جمعه, ۱۰ فروردین, ۱۴۰۳ / 29 March, 2024
مجله ویستا


هرگز اغراق نکرده ام


هرگز اغراق نکرده ام
گلشیفته بعد از ظهر یکی از روزهای داغ به روزنامه آمد، وقتی آمد خسته بود و دلگیر. حرف‌هایش بوی یأس و ناامیدی می‌داد. از وضعیت سینما گله داشت و از اتفاق‌هایی که برای هنرمندان می‌افتد، دلخور بود. ‌ در آغاز گفت‌وگو دوست نداشت درباره سینما و فیلم‌هایی که روی پرده دارد، حرف بزند. او فکر می‌کرد که حرف‌های مهم‌تری را باید بگوید اما کمی‌ بعد یادش آمد که فیلم دیوار همین حدیث و حکایت را می‌گوید؛ حکایت مانع‌هایی را که پیش پای نسل جوان سبز می‌شود و گاهی مثل همین روزها این مانع‌ها بیشتر و بلند‌تر است و بحث به دیوار کشید و دیوارهایی که رو‌به‌روی نسلی می‌رویند. ‌ او این روزها دو فیلم روی پرده دارد؛ <همیشه پای یک زن در میان است> به کارگردانی کمال تبریزی و <دیوار> به کارگردانی محمدعلی طالبی. او به خاطر حال و هوایش بیشتر دوست داشت درباره دیوار حرف بزند.
▪ ما از یک شوخی شروع کردیم. در هر فیلمی‌‌ می‌شنویم که سر صحنه اتفاقی برایش افتاده است. شنیده بودیم که در دیوار مشکل کمی‌ حادتر بود. پرسیدیم مثل اینکه این دفعه هم برای شهید شدن رفته بودی؟ و مصاحبه با این پاسخ شروع شد؛ خیلی دیوار را دوست داشتم. خیلی نقش را دوست داشتم. ‌
خب چه چیز آن را دوست داشتید؟ قطعا متفاوت بودن نقش و هیجان زیاد کار هم جزوشان بوده است؟
ـ عشق من به <دیوار> از یک هفته قبل از آغاز کار شروع شد. وقتی که داشتیم کار را به همراه آقای حسندوست و آقای طالبی بازنویسی می‌کردیم. آنجا بود که من عاشق کار شدم. قبلش نبودم. با طرح اولیه مشکل داشتم. ‌
▪ مگر طرح اولیه همین‌طوری نبود؟ ‌
ـ نه، آن پسری که در کار است، دوست و شاگرد اوس محمود بود که در طول کار عاشق ستاره می‌شود. کاری که ما کردیم این بود که نقش پسر را تبدیل به برادر کردیم. این بالطبع کل قصه را عوض کرد. در آن فیلمنامه اولیه که من خواندم ستاره دختر معصوم و حتی مظلومی‌بود، اما در این فیلمنامه یک ذره حالت پسرانه داشت. من در مراحل ساخت بیشتر و بیشتر ستاره را پیدا کردم. ‌
▪ خوشحالی که یک شخصیت جدید را بازی کردی؟ ‌
ـ فکر می‌کنم در ایران کاراکتر و شخصیت جدید به ندرت خلق می‌شود و خوب بالطبع بازی یک شخصیت جدید جرات می‌خواهد.
▪ چرا؟ ‌
ـ چون همین الا‌ن خیلی از نقدها گفته‌اند این یک بازی غلوشده است. اما اینطور نیست. این یک تیپ ساخته شده است. شخصیتی است که تیپ هم دارد، طور خاصی حرف می‌زند، رفتار می‌کند، راه رفتنش مثل پسرهاست و حرکاتش و میمیک صورتش هم غلوشده است مثل خیلی از دخترهای دیگری که می‌بینیم و می‌شناسیم. اما منتقدان اسمش را گذاشتند بازی غلوشده. در صورتی که این‌گونه بازی تعریف خودش را دارد، معنی‌اش مشخص است، یعنی بازی بیش از حد. اما من در هیچ یک از لحظه‌های بازی‌ام اغراق نکردم. یک شخصیت ساخته شد و من آن شخصیت را بازی کردم. ‌
▪ آقای طالبی می‌گفتند کلی تحقیق درباره این شخصیت شده، اما خود شما که چنین شخصیتی را ندیده بودید و نمی‌شناختید، پس چطور در خلق این آدم کمک کردید؟ اصلا‌ این شخصیت چطور خلق شد؟ ‌
ـ این‌قدر این شخصیت دوباره و مجدد ظریف خلق شد که یادم نمی‌آید چطور و چگونه این اتفاق افتاد. چون این شخصیت قبل‌تر یک بار خلق شده بود. شاید هم آقای طالبی از قبل در ذهن‌شان همین بوده است، من نمی‌دانم! شاید اگر توی کار می‌رفتیم ایشان همین‌ها را و همین جزئیات را از من می‌خواستند. اما برای من در مراحل بازنویسی و به مرور زمان اتفاق افتاد و چیزی که شخص آقای طالبی می‌دانستند و می‌خواستند و مدام در طول بازی از آن جلوگیری می‌کردند، این بود که مثل دخترهای معمولی که در فیلم‌های امروز می‌بینیم باشد. قرار بود یک شخصیت جدید باشم. ‌
▪ پس باید خوشحال بود که این اتفاق افتاده است، ما این دختر را در زندگی روزمره می‌بینیم اما در سینما و تلویزیون نمی‌بینیم.
ـ این اتفاق برای شخصیت‌های مرد نمی‌افتد، ما شخصیت‌های مرد متنوع و متفاوتی داریم که اتفاقا خیلی هم درست‌اند، هیچ کس هم نمی‌گوید اگزجره است. اما نمی‌دانم چرا وقتی یک زن شخصیت جدید خلق می‌کند، می‌شود اگزجره.
به خاطر اینکه شخصیت جدید است که تا حالا‌ ندیده‌اند. مثلا‌ تا حالا‌ کمتر دیده‌اند یک بازیگر زن با بدنش کار کند، با صدایش یک شخصیت درست کند که البته محدودیت‌های فراوانی وجود دارد. در بعضی از صحنه‌های خوشحالی‌ام من چرخ و فلک می‌زدم که بنا بر دستور ارشاد حذف شد. نمی‌دانم چرا؟ ‌
▪ به نظرت چرا این اتفاق در سینمای ما می‌افتد؟ ‌
ـ چون بیشتر نویسنده‌ها و کارگردانان ما مردانی هستند که شناخت کامل و درستی از زنان ندارند. ‌
▪ به نظر می‌آید وجه پسرانه این دختر خیلی زیاد بود. با وجود این خیلی از مخاطبان عادی این شخصیت را دوست داشتند و باور کرده بودند. ‌
ـ فکر می‌کنم باز هم به دلیل این است که این مسائل کمتر دیده و به تصویر کشیده شده است. خود من در دوران هنرستان حداقل سه برابر <ستاره> پسرانه رفتار می‌کردم. من اینجا کاملا‌ خودم را کم کردم. من می‌توانستم چنان اگزجره بازی کنم که نگو و نپرس. لا‌تی‌بازی کردن خیلی کار راحتی است. اما من باید آن را آنقدر ظریف درمی‌آوردم که از درون شخصیت آن بیرون نزند. مادر من در دوران هنرستان از اینطور حرف زدن من تعجب می‌کرد؛ منی که در خانواده‌ای فرهنگی بزرگ شده‌ام. ‌
▪ به خاطر این رفتار با سوال جامعه روبه‌رو نمی‌شدید؟ ‌
ـ پدر خودم می‌گفت چرا؟ اما هستند خیلی از دخترها که اینطوری هستند، ولی ما ندیده‌ایم. چون بر خلا‌ف عرف است سرپوش رویش گذاشته شده است. از آن چیزهایی است که‌ هاشور زدند، اما وجود دارد. ‌
▪ ‌ یعنی در واقع راه‌حلی است که دخترها در جامعه مردسالا‌ر ناگزیر می‌شوند برای حضور و موفق شدن وجهه مردانه به خودشان بگیرند؟ ‌
ـ این بحث مدام در کار ما مطرح بود که چرا ستاره به عنوان یک دختر موفق نمی‌شود. می‌توانست مثل یک دختر باشد و موفق شود. این به نظرم پیام زیباتری داشت که یک دختر با حفظ کردن تمام ویژگی‌های دخترانه‌اش در کارش موفق شود، اما ما این شخصیت را در نظر گرفتیم. البته آخرش می‌بینیم وقتی موفق می‌شود به شمایل دخترانه‌تر برمی‌گردد. روسری رنگی سرش می‌کند. حتی در آخر در اوج موفقیتش که با ماشین داخل دیوار می‌رود زیباتر شده است. ‌
▪ پس این کار کاملا‌ آگاهانه انجام شده است. ‌
ـ بله، این رفتار یک گارد بود در مقابل ناهنجاری‌های اجتماع، مثل زمان نوجوانی‌های خودم. من وقتی آنطوری رفتار می‌کردم، خودم نبودم. زیر ظاهر بیرونی خیلی هم دختر بودم. ‌
▪ پس این حفاظی است که او در برابر جامعه می‌گیرد و از آن طرف دختری که این حفاظ را ندارد مجبور است به شرایط جامعه تن بدهد. ‌
ـ اتفاقا الا‌ن خیلی از دخترها دوست دارند که این گارد را نداشته باشند و کاملا‌ برعکس عمل می‌کنند. دخترها مانتوهای تنگ‌تر می‌پوشند، آرایش غلیظ‌تر دارند برای اینکه مورد توجه قرار گیرند. این رفتار برای آن دسته از آدم‌هایی است که دوست ندارند از آن منظر مورد دیده شدن قرار گیرند. دوست ندارند ابزاری دیده شوند. وقتی دختری هنری دارد، توانایی دارد و آگاهی دارد، دیگر نیازی ندارد که فیزیکش را به رخ بکشد. آن چیزی که در حال حاضر در جامعه می‌بینیم از همان پایین که من برای فیلم دیوار آنجا می‌رفتم تا بالا‌ی شهر این است که برخی دخترها می‌خواهند دیده شوند، مهم هم نیست چطوری؟ که البته طبیعی است و قابل درک. ‌
▪ پس این دختر از اول این‌قدر رفتارش پسرانه نبوده است؟ ‌
ـ بعد از مردن پدرش او خودش را جانشین پدر در خانواده کرده است. ‌
▪ مگر برادر نداشت؟ لزومی ‌ندارد در یک خانواده سنتی این اتفاق بیفتد. قاعده این است که برادر این وظیفه را بر عهده بگیرد. ‌
ـ نکته همین‌جا است. توی فیلم هم گفته می‌شود - عین بابای خدا بیامرزش است- این دختر عین باباش است و چون آدم مسوولیت‌پذیری بوده، همه را زیر بال و پرش گرفته است، حتی برادر خودش را. ‌
▪ اما بدی‌اش این است که با دیدن فیلم می‌شود گفت یک برادر دست و پاچلفتی!
ـ یا برعکس می‌توان گفت یک دختر حامی. <شهاب> برادر کوچک‌تر است. چه کسی می‌گوید در جامعه ایران وقتی اتفاقی می‌افتد پسر حتما باید حامی ‌و سرپرست خانواده باشد؟ نه! او دست و پاچلفتی نیست فقط برادر کوچک‌تر است. ‌
▪ اما این خانواده کاملا‌ سنتی است. ‌
ـ می‌خواهم همین سنت‌ها را بگویم. کما اینکه برادر هم نمی‌پذیرد و نمی‌تواند قبول کند، اما این دختر آنها را زیر بال و پر خودش گرفته و توانسته است. او حتی نمی‌تواند گریه کردن مادرش را تحمل کند. این همان نکته‌هایی است که به آن عادت نداریم و در سینما ندیدیم. هر چند در زندگی واقعی بارها دیدیم.
▪ مثل اینکه شما هم بیشتر شخصیت‌هایی را بازی می‌کنید که رفتاری متفاوت دارند. ‌
ـ جالب این است که در جامعه ایران بازی‌ها دیده نمی‌شوند بلکه شخصیت‌ها دیده می‌شوند. چرا شخصیت من در فیلم سنتوری دیده نشد. چون شخصیت <هانیه> در این فیلم مورد قبول آقایان نبود. اما <م مثل مادر> را همه دوست دارند، چون آرزو دارند چنین زنی داشته باشند، ولی چه کسی می‌خواهد زنی مثل‌ هانیه داشته باشد که برای یک زندگی بهتر شوهرش را رها می‌کند و می‌رود؟ اما این حقیقت دارد. مردی که معتاد است تا یک جایی پایش می‌ایستند نه بیشتر. <ستاره > هم همین‌طور است. فکر نکنم او را دوست داشته باشند و مورد قبول باشد. ولی خیلی از زن‌ها عاشق این فیلم هستند، اما مردها نه! زنانی مثل <ستاره> را دوست ندارند که حقشان را از جامعه می‌گیرند و توسری‌خور نیستند. به همین خاطر شخصیت را از بازی جدا نمی‌کنند و حتی بازی آن را نمی‌بینند. نمی‌گویند این یک شخصیت است که بازی شده است. ‌
▪ خب پس نباید انتظار هیچ جایزه و برگزیده‌شدنی را برای این زن‌های متفاوت داشته باشید. ‌
ـ صددردرصد. اصولا‌ نقش زن فاعل در سینمای ایران کم داریم. نقش زن همیشه باید منفعل باشد. زن تصمیم‌گیرنده و زن قوی، زنی که حق خودش را از جامعه می‌گیرد کم داریم، زنی که در واقع دارد به نوعی مبارزه می‌کند. ‌
در واقع تعداد زیادی بازیگر زن داریم که در تمام فیلم‌ها کمرنگ، ابزاری و حاشیه‌ای ظاهر می‌شوند نه به عنوان نقش اول. ‌
اینکه چرا این‌قدر بازیگر زن داریم و این‌قدر کم نقش اول، یک معضل است. نقش‌ها آنقدر محدود است که هر چه باشد همه بازی می‌کنند. عمر بازیگری برای زنان خیلی کوتاه است، مثل فوتبالیست‌ها که از یک سنی به بعد حذف می‌شوند. در دنیا هم همین‌طور است اما برعکس مردها تا آخر عمرشان می‌توانند ادامه دهند. ‌
همیشه ترس دیده نشدن و فراموش شدن هست. به همین خاطر هر نقشی پیش می‌آید بازی می‌کنند، اما در یک دور باطل می‌افتند، چون با این نقش‌ها زودتر از یاد می‌روند. زیرا تکراری می‌شوند و فیلم هم فقط در همان مقطع دیده می‌شود و از یاد می‌روند. اصولا‌ در سینمای ما اغلب دو نوع زن وجود دارد یا مادر است یا ابزار. ‌
▪ به همین خاطر در <دیوار> رفتار ستاره در فضای سنتی کمتر دیده شده و کمتر باورپذیر است. ‌
ـ ما جامعه‌ای هستیم که تغییرات را به راحتی نمی‌پذیریم. این گره‌ها در وجود ما است. در یک خانواده مدرن چون پول وجود دارد پس هر کاری انجام می‌گیرد بنابراین یک جور رفاه و بی‌دردی است. در خانواده فقیر است که آدم گرسنه مجبور می‌شود رفتاری را انجام دهد که با اصول خانواده‌اش کاملا‌ متفاوت است. از روی درد است. معلوم است که این کار درخانواده سنتی اصلا‌ پذیرفته شده نیست، اما از روی نیاز است. ‌
▪ چرا هانیه مثل مادرش رفتار نمی‌کند، مثلا‌ سبزی پاک نمی‌کند؟
ـ راهی ندارد، از این کار پولی در نمی‌آید. در فیلم نشان داده می‌شود که او سبدهای سبزی را این طرف و آن طرف می‌برد، خرید می‌کند. این کار را هم می‌کرده است. اول فیلم می‌گوید: <این یارو همیشه کم پول می‌دهد، دو کیلو هم می‌گذارد رو سبزی‌ها> اما از سبزی پاک کردن نمی‌توان پول درآورد
▪ اما باید اتفاقی در مورد ستاره بیفتد که او راه متفاوت را انتخاب کند. این اتفاق از نظر شما فقط همین بی‌پولی و بیکاری است؟ ‌
ـ اجبار است، فشار است. شاید حتی مجبور می‌شد کار نادرستی انجام دهد، دزدی کند یا از دیوار خانه‌ها بالا‌ رود یا قالپاق ماشین‌ها را باز کند و یا... اما این دیوار وجود داشت. شرایط به آدم‌ها می‌گوید چه کار کنند. در شرایط سخت آدم‌ها تصمیم‌هایی می‌گیرند که شاید در شرایط دیگر هرگز نمی‌گرفتند و فکر نمی‌کردند این کار را انجام دهند. ‌
▪ این نکته‌ها در فیلم نیست، اما این شخصیت را خیلی خوب می‌شناسید.
ـ این ضعف سینمای ما، فیلمنامه و پرداخت‌های ما است که این نکته‌ها در نمی‌آید، اما اینها وجود دارند. ‌
اما این فیلمنامه، فیلمنامه خوبی است. شخصیت‌ها و پیشینه‌شان بدون اینکه در فیلم بیان شود، معلوم است. شخصیت مادر کاملا‌ درآمده است. ‌
تغییرات این فیلمنامه در ۱۰ روز اتفاق افتاد. ‌
▪ شما در تمام فیلمنامه‌ها این کار را انجام می‌دهید؟ ‌
ـ نه فقط این فیلمنامه خاص بود که چون خط اصلی را عوض کردیم، نشستیم و دوباره آن را از اول کامل نوشتیم. تغییر کلی دادیم. ‌
▪ این یکی از قبلی بهتر است، دیگر از این فیلم‌های دختر- پسری نیست.
ـ من نمی‌دانم این بهتر است یا آن، اما این تغییرات را دادیم. البته همه آن نکته‌ها به مشکلا‌ت سینمای ما هم بر می‌گردد. ما هیچ‌وقت آماده کار نیستیم. همیشه تا آخرین لحظه هزاران چیز کم است، اما ما می‌توانیم با این کمبودها فیلم بسازیم و سرمان را بالا‌ بگیریم. فیلم دیوار می‌توانست بهتر از این باشد اما حالا‌ نباید از فیلم ایراد بگیریم، باید بگوییم چرا سینمای درست و حسابی نداریم؟ ‌
خب هر چیزی را باید خودمان درست کنیم. ‌
▪ پس چرا در برخی مسائل با دنیا برابری می‌کنیم، مثلا‌ دانش بچه‌های المپیاد فیزیکمان با دنیا برابری می‌کند، اما زندگی‌هایشان آنقدر خوب نیست. چطور این همه پول صرف فوتبال می‌شود ولی صرف سینما نمی‌شود؟ ‌
ـ اما چرا جلوی همین سینما که با همه محدودیت‌ها و امکانات کم در دنیا شناخته شده است را می‌گیریم؟ حکایت ما همان حکایت فیلم دیوار است که تا یک نفر می‌آید بزرگ شود، پرواز کند و بالا‌ برود جلویش را می‌گیرند. ‌
چرا در کشورهای دیگر اینطور نیست؟ چرا در هند که بزرگ‌ترین خانواده هند - خانواده تاتا- یک پارسی، یک ایرانی هستند که ۱۵۰ سال پیش از ایران به آنجا رفته‌اند جزو پولدارترین آدم‌های دنیا هستند. چطور در آنجا یک خارجی می‌تواند این‌قدر پیشرفت کند، اما در ایران، در کشور خودمان خیلی سخت این اتفاق می‌افتد؟ انگار چشم نداریم موفقیت همدیگر را ببینیم. به هر چه داریم محکم می‌چسبیم که آن را از دست ندهیم. این یک بیماری در جامعه ما است. شاید به خاطر اینکه سال‌ها تحت فشار بودیم. ‌
اما حتی اروپایی‌ها هم به مرور به خیلی از مسائل رسیدند، ما هم در حال گذار هستیم. هر کاری هست خودمان باید انجام دهیم.
باید پرسید اگر آدم می‌کشی که به چیزی نرسی که بیفتی ته چاه، چرا می‌کشی؟ اصلا‌ این خود از کجا می‌تواند این فرهنگ را به دست بیاورد؟ این خود در شهرستان‌ها، روستاها از کجا می‌تواند اطلا‌عات را، فرهنگ را، به دست بیاورد؟ باید کار شود. باید یک سری روشنفکر که در سطح بالا‌یی هستند برنامه بریزند که روی فرهنگ جامعه کار کنند. وقتی کمترین بودجه کشور برای ساخت فرهنگ گذاشته می‌شود. هیچ انتظاری نمی‌توان داشت. می‌توان روی آموزش و پرورش ما کار کرد. اولین قدم همین بچه‌ها هستند، نسل‌های آینده. چرا در جامعه‌ای مثل کانادا بیشترین حقوق را مربیان مهد کودک و دبستان‌ها می‌گیرند؟ اما اینجا این توجه‌ها نمی‌شود. ‌
▪ چه چیزی در فیلم کم بود، چه چیزی اگر بود شرایطتان بهتر بود؟ یا اگر شرایط بهتری بود فیلم بهتری هم ساخته می‌شد؟
ـ نمی‌دانم. نمی‌دانم اگر شرایط بهتر بود فیلم هم بهتر می‌شد یا نه؟ آنقدر پیچیده و آنقدر بزرگ است که دقیق نمی‌توانی بگویی چی هست. چرا سینمای ما اینطور است؟ چرا ۱۰ تا سینما هم نساختیم؟ شاید اگر اینطور بود بودجه سینما هم بیشتر بود. شاید ما در شرایط بهتری می‌توانستیم کار کنیم. هزاران هزار چیز. اولین‌های آن نبودن پول و نداشتن آگاهی و تحصیلا‌ت نسبت به سینما است. ‌▪ یعنی سختی‌های فیلم و نقشی که بازی کردی برایت مهم نیست؟ ‌
ـ جزئیات هیچ وقت مشکل نیست. بله، موتور حفاظ نداشت، من شاید با مخ می‌خوردم زمین. فیلمبردار در وسط دیوار بود من می‌توانستم با موتور از روی همه‌شان رد شوم. اینها به نظر من جزئیات است. اینکه پرده گوش من سر فیلم آقای فرهادی پاره شد، در <م مثل مادر> دستم برید، اگر شاهرگم می‌برید چی می‌شد؟ در <دیوار> نزدیک بود سکته کنم. در هر فیلم اتفاقی در حد مرگ برای من می‌افتد. نه فقط برای من، برای پگاه و خیلی‌های دیگر هم افتاد. آدم‌ها حتی سر پروژه‌های سینمایی می‌میرند. مثل آقای سجادی فقط به خاطر اینکه گلوله مشقی در تفنگ نبود. اینها می‌شود جزئیات وقتی به جان انسان‌ها اهمیت داده نشود. هنرمندان ارزشی که باید را ندارند. ‌
▪ شاید هم شما خیلی جدی می‌گیرید؟ ‌
ـ البته! من هم زیاد جدی گرفتم. این‌قدرها هم جدی نیست. دقیقا درست است. نباید این‌قدر جدی گرفت. برای کی، برای چی؟ شما الا‌ن بروید حساب بانکی من را بعد از ۱۸ فیلمی که بازی کردم ببینید خنده‌تان می‌گیرد. چرا منی که مثلا‌ بازیگری هستم که به قول دوستان وضعیتم نسبت به دیگران خیلی بهتر است باید این زندگی را داشته باشم؟ چرا باید در حداقل رفاه اقتصادی باشم. منی که مردم این‌قدر دوستم دارند. چرا نباید یک خانه کوچک برای خودم بخرم؟ ‌
▪ اما بقیه بازیگرها که از نظر مالی وضع‌شان خوب است.
ـ آنها تبلیغ می‌کنند، در تلویزیون بازی می‌کنند. ‌
▪ چرا مگر بازی در تلویزیون بد است؟ پدرتان هم که بازی می‌کنند؟ ‌
ـ من این کار را نمی‌کنم. ‌
▪ اگر سینمای ما خصوصی بود و این همه وابسته به دولت نبود، موفق می‌شدیم یا با سر زمین می‌خوردیم؟ ‌
ـ اگر از اول وزیر ارشاد هنرمند بود، مثلا‌ آقای پرستویی بودند، حتما سینمایمان رونق می‌گرفت، چون یک سیاست هنری حاکم می‌شد، اما ما در کشوری هستیم که خیلی تضاد داریم. هنوز تکلیف خیلی چیزها مشخص نیست. یک روز گفته می‌شود سینما مظهر ارزش‌های هنری و اسلا‌می است و یک روز می‌گویند نه سینما یک جسد بو گرفته است. نمی‌دانیم آخرش سینما چیست؟ تکلیف مشخص نیست و تضاد زیاد است. ‌
▪ این شرایط گذار است تا به نتایجی که می‌خواهیم برسیم؟
ـ قربانی‌هایی که در این راه می‌دهد خیلی مهم هستند. بعضی اوقات در یک گذر قربانی‌هایی داده می‌شود آنقدر مهم‌اند که به از دست دادنشان نمی‌ارزید. اگر خدای ناکرده بلا‌یی سر پگاه می‌آمد که جبران‌پذیر نبود، برای خانم حکمت نمی‌ارزید. اگر پرده گوش من خوب نمی‌شد آن وقت این گذار نمی‌ارزید، آن هم با این ارزشی که برایمان قائل نیستند. ‌
▪ در کار شما که تاثیرگذاری زیاد است، همین حضور، همین بودن، حتی نوع انتخاب فیلم‌ها هم تاثیرگذار است، می‌تواند اتفاق به وجود آورد. در همین <دیوار> خیلی‌ها با دیدنش می‌گویند خوب بالا‌خره ما و آرزوهایمان دیده شد.
ـ قبول دارم. مردم برای من مهم‌اند، خیلی مهم. اگر نرفتم خیلی کارها را بکنم، اگر الا‌ن هیچی ندارم برخلا‌ف خیلی‌ها، برای مردم کردم، برای اینکه می‌دانستم مردم به انتخاب من احترام می‌گذارند. این برایم خیلی با ارزش است، اما من الا‌ن کجا هستم؟ برای کی ارزش دارم؟ چه کسی مرا می‌بیند؟ چه کسی مرا تشویق می‌کند؟ من در تمام فیلم‌ها این مسائل را در نظر گرفتم، اما الا‌ن در ۲۵ سالگی انگیزه‌هایم را از دست داده‌ام، در حالی که شاید باید در اوج خوشی و در اوج احساس موفقیت به سر می‌بردم. ‌
▪ اما همین فیلم آخر هم <درباره الی...> باید خیلی فیلم خوبی بشود. ‌
ـ نکته جالبش هم اینجا است. فیلم‌های بهتری هم بازی کردم. بگذارید بیاید می‌بینید که چه فیلم خوبی است. <درباره الی...> جزو معدود دفعات بود که نگران هیچ چیز نبودم، نه فیلمنامه نه کارگردانی. فقط بازی می‌کردم. ‌
▪ پس این بی‌انگیزه بودن چه معنایی دارد؟ شاید یک جور دلگیری گذراست؟ ‌
ـ به نظرم باید این مسائل ریشه‌ای بررسی شود که چرا باید آدمی ‌در موقعیت من به اینجا برسد. ما به اندازه ۴۰۰ سال عقبیم. به اندازه فاصله تاسیس اولین چاپخانه در جهان با تاسیس آن در ایران عقب هستیم. ‌
اما وضع به این بدی هم که می‌گویید نیست. یا حداقل نباید این‌گونه فکر کرد، زیرا آن وقت جلوی حرکت گرفته می‌شود، دیگران هم مایوس می‌شوند. ‌
▪ <دیوار> داستان تمام جوان‌هایی است که می‌توانند کاری انجام دهند، اما خیلی‌ها نمی‌توانند. مثلا‌ برادر من موسیقی راک می‌زند اما امکان کنسرت ندارد. نوازنده‌هایی که جزو فقیرترین افراد هستند. چرا او با دست‌هایی که تار می‌زند، باید برود تراشکاری کند؟ چرا باید آرتروز بگیرد از بس پیتزا پخش کرده است؟ اینها همه دوست‌های من هستند. من یک راهی پیدا کردم، ولی به بن‌بست می‌خورم. بزرگان سینما هم همین‌طور. آقای بیضایی کوروساوای ایران است، پس چرا نباید به جای هر ۱۰ سال یک بار، هر سال فیلم بسازد یا تئاتر کار کند. من بعدها به بچه‌ام در مورد اینکه که چرا بیضایی این‌قدر کم فیلم ساخت، چه بگویم؟ برای من درده که پرویز کیمیاوی نیست، داریوش مهرجویی الا‌ن دو سال است خانه‌نشین است. تمام تهیه‌کننده‌های ما به دنبال فیلم‌های کمدی و خنده‌دار هستند. همین الا‌ن چند تا از فیلم‌های روی پرده برای گیشه ساخته شده است؟ ‌
ـ با تمام اینها و با تمام این مسائل شما ستاره این مردم‌ هستید و باید راهی برای امیدواری آنها پیدا کنید، بازیگر با تمام مسائل و مشکلا‌تش رویاهای مردم را می‌سازد. الا‌ن در فیلم دیوار این اتفاق افتاده، شما این کار را کردید. پس می‌توان باز هم از شما پرسید که وقتی می‌خواهید یک نقش را انتخاب کنید، یا یک شخصیت را بازی کنید چه چیزی را در نظر دارید؟ ‌
ـ برای من گلشیفته، دو تا مساله مهم است. اول اینکه نقش چه حرکت و چه موجی می‌تواند در مردم ایجاد کند. من کارگردان و نویسنده یک کار نیستم، اما نمی‌توانم در پروژه‌ای بازی کنم که مثلا‌ می‌گوید قصاص خوب است. فیلم انتقام‌جویانه نمی‌توانم کار کنم. برای اینکه من هدفم بخشش است و می‌گویم همه آدم‌ها باید همدیگر را ببخشند. برای من اولویت حضور در یک کار این است که کار چه دارد می‌گوید و به مردم چه درس و چه پیامی‌ می‌دهد. مساله دیگر هم مساله نگاه حرفه‌ای، تکنیکی و تخصصی است که برایم در اولویت دوم قرار دارد. اینکه به آینده کاری‌ام فکر می‌کنم، اینکه آیا شبیه فیلم‌های دیگرم هست یا نه؟ آیا نقش جالب هست؟ آیا چیز جدیدی برای من دارد؟ وقتی یک فیلمنامه را می‌خوانم از خودم می‌پرسم که آیا این نقش را بازی کنم یا نه؟ گاهی یک نقش خیلی ابزار و پیچیدگی دارد اما در یک فیلم بد است. گاهی هم یک نقش سایه‌ای، در یک فیلم خوب است. ‌
▪ اما فیلمبردار هم برایت مهم است؟ ‌
ـ چون شاهدم که نصف کارگردانی‌های خوب در سینمای ایران به کمک فیلمبرداران است. من می‌دانم وجود <حسین جعفریان> یا وجود <محمود کلا‌ری> یک مشاور رایگان برای فیلم است. ‌
▪ اما همین‌جا تفاوت‌ها آغاز می‌شود. برای خیلی از همکارانتان دیده شدن و دستمزد در اولویت است. تعداد کمی‌ از بازیگران هستند که این نگاه اجتماعی را دارند. فکر کنم در دنیا هم کم هستند. چرا این نگاه برایت مهم است؟ مگر بازیگری شغلی نیست که اولین نکته‌اش درآمد است؟ ‌
ـ می‌دانید سوالتان خیلی جالب است، چون اولا‌ نقدهایی که درباره بازی یک بازیگر می‌کنند به آن ربط ندارد، حتی سوال‌هایی که از او می‌پرسند که چرا در این فیلم بازی کردی؟ یا چرا در فیلم چنین اتفاقی می‌افتد؟ این سوال‌ها به بازیگر ارتباطی ندارد. بازیگر وظیفه‌اش این است که در یک فیلم بازی کند و همین. ‌ ▪ اما خود شما دارید می‌گویید برایتان مهم است که چه چیزی را بازی کنید؟ پس می‌توان حداقل از شما این سوال‌ها را پرسید.
ـ بله، من باز مجبورم از دیوار بگویم. فیلم دیوار در واقع فیلم هم‌نسل‌های خودم است که در بعضی از زمینه‌ها نمی‌توانند کاری را که دوست دارند انجام دهند و انتخاب کنند. شما کنکور را نگاه کنید. در این آزمون سراسری و کشوری است به خاطر رتبه‌، در کاری که دوست دارید انتخاب نمی‌شوید. این نظام اشتباهی است که در رشته‌ای که استعداد داری، نمی‌توانی پیشرفت کنی، کمااینکه این اتفاق برای من‌نوعی هم افتاده که با رشته مورد علا‌قه‌ام که موسیقی است نمی‌توانم زندگی کنم. ‌ در واقع ارزش فیلم دیوار برای من این بود که یک آدمی ‌برای اولین بار دنبال چیزی است که دوست دارد؛ آن هم یک زن. وقتی مادرش می‌گوید در کنکور شرکت کن، می‌گوید :<من دوست دارم موتورسواری کنم، چرا نمی‌فهمین که من در این کار استعداد دارم.>
▪ برادر هم که در سایه این شخصیت قرار گرفته، دنبال فوتبال بازی کردن است. ‌
ـ بله. این داستان انسان‌هایی است که به خاطر محدویت‌هایی که در جامعه وجود دارد و به خاطر فشارهای اقتصادی و اجتماعی دست به کارهایی می‌زنند که دوست ندارند. فیلم دیوار از این نظر برای من خیلی جالب بود و از نظر تکنیک بازیگری هم می‌توانست چیز جدیدی به من اضافه کند اما بازی کردن در این نقش خیلی ریسک بود. به خاطر همان مسائلی که اول گفتم. من می‌دانستم که شاید این نقش چندان موردپسند نباشد و دیده نشود. به ضعف‌های فیلم هم آگاهی دارم. اما باور دارم که فیلم دیوار فیلم شریف و آبرومندی است، حتی می‌توانیم بگوییم فیلمی‌ ساختیم که برای تفریح است، اما در کنار تفریح چیزهای دیگری هم دارد، مثل همه کارهای من.
▪ به کدام صحنه واقعا ایمان داشتید؟ ‌
ـ آن صحنه‌ای که با مادرم درباره موتورسواری صحبت می‌کنم واقعا از زبان چند تا از دوستانم می‌گفتم، حرف‌های آنها را می‌زدم. جایی که می‌گفتم: <هیچ‌کس نمی‌داند، وقتی سوار موتور می‌شی، می‌خوای بری بالا‌، می‌خوای بری تمام دنیا را ببینی، می‌خوای بگی منم می‌تونم برای خودم کسی باشم.> این چیزی است که ۹۰ درصد جوان‌های ما می‌خواهند بگویند. می‌خواهند بگویند چرا همه چیز سخت است؟ چرا نمی‌خواهید ما کسی باشیم؟ چرا تخریب شخصیت همچنان وجود دارد؟ آره ستاره می‌خواهد بگوید منم برای خودم کسی هستم. ‌
▪ راستی چقدر <بهزاد فراهانی> در این دغدغه‌ها تاثیر داشته است. ‌
ـ الا‌ن دیگر راه ما از هم جدا شده است، حتی بعضی وقت‌ها من می‌گویم بابا این کارها را نکن. شاید هم به خاطر سنم است. من در خانواده‌ای بزرگ شدم که انسانیت و هنر خیلی مهم بوده است. من در یک خانواده فرهنگی بزرگ شدم که روی من خیلی کار شده تا من الا‌ن اینجا باشم. چیزهایی هم بوده است که در خانواده‌ام خیلی مهم بوده، اینکه آدم پای حرفی که می‌زند بایستد. پدرم هم همیشه پای حرفی که زده، ایستاده است. من هم خودم را از حاشیه‌ها کنار کشیده‌ام؛ از مسائل سیاسی. این چیزها اصلا‌ در شخصیت و وجودم نیست. من هم پای عقایدم ایستاده‌ام و به خودم بدهکار نیستم. ‌
▪ مثلا‌ سر چه چیزهایی؟ ‌
ـ من هیچ‌وقت فیلم صرفا تجاری بازی نمی‌کنم. فیلم‌هایی هم که با خط قرمزهایم مخالف باشد، بازی نمی‌کنم. مثلا‌ من پیشنهاد بازی در سریال شهریار را رد کردم، فقط به این دلیل که در سناریویی که خواندم ملک‌الشعرای بهار و ایرج میرزا در حاشیه شهریار بودند. از این بگیرید و تا آخر بروید. اگر در فیلم جمله‌ای باشد که با خط قرمزهای من مخالف باشد، دوست ندارم بگویم. درست است که قرار است بازی کنم و آن فکر نویسنده و کارگردان است اما نمی‌تواند صددرصد مخالف عقیده من باشد. ‌
▪ پس نقش را زندگی می‌کنید؟ ‌
ـ بله، به همین خاطر است که مردم به انتخاب‌‌هایم احترام می‌گذارند، چون یک چیزهایی را دنبال کردم. البته وقتی کارگردان بخواهد من این کار را می‌کنم. خیلی وقت‌ها فقط مجری نقشی هستم که کارگردان می‌خواهد، البته مجری نقشی که به آن اعتقاد دارم. اگر کارگردان نخواهد چیزی به آن اضافه نمی‌کنم. مثل فیلم <به نام پدر> که هیچ چیزی از گلشیفته در آن نیست، اما در فیلم <دیوار> من خیلی چیزها از خودم گذاشتم؛ در دیالوگ‌ها و شخصیت‌پردازی. ‌
▪ با این همه در فیلم همیشه پای یک زن در میان است بازی کرده‌اید که از نظر نگرشی با دیوار متفاوت است. ‌
ـ قرار نبود آن فیلم این‌طوری باشد. فیلمنامه خیلی بهتری داشت و من در برابر یک عمل انجام‌شده قرار گرفتم. وقتی از سفر برگشتم، فیلمنامه زیرورو شده بود و قرار بود چند روز بعد فیلم را کلید بزنند. نمی‌توانستم در فیلم نباشم. همیشه پای یک زن در میان است یک فیلم اجتماعی درباره رابطه انسان‌ها بعد از طلا‌ق بود. درباره اینکه چقدر به زن‌ها در جامعه سخت و بد می‌گذرد. یک درام اجتماعی خیلی رئال بود که سوررئال شد. همه چیز در مناسبات درست خودش اتفاق می‌افتاد. قرار بود نکته‌ها و صحنه‌های خوبش بیشتر شود، اما دقیقا همان لحظه‌های خوب برداشته شد.
▪ اما به هرحال اولین فیلم کمدی شما بود؟ ‌
ـ ولی خودم نقش کمدی بازی نکردم، یک زن غمگین و بدبخت بودم. ‌
▪ اما خوب در موقعیتی قرار می‌گرفتید که کمدی بود. ‌
ـ موقعیت کمدی بود. بعضی صحنه‌ها من واقعا گریه می‌کردم. مثلا‌ آنجا که با یک عالمه کارت برمی‌گردم من واقعا گریه می‌کردم، بازی نمی‌کردم. به همین خاطر اینقدر خنده‌دار شده است. حتی یک بار بازی کردم و آقای تبریزی گفتند: نه! باید گریه کنی. من هم واقعا گریه کردم. واقعا درد داشتم. این نکته‌ها در آن فیلم خیلی بیشتر بود. ‌
▪ و حرف آخر.
ـ من سفیر مبارزه با بیماری سل در ایران شدم. شاید برایتان جالب باشد که بشنوید بیماری سل هنوز در ایران وجود دارد و سالیانه هم در جهان جان بیش از ۱ / ۸ میلیون نفر را می‌گیرد. سل اصطلا‌حا بیماری فقرا است چون <باسیل کخ> که عامل این بیماری است در فضای تاریک و مرطوب زنده می‌ماند. امیدوارم همه دست به دست هم دهیم و بتوانیم روزی تمام بیماری‌ها را ریشه‌کن کنیم.
گیسو فغفوری
منبع : روزنامه اعتماد ملی


همچنین مشاهده کنید