پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا

خاطرات ملکه توران


خاطرات ملکه توران
● بالماسکه‌ در دربار
دو هفته‌ بعد به‌ من‌ گفتند که‌ والاحضرت‌ شمس‌ تهیه‌ بالماسکة‌ کوچکی‌ در همان‌ منزل‌ خودشان‌ نموده‌، شما و همشیره‌های‌ کوچکت‌ هم‌ لباس‌ تهیه‌ نموده‌ بیائید. البته‌ چون‌ هنوز حجاب‌ برداشته‌ نشده‌ بود و تازه‌ گفتگویش‌ بود، در یک‌ سالن‌ اندرون‌، که‌ آن‌ موقع‌ در همین‌ محل‌ گارد مخصوص‌ امروز و حیاط‌ کلفتی‌ قدیم‌ من‌ واقع‌ شده‌ بود، برپا می‌شد. هنوز این‌ کاخ‌ها و این‌ تجملات‌ امروز برپا نشده‌ بود و تازه‌ عمارت‌ مرمر خود اعلیحضرت‌ هم‌ نیمه‌کاره‌ بود و هنوز اعلیحضرت‌ رضاشاه‌ در دیوانخانة‌ قدیم‌، که‌ عجالتاً قصر علیاحضرت‌ ملکه‌ مادر به‌ جای‌ آن‌ ساخته‌ شده‌ است‌، بودند. عصمت‌ خانم‌ هم‌ در حیاط‌ اندرونی‌ سالار لشکر، پسر فرمانفرما و شهدخت‌ها هم‌ که‌ هنوز شوهر نداشتند پیش‌ علیاحضرت‌ بودند. در همین‌ عمارت‌، که‌ در آن‌ موقع‌ علیاحضرت‌ زندگی‌ می‌کردند، سالنی‌ بود به‌ طول‌ ده‌ و به‌ عرض‌ شش‌ متر که‌ جلو آن‌ ایوان‌ سرتاسری‌ مطابق‌ فرم‌ بیست‌ سال‌ پیش‌ واقع‌ و در گوشه‌ چهارراه‌ خیابان‌ پهلوی‌ و امیریه‌ که‌ هنوز ساخته‌ نشده‌ بود قرار داشت‌. در این‌ سال‌ فکر اعلیحضرت‌، همان‌ روی‌ ساختمان‌ قصر مرمر بود.
مختصر، من‌ چون‌ تا به‌ حال‌ جز افسانه‌ای‌ از این‌ مجالس‌ شنیده‌ ولی‌ ندیده‌ بودم‌ و نمی‌دانستم‌ لباس‌ آن‌ چه‌ باید باشد، ابتدا خواستم‌ نروم‌. بعد به‌ اصرار خواهرهایم‌ که‌ جوان‌ بودند و میل‌ داشتند در این‌ بالماسکه‌ حاضر شوند، من‌ برای‌ خود لباس‌ روستائی‌ تهیه‌ نمودم‌ که‌ با همان‌ عکس‌ برداشتم‌؛ یکی‌ از خواهرهایم‌ لباس‌ قرمزی‌ که‌ تمامش‌ را با [ ... ] بیابان‌ طور جالب‌ توجهی‌ درست‌ کرد با کلاه‌ و کیف‌؛ و خواهر کوچکم‌ چون‌ خیلی‌ شبیه‌ مادرم‌ هم‌ بود، چهارقد قالبی‌ با نیم‌ تنة‌ شش‌ ترک‌ و شلیته‌، خود را مثل‌ مد پنجاه‌ سال‌ قبل‌ درست‌ کرد.
در ساعت‌ هشت‌ شب‌ به‌ اندرون‌ رفتم‌. البته‌ مرد نبود و عده‌ای‌ فامیل‌ و دوستان‌ نزدیک‌، که‌ در حدود صد نفر می‌شدند، در این‌ بالماسکه‌ خصوصی‌ دعوت‌ داشتند. شهدخت‌ شمس‌ لباس‌ ماری‌ آنتوانت‌ و اشرف‌ لباس‌ یکی‌ از ملکه‌های‌ قدیم‌ دیگر، علیاحضرت‌ هم‌ چادر و چاقچور و روبند و در کنجی‌ نشسته‌ بود که‌ شناخته‌ نشود و مردم‌ را تماشا نماید. دو سه‌ ساعتی‌ مجلس‌ طول‌ کشید. قدری‌ جوان‌ها رقصیدند. من‌ هم‌ اگرچه‌ در این‌ سال‌ بیش‌ از بیست‌ و نه‌ ـ سی‌ سال‌ نداشتم‌ و صورتم‌ هم‌ کاملاً جوان‌ بود، ولی‌ روحی‌ به‌ قدری‌ پیر و شکسته‌ داشتم‌ که‌ ابداً سرشور رقصیدن‌ و داخل‌ جوان‌ها شدن‌ را نداشتم‌، گوشه‌یی‌ ایستاده‌ مردم‌ را تماشا می‌کردم‌. پس‌ از دو ساعت‌ ماسک‌ها برداشته‌ شد و همه‌ همدیگر را شناختند. و البته‌ میزی‌ هم‌ برای‌ تنقلات‌ در سالن‌ دیگر حاضر بود که‌ همه‌ چیزی‌ خوردند. من‌ با علیاحضرت‌ و چند نفر خانم‌ دیگر به‌ اتاِق دیگری‌ رفته‌ مشغول‌ صحبت‌ شدیم‌. و مجلس‌ تا ساعت‌ دوازده‌ طول‌ کشیده‌ به‌ منزل‌هامان‌ رفتیم‌.
● کشف‌ حجاب
دیگر اتفاق قابل‌ توجه‌ که‌ در این‌ سال‌ روی‌ داد، موضوع‌ رفع‌ حجاب‌ روز ۱۷ دی‌ ۱۳۱۳ ۱ بود. این‌ صحبت‌ از چند ماه‌ قبل‌ ادامه‌ داشت‌. البته‌ عده‌ای‌ از خانم‌های‌ روشنفکر مرتباً به‌ اعلیحضرت‌ و علیاحضرت‌ عریضه‌ می‌دادند که‌ ما تا کی‌ در این‌ کفن‌های‌ سیاه‌ باشیم‌؟ تا کی‌ از مردم‌ متمدن‌ عقب‌ باشیم‌ ۲ ؟ امروزه‌ که‌ به‌ همت‌ اعلیحضرت‌ مملکت‌ ما دارد این‌ طور پیش‌ می‌رود، دخترها داخل‌ پیش‌آهنگی‌ شده‌اند، چرا ما هنوز مجبور باشیم‌ خود را مثل‌ لولو بسازیم‌؟ البته‌ اعلیحضرت‌ هم‌ به‌ واسطة‌ آن‌ که‌ به‌ ترکیه‌ رفته‌ و پیشرفت‌ آنها را دیده‌ و هماهنگی‌ زنهای‌ آنجا را با مردهاشان‌ به‌ واسطة‌ رفع‌ حجاب‌ دیده‌ بود، بدین‌ کار تمایل‌ داشت‌ و همچنین‌ علیاحضرت‌ هم‌ که‌ چهار ماه‌ در سوئیس‌ بود تا اندازه‌ای‌ به‌ برداشتن‌ چادر و آزادی‌ معتاد و میل‌ داشت‌ هرچه‌ زودتر این‌ موضوع‌ عملی‌ شود، شهدخت‌ها نیز که‌ از همان‌ موقع‌ که‌ از سوئیس‌ برگشتند، دیگر چادر به‌ سر نکردند. ولی‌ مصلحت‌ آن‌ دانستند که‌ چون‌ علیاحضرت‌ به‌ اروپا رفته‌ و ممکن‌ است‌ این‌ موضوع‌ قدری‌ سروصدای‌ علما را در بیاورد و حال‌ هم‌ فوراً نمی‌شود کشف‌ حجاب‌ نمود، این‌ بود که‌ تصمیم‌ گرفتند ابتدا در ماه‌ آبان‌ به‌ زیارت‌ مشهد مقدس‌ بروند، بعد خیال‌های‌ دیگر را عمل‌ نمایند. این‌ بود که‌ در دهم‌ آبان‌ باز به‌ طرف‌ مشهد مقدس‌ علیاحضرت‌ حرکت‌ نمود.
● سفر مشهد
در این‌ سفر هم‌ باز من‌ همراه‌ بودم‌ و همان‌ ماشین‌ کوچک‌ خود را هم‌ قرار شد ببرم‌. البته‌ این‌ مرتبه‌ عده‌ همراهان‌ کمتر از دفعة‌ پیش‌ بود. پنج‌ ماشین‌، یکی‌ علیاحضرت‌، من‌ و دو نفر از همشیره‌های‌ علیاحضرت‌ و دادستان‌ شوهرخواهر و پیشکار علیاحضرت‌، یکی‌ شهدخت‌ها و دو ـ سه‌ نفر خراسانی‌ها و همراهان‌ خودشان‌، در ماشین‌ من‌ هم‌ دو ـ سه‌ نفر از خانمهای‌ دوستان‌ که‌ علیاحضرت‌ با خود می‌آورد و دو ماشین‌ هم‌ مستخدمین‌ که‌ با شوفر سه‌ نفر آنها مال‌ من‌ بودند.
باز به‌ ترتیب‌ سابق‌ از تهران‌ حرکت‌ نموده‌، ولی‌ این‌ مرتبه‌ راه ها بهتر و روز اوّل‌ را یکسره‌ به‌ سمنان‌ و شب‌ دوم‌ شاهرود، شب‌ سیّم‌ سبزوار و شب‌ چهار نیشابور و غروب‌ روز پنجم‌ به‌ مشهد مقدس‌ رسیدیم‌. البته‌ در تمام‌ طول‌ راه‌ مثل‌ دفعة‌ اوّل‌ پیشوازهای‌ زیاد و قربانی‌های‌ فراوان‌ و پذیرائی‌های‌ بسیار مجلل‌ به‌ جا آوردند. در خود مشهد هم‌ تمام‌ اهل‌ خراسان‌ تا چهار فرسخی‌ و سه‌ فرسخی‌ پیشواز آمده‌. در آن‌ موقع‌ هم‌ باز تولیت‌ با اسدی‌ بود که‌ بایستی‌ مهماندار ما باشد. حیاط‌های‌ باغ‌ سابق‌ را که‌ منزل‌ تولیت‌ بود، این‌ دفعه‌ به‌ کلی‌ تغییر داده‌ حیاط‌های‌ قدیمی‌ را کوبیده‌ و بناهای‌ جدیدی‌ به‌ پا نموده‌ بودند. این‌ مرتبه‌ درِ باغ‌ تولیت‌ در خیابان‌ باز می‌شد و گارد مخصوصی‌ جلوی‌ آن‌ گذارده‌ شده‌ بود. حیاط‌ دیگری‌ هم‌ که‌ منزل‌ خانم‌ اسدی‌ و پسرهایش‌ بود، مجاور همین‌ باغ‌ واقع‌ شده. ابتدا ورود حرم‌ را قرقِ کرده‌ و یکسر همگی‌ به‌ زیارت‌ مشرف‌ شدیم‌. ولی‌ برای‌ من‌ در هر محفل‌ و منظره‌ای‌ جز فکر ناراحت‌ و دلتنگی‌ فراوان‌ چیزی‌ نبوده‌؛ به‌ فکر آنکه‌ در مسافرت‌ قبل‌ شاهپور چهار ساله‌ و با من‌ بود و عجالتاً فرسنگ‌ها از من‌ دور می‌باشد، گریة‌ زیادی‌ در حرم‌ مطهر نمودم‌ و از او درخواست‌ نمودم‌ که‌ روزی‌ برسد که‌ من‌ از این‌ دلتنگی‌ها نجات‌ پیدا کنم‌ و بشود که‌ با فامیل‌ خود و پسرم‌ دوباره‌ به‌ زیارت‌ امام‌ هشتم‌ نائل‌ شوم‌. پس‌ از زیارت‌ و طواف‌، به‌ طرف‌ منزل‌ تولیت‌ که‌ برای‌ پذیرائی‌ تأمین‌ شده‌ بود برگشتیم‌. در آنجا هم‌ خانم‌ اسدی‌ و عروسش‌، خانم‌ سلمان‌ اسدی‌، سایر خانم‌ها ـ خانم‌ استاندار و فرمانده‌ لشکر ـ همه‌ حد اعلای‌ پذیرائی‌ را به‌ جای‌ آورده‌. شام‌ مفصل‌ تهیه‌ شده‌ بود. پس‌ از صرف‌ شام‌، خانم‌ها اجازه‌ مرخصی‌ گرفته‌ و ما هم‌ برای‌ استراحت‌ به‌ اتاقِهای‌ خود رفتیم‌. یک‌ اتاقِ خواب‌ برای‌ علیاحضرت‌ و بدری‌ خانم‌، یکی‌ برای‌ من‌ و خانم‌ دکتر عزیزالله خان‌، یکی‌ برای‌ والاحضرت‌ شمس‌ و همراهش‌، دیگری‌ برای‌ والاحضرت‌ اشرف‌ و یکی‌ برای‌ دادستان‌ و خانمش‌. بالاخره‌ تمام‌ اتاقها مرتب‌ شد. اتاق من‌ و علیاحضرت‌ مشرف‌ به‌ هم‌ بود و هر آن‌ که‌ میل‌ داشتیم‌، به‌ اتاق یکدیگر رفته‌ و با کمال‌ صمیمیت‌ چهل‌ روز تمام‌ در این‌ عمارت‌ زندگی‌ کرده‌ و هر روز را یک‌ مرتبه‌ برای‌ زیارت‌ و بقیه‌ را یا برای‌ اسبدوانی‌ می‌رفتیم‌ یا به‌ دعوت‌های‌ اشخاص‌ و استاندار و فرمانده‌ لشکر و سایرین‌ و باغ‌ها و جاهای‌ مصفای‌ خراسان‌ را سیاحت‌ کردیم‌. بالاخره‌، برای‌ مدت‌ اقامت‌ ما را در مشهد برنامه‌ مرتبی‌ تعیین‌ کرده‌ بودند که‌ همه‌ روز ما مشغول‌ بودیم‌. دو سه‌ مرتبه‌ هم‌ کاغذ والاحضرت‌ها که‌ به‌ تهران‌ رسیده‌ بود، برای‌ علیاحضرت‌ و من‌ رسید و ما هم‌ از همانجا جواب‌ نوشته‌ و شرح‌ زیارت‌ و گردش‌های‌ خود را می‌دادیم‌. شاهپور خیلی‌ در کاغذهایش‌ اظهار خوشوقتی‌ می‌کرد که‌ این‌ پیشامد قدری‌ از تألمات‌ من‌ می‌کاهد. و در واقع‌ هم‌ همین‌ طور بود و خیلی‌ تخفیف‌ در دلتنگی‌ من‌ داد. پس‌ از چهل‌ روز تصمیم‌ گرفتند که‌ برگردیم‌ و برای‌ پانزده‌ آذر بود که‌ به‌ همان‌ تفاصیل‌ رفتن‌ به‌ تهران‌ برگشتیم‌.
● بازگشت‌ به‌ تهران‌ و کشف‌ حجاب
پس‌ از چند روز دیدوبازدیدهای‌ زوار که‌ در آن‌ روزها اهمیت‌ خاصی‌ داشت‌، باز به‌ حال‌ عادی‌ برگشته‌؛ تنها مشغولیات‌ من‌ در این‌ موقع‌ همان‌ سرگرمی‌ به‌ درس‌ فرانسه‌ در سه‌ روز و همشیره‌ کوچکترم‌ بود که‌ محض‌ تنهائیم‌ پیش‌ خود آورده‌ بودم‌. در این‌ موقع‌ صحبتی‌ که‌ ما بین‌ مردم‌ زیاد شیوع‌ داشت‌، همان‌ قضایای‌ رفع‌ حجاب‌ بود که‌ بعضی‌ موافق‌ و عده‌ای‌ قدیمی‌ها و فناتیک‌ها کاملاً مخالف‌ بودند، ولی‌ از ترس‌ رضاشاه‌ دم‌ نمی‌زدند. بالاخره‌، روز ۱۷ دی‌ ۱۳۱۳ [۱۳۱۴]، روزی‌ که‌ بایستی‌ حجاب‌ برداشته‌ شود، فرا رسید. قرار بود با تشریفات‌ تمام‌ در دانشسرای‌ دختران‌، در خیابان‌ سفارت‌ آمریکا که‌ امروز به‌ اسم‌ خیابان‌ روزولت‌ معروف‌ است‌، عده‌ای‌ از دانش‌آموزان‌ دختر و معلمانشان‌ در حضور اعلیحضرت‌ و شهدخت‌ها بدون‌ حجاب‌ حاضر شده‌ و کلیه‌ وزرا با خانم‌هاشان‌ و وکلا و استادان‌ دانشکده‌ و دانشسراها با خانم‌هاشان‌ آمده‌، مجلس‌ جشن‌ تشکیل‌ داده‌ و به‌ تمام‌ ولایات‌، ایالات‌ و شهرهای‌ کوچک‌ نیز تلگراف‌ زده‌ شد که‌ همه‌ در این‌ روز جشن‌ گرفته‌ و در هر کجا استاندار یا فرماندار، فرمانده‌ لشکر، افسران‌، رؤسای‌ دوائر و معلمین‌ با خانم‌هاشان‌ جمع‌ شده‌ و اعلام‌ عمومی‌ رفع‌ حجاب‌ نمایند. خیابان‌های‌ شمالی‌ شهر، خط‌ عبور اعلیحضرت‌ و دم‌ دانشسرا جمعیت‌ فوق‌ِالعاده‌ای‌ بود. قسمت‌ انتظامی‌ و نگاهبانی‌ نظامی‌ هم‌ کاملاً مراقب‌ بودند. من‌ هم‌ برای‌ تماشا با همشیره‌ها رفته‌ بودم‌، ولی‌ آن‌ روز با چادر و قرار بود روز بعد بدون‌ حجاب‌ خدمت‌ علیاحضرت‌ برویم‌. البته‌ شدت‌ جمعیت‌ نمی‌گذاشت‌ درست‌ تماشا نماییم‌. ولی‌ موقع‌ برگشتن‌ اتومبیل‌های‌ شاه‌ و علیاحضرت‌، شهدخت‌ها و وزرا با خانم‌هاشان‌ را کاملاً دیدیم‌ و به‌ منزل‌ برگشتیم‌. عده‌ای‌ تصور انقلاب‌ و شورش‌ عظیمی‌ را در آن‌ روز حدس‌ می‌زدند. ولی‌ با پیش‌بینی‌ و فکر راسخ‌ رضاشاه‌ چنان‌ بی‌سروصدا و مرتب‌ این‌ امر به‌ این‌ مهمی‌ انجام‌ گرفت‌ که‌ نفس‌ از احدی‌ در نیامد.
روز بعد من‌ و عده‌ای‌ از خانم‌ها مجبور بودیم‌ بی‌حجاب‌ به‌ حضور علیاحضرت‌ برویم‌ و حتماً با کلاه‌. این‌ عمل‌ البته‌ برای‌ امثال‌ من‌ که‌ ابداً با مجالس‌ شب‌نشینی‌ و حتی‌ با مردهای‌ غیرمحرم‌ خود فامیل‌ ننشسته‌ بودم‌، خیلی‌ مشکل‌ بود. ولی‌ ناچار خود را آماده‌ کرده‌، همان‌ دم‌ منزل‌ سوار اتومبیل‌ شده‌ و دم‌ اندرون‌ پیاده‌ شده‌ که‌ چند قدم‌ بیشتر فاصله‌ نبود، حضور علیاحضرت‌ که‌ عده‌ زیادی‌ هم‌ از خانم‌ها آمده‌ بودند رسیدیم‌. عده‌ای‌ اظهار خوشنودی‌ از این‌ پیشامد و عده‌ای‌ اظهار خجالت‌ از این‌ که‌ چطور بی‌حجاب‌ نزد آقایان‌ حاضر شوند می‌نمودند. در آن‌ روز اجازه‌ داده‌ شده‌ بود که‌ پیشخدمت‌های‌ مرد خدمت‌ اندرون‌ را بنمایند و علیاحضرت‌ اصرار داشت‌ که‌ بایستی‌ برای‌ تمام‌ کلفت‌ها هم‌ کلاه‌ تهیه‌ نمایند و آنها را با خود به‌ سینما و بیرون‌ ببرند تا عادت‌ نمایند. پس‌ از صحبت‌های‌ زیاد به‌ منزل‌ مراجعت‌ کردیم‌. روز بعد، در خیابان‌ لاله‌زار به‌ مغازه‌ کلاه‌دوزی‌، که‌ از شدت‌ جمعیت‌ راه‌ نبود، رفته‌ که‌ برای‌ کلفت‌ها و خواهرهایم‌ چندین‌ کلاه‌ خریداری‌ نمودم‌. آدم‌ها را هم‌ با خود برده‌ بودم‌ که‌ اندازه‌ سرشان‌ کلاه‌ تهیه‌ شود. حالت‌ مضحکی‌ داشت‌ : زن‌ شصت‌ ساله‌ ـ پنجاه‌ ساله‌ با سر طاس‌، ریخت‌های‌ غیرمناسب‌!
در هرصورت‌، چندین‌ کلاه‌ خریداری‌ کرده‌ و قرار شد همان‌ شب‌ همه‌ را هم‌ به‌ سینما ببرم‌. وضعیت‌ داخل‌ سینما شدن‌ آنها با این‌ کلاه‌ها خیلی‌ خنده‌آور بود. بیچاره‌ها از شدت‌ خجالت‌ سر خود را هم‌ بلند نمی‌کردند. در هر حال‌، این‌ کار ادامه‌ پیدا کرد و جداً از اشخاصی‌ که‌ با روسری‌ و چادر نماز بودند، جلوگیری‌ می‌نمودند. عده‌ای‌ مجبور شدند ماه‌ها از خانه‌ خارج‌ نشوند، عده‌ای‌ هم‌ اهمیتی‌ نداده‌ از خدا می‌خواستند؛ و عده‌ای‌ هم‌ فقط‌ برای‌ اطاعت‌ امر دیگر صدایی‌ از خود بروز نمی‌دادند. به‌ واسطه‌ این‌ پیشامد جشن‌ها و مهمانی‌های‌ زیادی‌ بین‌ اغلب‌ فامیل‌ها داده‌ شد که‌ عده‌ای‌ از خانم‌های‌ محترم‌ که‌ با فامیل‌های‌ نامحرمشان‌ که‌ ابداً برخورد هم‌ نمی‌کردند، دور هم‌ جمع‌ شوند و کاملاً همدیگر را بشناسند. البته‌ بین‌ فامیل‌ ما هم‌ چندین‌ از این‌ مهمانی‌ها شد. عده‌ای‌ از فامیل‌ که‌ تا آن‌ وقت‌ جز اسمی‌ از من‌ مرا ندیده‌ و نمی‌شناختند، مرا دیده‌ و اغلب‌ اظهار تأسف‌ پیش‌ خانم‌هاشان‌ می‌خوردند که‌ چرا این‌ پیشامد برای‌ [ ... ] شده‌. ما تا به‌ حال‌، با آنکه‌ فامیل‌ بودیم‌، تصور می‌کردیم‌ شاید ایشان‌ زشت‌ رو یا بدرفتار بودند و حتی‌ گفته‌های‌ شماها را باور نمی‌کردیم‌. واقعاً جای‌ تأسف‌ است‌ که‌ چرا اشخاص‌ خوب‌، شانس‌ درستی‌ ندارند.
سال‌ ۱۳۱۳ [۱۳۱۴] هم‌ با اتفاقات‌ زیادی‌ که‌ برای‌ من‌ رخ‌ داد به‌ پایان‌ رسید و در این‌ سال‌ بود که‌ من‌ به‌ واسطه‌ تنهایی‌ اغلب‌ کنار کرسی‌ با دل‌ تنگ‌ به‌ سر برده‌، مشغول‌ نوشتن‌ سرگذشت‌ خود شدم‌.
منبع : یاد یار


همچنین مشاهده کنید