شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
مجله ویستا
بله عروس در چت روم
۱) پرده اول; سمنو
فاطمه مکی-یک عدد پسر پای اینترنت نشسته چت می کند و بی خیال با همه حرف می زند. (همه در اینجا همان سیاهی لشگر این نمایش هستند) ناگهان دختری وارد چت روم می شود و پسر کمی دلش یک جوری می شود. با دختر حرف می زند. از asl و اسم و محل زندگی شروع می کند...
من رویا از تهران و سنم هم نمی گم...مگه نمی دونی نباید از یک خانم سنش را پرسید...! و کم کم این دختر با بقیه برایش متفاوت می شود و قضیه کمی احساسی می شود. (از این به بعد آهنگ تایتانیک پس زمینه نمایش است.)
- چه غذایی را دوست داری؟
- بیف استر..
- وا..مگه همچین غذایی هم هست!
- همون بیف استراناگف است!! ولی می دونی ما بس که خوردیم با اسم کوچیک صدایش می کنیم!! از شکل کهای مسنجری که برایش می فرستد حالی به حالی می شود و... کار به جاهای باریکتر می کشد و تلفن رد و بدل می کنند. پای تلفن با شنیدن صدای هم حسابی دلباخته هم می شوند. صدایی شبیه صدای بوق تریلی می گوید: چقدر صدای تو قشنگه!!و صدایی شبیه صدای مرغ می گوید: صدای تو که بهتره!!و دهان جفتشان مثل سمنو شیرین می شود!!
۲) پرده دوم; سیب
قرار ملاقات می گذارند. هم دیگر را می بینند. هفته ای یک بار گردشی در جاهای خوش آب و هوای تهران و پارکهایی مثل پارک جمشیدیه!پسر هنوز خودش را برای دختر می گیرد و دختر ادای آدمهای کاملا عاشق را در می آورد.:« تو چه خوب باشی و چه بد، من همین جوری دوستت دارم!» یکی از نظراتی که پسر می دهد این است که:« من اگر جای شهردار بودم حتما این پارک را تنها برای دختر ها و پسرها می ساختم و اصلا اجازه نمی دادم کسی تنها وارد شود!!»و دختر هم حرفهای پسر را تایید می کند!! (صدای به هم خوردن حال یک عابر پیاده...) پسر تمام سعی اش را می کند که مثل آرنولد یا تام کروز خودش را نشان بدهد. مثلا در یک صحنه کاملا ساختگی جلوی ماشین می پرد که مثلا دختر خانم خدایی نکرده زیر ماشین نرود!! و دختر هم مثل نجات یافتگان قلمبه قلمبه قلب بالای سرش می ترکاند!! و گاهی خودش را با سوفیالورن عوضی می گیرد!!و بعد از این قضایا به این نتیجه می رسند که نمی توانند این همه دوری را تحمل کنند و باید با هم ازدواج کنند (البته بعد از چند دفعه بیرون رفتن نمی دانم....) و قضیه به خواستگاری و مراسم سنتی می کشد.و خلاصه دختر و پسر به عقد هم در می آیند و همه چیز به خوبی و خوشی..... های نویسنده پنج پرده دیگر مانده..
ا...فکر کردم فیلم هندی است...ببخشید....پس ادامه می دهیم!
۳) پرده سوم; سماق
کم کم کمی کارشان حالت رسمی پیدا می کند. مدام با هم بیرون می روند و از تمام پارکهای تهران و حومه!! خاطره می سازند. اسم این مرحله را گذاشتیم سماق چون مثل سماق روی کباب خوشمزه است..!!حرفهای عشقی و رفتارهای رمانتیکانه از مراحل لاینفک این مرحله است. مدام سعی می کنند به هم ثابت کنند که «تو همونی هستی که من می خواستم.»
۴) پرده چهارم; سکه
پسر کمی به فکر فرو می رود. او باید شغلی دست و پا کند و شاید هم برای همسرش (همان دختر) هم کاری بجوید چون « زندگی که شوخی بردار نیست ننه جون!!»از این به بعد نامش سکه است. چون پسر بدو کار بدو....کجا به هم برسند خدا عالم است... دختر کمی از وضعیت نابسامان اقتصادی ناراضی است و زبان به غر غر می گشاید و پسر هم کلافه می شود.
۵) پرده پنجم; سیر
این پرده کمی وسایل احتیاج دارد...ترجیحا لوازمی که راحت خرد شوند!! سر همان مسائل مادی یا دیگر مسائل مهم از جمله طرز راه رفتن و مدل مو و.....دعوا آغاز می شود.
-تو از اول منو نمی فهمیدی....
- ا...نه بابا...تو خیلی می فهمی!!
- یعنی می گی من نفهمم!!؟
- آره می گم...می خوام بدون چه کار می توونی بکنی...و از اینجا همان وسایل مذکور وارد گود می شوند و بر سر عاشقان اینترتی خرد می گردند!(در برخی نسخ ریز ریز هم می شوند!) البته لازم به ذکر است که دعوا مثل سیر ترشی است کمش مزه زندگی است زیادش باعث اذیت می شود و دل را می زند....
۶) پرده ششم; سرکه
حالت قهر بعد از دعوا هم کمش خوب است و زیادش دل را می زند و گلو را می سوزاند...
...آه...(پسر سرش را تا جایی که بتواند روی روزنامه خم می کند.)
....-(دختر هم به طرز خیلی تابلویی تلویزیون گوش می دهد و محل نمیگ ذارد.)ان شاالله هیچ کس زیاد از سرکه نخورد...آمین...بگو آمین..ا..ا....بگو آمین... خدا از دهنت بشنود.
۷) پرده هفتم; سبزه
کنار سفره هفت سین نشسته اند. پارسال این موقع هیچ کدام همدیگر را نمی شناختند ولی امسال کاملا همدیگر را می شناسند چه شناختنی!! کم کم برای هم جا می افتند و به هم عادت می کنند... عادتی عاشقانه... (در ضمن بالاخره با هم آشتی می کنند.) از این جا به بعد تمام زندگی شان سبزه است....مثل سبزه رشد می کنند و بارور می شوند و می شکفند...
۸) پرده آخر; سراب...
البته اینطور تظاهر می کنند. چون اون دختر و پسر قبلی که تو پله های دادگاه داشتند با هم دعوا می کردند، یا همین نرگس خودمون دختر سوپرمارکتی سرکوچه که پای همین چت و چت روم روزی سه تا دوست پیدا می کند و با چهار تا قهر می کند هم از این حرفها زیاد می زد. آخرش هم با یکی از همونا از طریق اینترنت آشنا(!) شدند و مثلا رفتند خانه بخت. اما یادتان باشد که "مثلا" رفتند خانه بخت...چرا که این خانه بخت، مثل همان خانه عنکبوت است که با یک نسیم...راستی گفتم دادگاه، این را هم بگویم که یکی از همین زوج های جوان عاشق، چهارماه در دادگاه خانواده می دوید که ثابت کند، همسرش بعد از ازدواج بوسیله چت، با چند نفر دیگر دوست شده و به آنها قول ازدواج داده است...دنیاست دیگر، چرخش دارد و...
منبع : روزنامه ابتکار
همچنین مشاهده کنید
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
گشت ارشاد حماس رئیس جمهور ایران حجاب پاکستان رئیسی دولت سیزدهم امام خمینی کارگران رهبر انقلاب سریلانکا
سلامت کنکور عربستان تهران سیل هواشناسی سازمان سنجش اصفهان آتش سوزی شهرداری تهران پلیس زنان
خودرو دلار تورم قیمت خودرو آفریقا قیمت دلار قیمت طلا بازار خودرو سایپا ارز بانک مرکزی ایران خودرو
پایتخت خانواده تلویزیون سریال ترانه علیدوستی فیلم سینمای ایران موسیقی مهران مدیری کتاب
کنکور ۱۴۰۳ عبدالرسول پورعباس دانش بنیان
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه روسیه چین طالبان ایالات متحده آمریکا اوکراین ترکیه طوفان الاقصی
پرسپولیس فوتبال جام حذفی آلومینیوم اراک استقلال فوتسال بازی بارسلونا تیم ملی فوتسال ایران باشگاه پرسپولیس تراکتور باشگاه استقلال
هوش مصنوعی سامسونگ گوگل همراه اول ناسا الماس تسلا فیلترینگ ماه
مالاریا کاهش وزن استرس سلامت روان آلزایمر زوال عقل