودآگاهی رمز موفقیت است و لازمه خود آگاهی دقیق شدن در افعال خود است. زمانی که او از آینه و میهمانی آینه سخن می گوید بی شک چنین مرادی دارد اما فروغ نادانی را مترادف مرگ می پندارد و می گوید اگر به خود آگاهی نرسی لاجرم مرده ای بیش نیستی.
فروغ در پایان شعرش نقبی هم به یک داستان خیالی قدیمی می زند، داستانی کاملا آشنا از یک پری دریایی که زنانه ترین نماد این شعر به حساب می آید. نمادی که کاملا معصوم، کاملا پاک و کاملا تنها و دست نخورده است و به نوعی معصومیت از دست رفته شاعر را در جهان امروز یادآور می شود:
هیچ صیادی در جوی حقیری که به گودالی می ریزد مرواریدی صید نخواهد کرد
من
پری کوچک غمگینی را
می شناسم که در اقیانوسی مسکن دارد
و دلش را در یک نی لبک چوبین
می نوازد آرام آرام
پری کوچک غمگینی که شب از یک بوسه می میرد
و سحرگاه از یک بوسه به دنیا خواهد آمد.
گام آخر) مقایسه شعری
گرچند دیوان های دیگر فروغ همچون دیوار، اسیر و نفرین کارهای کاملا معمولی به نظر می رسند اما فروغ با این مجموعه شعر و مجموعه «و این منم زنی تنها در آستانه فصلی سرد» اثبات کرد که یکی از بهترین پیروان نیما در شعر است؛ او نیز به مانند استادش وزن­ها را در هم شکست و از نو آن ها را ساخت و با یک روانشناسی محکم زنانه پرداخت.
زبان در کار این دو شاعر مهمترین و بی شک پر مسئله ترین قسمت ماجراست. در همین دوره و موازی با این دو شاعر، شاعران دیگری نیز بودند که به آزاد سرودن تمایل نشان دادند اما نیما به خاطر نثر سهل و ممتنعش و فروغ به خاطر نثر بی ریا و ساده اش، کاملا متمایز به شمار می روند. نیما دریچه ای را گشود که تا سالیان سال و شاید نزدیک به ده قرن آینده پتانسیل کار شاعران را در خود دارد و فروغ علاوه بر اثبات حضور برابر مرد و زن در جامعه به ما فهماند که هیچ چیز به جز زبان و اندیشه نمی تواند لایه های شعری یک شاعر را در هم بتند و از سخت ترین مفاهیم ساده ترین تصاویر، و از ساده ترین تصاویر سخت ترین مفاهیم را بسازد. به نظر نگارنده نمی توان مقایسه ای بین این دو شاعر ترتیب داد تنها می توان به دقیق شدن در شعر ناب نیما و فروغ اکتفا کرد و جدای از بردن لذت، به کشف دوباره خود در میان امواج خروشان شعر این دو پرداخت.
http://mokhtasatehonar.blogfa.com/


همچنین مشاهده کنید