چهارشنبه, ۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 24 April, 2024
مجله ویستا


خوشی همه گیر و انتحار کیهانی


خوشی همه گیر و انتحار کیهانی
امروزه با اینکه هر گونه آسایش از حیث خورد و خوراک و پوشاک و خانه و شهوت و گردش در دسترس همه ی مردم است – همان چیزی که پدران ساده ی ما همیشه آرزو می کردند و بهشت خودشان را مطابق همین آرزو تصور می کردند – در سایه ی علم و کوشش انسان برای همه ی مردم میسر شده است.
سرما، گرما، پیری، دیوانگی، ناخوشی، جنگ، کشتار، رقابت بین طبقات حتی جنایت و دزدی همه ی این ها را ترقی علم از بین برده و همه ی دشمنان بشر را مقهور کرده است. ولی بدبختی دیگر، فکر مردم به همان تناسب ترقی کرده است. در سه هزار سال پیش یک نفر آدم معمولی که به قدر بخور و نمیر و لباس خودش پول در می آورد؛ یک زن، یک خانه و یک مشت خرافات داشت، خوشبخت بود. در کثافت خودش می غلتید و شکر خدایش را می کرد تا بمیرد. این زندگی تنبل و خوشگذرانی قدیم را امروزه علوم هزار مرتبه عالی تر و بهتر برای همه فراهم می سازد... اما همین ترقی فکر و باز شدن چشم مردم است که آن ها را بدبخت کرده. با وجود همه ی این ترقیات مردم بیش از پیش ناراضی هستند و درد می کشند.(۱) صادق هدایت س.گ.ل.ل
اگر مجبور شوید برای کسی "باورهای آرمانشهری" را به زبان ساده توضیح دهید، قطعآ به این مفهوم "خوشی همه گیر" متوسل خواهید شد. چرا باید بگویم "به زبان ساده"؟! با هر زبانی هم که توضیح دهید این مفهوم را داخل خواهید کرد. اما اگر بخواهید ملموس صحبت کنید، کمتر حاشیه بروید و انتزاعی حرف نزنید، همچنانکه هدایت در داستان کوتاه س.گ.ل.ل به عنوان یک داستان نویس خواسته است چنین کند، آنگاه در توصیف یک وضعیت آرمانشهری خواهید گفت که وضعیتی ست که در آن خوشی و لذت برای همه و به راحتی مهیا شده است.
اما با تصور رویای یک چنین آرمانشهری، کابوسی هم همراه بوده است! کابوسی ناشی از این فکر که « آیا نه این است که زندگی چیزی جز همین خواستن و به هدف رسیدن و گاه البته "نرسیدن" است؟! همین لذت ناشی از کامروایی و سرخوردگی ناشی از ناکامی ست؟ » حال اگر از این دو پایه ی خوشی و رنج، یکی از میان برود، آیا آن دیگری بی معنا نمی شود؟ و در این صورت آیا هدفی و معنایی برای ادامه ی زندگی اساسآ باقی خواهد ماند؟ این فکر است که شهود هنرمندان را از خوشی همه گیر با کابوسی روبه رو ساخته است که هدایت در داستان س.گ.ل.ل سعی کرده آن را ترسیم کند.
دو هزار سال پس از این روزگار، بشر به تمام معنا "خوش"-بخت شده است. یعنی همه ی امیال غریزی اش ارضا شده است. اما نارضایتی همچنان باقی ست و بلکه شدت گرفته است. هدایت، در این داستان دو شخصیت سوسن و تد Ted را معرفی می کند که هر دو مدافع نظریات متقابلی هستند. تد را که دوست آمریکایی سوسن است می توان مدافع ایده ی طبیعت گرایی از آن نوع که ژان ژاک روسو هم مدافع آن بود، دانست. از داستان برمی آید که در این اوضاع و احوال، این ایده توسط برخی گروه های اجتماعی و سیاسی حمایت می شود.
گروه هایی که خواهان بازگشت به طبیعت و از سرگرفتن یک زندگی غریزی هستند. این ها با تمامی مظاهر پیشرفت و فرهنگ و مدنیت مخالفت می کنند. اما در مقابل، سوسن، هنرمند مجسمه ساز، تد و حامیان این ایده را متهم می کند که می خواهند بشر را به دوران حماقت خود برگرداند. و حال آنکه امروزه دانسته شده است که لذت و خوشی جز امری منفی negative)) یا سلبی نیست، یعنی پدیده ای ناشی از نبود رنج یا نبود یک نیاز. پس بازگشت به طبیعت معنایی جز برگشتن به رنج و بدبختی ندارد منتها چون به همراه سقوط آگاهی فرهنگی بشر انجام می شود، رضایت خاطر توده ی عوام را با خود دارد.
سوسن البته معتقد است که یک نوع خوشی مثبت وجود دارد، و این همان لذت ناشی از خلق آثار هنری و به طور کلی تآمل هنری ست. به همین خاطر، حاضر است حتی بدون اینکه تماشاگری در کار باشد، و حتی بدون اینکه اصلآ بشری وجود داشته باشد که آثار او را در موزه به معرض نمایش بگذارند، به مجمسه سازی ادامه دهد.
او این کار را برای رفع هیچ نیاز مادی ای نمی کند.(۲) او به روحی مستقل که بدون جسم به زندگی ادامه دهد معتقد نیست، اما این کلمه را به معنایی که در مقابل ماده یا جسم قرار نمی گیرد، به کار می برد.(۳) این اعتقادات باعث می شود که سوسن با تصمیم عمومی بشر مبنی بر یک انتحار دسته جمعی موافق باشد! انسان این دوره که به اوج آگاهی فرهنگی رسیده بر سر یک دو راهی قرار دارد: تن به یک پسرفت فرهنگی بدهد تا دوباره به تعبیر هدایت "در کثافت خودش بغلتد" و به زندگی غریزی راضی باشد، یا برای رهایی از رنج ناشی شده از این بلوغ فکری و فرهنگی، یک خود- کشی کیهانی به راه بیاندازد. عمومآ این راه حل اخیر را می پذیرند و در نتیجه پروفسوری ماده ای می سازد به نام س.گ.ل.ل. تا میل جنسی را از بین ببرد و نسل بشر منقرض شود.
اما س.گ.ل.ل در اثر خطای ناشی از تولید انبوه، به درستی عمل نمی کند: به جای آنکه میل جنسی از بین برود، تنها امکان ارضاء اش از بین می رود!
در نتیجه عملآ همان وضعی پیش می آید که خواسته ی طبیعت گرایان بود. خواست شهوت همه جا را پر می کند و چون امکان برطرف کردن آن فراهم نیست، عده ای دیوانه می شوند و در خیابان ها به تخریب دستاوردهای علم و مدنیت می پردازند. تد که مطمئن است سوسن از این دارو مصرف کرده است به نیت کامگیری عاشقانه مجددآ به منزل او برمی گردد. سوسن، این بار تحت تآثیر دارو، خواهان رابطه ی جنسی ست، اما گویا هنوز آثاری از آن فرهیختگی فرهنگی را در خود دارد. به همین خاطر تمهیدی می اندیشد که هم تد به خواسته اش برسد و هم او دیگر مجبور به ادامه ی زندگی نباشد. صحنه ی آخر این داستان فلسفی، به نحو تآثیر برانگیزی خواننده را به فکر فرو می برد.
برای خواننده ی پارسی زبان این داستان حتمآ جالب است که بداند دست زدن به یک انتحار کیهانی توسط انسان به منزله ی یک نتیجه گیری بزرگ تاریخی- فرهنگی و ناشی از اوج بلوغ فکری، در واقع پیش بینی فیلسوف آلمانی، ادوارد فن هارتمان (Edward von Hartmann) از سرنوشت بشری ست. هارتمان – که نباید او را با نیکلای هارتمان، متافیزیسین معاصر اشتباه گرفت – سخت تحت تآثیر آرتور شوپنهائر بود. اما برخلاف شوپنهائر که خوشی را یکسره پدیده ای منفی ارزیابی می کرد، معتقد بود خوشی مثبت نیز وجود دارد و این همان لذت برخاسته از تآمل هنری ست. وی یادآوری می کرد که شوپنهائر نیز می پذیرفت که فیلسوف یا هنرمند در مقام یک تماشاگر فارغ از تعلق (disinterested spectator) قرار دارد. بنابراین خوشی هنروری و تفلسف، یک خوشی واقعی یعنی مثبت است و هیچ نیاز یا خلآئی را پر نمی کند.
با این حال هارتمان می پنداشت که رشد آگاهی فرهنگی بشر درد و رنج را افزایش می دهد! چرا که از یک سو انسان آگاه، نسبت به رنج نیز آگاه تر یا حساس تر است. (و مگر نه اینکه امروز هم اقشار نافرهیخته و کم سواد خوش تر زندگی می کنند؟!) از سوی دیگر پیشرفت های مادی – که خود یکی از اولین نتایج رشد آگاهی ست – باعث انحطاط بیشتر ارزش های معنوی می شود. به عبارت دیگر اگرچه جهت حیات تاریخی انسان آگاهی بیشتر را به ارمغان می آورد، اما در مقیاس کلان این آگاهی بیشتر در توده ی مردم امکان غریزه گرایی بیشتر را فراهم می کند. آگاهی، آگاهانه در جهت خلاف رشد خود عمل می کند و این یعنی همان خودکشی! (۴) وی امیدوار بود انسان زمانی به آن درجه از خود- آگاهی برسد که دفعتآ به حیات جمعی خود روی زمین پایان بخشد!
نمی دانم هدایت در مورد هارتمان خوانده بوده است یا خیر! اما داستانش را می توان تشریح هنری ایده ی ادوارد هارتمان دانست. سوسن، شخصیت اصلی داستان در حقیقت پیرو اوست. و تلقی من این است که هدایت در داستان خودش، بیشتر هوادار سوسن است و شاید در واقع خود او باشد. گمان می کنم هدایت می خواهد بگوید که در این شرایط تاریخی، اگر البته واقع شود، چه بشر مستقیمآ خودکشی دسته جمعی کند و چه بخواهد به عقب برگردد، در حقیقت به یک معنا، به هر حال خودکشی کرده است. چرا که پسروی فرهنگی نیز نوعی خودکشی می تواند انگاشته شود. به همین خاطر، اگرچه س.گ.ل.ل آن طور که انتظار می رفت عمل نمی کند، اما هم سوسن، و هم تد را راضی می کند!
معلوم نیست که واقعآ بشر به این شرایط تاریخی برسد، و حتی اگر برسد معلوم نیست که به چه معنایی خودکشی خواهد کرد. به همین خاطر من شخصآ ایده های هارتمان را خارج از فلسفه ی تاریخ اش قبول دارم، یعنی در زمینه ای عرفانی. بودا در نظر من پذیرفتنی تر از هارتمان است. فنای عارفانه را در همین چهارچوب می توان عالی ترین درجه ی رشد بشری محسوب کرد بدون اینکه در مورد تاریخ به گمانه زنی های خطیر رو آوریم.(۵)
نیما قاسمی
پی نوشت:
۱- مجموعه ای از آثار صادق هدایت، گردآوری و مقدمه: محمد بهارلو، انتشارات طرح نو، چاپ اول، زمستان ۷۲، صفحه ی ۲۰۷- ۲۰۹
۲- همان، صفحه ی ۲۰۲
۳- همان، صفحه ی ۲۰۳
۴- تاریخ فلسفه ی کاپلستون، جلد هفتم، برگردان از داریوش آشوری، انتشارات سروش و انتشارات علمی و فرهنگی، چاپ دوم سال ۷۵، صفحه ی ۲۸۶- ۲۸۷
۵- شوپنهائر خود مستقیمآ تحت تآثیر عرفان و حکمت هند باستان و به خصوص شیفته ی بودا بوده است. نکته ی جالب دیگر اینکه وی ظاهرآ اوپانیشادها را از روی ترجمه ای می خوانده است که خود برگردان از ترجمه ی پارسی اوپانیشادها بوده است.
منبع : ماهنامه آدم برفی‌ها


همچنین مشاهده کنید