پنجشنبه, ۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 25 April, 2024
مجله ویستا


آیا رمان آینده‌یی دارد


آیا رمان آینده‌یی دارد
با رخ در نقاب خاک کشیدن ناتالی ساروت به سال ۱۹۹۹ گویا آخرین فرم رمان نیز همراه او در خاک شده است. او که استاد آثاری بود که بنا به قول مشهور ژان پل سارتر ضدرمان نامیده می شد همراه با دیگر رمان نونویسان به جریانی ادبی تعلق داشت که نقطه پایانی بر ادراک های سنتی از رمان گذاشت. وانگهی او را بی تردید سرسلسله این جریان به حساب آورده اند. این نسل تازه نویسندگان که به فلوبر، جویس یا حتی پروست نزدیکی داشتند جملگی به نوشتن بر اساس پژوهش هایی همواره نو ارزش می نهادند. در این میان بازی های متن بنیاد نیز از خاطرشان نرفته بود و طبیعی است که بالزاک نخستین آماج این جریان نوگرا باشد. اصل نخست؛ به پرسش کشیدن جایگاه شخصیت، قواعد توصیف و حتی کارکرد رمان.
به نظر می رسد سارتر کاملاً این اقدام بدیع را دریافته بود. او در پیشگفتاری که بر رمان دوم ساروت چهره نگاری یک ناشناس نوشته است بر آن است که این متن را به آثار ماندگاری پیوند زند که در آن ایام ادبی محسوب می شدند و به نظر وی چنین می رسیدند؛ «یکسر منفی، طوری که می توان آنها را ضدرمان نامید» به راستی سارتر نه از ظاهر این متن و نه از پیچ و واپیچ های آن سخنی به میان نیاورده است. خیر، از آنچه او گفته باید بیشتر گفت. آنچه آماج رمان نونویسان قرار گرفت اصل و اساس رمان بود. رمان دیگر چوب بستی که قصه یی دور آن بپیچیم نبود. برعکس، زین پس باید رمان را «اثری خیالی دانست که شخصیت هایی داستانی را به ما معرفی می کند و قصه شان را برای ما می گوید. اما بگذارید کمی ناامیدتان کنم؛ اکنون رمان را با رمان رد می کنند، همزمان که به نظر می رسد آفریده می شود پیش چشمان ما نابود می شود. نوشته می شود طوری که ایجاد نمی شود و کارکردی می یابد که نمی تواند داشته باشد...» (ژان پل سارتر، پیشگفتار بر چهره نگاری یک ناشناس). بی گمان ناتالی ساروت نیز به مانند دیگر رمان نونویسان ذهنیتی معترض دارد که باعث تحرک آنان می شود. زین پس باید «شخصیت ها را به سخن آورد». سازمان روایت همواره جایی بزرگ برای گفت وگوها کنار می گذارد؛ «قهرمانان رمان بسیار پرحرف می شوند.» (عصر بدگمانی) و از نو، سارتر مساله را شرح می دهد؛ همراه با رمان نو، درمی یابیم که رمان به رمان رمان یا حتی به رمان زبان بدل می شود. از این به بعد، رمان عقلانی می شود. همچون مثالی باید گفت که یکی از خصایل رمان نو خشکی سبک و ایجاز متن ها بود. رمان نونویسان جملگی بی روح و یکنواخت می نوشتند و همین به نشانه سنتی این جریان ادبی تبدیل شد. باری، خصلت همیشگی آثار ساروت نیز همین بود. آرمان ایجاز که با طرح و توطئه و فرم این متون همراه می شد به خوبی سمت و سوی رمان پس از ساروت را نشان می دهد. در دهه ۵۰ میلادی، رمان بیش از پیش دشوارگون (پروبلماتیک) می شد. آیا پس از این دوران دیگر می توان از رمان حرفی به میان آورد؟ بحران رمان که ماهرانه با آهنگ نو تخلیص طراحی شده بود بر بحثی تاکید می کند که در آستانه زایش بود؛ رمان خود از شخصیت به طرح و توطئه تبدیل می شد. اکنون رمان روندی دیگر گرفته بود؛ قطوری آثار بد شمرده می شد، پرچانگی به پایان می رسید و توصیفات تمام نشدنی تمام می شد. همراه با ناتالی ساروت فصل ایجاز آغاز می شد تا نگاه ها، گفته ها و روایت های متعدد از یک صحنه واحد پا بگیرد. چه می توان گفت جز آنکه ساروت نوعی کمدی گفتار انسانی درانداخته است؟
رمان نو قصه رمان است که به ماجرای نوشتار بدل می شود. (ژان ریکاردو)؛ با این ماجرای نوشتار آثار ساروت نخستین بحران شخصیت را نشان داد.
ساختارهای تازه رمان از تروپیسم به عنوان ماده اولیه استفاده می کند و زین پس در آثار ساروت روند رمان همانا جنبش نوشتار است. چندین درون مایه درون متن قرار می گیرد، با هم برخورد می کنند، در هم فرو می روند، مدام تکامل می یابند. ناتالی ساروت وارد جریان نفی رمان می شود. بدین قرار، با چنین نفی وی به دنبال جویس، کافکا یا حتی فاکنر سنتی مدرن در رمان ایجاد می کند که سنت را مردود می داند. وانگهی، فراموش نکنیم که این مدرنیت در رمان سنت گسست را می سازد؛ گسست از قواعد کلاسیک، گسست از شخصیت ها، گسست از شگردهای رایج. بدین ترتیب، رمان درگیر بحرانی ژرف می شود، بحرانی شبیه قرنی که در آن است و ساروت بی آنکه بخواهد به هیئت نظریه پرداز درآید، پیشقراول رمان نونویسان می شود. همچنین پس از ناتالی ساروت هنر رمان ناممکن به نظر می رسد. نشانه های دگرگونی عمیقی که کل ساختار سنتی رمان را به پرسش می کشد (عصر بدگمانی) روز به روز مشهودتر می شود. تو گویی به شیوه یی متناقض درست آنجا که رمان نویس پایان قصه را می نویسد رمان به اوج توان خود می رسد. از سوی دیگر با آنکه حمله به رمان نو هر روز شدت می گرفت (حملاتی مانند خشکی سبک، متن خلاصه و نظایر آن) او همواره بر دلبستگی خود به ایجاز واژگان و متن های مختصر تاکید می کرد.
با خواندن داستان های ساروت، جویس یا پروست را به یاد می آوریم. به راستی با او مقابل رمان علامت پرسش نقش می بندد. مشی پرسشگرانه. پیوسته. علائم سرنگون می شود، رد پاها مغشوش می شود، خواننده گم می شود. در دهه های ۵۰ و ۶۰ می گفتند رمان نو ادبیات ابژه است و با این همه ابژه در نوشته های ساروت سخت معماگونه بود، بیش از آن اندازه که ساروت امید داشت «ماده یی غریب را پیش چشم خواننده» بگذارد.
امروز برای ما روشن است که در آن دوران خواسته های رمان نو و به خصوص اهداف ساروت بسیار بد فهمیده شده بود. آیا غدر رمان نوف دیگر کسی نمی خواست واقعیت را درون متن قرار دهد؟ درست شبیه کاری که رئالیست ها یا ناتورالیست ها می کردند. برعکس، رمان نونویسان آرزو داشتند عالمی نو بسازند. عالمی که تنها در نظام تعریف شده خود انسجام داشت. باری، گفتمان رمان نونویسان و البته گفتمان ساروت تنها در سطح ابژه تبیین نمی شود. نوشتار و واژگان ساروت جزیی از گفتمان درونی رمان محسوب می شد. بازی گفت وگو، بازی زبان های درونی و توان ساروت همانا به قصد تاراندن ما از دروازه های آگاهی خود ماست. ضدرمان ساروتی به عکس رمان، و به عکس آگاهی است، عملیاتی است کم و بیش موفق برای زنده نگه داشتن خواننده، و برای زنده نگه داشتن فرم رمان، دهلیزی که رفتارهای زیرزمینی ما از آن سر بیرون می کنند.
مارک آلپوتزو
ترجمه؛ احمد پرهیزی
منبع : روزنامه اعتماد


همچنین مشاهده کنید